eitaa logo
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
2.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
339 فایل
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .
مشاهده در ایتا
دانلود
حمید طوسی نقل می کند: هارون الرشید مرا احضار کرد و دستور داد که به زندان بروم و موسی بن جعفر را به قتل برسانم. هنگامی که به زندان رسیدم وقت نماز بود و موسی بن جعفر به نماز مشغول بود و یک شیر در جانب راست و شیری دیگر در جانب چپ او ایستاده بود، با دیدن این صحنه وحشت کردم و بازگشتم. و آنچه را که دیده بودم برای هارون بازگفتم. هارون چند نفر از معتمدان را همراه من فرستاد تا صحت گفته من به وی ثابت شود. چون به زندان واردی شدیم، دوباره همان شیرها را دیدیم. بازگشتیم و به هارون خبر دادیم. هارون الرشید سوگند یاد کدر که اگر آنچه را که مشاهده کرده ایم برای کسی بازگو کنیم ما را به قتل می رساند. به همین دلیل تا زمانی که هارون زنده بود کسی را از ین واقعه خبردار نکردیم. (اکبرپور، 1381: 61) _شناسی @pleaseforvulva
امام کاظم علیه السلام سوگند یاد کرده بود که با محمد بن عبدالله (پسرعموی خویش) سخن نگوید. ابراهیم بن مفضل نقل کرده است: خدمت امام کاظم علیه السلام رفتیم و به ایشان گفتم شما مردم را به نیکی و صله رحم تشویق می کنید؛ در حالی که خودتان سوگند خورده اید با پسرعموی خویش سخن نگویید. حضرت فرمود: اینکه من با او سخن نمی گویم به سبب نیکی به اوست؛ زیرا او مرتب درباره من سخن می گوید و از من غیبت می کند. زمانی که مردم متوجه شوند من با او سخن نمی گویم حرف او را درباره من نمی پذیرند و او مجبور می شود از غیبت من صرف نظر کند و این کار، نیکی در حق اوست. (زمانی، 1378: 63 _شناسی @pleaseforvulva
♦️یک روز حضرت آمدند تو حیاط خانه ، کنیز حضرت نوزاد قنداقی حضرت را بغل کرده و دارد می رود بالا، تا حضرت را دید چون خلاف دستور حضرت رفتار کرده بود تعادلش را از دست داد ترسید آمد خود را حفظ کند بچه از دستش افتاد از ارتفاع بلند روی زمین و بچه جلوی چشم پدر جان داد. عصبانی می شود آدم ؛ حضرت برافروخته شدند آثار غضب از چهره ی حضرت ظاهر شد. 🔷اما این کنیز هم خب کنیز معمولی نبود کنیزی بود که تو خانه ی اهل بیت رشد کرده بود، فورا همین آیه ی شریفه را خواند گفت قرآن می گوید: والکاظمینَ الغیظ مومنین وقتی که عصبانی می شوند خشمشان را قورت می دهند . رنگ حضرت به حال عادی برگشت. گفت قرآن می گوید : و العافین عن الناس ،مومن کسی است که وقتی خطا می بیند عفو می کند. حضرت فرمودند من هم تو را بخشیدم. گفت قرآن می گوید والله یُحبُّ المحسنین خدا نیکوکاران را دوست دارد ، حضرت فرمودند من هم تورا در راه خدا آزادت می کنم. بچه ی حضرت را کشت حضرت اورا در راه خدا آزادش کرد
📝 از کسانی که کوتاهی کرد علی ابن ابی حمزه بطائنی از یاران امام کاظم است . آمد مدینه مریض شد افتاد به بستر، کتب رجال نوشتند رو به مرگ رفت رو به احتضار رفت یکی از رفقایش می گوید من بلند شدم بروم برایش قبر و کفن فراهم کنم دیگر مطمئن شدم با درد شدیدی که در ناحیه شکم و سینه داشت و از حال می رفت این دیگر از بستر بر نمی خیزد اما همین طور که کنارش نشسته بود ما اظهار نگرانی می کردیم یک وقت در زدند یک کسی آمد از طرف موسی بن جعفر علیه السلام یک ظرف آب معمولی آورد تبرک و عنایت همین است، فرمود این را بدهید به علی ابن ابی حمزه بخورد. آب همان و آبی بود روی آتش درد را خواباند. 🔷 علی بن ابی حمزه از جا برخاست خدمت امام کاظم رفت مورد اعتماد امام کاظم بود امام نیروهایش را بهش واگذار کرد. ۴ سالی که امام در زندان بود تمام رتق و فتق امور مالی با علی بن ابی حمزه بطائنی بود .اما وقتی موسی بن جعفر علیه السلام که به شهادت رسید امامت امام رضا را نپذیرفت واقفی شد گفت ما هفت امام بیشتر نداریم به خاطر مال دنیا. ♦️ این می‌شود کوتاهی که امام معصوم فرمود: علی ابن حمزه و اصحابهُ اشباهُ الحِمار؛ فرمود علی بن حمزه و رفقایش مانند الاغ اند. قرآن می فرماید: کمَثَلِ الحِمارِ یحمِلُ اسفاراً؛ عالمی که علمش را عمل نکند مثل چهارپایی است که رویش کتاب بگذارید کتاب علمی باشد کتاب پزشکی باشد فقهی و اصولی باشد چهارپا خبر ندارد از موضوع، فقط حمل می‌کند. عالم بی عمل را قرآن به چهارپایی تشبیه کرد که کتاب می‌برد
حميرى مى گويد: روزى خدمت امام موسى كاظم عليه السلام رفتم ، گفتم : فدايت شوم امام را چگونه مى توان شناخت ؟ فرمود: با چند صفت : 1. پدر او مردم را به امامت او خبر دهد. 2. او را به مقام امامت نصب كند و معرفى كند مردم او را بشناسند و حجت بر آنان تمام شود، چنانچه پيغمبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را به امامت نصب كرد و او را به مردم معرفى نمود. 3. هر چه از او بپرسند جواب بگويد، عاجز نشود. 4. اگر نپرسند، خودش بيان كند. 5. مردم را از آينده خبر دهد. 6. همه زبانها را بداند و با هر زبانى بخواهد با مردم سخن بگويد. سپس فرمود: بنشين تا از علامت امامت خود به تو نشان دهم تا خاطر جمع شوى . در اين حال مرد خراسانى وارد شد و به عربى از حضرت سؤالى كرد، حضرت به فارسى پاسخ سخنش را داد. خراسانى گفت : من خواسته ام را به فارسى نگفتم ، به گمانم تو نمى دانى ! فرمود: سبحان الله ! اگر من نتوانم به زبان تو جواب دهم زيادتى بر تو خواهم داشت ؟ آنگاه به من فرمود: زبان هيچ يك از مردم و زبان مرغان و حيوانات و هر صاحب روحى بر امام مخفى نيست ، همه را مى داند و با اين علامتها مى توان امام را شناخت ، چنانچه اين صفتها در او نباشد او امام نيست
امام در زندان سندى بن شاهك بسر مى برد يك روز هارون ماءمورى فرستاد كه از احوال آن حضرت كسب اطلاع كند. خود سندى هم وارد زندان شد. وقتى كه ماءمور وارد شد، امام از او سؤ ال كرد چه كارى دارى ؟ ماءمور گفت : خليفه مرا فرستاد تا احوالى از تو بپرسم . امام (ع ) فرمود: از طرف من به او بگو: هر روز كه از اين روزهاى سخت بر من مى گذرد يكى از روزهاى خوشى تو هم سپرى مى شود تا آن روزى برسد كه من و تو در يك جا به هم برسيم آنجا كه اهل باطل به زيانكارى خود واقف مى شوند. باز در مدتى كه در زندان هارون بود يك روز فضل بن ربيع ماءمور رساندن پيغامى از طرف هارون به آن حضرت شد. فضل گفت : وقتى كه وارد شدم ديدم نماز مى خواند، هيبتش مانع شد كه بنشينم ، ايستادم و به شمشير خودم تكيه دادم ، نمازش كه تمام شد به من اعتنا نكرد و بلافاصله نماز ديگرى آغاز كرد مرتب همين كار را ادامه مى داد و به من اعتنايى نمى نمود، آخر كار وقتى كه يكى از نمازها تمام شد قبل از آنكه نماز ديگر را شروع كند من شروع كردم به صحبت كردن . خليفه به من دستور داده بود كه در حضور آن حضرت از او به عنوان خلافت و لقب اميرالمؤ منينى ياد نكنم و به جاى آن بگويم كه : برادرت هارون سلام رسانده و مى گويد: خبرهايى از تو به ما رسيد كه موجب سوء تفاهمى شد اكنون معلوم گرديد كه شما تقصيرى نداريد ولى من ميل دارم كه شما هميشه نزد من باشيد و به مدينه نرويد. حالا كه بنا است پيش ما بمانيد خواهش مى كنم از لحاظ برنامه غذايى هر نوع غذايى كه خودتان مى پسنديد، دستود دهيد و فضل ماءمور پذيرايى شما است . حضرت جواب فضل را به دو كلمه داد: از مال خودم چيزى در اينجا نيست كه از آن استفاده كنم و خدا مرا اهل تقاضا و خواهش هم نيافريده كه از شما تقاضا و خواهشى داشته باشم . حضرت با اين دو كلمه مناعب و استغناء طبع بى نظير خود را ثابت كرد و فهماند كه زندان نخواهد توانست او را زبون كند. بعد از گفتن اين كلمه فوراً از جا حركت كرد و گفت : اللّه اكبر و سرگرم عبادت خود شد
يكى از آيات هشداردهنده قرآن ، آيه 6 سوره تحريم مى باشد، كه آغاز آن اين است : يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودهاا الناس ‍ والحجارة ..... : اى كسانى كه كه ايمان آورده ايد خود، و اهل خود را از آتشى كه آتش گيره آن (يعنى هيزم آن ) مردمان (كافر و مجرم ) و سنگ است ، نگهداريد.... وقتى كه اين آيه نازل گرديد، شخصى از مومنان ، سخت تحت تاثير قرار گرفت به گونه اى كه درگوشه اى نشست و گريه مى كرد، و مى گفت : من ازنگهدارى خود (و كنترل هواى نفسم ) ناتوانم ، در عين حال نگهدارى اهل و بستگانم از انحرافات ، به من تكليف شده است ؟. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: همين اندازه براى تو كافى است كه همانگونه كه خود را امر به نيكيها و نهى ز بديها مى كنى ، آنان را امر به خوبيها و نهى از بديها كنى (و وظيفه واجب تو در اين حد بيش نيست
آورده اند كه موسى بن جعفر عليه السلام در بغداد مى گشت . به سراى بشر رسيد، آواز رود و سرود شنيد. كنيزكى بيرون آمد. امام پرسيد كه صاحب اين سرا، بنده است يا آزاد؟ گفت : آزاد. گفت : راست گفتى . اگر بنده بودى خداى خود ترسيدى . خبر به بشر رسيد. پاى برهنه از سراى بيرون جست و در عقب امام مى دويد تا كه به امام رسدى و بر دست وى توبه كرد و به خدمت امام عليه السلام آمد و شد مى كرد تا يافت آنچه يافت . 📡انتشار مطلب فقط به نیت فرج مولانا صاحب الزمان صلوات الله
امام كاظم ، آن طاغوت شكن نستوه بخاطر مبارزه با مفسدان و بخصوص ‍ دستگاه سراسر ظلم هارونى ، دستگير و زندانى شد، او حتى در سخت ترين شرائط مثل كوهى استوار ايستادگى كرد، به عنوان نمونه : يك بار از زندان به هارون نامه نوشت كه در فرازى از آن چنين نگاشت : هيچ روز به سختى بر من نمى گذرد، مگر اينكه به عكس بر تو با آسايش و رفاه مى گذرد، اما بدان كه هر دو رهسپار روزى (روز قيامت ) خواهيم شد كه پايانى ندارد و در آن روز مفسدان و تبهكاران در زيان خواهند بود استاد محمد مهدی اشتهاردی 📡انتشار مطلب فقط به نیت فرج مولانا صاحب الزمان صلوات الله
حسن بن جهم مى گويد: به امام كاظم (ع ) (يا امام رضا) عرض ‍ كردم : (مرا در دعاى خود فراموش نكن ). امام : آيا مى دانى كه من تو را در دعا فراموش مى كنم ؟ حسن بن جهم مى گويد: با خود گفتم : آن حضرت براى شيعيانش ، دعا مى كند و من هم كه شيعه هستم ، مشمول دعايش مى باشم ، از اين رو گفتم :(نه ، مرا فراموش نمى كنى ). امام : چگونه دانستى كه تو را فراموش نمى كنم ؟ حسن : من از شيعيان شما هستم ، و تو براى آنها دعا مى كنى (و دعاى شما شامل من نيز خواهد شد). امام : آيا غير از اين ، راز ديگرى را (در مورد اينكه تو را دعا كنم ) دانستى ؟ حسن : نه ، چيزى ندانستم . امام : (اذا اردت ان تعلم مالك عندى ، فانظر الى مالى عندك ) :(هر گاه خواستى بدانى كه تو در نزد چگونه هستى ، بنگر كه من در نزد تو چگونه ام استاد محمد مهدی اشتهاردی 📡انتشار مطلب فقط به نیت فرج مولانا صاحب الزمان صلوات الله
ابو خالد مى گويد: مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) دستور جلب امام كاظم (ع ) را داده بود، و ماءمورين او، آن حضرت را (از مدينه به بغداد) نزد او مى بردند، در منزلگاه زباله من با آن حضرت سخن مى گفتم ، به من فرمود: چرا اندوهگين هستى ؟ گفتم : چگونه اندوهگين نباشم با اينكه شما را نزد اين طاغوت (مهدى عباسى ) مى بردند، و نمى دانم چه بر سرت مى آيد؟ فرمود: در اين سفر آسيبى به من نمى رسد، وقتى كه فلان ماه فرا رسيد در فلان روز، و فلان مكان خود را به من برسان . من دقيقه شمارى مى كردم تا آن روز فرا رسيد، در همان روز خود را به آن محل رساندم ، نزديك بود خورشيد غروب كند، ديدم از امام كاظم (ع ) خبرى نيست ، شيطان در دلم وسوسه كرد و ترسيدم در مورد سخن امام (كه فلان ساعت در فلان جا با من ملاقات كن ) شك نمايم ، كه ناگاه چشمم به يك سياهى خورد، كه از سوى عراق مى آمد، جلو رفتم ديدم امام كاظم (ع ) جلو قافله بر استرى سوار شده است و به من فرمود: اى ابا خالد! گفتم : بله ، اى پسر رسول خدا! فرمود:(لا تشكن ود الشيطان انك شككت : البته شك نكن ، زيرا شيطان دوست دارد كه شك كنى ). عرض كردم : شكر خدا را كه شما را از گزند طاغوت حفظ كرد. فرمود: مرا بار ديگر به سوى آنها باز مى گردانند، كه در اين بازگشت خلاص ‍ نشوم (و با اين سخن اشاره به دستگيرى خود به دستور هارون نمود، كه در زندان او، به شهادت خواهد رسيد استاد محمد مهدی اشتهاردی 📡انتشار مطلب فقط به نیت فرج مولانا صاحب الزمان صلوات الله