May 11
منم همینطور عزیزکم ، منم همینطور .
منم مثل تو خسته و درمانده ام ، منم همچو تو در چاله ای گیر افتاده ام و فردی نیست که مرا نجات بدهد . اما ما ناچار به امیدیم ، آن امیدی که فردی پیدا خواهد شد که مارا بیرون بکشد از این مخمصه .
بیشتر اوقات مسئله ای که درگیرم میکنه کارایی که انجام میدم ، سردرگمی ایه که توی وجودم داره بال بال میزنه ، اتفاقایی که نمیدونم چرا داره میوفته ، کلافگی بیش از حدی که نمیدونم از کجا میاد ، خستگی های بیش از حد . و در انتها احساس میکنم هیچ دلیل قانع کننده ای برای زنده موندن ندارم ، ولی یه چیزی توی ذهنم همیشه بهم میگه نه پرنیا دست نگه دار ممکنه همه چیز درست شه ، ولی هیچوقت درست نمیشه . هیچوقت همه چیز درست نمیشه .
خوبم ، حالم خوبه ،
فقط گاهی توی دریایِ فکر و خیال غرق میشم
و کسی نیست از غرق شدن نجاتم بده . .
خوبم ، فقط هرشب دارم فکر میکنم که کاش
چشمام روشنیِ صبحو نبینه .
خوبم ، فقط این زندگیِ مسخره رو مغزمه ،
داره گوشهگوشهی روحمو میخوره .
من خوبم ، تو چی؟
گریه ؟ از نظر من گریه کردن شخص من جلوی آدمایی که همیشه بهشون گوش کردم و نگفتم که چقدر درد و توی خودم قایم کردم ، فقط احمق بودنم رو نشون میده . هیچوقت حق گریه کردن جلوی بقیه رو به خودم نمیدم ، از گریه هایی که منو ضعیف و ناراحت نشون میده متنفرم . احساس میکنم با گریه کردن به خودم میگم تو فقط یه احمقی که حتی نتونستی گریه کردنتو کنترل کنی چجوری میخوای از پس زندگی بر بیای ؟
گذر زمان ، قدرت فهم معمای چشمانی که در میان ازدحام به زمین دوخته شده بودند را از او نگرفته بود .