eitaa logo
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
2.8هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
339 فایل
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ . ارتباط با خادم برای تبادلات @rozbahaniioo لطفاً هرگونه‌نظر،تبادل،انتقاد،پیشنهادی روبه آیدی بفرستید
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا ✨ایشان یکی از شاگردان برجسته مرحوم حاج ملا آقاجان بودند، بزرگمردی که همچون مولایش حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در غربت و مظلومیت زیست. مادر ایشان نقل کرده است که: من دو فرزند پسر به دنیا آوردم که در بچگی فوت کردند و فرزند پسر نداشتم. در مجلسی شرکت کرده بودم، روحانی آن مجلس قضیه حضرت زکریا را نقل می کرد. شب در نماز شب به خدای تعالی عرض کردم: خدایا اگر فرزند پسری به من عنایت کنی من او را در راه تو خواهم داد. همان شب در عالم خواب می بیند در دامنه کوهی است که در بالای آن پرچمی است که عکس قران و کلمه "لا اله الا الله"،"محمد رسول الله" و "علی ولی الله" نقش بسته است. این پرچم از بالای کوه خم می شود و می آید پایین تا روی سینه ایشان قرار می گیرد و سپس برمی گردد. فردا هنگامی که این خواب را برای روحانی آنجا تعریف می کند، آن روحانی می گوید: خدا به تو فرزندی عنایت خواهد کرد که حامل لوای حمد باشد. ادامه دارد.... 📗پرواز در ملکوت ص ۱۸۸ (۱) دارد ⤵️⤵️ 🌴کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🌴
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا ✨ایشان یکی از شاگردان برجسته مرحوم حاج ملا آقاجان بودند، بزرگمردی که
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا مرحوم آیت الله حکمت نیا از شاگردان برجسته حاج ملا آقا جان بودند. ایشان در همدان از سوی یکی از شاگردان حاج ملاآقاجان به جلسات خصوصی دعوت می شوند. همینکه حاج ملا آقاجان وارد مجلس می شوند، نگاهی به سراسر مجلس می اندازند، تا به جوان تازه وارد(مرحوم حکمت نیا) می رسند، می فرمایند: "آن سید از ماست، او را بگیرید!" زیرا جد مادری ایشان سید موسوی بوده و مرحوم حاج ملا آقاجان شدیداً اعتقاد داشت سادات مادری نیز سید هستند. در سفری از همدان به ابهر در بین راه مکاشفاتی برای ایشان رخ می دهد که آنها را با حاج ملا آقاجان در میان می گذارد. حاج ملا آقاجان نگاهی به سر تاپای ایشان می اندازد و با تعجب می گوید:"بارک الله! بارک الله! پسر! این طفل یک شبه ره صد ساله می رود." 📗عاشق دلباخته امام زمان (۲) ⤵️⤵️ 🌴کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🌴
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا مرحوم آیت الله حکمت نیا از شاگردان برجسته حاج ملا آقا جان بودند. ایش
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا عشق الهی از زمان کودکی در وجود ایشان پدید آمده و چشمهایش را گشوده بود، به گونه ای که از حوادث آینده خبر داشت و پدر و مادرش را قبل از اینکه پدیده ای جدید واقع شود، در جریان می گذاشت: فردا چه خواهد شد! پس فردا چه کسی خواهد آمد! همین الان فلان کس به منزل ما می آید و... حاج ملا آقاجان بر تمام مراحلی که ایشان می گذرانید صحه می گذاشت و از مراحل عبورش می داد. ایشان هرگز به مرحوم حکمت نیا توصیه ذکر و وردی نکرد. بلکه فقط قلب او را کنترل می کرد تا از آنِ خدا باشد. 📗عاشق دلباخته امام زمان (۳) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا عشق الهی از زمان کودکی در وجود ایشان پدید آمده و چشمهایش را گشوده بو
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا: ایشان می فرمود: مرحوم حاج ملا آقاجان من مطلقا وردی و ذکری یاد نداد، بلکه نحوه تربیتش این بود که مثلا اگر نماز می خواندم و در قلبم خطور می کرد که فعلا مادرم چه حالی دارد. آنجا با خودش می فرمود: آه آدم نماز می خواند ولی فکرش این است که مادرم چنین و چنان است! حاج ملا آقاجان گاهی از فهم آیت الله حکمت نیا دچار تعجب و حیرت میشد و می فرمود: اوه! اوه! نمی دانید!!! ایشان از نوادر روزگار است که خداوند در این برهه از زمان به عالم اسلام عطا کرده است. ایشان می فرمود: در مسافرت بودیم، روزی متوجه شدم بوی مدفوع می آید! همه جای بدنم را بو کردم. یک پالتو کرباس داشتم. متوجه شدم از آن بو می آید. بو کردم، دیدم بو از داخل جیبش است. دست کردم، دیدم پول هست! و این بو، بوی پولهاست. تا قدرت داشتم آنها را پرت کردم و خودم فرار کردم! یکی از همراهان دید، متاثر شد که چرا اینجور شد؟! آن وقت حاج ملا آقاجان فرمود که نه، او فعلا در این موقعیت است، موقعیتش طوری است که حقایق برایش منکشف می شود!!! 📗عاشق دلباخته امام زمان ص ۱۱۴ (۴) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا عشق الهی از زمان کودکی در وجود ایشان پدید آمده و چشمهایش را گشوده بو
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا: ایشان می فرمود: مرحوم حاج ملا آقاجان من مطلقا وردی و ذکری یاد نداد، بلکه نحوه تربیتش این بود که مثلا اگر نماز می خواندم و در قلبم خطور می کرد که فعلا مادرم چه حالی دارد. آنجا با خودش می فرمود: آه آدم نماز می خواند ولی فکرش این است که مادرم چنین و چنان است! حاج ملا آقاجان گاهی از فهم آیت الله حکمت نیا دچار تعجب و حیرت میشد و می فرمود: اوه! اوه! نمی دانید!!! ایشان از نوادر روزگار است که خداوند در این برهه از زمان به عالم اسلام عطا کرده است. ایشان می فرمود: در مسافرت بودیم، روزی متوجه شدم بوی مدفوع می آید! همه جای بدنم را بو کردم. یک پالتو کرباس داشتم. متوجه شدم از آن بو می آید. بو کردم، دیدم بو از داخل جیبش است. دست کردم، دیدم پول هست! و این بو، بوی پولهاست. تا قدرت داشتم آنها را پرت کردم و خودم فرار کردم! یکی از همراهان دید، متاثر شد که چرا اینجور شد؟! آن وقت حاج ملا آقاجان فرمود که نه، او فعلا در این موقعیت است، موقعیتش طوری است که حقایق برایش منکشف می شود!!! 📗عاشق دلباخته امام زمان ص ۱۱۴ (۴)
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا: ایشان می فرمود: مرحوم حاج ملا آقاجان من مطلقا وردی و ذکری یاد نداد،
💠 آیت الله محمدباقر حکمت نیا : یکی از خانمهای طلبه و اهل فضل که فرزندشان به دعای آن مرحوم شفا یافته است اظهار داشته اند: در سال ۱۳۷۵ من صاحب پسری شدم که نامش را "مهدی" نهادم، پسر من هشت ماهه بدنیا آمد و از همان ابتدا دچار دردهای شدیدی در ناحیه شکم بود، در بین معاینات دکترها متوجه شدیم که "مهدی" نابینا هم هست و چیزی را نمی بیند. در آن زمان من در حوزه علمیه پاکدشت مشغول تحصیل بودن. روزی خبردار شدیم که مرحوم آیت الله حکمت نیا به تهران آمده، ما با هماهنگی خواهران حوزه بدیدارشان رفتیم. در آنجا من ناراحتی فرزندم را برای ایشان بازگو کردم. ایشان بعد از شنیدن نام "مهدی" لبخندی زدند و فرمودند:"ان شالله صاحب اسمش او را صدا می دهد" و بعد دعایی خواندند و دست بر چشمان مهدی کشیدند. روز ملاقات با ایشان شنبه بود و روز دوشنبه هنگامی که من مشعول صحبت با یکی از دوستانم بودم ناگهان مهدی سیم تلفن را از دستم کشید. من دیگر چیزی نفهمیدم و شروع به فریاد زدن کردم. بعد از این قضیه مجددا به بیمارستان مراجعه کردیم و پس از عکس برداری دکتر اظهار کرد که مهدی هیچگونه ناراحتی ندارد، و دائما می گفت: من باور نمی کنم که این بچه همان بچه ای باشد که قبلا پیش من آوردید! 📗پرواز در ملکوت ص ۱۸۷ (۵) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمدباقر حکمت نیا : یکی از خانمهای طلبه و اهل فضل که فرزندشان به دعای آن مرحوم شفا یافته
💠آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥داماد ایشان نقل کرده اند که فرزندان و نوه های مرحوم آیت الله حکمت نیا از ایشان سوال کردند: پدرجان امام زمان(ارواحنا فداه) کی ظهور می کنند؟ ایشان فرمودند: من ظهور حضرت را درک نمی کنم ولی اگر خدا بخواهد شما درک می کنید. یکی از دوستان ایشان نقل کرده اند: روزی من خدمتشان رفتم، در بستر بودند از ایشان پرسیدم: حالتان چطور است؟ فرمودند: خیلی خوب! یک مشت میهمان برای ما می آید، پذیرایی می کنیم و می روند! اول من نفهمیدم منظورشان چیست. فرمودند: اسم یکی از میهمانها درد پا است که آمد و ما پذیراییش کردیم و رفت. میهمان دیگر ناراحتی قلبی است که آمد پذیرائیش کردیم، رفت! بله، همین امراض مختلفی که هر کدامش ناله و فریاد ما را بلند می کند، ایشان درباره اینها می فرمود: اینها میهمان ما هستند و وارد بر ما شده اند، پذیرائیشان می کنیم و می روند. 📗پرواز در ملکوت ص ۱۹۴ (۶) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥داماد ایشان نقل کرده اند که فرزندان و نوه های مرحوم آیت الله حکمت ن
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا: دختر ایشان ماجرای شفای مریضی خود را چنین نقل کرده اند: شب جمعه بود و طبق معمول پدر مجلس داشتند. من حالم خوب نبود، نماز خواندم و خوابیدم. گویا پدر همان روز عصر متوجه کسالت من شده و بلافاصله دکتر می آورند. دکتر معاینه می کند و می گوید: دیفتری سخت گرفته، دیگر دارو هم فایده ندارد، لحظه های آخرش را می گذراند! دکتر از نوشتن دارو امتناع می کند و می گوید: فایده ای ندارد. پدر استخاره می کند، استفاده از دارو خوب می آید. از دکتر می خواهند که دارو بنویسد. دکتر می گوید: حالا هیچ داروخانه ای باز نیست، تشریف بیاورید با هم برویم، تا من داروخانه را باز کنم و دارو بدهم. با هم به راه می افتند، در حالی که حتی یک ریال پول در جیب پدرم نبود، آن روزها دست پدر بسیار خالی بود. به سر کوچه که می رسند، سیدی خوش اندام، پاکتی را بدست پدر می دهد و می گوید: این متعلق به شماست! پدر که در گرفتن پول خیلی احتیاط می کردند، سوال می کنند: از چه بابتی است؟ می گوید: مگر شما آیت الله حکمت نیا نیستید؟ به من گفته اند این پول را به شما برسانم! پدر آن را می گیرند و با دکتر به راه می افتند. (۷) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا: دختر ایشان ماجرای شفای مریضی خود را چنین نقل کرده اند: شب جمعه بود
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥ادامه ماجرای شفای دختر ایشان👇 وضع من آنقدر وخیم بود که حاضران نقل می کنند وقتی دکتر آمپول می زد، مایع آمپول وارد بدن نمیشد! پدر منقلب شده، سر به سجده می گذارند و دعا می کنند. من در عالم دیگری سیر می کردم، خود را می دیدم که وارد باغی شدم و نماز خواندم. مردی در آنجا بود، گفتم: ببخشید که من در باغ شما نماز خواندم! راضی باشید. آن مرد فرمودند: دخترم من علی ابن ابیطالب هستم و این باغ مال شماست. می خواهی بروی؟! گفتم: نه من دوست دارم پیش شما باشم. فرمودند: نه دخترم، هنوز دیوارهای این باغ کامل نشده است و در ندارد و از این گذشته پدرت می خواهد که تو برگردی، ما خواسته پدرت را رد نمی کنیم! من همینطور که به دستور ایشان بر می گشتم، از در باغ که خارج شدم، ناگهان مشاهده کردم همه اهل خانه دور و بر من گریه می کنند. شنیدم که دکتر می گوید: الحمدلله نفس مریض برگشت. بعد از مدتی تازه متوجه شدم که قضیه از چه قرار بوده و جالب اینجاست که مبلغی که به پدر داده شده بود، دقیقا به اندازه ای بود که پول دکتر و داروی من شد. از این پیشامدها در زندگی ما فراوان بود. 📗مجله منتظران شماره ۶۱ ص ۲۸ (۸) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفاًبرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥ادامه ماجرای شفای دختر ایشان👇 وضع من آنقدر وخیم بود که حاضران نقل
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥حاج شیخ علی حکمت نیا فرزند ایشان نقل کرده اند: در اواخر سال ۱۳۷۰ که پدر می خواستند از کشور سوریه به ایران تشریف بیاورند یک روز از حرم حضرت زینب علیها السلام تشریف آوردند و گفتند: من باید از دنیا بروم، از من خواسته اند که بروم! ما بچه ها مقداری بی تابی کردیم و رفتیم حرم حضرت زینب و آنجا خواهش کردیم که این اتفاق نیفتد. تا اینکه خودشان فرمودند: یک راه دارد و آن این است که یک دوره قرآن و چند کار دیگر انجام دهید. وقتی ما این اعمال را انجام دادیم، ایشان فرمودند: ده سال دیگر تمدید کردند و این ده سال تا حدود سال فوتشان طول کشید. 📗پرواز در ملکوت ص ۱۸۹ (۹) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفاًبرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥حاج شیخ علی حکمت نیا فرزند ایشان نقل کرده اند: در اواخر سال ۱۳۷۰ ک
💠آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥قبل از فوتشان در نماز جماعتی که پشت سر ابوی می خواندیم، در قنوت نماز خیلی حال عجیبی به ایشان دست داد و حالت رعشه ای پیدا کردند، بعد از نماز اخوی من از ایشان سوال کردند: جریان چیست؟ پدر این چه حالی بود؟ با اصرار زیاد اخوی، فرموده بودند که در حال نماز به من ماندن یا رفتن را عرضه کردند، حتی عمر خضر را به من دادند نتوانستم بپذیرم تا آنکه مرا در انتخاب ده سال دیگر آزاد گذاشتند که من بخاطر آنچه از این مدت می دانستم و به من نشان دادند عرض کردم نه، می خواهم طبق همان وعده ده سال پیش که اکنون زمانش رسیده از دنیا بروم! ایشان چند روز قبل از فوتشان فرموده بودند که در این ماه (بهمن ۱۳۸۰) مصیبتی برایتان پیش می آید که در اعماق قلبتان خواهد نشست. 📗پرواز در ملکوت ص ۱۹۰ (۱٠) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفاًبرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥قبل از فوتشان در نماز جماعتی که پشت سر ابوی می خواندیم، در قنوت نما
‌💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥دختر بزرگ ایشان نقل کرده اند: ایشان بعد از نماز صبح دراز کشیده بودند دیدم یک دفعه بلند شدند رفتند بیرون وضو گرفتند اتفاقا آب سردی بود. آمدند در اتاق طرف قبله پایشان را دراز کردند سه مرتبه گفتند یاالله یاالله یاالله و از دنیا رفتند. در زمان حیاتشان هروقت کسی برای زیارت می آمد می فرمودند من دربان حضرت رضا علیه السلام هستم کسی که می آید زیارت باید از در وارد شود و الان هم قبر شریف ایشان در حرم امام رضا علیه السلام در موقعیتی واقع شده که از هر دو طرف کفشداری شماره ۹ و ۱۰ که بخواهند وارد شوند بایستی از کنار قبر ایشان وارد شوند. یکی از دوستان قدیمی ایشان نقل کرده اند: حدود چهل و پنج سال پیش که در محضر استاد اخلاق مرحوم حاج ملاآقاجان بودیم، ایشان خیلی جلوتر از من خدمت آن بزرگوار رسیده و کسب فیض می کرد. یادم می آید مرحوم حاج ملاآقاجان در آن موقع به من فرمود: هرچه می توانی از محضر آیت الله حکمت نیا استفاده کن... ایشان مجسمه اخلاق بودند...من کسی را مثل ایشان بر خُلق عظیم ندیدم. ایکاش شما هم ایشان و اخلاق کریمانه ایشان را می دیدید...فکر نمیکنم کسی در زندگی از ایشان ناراحت یا محزون شده باشد. ومن در تشییع جنازه یکدفعه در حالت مکاشفه ای دیدم مرحوم حاج ملاآقاجان تشریف آورد و دست ایشان را گرفت و به آسمان برد... 📗پرواز در ملکوت (۱۱) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفاًبرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
‌💠 آیت الله محمد باقر حکمت نیا : 💥دختر بزرگ ایشان نقل کرده اند: ایشان بعد از نماز صبح دراز کشیده بو
💠 آیت الله محمد باقرحکمت نیا : 💥بعد از فوت ایشان در قم دوستان گفتند: چکار کنیم، ایشان در کجا دفن شوند؟ طبق بیان خودشان که فرموده بودند که همه جا خوب است ولی من مشهد را بیشتر دوست دارم. یکی از دوستان ایشان با آستان قدس تماس گرفت برای دفن، آنها گفتند ۱۵۰ میلیون هزینه اش می شود. آن دوست ایشان قبول کرد که آن مبلغ را بپردازد. اما ما گفتیم آیا روح آن مرحوم راضی اند که این پولها خرج شود؟! نمی دانیم چگونه شد که از طرف آستان قدس اعلام کردند که از طرف یکی از مقامات پیشنهاد دفن ایشان در حرم شده است و از طرف آستان قدس مکانی را معین کردند و ایشان را دفن کردیم. بعد از دفن ایشان ما شخصی را خدمت آن مقامی که پیشنهاد دفن ایشان را در حرم کرده بودند فرستادیم با کمال تعجب، ایشان گفته بودند، نه من اصلا این پیشنهاد را نداده ام و چنین مطلبی را نگفته ام!!! بعد ما متوجه شدیم این عنایت از طرف حضرت رضا علیه السلام به ایشان بوده است. 📗پرواز در ملکوت ص ۱۹۱ (۱۲) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفاًبرای فرج دعاکنید🖤
💠 شیخ غلامرضا یزدی در یکی از روزهای ماه شعبان (۱۲۹۵هـ. ق.) برابر با مرداد (۱۲۵۷هـ. ش.) در محله سرآب مشهد (واقع در پشت باغ نادری)، در خانواده حاجی ابراهیم یزدی پسری به دنیا آمد که پدر به دلیل عشق و ارادت به آستان مقدس حضرت رضا علیه‌السّلام ، نامش را «غلامرضا» نهاد چرا که سال‌ها به عشق غلامی آن حضرت، به دیار غریب نواز مشهد پا نهاده بود. «غلامرضا» دوران کودکی را به کمک پدر در مزرعه‌ای در اطراف شهر مشهد شتافت و در امر کشاورزی، بسیار خبره گردید. به همین جهت پدر با تحصیل و رفتن او به مکتب خانه مخالفت نمود و او را روانه کار ساخت. او کودکی تیزهوش و علاقه مند به علم بود. بعد از اصرار بسیار غلامرضا و واسطه شدن اقوام پدر به او اجازه تحصیل داد. از اقوام ایشان نقل شده است که: «چون غلامرضا در کار رعیتی خیلی زرنگ بود، پدر با تحصیل وی مخالفت می‌نمود تا این که وی در حرم امام رضا علیه‌السّلام بست نشست و از تمامی کارها دست کشید. عمویش نزد پدر وی ضامن شد و چون پدر شوق و علاقه پسر خود را دید با تحصیل غلامرضا موافقت نمود و او با عشقی وافر و همتی والا وارد حوزه علمیه مشهد شد. وی، دوران طلبگی خود را در مشهد، در «مدرسه نو» سپری نمود. (۱) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 شیخ غلامرضا یزدی در یکی از روزهای ماه شعبان (۱۲۹۵هـ. ق.) برابر با مرداد (۱۲۵۷هـ. ش.) در محله سرآ
💠 شیخ غلامرضا یزدی حاج شیخ غلامرضا از سال (۱۳۱۴ هـ. ق.) تا (۱۳۱۹ هـ. ق.) در اصفهان اقامت گزید. وی در این مدت، بیشتر همت خود را صرف فقه و اصول کرد و از محضر استادانی چون: عبدالکریم گزی (جزی)، آقا نجفی اصفهانی و... استفاده نمود. در این میان تنها محضر درس آیة الله سید محمدباقر درچه‌ای، در مدرسه «نیم آورد» بود که به دل حاج شیخ می‌نشست. ایشان نقش بسزایی در رشد و تعالی روح حاج شیخ داشته است. از دیگر موقعیت‌های خوب زندگی حاج شیخ، در اصفهان را می‌توان همزمانی حضور او، با حاج شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی دانست. حاج شیخ، با چند نفر از طلاب اصفهانی، در سال ۱۳۱۹ هـ. ق. به درخواست رفیق همراه خود، آقا نجفی قوچانی لبیک گفت و راهی نجف شد. به محض ورود به نجف، همراه با آقا نجفی قوچانی، رسائل شیخ انصاری را در نزد آخوند خراسانی فراگرفت. حاج شیخ، علاوه بر شرکت در درس آخوند، از شاگردان آقا شیخ محمدباقر استهباناتی (شیرازی)، بود.  فقه را نزد سید محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروة الوثقی) آموخت.  او موفق شد در درس‌های دیگر مراجع تقلید شیعه از قبیل حاج میرزا حسین خلیلی، نایینی و آقا شیخ هادی تهرانی، که نسبت به بقیه استادان مطالب جدیدتری را مطرح می‌کردند، شرکت کند. (۲) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 شیخ غلامرضا یزدی حاج شیخ غلامرضا از سال (۱۳۱۴ هـ. ق.) تا (۱۳۱۹ هـ. ق.) در اصفهان اقامت گزید. وی
💠 شیخ غلامرضا یزدی در سال‌های آخر اقامت حاج شیخ در نجف، مرض «وبا» به صورت وحشتناکی در نجف شیوع پیدا کرد و ترس را بر دل‌ها مستولی نمود و انسان‌ها را چون برگ خزان بر روی زمین ریخت. در مدرسه آخوند، که مملو از طلبه‌های غریبه بود ـ که از سراسر کشورهای اسلامی آمده بودند ـ گروه زیادی از طلاب، دچار مرض کشنده وبا شده بودند به حدی که توان نداشتند لباس‌های آلوده خود را بشویند. شیخ غلامرضا، شبانگاه، تمام آن لباس‌ها را بر می‌داشت و درون چادر شب می‌پیچید و برای شستن، پیاده به کنار شط فرات در کوفه می‌برد. وی لباس‌ها را پس از شستن و خشک کردن، دوباره به دوش می‌کشید و به نجف می‌آورد. سپس آن‌ها را، یکی یکی تا کرده و نیمه‌های شب بدون این که کسی بفهمد کنار در اتاق هایشان می‌گذاشت. از دیگر نمونه‌های گذشت و خلوص شیخ می‌توان به یکی از خاطره‌های او اشاره نمود: یکی از دوستانم به مرض سختی دچار و در بیمارستان بستری شد. در آنجا گفتند: ما پرستار نداریم و هیچ کس دیگر هم قبول نکرد پرستاری او را بر عهده بگیرد. من قبول کردم و یک ماه، بالای سر او، برای خدا، پرستاری کردم و از درس خواندن بازماندم. از فضل خدا، بعد از یک ماه، دیدم تمام درس‌هایی را که حضور نداشتم و نخوانده بودم، بهتر از دیگران می‌دانم. (۳) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 شیخ غلامرضا یزدی در سال‌های آخر اقامت حاج شیخ در نجف، مرض «وبا» به صورت وحشتناکی در نجف شیوع پید
💠 شیخ غلامرضا یزدی در ایام تحصیل، شهربانو، مادر شیخ غلامرضا، برای زیارت عتبات و دیدار پسر راهی نجف شد و مدتی در کنار فرزندش ماند. شیخ در ضمن تحصیل به پرستاری و مواظبت از مادر هم می‌پرداخت. او ایام اقامت در نجف را با سختی و تنگدستی سپری نمود و بعد از مدتی، مقدار پولی هم که پدر برای او می‌فرستاد قطع شد. حاج شیخ با قناعت بیشتر زندگی می‌کرد حتی کارش به جایی رسیده بود که گاهی روزها، تنها چند لقمه نان خالی می‌خورد و مجبور بود برای مطالعه در شب از نور چراغ دستشویی استفاده کند. از او نقل شده است که روزی از روی تنگدستی، به حضرت امیر علیه‌السّلام شکوه کرد و از ایشان خواست که به وی کمک کند. چندی بعد، گروهی از طلاب کابلی به سفارش استادشان، برای تحصیل به نزد او آمدند. بعد از آن، شیخ به حدی وضعش خوب شد که به دیگر طلاب و استادان کمک مالی می‌کرد. دو عامل، شیخ غلامرضا را ناچار کرد تا حوزه پربار نجف را، پس از پنج سال معرفت آموزی در سال ۱۲۸۵ هـ. ش. ترک کند. اولین عامل، چشم درد و ضعف و ناتوانی حاج شیخ و اصرار مادر به بازگشت به ایران و دومین عامل، سفر شیخ محمدباقر استهباناتی به شیراز بود. حاج شیخ علاوه بر این که از شاگردان خاص او بود، مفتون و مجذوب اخلاق و معرفت و منش وی نیز شده بود و لذا در این سفر، پا به پای استاد، راهی شیراز شد. (۴) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤
🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
💠 شیخ غلامرضا یزدی در ایام تحصیل، شهربانو، مادر شیخ غلامرضا، برای زیارت عتبات و دیدار پسر راهی نجف
💠 شیخ غلامرضا یزدی حاج شیخ، در سال ۱۲۸۶ ه. ش در سی سالگی وارد یزد شد و به صلاح دید مادر و بستگانش با دختری از خویشاوندان دور خود که ساکن یزد بود ازدواج کرد. چندی بعد، برای زیارت امام رضا علیه‌السّلام و دیدن پدر و مادر و کسب اجازه از پدر برای مراجعت به عتبات، به مشهد مشرف شد. حاج شیخ هر چه اصرار کرد، پدر راضی نشد از این رو به یزد برگشت و به دلیل تشدید بیماری و تاهل، تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید. در آغاز ورود حاج شیخ به یزد مرجعیت تامه مردم بر عهده آیة الله میرزا سید علی مدرسی لب خندقی بود. با گذشت زمان و بر اثر اقدامات و تلاش‌های مجدانه حاج شیخ در راه پاسداری از دین خدا و برپایی مجالس تبلیغ اسلام و دستگیری مستمندان و یاری طلاب و دیگر امور اجتماعی، ریاست دینی مردم، خود به خود، به ایشان واگذار شد. البته نه تنها حاج شیخ طالب ریاست نبود بلکه او به علت احترام به آیة الله سید علی مدرسی لب خندقی، سال‌ها در درس خارج وی شرکت می‌کرد و بارها می‌گفت: «من مجتهد نیستم».  (۵) ⤵️⤵️ 🖤کانال؛لطفابرای فرج دعاکنید🖤