فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃﷽🍃
خـ♡ـدای مهربانم
از تو شاکرم
که چشمانم را گشودی
و فرصتی دیگر برای زندگی
برای نفس کشیدن
و برای دیدن عزیزانم
به من عطا کردی
با نام و یادت روزم را
آغاز میکنم
🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏🌿』
💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یهسلاممبدیمبهآقامونصاحبالزمان!
💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
💕و یا شریڪَ القران
💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#هرروزدرپناهاهلبیتباشید
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
برای این همه غم یک رضا رضا کافیست
برای اذن دخولم سلامِ ما کافیست
السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥️ علی بن موسی الرضا (ع)
#صلیاللهعليڪیـاامــامالرئوف #چهارشنبه_های_امام_رضایی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💚
قطره قطره، اشکهایم را تو دقت میکنی
بی نهایت بر گدای خود محبت میکنی
آنقدر من آمدم پابوسیِ #باب_الجواد
گوییا بر زائرت داری تو عادت میکنی
من کجا و پنجره فولاد آقایم #رضا
بی لیاقت را همیشه بالیاقت میکنی
من که بااعمال خود، خار و ذلیل عالـمم
این تویی باجود خودازمن حمایت میکنی
باگدایت باغلامت خو گرفتی از ازل
تاابد داری مرا غرق خجالت میکنی
کوروکر، بهرشفا آید سراغت باامید
بازهم مثل همیشه، توعنایت میکنی
من یقین دارم که قبل از #اربعین آقای من
از #نجف تا #کربلا ما را تو دعوت میکنی
تو همیشه یاور تنهاییِ من بوده ای
بین قبر من میایی و وساطت میکنی
روز محشر من ندارم ترسی از آتش رضا
مطمئنم نوکر خود را شفاعت میکنی
#یا_امـام_رضـا
یک گوشه از رواق تو جا داشتن بس است
ما را همین #امام_رضا داشتن بس است
#چهارشنبتون_امام_رضایی
🥀به یاد شهیدمدافعحرم حسین رضایی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
امام علی (عليه السلام):
«من از پروردگار خود، نه فرزندانى زيبا رو خواستم و نه فرزندى خوش قد و قامت، بلكه از پروردگارم فرزندانى خواستم كه فرمانبردار خدا باشند و از او بترسند تا وقتى به او نگاه كردم و ديدم از خداوند فرمان مىبرد شاد شوم»
#حدیث
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
🌸@Azadye_Hejab🌸
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
#به_وقت_عاشقی
پاڪبودنبہ ایننیست کہ تسبیح بردارۍ و ذکربگۍ...
پاکۍ بہ اینه کہ توموقعیتگناه؛ ازگناه فاصلہ بگیرۍ
اون لحظہاۍکہ میتونۍ گناه کنۍ ولۍ نمیکنۍ، ثوابش از هزاردور تسبیح انداختن بیشتره رفیق️
#ترک_گناه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا
عنکبوت/۶۹
كسانی كه در راه ما کوشیده اند به یقین به راههای خودمان هدایتشان میکنیم.
دقیقاً همونجا که از آدما خسته میشی خدا یکی رو میاره وسط زندگیت و میگه:
ببین چی واست نگه داشتم...
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای، امیدوار باش چون خدا هست...
#کلام_خدا 🍃
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ماموریت ویژه #حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎙 حجت الاسلام والمسلمین عالی
🏴 #فاطمیه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
مداحی آنلاین - آدم شدن در حرم امام رضا - استاد مومنی.mp3
3.1M
♨️آدم شدن در حرم امام رضا(ع)
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام مومنی
#امام_رضا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمان
🎙استاد پناهیان
🔸زندگیت تغییر پیدا میکنه وقتی بخوای به امام زمان نزدیک تر بشی...❤️
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸بیست سال است نماز میخوانم اما ...🔸
برخی افراد، در نماز، مسئلهی حل نشده را حل میکنند و یا گمشدهای را پیدا میکنند! با این وضع میخواهند نماز برایشان سازندگی هم داشته باشد؟! میگویند: من بیست سال است که نماز بجا میآورم، تقرّب کو؟ قرب کو؟ همانجایی که بودیم هستیم!
این درست مثل این است که ما غذا را بجویم ولی فرو نبریم؛ بلکه در یقه و آستین خود بریزیم؛ مثل بعضی از بیماران که قرص و یا دوای خود را جلوی دکتر در دهان میگذارند ولی بعد آن را دور میریزند. البته که این مریض، خوب نمیشود. وقتی انسان نماز را بر سر زبان آورد و این نماز را فرو نبرد، مثل این است که دارو را در دهان گذاشته و بعد آن را بیرون ریخته است. خوب این نمازی که پایین نرفت در انسان تأثیر نگذاشته و نفوذ نمیکند. انسان با نماز چه کرده که نماز با او چه کند؟
@haerishirazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر همه بیان طرف آمر به معروف بگیرن....
#امربهمعروف_نهیازمنکر
#بیتفاوت_نباشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
.
♻️ اگر فکر میکنید شبکههای ماهوارهای فارسی زبان از سر دلسوزی برای ملت ایران راهاندازی شدهاند، با دیدن این دو فیلم در مییابید که اشتباه میکنید.
#بهخودمونبیایم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 لزوم سوق دادن مردم به امام زمان (عج)
🔹حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🟢 این مطلب حاصل عمر هفتاد سالهی تبلیغی ابوی ما (آیتالله ناصری) است و افراد دیگر در حوزههای علمیه هم این مطلب را فرمودهاند و واقعاً حقیقت است:
🔸 اگر مردم را به سمت امام زمان علیه السلام سوق ندادی، ضرر کردهای و اگر خیر دنیا و آخرت را میخواهی، مردم را به آقا بقیة الله علیه السلام سوق بده و منبری بدون امام زمان علیه السلام نباشد.
🔹 حتی اگر خیر مادی میخواهی و برای رفع مشکلات خودت نیت کردهای، سوق دادن به آقا بقیة الله علیه السلام، روح و جان تبلیغ است. هر حرفی میخواهی بزنی، بزن؛ ولی صحبتت را به سمت آقا بقیة الله علیه السلام سوق بده.
🔸 اگر مردم را متوجهِ حضرت کردی و وقتی به خانه رفتند، حتی یک دقیقه و یا کمتر، ذهنشان با امام زمان علیه السلام درگیر شد و متوجه مظلومیت و حقانیت ایشان شدند، هم خودت، هم فرزندانت و هم آیندگان از ذریههایت، خیر و بهرهاش را خواهید برد.
🔹 در معرفی و توجه دادن و گریز زدن مسائل تبلیغی به آقا بقیة الله علیه السلام و آماده کردن جامعهی شیعی برای ارتباط با حضرت و انتظار فرج آن بزرگوار، کوتاهی نکنیم.
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
برخی هم میگن چرا فقط تو ایران فساد هست؟ چون شما سرچ نمیکنید. همین.
تا دلت بخواد فساد مالی کلان در کشورهای مختلف است.
فساد محکومه و باید برخورد جدی بشود ولی حرفهای الکی هم نزنیم، در اروپا فساد نیست و ما فاسدیم و...
نه عزیزم همه جا فاسد است چون آدم ها فاسدند، هر سیستمی بچینی تا آدم درست تربیت نشود فساد وجود دارد، تهش آدم ها باید درسیستم کار کنند و اگر تربیت نشده باشند قوانین را دور میزنند.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا کار خوب این معلم انقلابی را در کانال ها و گروه های خود انتشار بدید
#فاطمیه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه های خانگی تعطیل شد ، برکت از خانه ها رفت.....!!!
سخنان مرحوم حاج سیدحسین عرب
#فاطمیه
#روضه
❥❥❥@delbarkade
🔵 فاطمیه به تمام منتظران.......
🔺 یاد می دهد که وقتی دنیای مصیبت به تو روی می آورد و بین در و دیوار هستی،صدا بزنی یا مهدی...
‼️آری
🔺 مادر ما یاد می دهدکه برای دفاع از امام زمان خویش ، باید زخم بخوری ، باید پهلویت بشکند
🔺 باید به حریم خانه ات بی احترامی کنند ، باید با تمام وجود، با شمشیر و بدون شمشیر به قیام برخیزی..
🔺 باید به جایی برسی که بگویی ، من را بزنید و امام زمانم را نزنید...
🔺 زهرای مرضیه، آن روز در کوچه ها برای دفاع از امام زمانش آسیب دید و آماج تازیانه های دشمن قرار گرفت و به آن زخم شهید شد..
🔺 اما پیش خدای خویش شرمنده نیست که چرا مظلومیت امام زمان خود رادید و غافل بود
🔺 فاطمیه یعنی تمام دین، و ثمره ی عبادت ها و معرفت ها باید به نصرت حجت خدا منتهی شود.
🔺 امروز ، من و تو و همه انسانهایی که منتظر امام زمان خویش هستند ، باید از فاطمه (سلام الله علیها ) یاد بگیریم که چطور از امام زمان خویش دفاع کنیم و چطور خود را سپر کنیم تا تیر دشمنان به او نخورد.
#فاطمیه_مهدوی
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۵ و ۶
عمو: _همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و آشنا بر باد دادی؟!
سیدمحمد: _چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه باشه؛گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته.)
ارمیا دست آیه را گرفت و افکارش را برید:
_به حرفاش فکر نکن. اینقدر خودتو بخاطر حرفای نابخردانه مردم سرزنش نکن. اون روزا تموم شد. هرکس هرچی میخواد بگه.از اون روزا پونزده سال گذشته.
حاج علی بوسه ای به صورت زینب سادات و ایلیا زد، پشت ویلچر ارمیاقرار گرفت و گفت:
_خوب نیست این همه معطل میکنید اینجا!
آیه به همراه زینبش به سمت داخل خانه رفت،و ارمیا و ایلیا را در حیاط با مرد های فامیل و آشنا، تنها گذاشت. دلش پیش همسرش بود. همسرش که همیشه مظلوم بود و از آن روز که مهمان این ویلچر شده بود، مظلوم تر هم شده بود..
بعد از نشستن کنار رها، آن روزها را به یاد آورد...
_ آیه خانوم!درست شد. بالاخره این انتقالی گرفتم. دیگه خیالت راحت!
آیه لبخندی زد و از آشپزخانه بیرون آمد:
_سلام!راست میگی؟درست شد؟
ارمیا به پهنای صورتش لبخند زد:
_سلام جانان!خسته نباشی!درست شد عزیزم!
آیه: _خداروشکر!
ارمیا روی مبل نشست و آیه یک لیوان شربت بهارنارنج برایش آورد، کنارش نشست. ارمیا لیوان را گرفت و یک نفس سر کشید.آیه اعتراض کرد:
_یک نفس نخور!
ارمیا چشمکی زد:
_اینجوری بیشتر میچسبه جانان!
آیه به جانان گفتن ارمیا لبخند زد. چقدر خوب که مثل سیدمهدی صدایش نمیکرد.چقدر خوب بود که ارمیا بود...!
ارمیا: _چند ماهی طول میکشه تا خونه سازمانی بدن. اینجا میمونی یا خونه اجاره کنم؟
آیه دستی به موهایش کشید و آنها را به پشت گوشش برد:
_رفت و آمد برات سخت نمیشه؟
ارمیا پشت گردنش دست کشید:
_خب چرا!خیلی سخته!
آیه: _پس میریم دنبال خونه؟
ارمیا: _تو مشکلی نداری؟اگه بخوای من رفت و آمد میکنم. چشمم کور، دندم نرم، زن و بچم تو راحتی باشن!
آیه: _نگو اینجوری. بریم دنبال خونه؟
ارمیا: _بعدظهر اگه کار نداری بریم! دختر بابا کجاست؟
آیه: _نه کاری ندارم. با مهدی و زهرا پایین دارن بازی میکنن. صداش کن بیاد بالا نهار بخوریم!
ارمیا: _عجله نکن.بذار لباسامو عوض کنم، میرم دنبالش.
ارمیا هنوز وارد اتاق نشده بود ،
که صدای در آمد. دستهای کوچک زینبسادات بود و ارمیا پدرانه آن صدا را میشناخت. " آمدم جان پدر!دستهای کوچکت را این گونه به چوب سخت نکوب! قلب پدر از خیال درد دستانت درد میگیرد! "
ارمیا در را باز کرد.
زینب سادات خود را به پاهای پدر چسباند. ارمیا خم شد و دخترکش را در آغوش گرفت و بوسید:
_ #دختربابا کجا بود؟ نمیگی بابا تنهاست؟
زینب سادات صورتش را روی صورت پدر گذاشت:
_مامانی که بود!تنها نبودی باباجونم!
آیه یک کمی حسادت کرد.
اشکالی که ندارد؟ کمی حسادت چاشنی روابط شود تا رقابت بیافریند؟ از همان رقابتهایی که دخترها با مادر، سر عشق پدر دارند. همان غیرتی شدن های پسرانه، که پدر را عقب میراند! فروید چه گفته بود؟ عقدهی ادیپ؟ عقدهی الکترا؟ هرچه نامش را میخواهند بگذارند...من که میگویم خوب است که دوست داشتن را یادمیگیرند. خوب است که رقابت را یاد میگیرند.
آیه هم کمی حسادت کرد.دلش میخواست. حال اینکه چه میخواست را خودش هم نمیدانست. در کش مکش بود با خودش که این کش مکش حسادت پنهانی شد در جمله اش:
_پدر و دختر برید دست و صورتتون رو بشورید بیاید کمک کنید سفره بندازید!چقدر شما لوسید!
ارمیا حسادت زیر پوستی را در شناخت و بلند خندید. دل خوش همین ها بود. دلش خوش بود که این حسادت شاید از عشق تازه جوانه زده در دل جانانش باشد... دل است دیگر، گاهی زود خوش میشود...
صدای رها، آیه را از آن روزها بیرون آورد:
_چقدر دیر کردی!نمیدونی این آدما منتظرن برات حرف دربیارن؟
آیه: _چی شده مگه؟ سایه کجاست؟
رها صدایش را پایین آورد:
_حالش بد شد، شوهر جانش بردش اتاق استراحت کنه. وضعش خوب نیست.میگفت بچه خیلی پایینه و نگران بودش!
آیه: _الان چطوره؟بهش سر زدی؟
رها: _قبل از اومدنت پیشش بودم. تازه خوابش برده.
آیه: _وروجکاش کجان؟
رها: _مهدی بردشون پارک سر خیابون.
آیه: _مامان زهرا رو ندیدم!
رها: _تو آشپزخونه داره حلوا درست میکنه.
آیه: _خیلی خسته شد این روزا!
رها: _این سالها خیلی با هم رفیق شده بودن. خیلی بهم ریخته. بابام که مُرد، حس کردم راحت شد. اما الان که فخرالسادات رفت، خیلی تو روحیهاش تاثیر منفی گذاشت!
آیه: _باورم نمیشه که....
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۷ و ۸
آیه:_ باورم نمیشه که مامان فخری رفت!ارمیا خیلی داغون شد. صبح از بیمارستان مرخصش کردیم. شوک بدی بود براش.
رها: _الان چطوره؟
آیه: _بهتره خداروشکر. بیرونه. پیش بابا ایناست.
رها: _ایلیا چطوره؟
آیه: _هنوز باهاش گرفتاریم! وابستگی زیادش به ارمیا و زمینگیر شدنش این چند ساله، روحیهی ایلیا رو به هم ریخته. ارمیا هم با دیدن بهمریختگی ایلیا، روزبهروز سرخوردهتر میشه. یادته اون روزا که میخواست بره؟
رها خوب به یاد داشت....
اشکهای آیه. دعواهای سیدمحمد و صدرا با ارمیا. سکوت و در خود خمودگی ارمیا. زینبی که چشمانش همیشه برق اشک داشت و از ارمیا جدا نمیشد.ایلیا و دعواهای هر روزهاش در مدرسه و افت تحصیلی...
رها: _بهتر نشده؟
آیه: _بهتر شده! اما وقتی که با باباشه. ارمیا هر دوشونو آروم میکنه.
رها: _هر سه تونو!
آیه خجالت زده لب گزید:
_ارمیا خیلی خوبه رها! وقتی یاد اون روزا و
اذیتایی که کردم میوفتم، دلم براش میسوزه! چطور تحملم کرد؟
رها سرش را زیر گوش آیه برد:
_عاشقت بود! هنوزم عاشقته که بخاطرت
میخواست بره آسایشگاه! باورم نمیشه میخواست از تو بگذره تا تو اذیت نشی!
آیه: _همین که هست راضیم!میدونی که دیگه طاقت از دست دادن ندارم!
💭آیه به آن روزها رفت....
صدای تلفن همراهش بلند شد. مشغول نوشتن مقاله اش بود که حواسش پرت شد. نفسش را با شدت بیرون آورد و زینب سادات را صدا کرد:
_زینب جان مامان!گوشی منو بیار. فکر کنم تو آشپزخونه گذاشتمش.
خانه جدیدشان که یک آپارتمان پنج طبقهی بدون آسانسور بود. خانهای که قدمتش هفتاد-هشتاد سال بود. تازه ساکن این ساختمان شده بودند.
قبلا هیچ وقت در خانه های سازمانی زندگی نکرده بود. آن روز که ارمیا آمد و گفت انتقالی گرفته و به «مرکز آموزش تکاور نیروی زمینی» در «پرندک» خواهد رفت، آیه خوشحال بود. دوری از این همه هیاهو را نیاز داشت. یک سال مستاجری در حوالی شهریار و حاال در منازل سازمانی.
آیه که قید کار را در مرکز صدر زد و خانهنشین شد و بیشتر روی تحقیقات تمرکز کرد.زینب که دوستان جدیدی در این شهرک پیدا کرد ولی هنوز بهانه ی مهدی و محسن و زهرا و محمدصادق را میگرفت.
زینب سادات تلفن را مقابلش گرفت و نگاه آیه را متوجه خود کرد:
_بابا جونه!
آیه تلفن را زیر گوشش گذاشت:
_جانم؟
ارمیا: _دارم میرم ماموریت!
آیه ابرو در هم کشید:
_برای چند وقت؟
ارمیا: _معلوم نیست.
آیه: _کجا میری؟
ارمیا: _معلوم نیست!
آیه: _جمع کنم بریم قم؟
ارمیا: _این جوری خیالم راحت تره!
آیه: _چقدر وقت دارم؟
ارمیا: _فردا صبح میریم.
آیه: _فردا صبح ماهم میریم قم!
ارمیا: _میخوای امشب ببرمتون؟
آیه لبخند روی لبهایش نشست:
_نه! میتونم! نگران نباش. میرم وسایل رو
جمع کنم.
آیه چمدان خود و زینب سادات را برای مدت نامعلومی بست. کولهپشتی و وسایل ارمیا را آماده کرد. تمام تعطیلات عید را برای کمک به سیل زدگان در «آققلا» بودند. تازه دو روز بود که به خانه برگشته بودند و حالا دوباره از خانه میرفتند.
صبح زود بود که ارمیا رفت.
آیه نگاه غم بارش را بدرقه ی راهش کرد. چقدر دوست داشت ارمیا یک امروز را هم خانه بود. دو دل بود برای گفتن یا نگفتن. ساعت ده صبح بود که زینب سادات را روی صندلی عقب نشاند و استارت زد. حدود دو ساعت بعد زنگ خانه ی پدرش را زد و با استقبال گرم زهرا خانم مواجه شد.
رها و صدرا به همراه مهدی و محسن پسرانشان آنجا بودند. ساعتی به خوش و بش گذشت تا آیه توانست با رها تنها شود.
رها: _پکری آیه بانو!
آیه: _بهش نگفتم هنوز. الانم که رفته ماموریت و معلوم نیست کی بیاد!
رها: _چرا دست دست میکنی آیه؟ تو الان سه ماهته! ارمیا هم حق داره بدونه! حق داره از این روزا لذت ببره!
آیه: _من خودم هنوز تو شوک هستم!هشت سال بچهدار نشدیم!کلی دوا و درمون کردیم. تو که میدونی چقدر دارو خوردیم و دکتر رفتیم تا خدا زینب رو بهمون داد! حالا الان یکهو..! حقیقتا اصلا آمادگیشو ندارم. هنوز سر ازدواجم دوست و آشنا پشت سرم حرف میزنن، این بچه هم که دیگه هیچی.
رها: _نگران چی هستی؟
آیه: _نگران زینب وقتی بفهمه. من اصلا نمیدونم ارمیا بچه میخواد یا نه! اگه ناراحت بشه؟
رها متعجب گفت:
_دیوونه شدی آیه؟چرا بچه نخواد؟اون عاشقته! شما بیشتر از دو ساله ازدواج کردید و ارمیا مرد جا افتادهایه! اگه حرفی نمیزنه واسه اینه که تو رو تحت فشار نذاره!اون عاشق زینبه. یادم نمیره روزی که دنیا اومد....
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa