eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
475 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
10هزار ویدیو
78 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣📣 مهم و قابل توجه‼️📣📣📣 گسترده و فراگیر در هفته عفاف و حجاب 📣📣 کمیسیون اصل نودمجلس !اقایان قوه قضائیه ! درخواست محاکمه و مجازات مسئولین اتحادیه پوشاک ، اتاق اصناف و وزارت صنعت معدن و تجارت (صمت) را بدلیل کم کاری، کوتاهی و ترک فعل قطعی و مسلم و تخلف از قانون مصوب سال ۶۸ درباره تولید ،عرضه و فروش پوشاکی که عفت عمومی راجریحه دار میکند ، و کوتاهی نسبت به ۱۶ وظیفه مطرح در مصوبات ۴۲۷ و ۸۲۰ شورای عالی انقلاب فرهنگی ، را داریم. هم وطنان عزیز! *از یک امضا دریغ نکنیم‼️* تاکنون ۲۹ هزار امضا... ! * ، عفت و حجاب ، توصیه مؤکد شهیدان* 🌷 🔴 *نامه تنظیم شده برای و توجه به و از تولید های و والبسه و پوشاک نامتعارف* ⚠️امروزه شاهد پوشیدن و و پاره توسط بانوان و مردان کشورمان هستیم. ❌❌ *چرا جلوی تولیدکنندگان متخلف گرفته نمی‌شود و فعالیت آنان متوقف نمی شود*⁉️🤔 *از «سازمان تعزیرات حکومتی» خواستاریم که بر فعالیت‌های تولیدکنندگان پوشاک بانوان نظارت کند و فعالیت متخلفین، متوقف شود.* 🌹 *اگر حمایتها به تعداد پنجاه هزار ۵۰۰۰۰ برسد این مسئله در صحن علنی مطرح و بررسی خواهد شد ان شاءالله...* ❌ *ما دختران و بانوان عفیف ، باصدایی بلند اعلام میکنیم نسبت به پوشاک نامتعارف تحمیلی به زنان توسط وزارت صمت و اتاق اصناف و صنف پوشاک سهل انگار و تنبل و کم کار ، کوتاه نخواهیم آمد!* در مملکت اسلامی ، پیداکردن لباس مناسب سخت و گاهی دست نیافتنی است !! چرا مردان و زنانی که مدیر و مسئولند ، ککشان هم نمیگزد؟! کارگروه ساماندهی مد و لباس وزارت ارشاد چه میکنی؟! 📣📣مطالبه جدی و قاطع داریم از : ✅*نظارت و بازرسی شورای عالی انقلاب فرهنگی* ✅*کمیسیون اصل نود مجلس!* ✅*حراست و بازرسی وزارت صمت و اتاق اصناف* کجایی؟! ✅*دستگاه قضایی ، سازمان بازرسی کل کشور* ، خوابی یا بیدار؟!🤔 ✅*ستاد امربمعروف و نهی از منکر* درقید حیاتین؟! یا نیستین؟!😕 آیا نهادهای مربوطه نظارتی بالادستی و میانی ندارند؟!🤔 میترسند؟! اولویت و اهمیتی ندارد؟! با مافیای تولید و توزیع همدستند؟!😏 یا ...؟!🤔 *مابه قدرت مردم ایمان داریم*‼️ *آقا فرمودند : مشکلات فقط به دست مردم حل میشود* *بسم الله...* ** 🌹 *از یک امضا دریغ نکنیم‼️* 👈👈 *یاران مرد و زن ، لطفا روی لینک ذیل بزنید و کنید*👇👇👇 https://www.farsnews.ir/my/c/28168 اول خودت امضا کن سپس ارسال این پیام به دیگران ...🙏 ✍به عشق دفاع از عفاف‌زهرایی، یاعلی بگو و نشر بده⚘ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم. اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. تمام هَم و غَمم بود و به او... به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود. نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام؟! ــ تو مگه استراحت مطلق نبودی؟ چرا تنها رفتی؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام؟ ــ نگران نباش عزیزم... چیز مهمی نبود.یه چکاپ ساده و معمولی بود. ــ هر چی باشه... وقتی من خونه م نباید تنها بری. اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم؟ صدایش را برده بود بالا. صالح من صالح مهربان و آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود؟! سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید. سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید. پدر جون بلند شد و به سمتم آمد. پیشانی ام را بوسید و گفت: ــ دلخور نشو عروسم... صالح تا پیدا کنه طول می کشه. مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلما هم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چرا تنهات گذاشته. باید کنیم. مطمئنم اگه از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد. خودت باید صالحو بشناسی دخترم. اشکم سرازیر شد و به آشپزخانه رفتم. دو استکان چایی ریختم و باخود به اتاق بردم. صالح روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش را روی چشمش گذاشته بود. آستین خالی هم، کج و کوله روی تخت افتاده بود. چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم. دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم. ــ قهری؟! ــ لا اله الا الله... مگه بچه م؟ ــ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری... اخم کرد و گفت: ــ اصلا تو چرا اینجوری نشستی؟ بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم. ــ مگه تو استراحت مطلق نیستی؟! به چه حقی رعایت نمی کنی؟ بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت "خدایا چطور بهش بگم؟!!!؟" ــ یه چیزی میگم آویزه ی گوشت کن ــ اینجوری باهام حرف نزن چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید. ــ ببخشید... نمی دونم چرا اعصابم خُرده؟ دستش را لای موهایش کرد و گفت: ــ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما... من هنوز همون صالحم. هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه. از حرفش بغض کردم. صالح چه فکر می کرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت ــ گریه نکن. این وضعیتیه که... که باید از این به بعد تحمل کنی دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. صالح برای من همان صالح بود. چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه می دادم روحیه اش را ببازد و خودش را ناقص بداند. بغضم را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخ صالح به خودم آمدم. دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم. ادامه دارد... 🥀 شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa