کاش میتونستم خاطره هایی که نمیخوام یادشون بیوفتم رو آرشیو کنم که هیچوقت چشم و مغزم بهشون نیوفته و انقدر همچی واسم یادآوری نشه ، کاش تنها نگرانیم مبهم بودن آینده بود نه تاریک بودن گذشته .
زمانی که دنبال عشق نبودم با او آشنا شدم، و زمانی که بیشتر از همه دوستش داشتم او را از دست دادم.
من مطمئن هستم که اعضای بدن هم عاشق میشوند، مثلا همین حافظه،
چگونه است که شام دیشب را به یاد نمیآورد
اما یاد او را ثانیه به ثانیه به جانم می اندازد؟..