آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۳ موضوع: مفهوم بدیهی و نظری تاریخ:
جلسه ۳
تعریف فکر در منظومه ملاهادی سبزواری: الفکر حرکة إلی المبادی و من المبادی إلی المرادی
مبادی به معنای معلومات (تصوری یا تصدیقی) و مرادی به معنای مطلوب (تصوری یا تصدیقی) می باشد.
علت فکر: مواجهه با مسئله یا مشکل
مراحل فکر: (المنطق للمظفر)
أ. مواجه با مشکل:
ب. شناخت مشکل:
در این مرحله، انسان به این می پردازید که مشکل او از نوع تصوری است تا برای آن تعریف بیاورد یا از نوع تصدیقی است تا آن را با استدلال حل کند.
ت. حرکت به سوی مبادی (خیال و حافظه)
ث. گردش در مبادی (معلومات): برای گزینش و چینش مواد مورد نیاز.
ج. برگشت به سمت مجهول (معلوم کردن مجهول)
گاهی سرعت فکر به حدی زیاد است که مستقیم به مرحله آخر می رود، که آن را حدس گویند.
برخی حدس را پایین ترین مرتبه ی الهام میدانند.
تصور و تصدیق هرکدام به بدیهی و نظری تقسیم می گردد.
تعریف بداهت: نیاز به فکر و نظر ندارد
نام های دیگر بدیهی: اولی، بیّن، ضروری، غیر مکتسب.
اقسام بدیهیات تصوری:
أ. مفاهیم جزئی محسوس: این آب، این شوری، این سفیدی.
ب. مفاهیم جزئی خیالی: تصور فردی که دیروز آن را دیده اید.
ت. مفاهیم جرئی شهودی: من، اراده من، فکر من، ترس من ، محبت من.
ث. مفاهیم کلی محسوس که تصورات جزئی آنها به گونه ای مستقیم از حواس ظاهری بدست می آیند و عقل از چنین تصورات یا مفاهیمی، آن مفاهیم کلی انتزاع کرده است: نظیر سفیدی، شیرینی.
مثال: سفیدی، لذت
ج. مفاهیم فلسفی که عقل از راه علم حضوری به آنها دست می یابد؛ مانند: علت و معلول، ممکن، واجب.
ح. مفاهیم منطقی ای که به تعریف نیاز ندارند؛ مانند: کلی، جزئی، جهات سه گانه ی وجوب، امکان و امتناع.
خ. مفاهیم ارزشی: خوب، بد، ظلم، عدالت.
بدیهی تصدیقی:
أ. تعریف اول: نیاز به فکر و نظر ندارد (نه اینکه نیاز به استدلال ندارد)
در این تعریف: بدیهیات تصدیقی، شامل شش مورد (اولیات، مشاهدات، مجربات، متواترات، حدسیات و فطریات) می شوند.
ب. نیاز به فکر و نظر ندارد (یعنی نیاز به استدلال هم ندارد): تنها شامل اولیات می شود.
نکته: احتمالات درمورد قضیه و اجزائش:
أ. ممکن است موضوع و محمول و خود قضیه همگی بدیهی باشند.
ب. ممکن است موضوع و محمول یک قضیه بدیهی باشد ولی خود قضیه نظری باشد.
ت. ممکن است موضوع و محمول یک قضیه نظری باشد ولی خود قضیه بدیهی باشد.
ث. ممکن است موضوع و محمول و خود قضیه همگی نظری باشند.
#جزوه #جلسه۳
04.mp3
حجم:
32.86M
#الکبری_فی_المنطق
جلسه: ۴
موضوع: رجوع بدیهی به نظری/ تعریف علم منطق
تاریخ:
آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۴ موضوع: رجوع بدیهی به نظری/ تعریف علم منطق تاریخ:
فصل [بدانكه تصور نظرى را از تصور ضرورى و همچنين تصديق نظرى را از تصديق ضرورى حاصل مىتوان كرد بطريق فكر و نظر]
و آن عبارت است از ترتيب تصورات يا تصديقات حاصله بر وجهى كه مؤدى شود بحصول تصورى يا تصديقى كه حاصل نبوده باشد چنانكه تصور حيوان را با تصور ناطق جمع كنى و گوئى حيوان ناطق از اينجا تصور انسان كه حاصل نبوده باشد حاصل مىشود و چنانكه تصديق بانكه عالم متغير است با تصديق بانكه هر چه متغير است حادث است جمع كنى و گوئى العالم متغير و كل متغير حادث از اينجا تصديق بانكه عالم حادث است حاصل مىشود.
فصل [طريق فكر و نظر و صحت و فساد آن]
بدانكه امتياز آدمى از ساير حيوانات بان است كه وى مجهولات را از معلومات بنظر و فكر حاصل مىتواند كرد بخلاف ساير حيوانات پس بر همه كس لازم است كه طريق فكر و نظر و صحت و فساد آنرا بشناسد كه تا چون خواهد مجهولات تصورى يا تصديقى را از معلومات تصورى يا تصديقى بر وجه صواب حاصل كند تواند كرد مگر آن كسانى كه مؤيد باشند من عند الله بنفوس قدسيه كه ايشان را در دانستن چيزها احتياج به نظر و فكر نباشد.
آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۴ موضوع: رجوع بدیهی به نظری/ تعریف علم منطق تاریخ:
جلسه ۴
در جلسه قبل ذکر شد که معلومات (تصوری یا تصدیقی) به دو دسته بدیهی و نظری تقسیم می شوند.
در این جلسه به نحو کسب این معلومات می پردازیم.
احتمالات:
أ. برخی از معلومات ما نظری و برخی بدیهی هستند.
ب. تمامی معلومات ما بدیهی هستند.
ت. تمامی معلومات ما نظری هستند.
رد احتمالات:
اگر تمام معلومات ما بدیهی بودند هیچ مجهولی نداشتیم؛ لکن مجهولات فراوانی داریم؛ پس چنین نیست که تمام معلومات ما بدیهی است.
اگر تمام معلومات ما نظری بود هیچ معلومی نداشتیم؛ لکن معلومات فراوانی داریم؛ پس چنین نیست که تمام معلومات ما نظری باشد.
- بیان ملازمه: چون هر معلوم نظری برای معناشدن به معلوم دیگر محتاج می شد و اگر به معلومات نظری نمی رسیدیم هیچ وقت معلومات معنا نمی یافتند و همه ی معلومات در حد مجهولات باقی می مانند.
وقتی از سه احتمال ممکن دو احتمال ردّ شد احتمال سومی متعین می شود که عبارت است از: برخی معلومات بدیهی است و برخی معلومات نظری است.
تعریف فکر نزد ابن سینا:
الفکرُ ما یکونُ عندَ اجماع الأنسان أن ینتقلَ عن أمورٍ حاضرةٍ فی ذهنِه إلی امورٍ غیرِ حاضرةٍ فیه
و هذا النتقال لایخلو مِن ترتیبٍ فی ما یتصرف فیه و هیئةٍ
و ذلک الترتیب و الهیئةٍ قد یقعان علی وجه الصواب و قد یقعان لا علی وجه الصواب
دقت در واژگان:
«انتقال» کلید واژه و همان فکر است.
«هیئت» عطف به «ترتیب» شده است و به معنای صورت کلی قضیه و شکل کلی چینش آن است؛ بر خلاف «ترتیب» که به معنا چنینش اجزای قضیه است.
«قد یقعان لا علی وجه الصواب» نشان می دهد که فکر، خطاپذیر است.
«ترتیب» صواب؛ یعنی: موضوع و محمول به نحو صحیح چیده شده باشند.
منطق علم است یا فن؟
آنچه که در کتب مناطقه مشهور است، تعریف به غرض است نه تعریف ماهیت علم منطق لذا منطق را به صورت آلی و ابزاری تعریف می کنند:
آلة قانونیة تعصم مراعتها الذهن عن الخطا فی الفکر
اما تعریف دیگری را ابن سینا در کتاب شرح اشارات در کنار تعریف آلی بیان نموده که از آن تعریف برداشت می شود که این سینا منطق را به صورت علم تعریف کرده است یعنی به صورت اصالی علم منطق را تعریف نموده است نه آلی:
فالمنطق علم یتعلَّم فیه ضُروبَ الانتقالات عن امورٍ حاصلةٍ فی ذهن الانسان إلی امور مستحصلة
دقت در واژگان:
«یتعلّم» یعنی یاد گرفته می شود.
«ضروب» یعنی شکل (ترتیب و هیئت)
چرا ابن سینا در این تعریف از ماده نامی نیاورد؟
یا ابن سینا منطق را فقط منطق صوری می داند و منق مادی را خارج از علم منطق می داند یا ابن سینا در معنای «ضروب» اعم از صورت و ماده را قصد کرده است.
«امور حاصلة» همان معلومات است و «امور مستحصله» همان مجهولاتی که در پی معلوم کردن آن هستیم.
فرق عقل و تفکر:
عقل قوه ای است مدرکه و فکر حرکتی است که توسط این قوه انجام می گیرد.
اقسام عقل:
أ. بالقوة (هیولانی): تمامیم معلومات در آن بالقوه است چه معلومات نظری و چه معلومات بدیهی.
ب. بالملکة: معلومات بدیهی در آن بالفعل است.
ت. بالفعل: تمام معلومات بدیهی و نظری در نزد شخص، معلوم است.
ث. بالمستفاد: عقل انسان با عقل فعال متصل شده و تمامی معلومات را در نزد خود حاضر می یابد.
صاحبان نفوس قدسیه در مرتبه عقل مستفاد از مراتب عقل نظری هستند لذا هیچ مجهولی برای آن ها وجود ندارد و تمامی معلومات به صرف توجه نزد آنها حاضر است.
#جزوه #جلسه۴
05.mp3
زمان:
حجم:
29.49M
#الکبری_فی_المنطق
جلسه: ۵
موضوع: معرف و حجت / دلالت
تاریخ:
آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۵ موضوع: معرف و حجت / دلالت تاریخ:
فصل [در معرف و حجت]
بدانكه در عرف علماء اين فن آن تصورات مرتبه كه موصل مىشوند به تصور ديگر آنرا معرف و قول شارح خوانند و آن تصديقات مرتبه كه موصل شوند بتصديق ديگر آنرا حجت و دليل خوانند پس مقصود در اين فن دانستن معرف و حجت بود و شكى نيست كه معرف و حجت فى الحقيقه معانىاند نه الفاظ مثلا معرف انسان معنى حيوان ناطق است نه لفظ آن و حجت و دليل حدوث عالم معانى قضاياى مذكوره است نه الفاظ آنها پس صاحب اين فن را بالذات احتياج بالفاظ نيست ليكن چون تفهيم و تفهم معانى موقوف بالفاظ و عبارات است از اين جهت واجب شد بر وى كه نظر كند بحال الفاظ باعتبار دلالت آنها بر معانى
فصل [بدانكه دلالت بودن شىء است بحيثيتى كه از علم به وى لازم آيد علم بشىء ديگر]
پس آن شىء اول را دال گويند و ثانى را مدلول و وضع تخصيص شىء است بشىء ديگر بر وجهى كه از علم بشىء اول حاصل شود علم بشىء ثانى پس علم بوضع سببى است از اسباب دلالت و اقسام دلالت بحكم استقراء سه است اول دلالت وضعيه كه وضع را در وى مدخل است و اين در الفاظ باشد چون دلالت لفظ زيد بر ذات وى و در غير الفاظ نيز باشد چون دلالت خطوط و عقود و اشارات و نصب بر معانى كه از آنها مفهوم گردد دوم دلالت عقليه كه بمقتضاى عقل است و اين نيز در الفاظ مىباشد چون دلالت لفظ ديز مسموع از وراء جدار بر وجود لافظ و در غير الفاظ باشد چون دلالت مصنوع بر وجود صانع سيم دلالت طبعيه كه بمقتضاى طبع باشد و اين نيز در الفاظ يافته شود چون دلالت اح اح بر درد سينه و در غير الفاظ باشد چون دلالت حمره بر خجل و صفرت بر وجل و حركت نبض بر صحت و فساد بدن
فصل [در مطابقت و تضمن و التزام]
بدانكه آنچه از دلالات معتبر است دلالت لفظيه وضعيه است زيرا كه افاده و استفاده معانى در معتاد باين طريق است و اين دلالت منحصر است در مطابقت و تضمن و التزام
مطابقت دلالت لفظ است بر تمام معنى موضوع له خود از اين جهت كه تمام معنى موضوع له اوست چون دلالت لفظ انسان بر معنى حيوان ناطق
و تضمن دلالت لفظ است بر جزء معنى موضوع له خود از اين جهت كه جزء معنى موضوع له اوست چون دلالت لفظ انسان بر معنى حيوان تنها يا ناطق تنها
و التزام دلالت لفظ است بر معنى خارج لازم موضوع له خود از اين جهت كه آن خارج لازم معنى موضوع له اوست چون دلالت لفظ انسان بر معنى قابل علم و صنعت كتابت
آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۵ موضوع: معرف و حجت / دلالت تاریخ:
جلسه ۵
مقدمه: منطقی را که ارسطو نگاشت بر هشت فن بود و نقل شده که بعد از ارسطو، فرفریوس آمد و فن مدخل را به این هشت فن اضافه کرد و منطق به صورت نُه بخشی نگاشته شد.
ابن سینا نیز در کتاب (الشفاء) خود، مانند گذشتگان عمل و منطق را نُه بخشی بیان کرده است اما در کتاب (اشارات و تنبیهات)، منطق را به دو بخش تصور و تصدیق تقسیم کرده است.
علماء منطقی، تصورات مرتبه ای که به تصور دیگری موصِل شود، معرِّف گویند و به تصدیقات مرتبه ای را که به تصدیق دیگری موصِل شوند، حجت و دلیل گویند.
دقت در واژگان:
گاهی فن به معنای علم می آید و برعکس.
«تصدیقات مرتبه» اشاره به هیئت و ترتیب صواب دارد.
«حجت» در لغت به معنای غلبه بر خصم ولی در اصطلاح به معلومات تصدیقی که موجب کشف یک مجهول تصدیقی و اسقاط خصم است را گویند.
«حجت»: از این روی حجت منطقی را حجت نامیده اند، زیرا نتیجه آن، غلبه بر خصم است. (تسمیة الشیء بمسبَّبه)
فصل بعدی
منطقی را بند بحث لفظ نیست * لیک بحث لفظ او را عارضیست
هدف اصلی منطق، بحث از معنا است اما از آن روی که لفظ و معنا با یکدیگر ارتباط تنگاتنگی دارند، منطقی بحث از الفاظ را به میان می آورد.
تعریف دال و مدلول و دلالت:
یعنی شیء به حیثیت و حالتی باشد که از علم به آن، علم به شیء دیگر به وجود آید.
شیء نخست را (دال) و شیء دیگر را (مدلول) می نامند.
و ارتباط میان این دو را (دلالت) می گویند.
اقسام دلالت:
دلالت به جهت سبب (عقل، طبع و وضع) به سه قسم تقسیم می شود.
توضیح: مَقسَم: دلالت / قِسم: عقلیه، طبعیه و وضعیه / وجه تقسیم: به لحاظ سبب بودن.
هر یک از این سه دسته دلالت به دو قسم لفظیه و غیر لفظیه تقسیم می شود
پس دلالت می شود شش قسم:
1.دلالت وضعیه لفظیه 2. دلالت وضعیه غیرلفظیه 3. دلالت عقلیه لفظیه 4. دلالت عقلیه غیر لفظیه 5. دلالت طبعیه لفظیه 6 دلالت طبعیه غیر لفظیه (ششمی را همه مناطقه قبول ندارند و دلالت طبعیه را منحصر در طبعیه می دانند)
الف. وضع به معنای عام، تخصیص شیءای به شیء دیگر، گویند و وضع به معنای خاص صورت، تخصیص لفظی را بر معنایی، گویند.
أقسام دلالت وضعیه:
أ. وضعیه لفظیه:
أ. مطابقیه: هنگامی که لفظ به تمام معنای موضوع له خود، دلالت کند.
مثال: لفظ انسان بر معنای حیوان ناطق
نکته: لفظ، مستقیمان دلالت بر مدلول خارجی ندارد، بلکه به مدلول لفظ، در ظرف ذهن است.
مثال: لفظ زید، دلالت بر معنای زید می کند نه بر وجود خارجی آن.
ب. تضمنیه: هنگامی که لفظ فقط بر جزئی از معنای موضوع له خود، دلالت کند.
مثال: دلالت لفظ انسان بر فقط حیوان یا فقط ناطق.
ت. التزامیه: هنگامی که لفظ بر معنایی در خارج از موضوع له خود، دلالت کند.
مثال: دلالت لفظ انسان بر عالم بودن.
ب. وضعیه غیر لفظیه: مانند: خطوط و عقود و اشارات و نصب
باء. دلالت عقلیه:
أ. لفظیه: دلالت لفظ تق تق بر شخص پشت در
ب. غیر لفظیه: دلالت مصنوع بر صانع
تاء. دلالت طبعیه:
أ. لفظیه: دلالت اح اح بر بیماری
ب. غیر لفظیه: دلالت سرخی صورت بر خجالت کشیدن.
نکات:
أ. دلالت لفظ بر معنی ذاتی نیست بلکه وضعی است. یعنی به سبب وضع، لفظ دلالت دارد بر معنا
ب. چرا مانند لفظ، معنی به چند قسم تقسیم نمی شود؟
جواب: معنی نیز دارای تقسیم هایی است. مثلا تقسیم معنی به تصور و تصدیق
در این جا مقسم تقسیم به سه قسم دلالت (تطابقی، تضمنی، التزامی)، لفظ است لذا لفظ را به این سه تقسیم کرده ایم نه معنی را و گفته ایم دلالت لفظ یا تطابقی است یا تضمنی یا التزامی.
#جزوه #جلسه۵
06.mp3
زمان:
حجم:
33.3M
#الکبری_فی_المنطق
جلسه: ۶
موضوع: دلالت کلی دائمی / حقیقت و مجاز / مفرد و مشترک
تاریخ: ۱۴۰۲/۸/۲۶
آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۶ موضوع: دلالت کلی دائمی / حقیقت و مجاز / مفرد و مشترک تاریخ: ۱۴۰۲/۸/۲۶
عبارت کبری در منطق:
فصل [در احتياج التزام به دلالت كلى دائمى]
مخفى نماند كه لفظ بر تمام معنى موضوع له خود بمجرد وضع دلالت كند و بر جزء معنى موضوع له خود نيز دلالت كند بواسطه آنكه فهم كل بى فهم جزء ممكن نيست لكن دلالت لفظ بر خارج لازم معنى موضوع له خود محتاج است بلزوم آن خارج موضوع له را در ذهن باين معنى كه آن خارج بحيثيتى باشد كه هر گاه موضوع له در ذهن حاصل شود آن خارج نيز حاصل شود و اگر چنين نباشد آن لفظ را بر وى دلالت كلى دائمى نباشد و پيش اصحاب اين فن دلالت كلى دائمى معتبر است و اما پيش علماء اصول و بيان دلالت فى الجمله كافى است پس لزوم عقلى نزد ايشان شرط نباشد بلكه لزوم فى الجمله بس است.
عبارت کبری در منطق:
فصل [هر گاه موضوع له لفظ بسيط باشد و او را لازم ذهنى نباشد آنجا دلالت مطابقت باشد بى تضمن و التزام]
لكن دلالت تضمن و التزام بى مطابقت صورت نپذيرد زيرا كه ايشان تابع وضعند و هر جا كه وضع هست دلالت مطابقه نيز هست و اگر موضوع له لفظ بسيط بود و او را لازم ذهنى بود آنجا دلالت مطابقت و التزام بود بى تضمن و اگر موضوع له لفظ مركب باشد و او را لازم ذهنى نباشد آنجا دلالت مطابقه و تضمن باشد بى التزام
فصل [در حقيقت و مجاز]
لفظ را چون در تمام موضوع له خود استعمال كنند آنرا حقيقت خوانند و چون در جزء موضوع له يا در خارج موضوع له استعمال كنند آنرا مجاز خوانند و در آنجا احتياج به قرينه باشد
فصل: [در مفرد و مشترك]
لفظ را چون يك موضوع له باشد آنرا مفرد گويند و اگر زياده باشد مشترك خوانند و در هر معنى احتياج به قرينه باشد چون لفظ عين و اگر دو لفظ از براى يك معنى موضوع باشد آنرا مترادفان گويند چون انسان و بشر و اگر هر يكى را موضوع له على حده باشد آنرا متباينان خوانند چون انسان و فرس
آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۶ موضوع: دلالت کلی دائمی / حقیقت و مجاز / مفرد و مشترک تاریخ: ۱۴۰۲/۸/۲۶
جزوه جلسه ۶:
چگونگی دلالت لفظ بر مدلول:
لفظ به مجرد وضع و علم به آن، بر تمام موضوع له خود دلالت می کند و همچنین لفظ به مجرد وضع بر جزء معنای موضوع له خود نیز دلالت می کند؛ چون فهم کل بدون فهم جزء ممکن نیست.
نکته: لفظ به مجرد وضع بر معنای خارج موضوع له دلالت نمی کند بلکه باید بین معنای موضوع له با معنای خارج موضوع له، لزوم ذهنی باشد تا لفظ به معنای خارج موضوع له به دلالت التزامی، دلالت کند. لزوم به معنای مصاحبت، همراهی و پیوند است.
تلازم گاهی خارجی و گاهی ذهنی می باشد.
تلازم خارجی:
مثال: طلوع خورشید و روز شدن/ آتش و حرارة
تلازم ذهنی: یا بیِّن است یا غیر بَیِّن
أ. بین (آشکار بودن) یا مطلق است یا غیر مطلق:
أ. مطلق: یعنی ملازمه بین معنای موضوع له و معنای خارج موضوع له به نحو همیشگی برای همه آشکار باشد به نحوی که هر وقت موضوع له تصور شود ذهن به معنای خارج موضوع له منتقل شوند.
ب. غیر مطلق: مانند لزوم ذهنی بیِّن مطلق است، فقط برای همه ی انسانها این ملازمه آشکار نیست بلکه برای صنف یا افرادی با ویژگی های خاص، این ملازمه آشکار است.
ب. غیر بین: ملازمه بین معنی موضوع له با معنای خارج موضوع له آشکار نباشد.
در علم منطق لزوم ذهنی بیِّن مورد قبول است که کلی (لازم جزئی نباشد) و دائمی (هر وقت ملزوم تصور شود لازم به ذهن آید) می باشد نه لزوم خارجی و لزوم ذهنی غیر بیِّن.
از اسباب لزوم ذهنی: عقل، عرف، اعتقاد، اصطلاح و... می تواند باشد.
نکته: چنانچه موضوع له لفظ، بر یک معنا دلالت کند، آن لفظ دارای معنای بسیط است؛ مثلًا: دلالت لفظ انسان بر ناطق در صورتیکه لفظ انسان فقط برای فقط ناطق وضع شده باشد نه برای حیوان ناطق.
و چنانچه موضوع له لفظ جمعی از چند معنا بود، آن لفظ را دارای معنای مرکب گویند؛ مثلًا: دلالت لفظ انسان بر حیوان ناطق درصورتیکه لفظ انسان برای حیوان ناطق وضع شده باشد. معنای مرکب گویند چون معنا از جزءهایی ترکیب شده؛ در مثال مذکور معنای انسان از: حیوان+ناطق ترکیب شده است، پس معنای مرکب است.
معنای حقیقتی: اگر لفظ در تمام معنای موضوع له خود، استعمال شود، این معنا را معنای حقیقی لفظ گویند و اگر لفظ در جزئی از معنای موضوع له خود یا خارج معنای موضوع له خود، استعمال شود، این معنا را معنای مجازی لفظ گویند.
نکته: در مجاز برای یافتن معنای مورد نظر نیاز به قرینه داریم.
قرینه یا صارفه است یا معینه که هریک به لفظیه (مقالیه) و حالیه (مقامیه) تقسیم می شود.
قرینه ی صارفه (برگرداندن): در جایی است که به وسیله قرینه مقالیه (لفظیه) یا مقامیه (حالیه) دلالت لفظ از معنای حقیقی خود به معنای مجازی برگردانده شود.
معینه: در جایی است که لفظ برای معانی متعدد وضع شده باشد و قرینه- چه لفظیه چه حالیه- لفظ را در یکی از معانی حقیقی خود متعین کند.
لفظ مفرد و مشترک: اگر لفظ دارای یک معنای موضوع له باشد، آن را مفرد گویند و اگر لفظ دارای چند معنای موضوع له باشد، آن را مشترک خوانند.
مثال: شیر: أ. حیوان جنگلی، ب. شیرآب، ت. نوعی از لبنیات
مرادف و متباین:
اگر دو لفظ یا بیشتر از دولفظ، دارای معنای مشترک باشند، آن را مترادف خوانند؛ مثل: انسان و بشر.
اگر دو لفظ یا بیشتر از دو لفظ، داری چند معنای غیر مشترک باشند، آن را متباین خوانند؛ مثل: انسان و سنگ.
#جزوه #جلسه۶
07.mp3
حجم:
31.2M
#الکبری_فی_المنطق
جلسه: ۷
موضوع: لفظ مفرد و مرکب و اقسامشان
تاریخ:
آنالوطیقا
#الکبری_فی_المنطق جلسه: ۷ موضوع: لفظ مفرد و مرکب و اقسامشان تاریخ:
عبارت کبری در منطق:
فصل [لفظ دال بر معنى مطابقه بر دو قسم است مفرد و مركب]
مركب آن باشد كه جزء لفظ وى دلالت نمايد بر جزء معنى مقصود وى و آن دلالت نيز مقصود باشد چون رامى الحجاره و مفرد آن است كه چنين نباشد و اين چهار قسم است اول آنكه لفظ جزء ندارد چون همزه استفهام دوم آنكه جزء دارد و لكن آن جزء دلالت ندارد اصلا چون زيد سيم آنكه جزء دارد و آنجزء دلالت دارد لكن بر جزء معنى مقصود دلالت ندارد چون عبد الله علما چهارم آنكه جزء دارد و آنجزء دلالت دارد بر معنى مقصود لكن دلالتش مراد نباشد چون حيوان ناطق كه علم شخص انسانى باشد.
فصل [لفظ مفرد بر سه قسم است اسم و كلمه و ادات]
زيرا كه اگر معنى لفظ مفرد ناتمام است يعنى صلاحيت ندارد كه محكوم عليه يا محكوم به شود آنرا در اين فن ادات خوانند و در نحو حرف گويند و اگر معنى وى تمام است پس خالى از اين نيست كه صلاحيت دارد كه محكوم عليه شود يا نه اگر ندارد در اين فن آنرا كلمه گويند و در نحو فعل خوانند و اگر صلاحيت دارد آنرا اسم گويند.
فصل [لفظ مركب بر دو قسم است تام و غير تام]
تام آنستكه بر وى سكوت صحيح باشد يعنى چون متكلم آنجا سكوت نمايد مخاطب را انتظارى نباشد آنچنان انتظاريكه با محكوم عليه باشد بى محكوم به و با محكوم به باشد بى محكوم عليه و مركب تام اگر فى نفسه محتمل صدق و كذب باشد آنرا خبر و قضيه خوانند و اين عمده است در باب تصديقات و اگر محتمل صدق و كذب نباشد آنرا انشاء خوانند خواه دلالت كند بالذات بر طلب چون امر و نهى و استفهام و خواه دلالت نكند بالذات چون تمنى و ترجى و تعجب و نداء و مانند آن و اين قسم از معنى انشاء در محاورات معتبر است و غير تام آن است كه بر وى سكوت صحيح نباشد و اين قسم منقسم مىشود به تركيب تقييدى كه جزء ثانى در وى قيد جزء اول باشد خواه باضافه چون غلام زيد و خواه بوصف چون حيوان ناطق و اين عمده است در باب تصورات و تركيب غير تقييدى آنستكه در وى جزء دوم قيد اول نباشد چون فى الدار و خمسه عشر.