eitaa logo
🎒 مجله کوله پشتی🇮🇷 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
5 فایل
سلام. با آرزوی سلامتی، آرامش و شادي تلاش من این است که لحظات خوبی بدون #گناه را داشته باشید. @jahad4541 شرایط تبلیغ 👇 @sodedotarafe
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده ، رفت جلو ، پرسید: تو چه کسی هستی!؟ زن گفت: و قل سلام‌ فسوف تعلمون. پرسید: این‌جا چه‌کار می‌کنی!؟ گفت: من یهد‌ الله فلامضل‌ له مرد او را رساندش به اولین کاروان سر راه پرسید: کسی را توی این کاروان می‌شناسی!؟ گفت: یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فی‌الارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… . چهارنفر آمدند به آن‌ ها گفت: یا ابت إستأجره. آن‌ها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت: والله یضاعف لمن یشاء. پول بیشتری به مرد دادند. مرد پرسید: این زن چه نسبتی با شما دارد!؟ یکی از آن چهار تا گفت: این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست. بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن🌷 @lml0000
✨ 🍃 ✨ 🍃 ✨ 🍃 گاهی اوقات این دردهامون نیست که باعث رنج میشه، فکرهای منفی باعث میشه که همه چیز بدتر به نظر بیاد، زندگی شکایت ازدرد وغم نیست زندگی هزار دلیل است برای شکرگزاری ازخدای مهربونمون 🌸 🌱 @lml0000
ﺩﻟﺖ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺳـﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺎﻻ ...! ﺗﻼﻓﯽ ﻧﮑﻦ ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻧﺰﻥ ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﻧﺒﺎﺵ. ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ؛ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ، ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺰ ﺍﺳﺖ ... ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺪﺍﺭﺕ ﺑﻮﺩ ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﺩﯾﺶ، ﺁﺭﺯﻭﯾﺖ ﺑﻮﺩ ... ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ. ﺑﻐﻀﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻦ ، ﺭﻧﺠﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺮ ...! زمین گرد است ...!!! 🌸 🌱 @lml0000
Never judge people by their past. People learn. People change. People move on. هیچ موقع آدما رو با گذشته‌‌‌شون، قضاوت نکنید. آدما درس عبرت می‌گیرن. آدما تغییر میکنن. آدما میگذرن و رد میشن. @lml0000
خبرنگار از ابومهدی پرسید : شما که عرب هستین؛ چطور انقدر قشنگ‌ فارسی صحبت میکنین؟ ایشون پاسخ قشنگی داد : عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب. @lml0000
اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِه خدایا ما را ببخش برایِ تو یک عمر کم گذاشته‌ایم :) @lml0000
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ⃟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 شروع یک روز نورانی با ذکر سلام وعرض ادب به ائمه وصاحبان روز یکشنبه💫 🌷السّلام علیکَ یا (ع) 🌷السّلام علیکِ یا (س) 🍃 @lml0000
🌺چه دلنشین است روزی که با لبخند شروع کنی؛ 🦋 🌺پنجره‌ی دلت را رو به خوشبختی باز کن،🦋 🌺 عشق را به قلبت دعوت کن،🦋 🌺 و نفس بکش در هوای مهربانی 🦋 سلام. صبح بخیر☺️
🌸͜͡ 🌱 من‌این‌ ڪُد را‌به‌شما‌بدهم که‌هرڪس‌بخواهد‌به‌آقا‌نزدیك‌شود اولین‌راهش: است . . چشم‌گناه‌بین، امام‌زمان‌بین‌نمیشود . . !. !💫 @lml0000
‌∞💚∞ گاهۍ‌خدارو‌صد‌ابزن بۍ‌آنکه‌بخواهۍ‌از‌اوگله‌کنۍ‌ گاهۍ‌خدا‌را‌بخاطر‌بودنش‌صدا‌بزن . . . 🎒 مجله کوله پشتی 🎒 @lml0000
مخصوص اینستاگرام👇👇
🌱 هۍ‌نگو‌دعا‌کردم‌نشد ؛ زیارت‌رفتم نشد . خیالت‌راحت‌هیچ‌دعا‌کننده‌اۍ‌دست خالۍ‌برنمیگرده . . . @lml0000
سلام امام زمانم💖 ❣مَــهـــدی جــان❣ 🍃وصف چشمان تو سخت است ز بس زیبایے 🍂یوسفم نیست به این ماهی و این آقایے 🍃در مقام تو همین بس ڪه همه میگویند 🍂تو گل سرسَبَد فاطمۀ زهرایے  (عج) @lml0000
✅ مرحوم آیت الله کشمیری (ره) : در زمان هجوم گرفتاری ها و مشکلات، قرائت سوره و یا ذکری به نیت هدیه به "امام جواد علیه السلام" بسیار موثر و مجرب است. 🌸 🍃 @lml0000
💡 و‌آنگاه‌كه‌دوست‌دا‌ࢪ؁🌻 كسےبه‌يادت‌باشد،🌱 به‌ياد‌من‌باش🦋 ڪه‌همـواࢪه‌به‌يادت‌هستـم...❤️ میدونے‌ࢪفیق✨ اینجوریہ‌ڪـہ↓👀 ما‌گناه‌میڪنیمـ‌🔥نمینویسہ!🔏 میگہ‌شاید‌بنده ام ـ‌پشیمون‌بشہ🚶🏻‍♂ ڪاࢪخوب‌نمیڪنیمـ🖐🏻 ،فقط‌ازذهنمون‌میگذره🌪 بہ‌ملائڪش‌میگه‌بنویسید!📝 چے‌بگمـ‌ازࢪأفتش،‌🥺 🎒 مجله کوله پشتی 🎒 @lml0000
✨نذر «سَـیِّد عـــ❤️ــلی» و هرچه فدایی صـلوات😍✋ ✨تا که امسال شویم کرـــــ❤️ـــب و بلایی صلوات🤞 💞 🎒 مجله کوله پشتی 🎒 @lml0000
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخوام یه سلطان رو معرفی کنم، سلطانِ گریه‌های الکی 😍😄 🎒 مجله کوله پشتی 🎒 @lml0000
حـــس خوبیـــه🎂😍 ببینــی یــــــه نفــر واســه انتخابـــ تـو انقـــدر مصممـــه😘 ⁦⁦♥️ 🎒 مجله کوله پشتی 🎒 @lml0000
بسیار زیبا👇👇👇 در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد. امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. “رضایت کامل”. معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است. معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد. معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد. خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید. خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد. پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود. یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام. شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام. چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است. چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد. ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً برا
ى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد. تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم. خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم. بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است! @lml0000
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا