«إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»
تا مردم خود نخواهند اين فرهنگ تغيير نمیكند!
✊همه با هم می آییم✊
برای حفظ
#حجاب
#عفاف
#غیرت
برای حفظ حریم حرمی که سردار سلیمانی حفظ و بقای نجف و کربلا را در گرو بقای آن میدانست.
فردا همه برای حفظ حریم جمهوری اسلامی به میدان می آییم.
وعده ما چهارشنبه21تیر ماه👇👇
✅تهران👈ساعت17،میدان امام حسین ع
✅قم👈ساعت21،بوستان علوی
✅مشهد👈ساعت16،میدان بسیج
✅اصفهان👈17:30میدان امام حسین ع
✅شیراز👈رژه خودرویی،ساعت 15:30فلکه گل سرخ به سمت حافظیه
✅بندر عباس👈ساعت18،فلکه برق،میدان حافظ
✅بیرجند👈 ساعت9صبح،میدان ابوذر
✅اسلامشهر👈ساعت17:30ابتدای خیابان امام موسی کاظم ع
✅ورامین👈ساعت17،میدان امام حسین ع تا مسجد جامع
✅فردیس👈ساعت17،خیابان غربی،فلکه سوم
✅شهر ری👈ساعت17،حرم عبد العظیم حسنی
✅شهرستان جم استان بوشهر👈ساعت18،از بخشداری تا شهدای گمنام
📣📣شما میتونید با ارسال عکس و فیلم از دست نوشته های قشنگ تون تو این راهپیمایی در مسابقه کانال مطالبه تلفنی هم شرکت کنید.😉
❌ایدی ارسال فیلم و عکس جهت شرکت در مسابقه و اکران در کانال
@mohrem20
✅ کانال #مطالبه_تلفنی
@phonemotalebe
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۳۹ و ۴۰
حاج یوسفی: _دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام قنادی برات میگم چی شده. خداحافظ!
تماس را قطع کرد و منتظر به مردم نگاه کرد. هیچکس حرف نمیزد اما نگاهها هنوز هم پر از کینه و نفرت بود.
دخترک آرام از حاج یوسفی تشکر کرد ،
و به درون خانه رفت. زهرا هنوز گریه میکرد. محمدصادق بُغ کرده گوشهای نشسته بود. صدای مادر را میشنید که ناله میکند. وقت داروهایش بود و حتما گرسنهاش هم شده بود.
به آشپزخانه رفت و صبحانه را آماده کرد. سفره را پهن کرد و کنار بستر مادر نشست و آرام نان خشکی که در شیر گرم ریخته بود را به خوردش میداد.
بعد از آسمانی شدن #پدر، قلب مادر هم ایستاد!
یکسال بعد هم آلزایمرش شروع شد. مادر از کار افتاده، گوشهی خانه در بستر بود. و تمام حقوقی که از #بنیاد_شهید میگرفتند خرج داروهای قلب مادر میشد.
از روزی که مشغول کار شده بود،
کمی آب زیر پوست زهرا و محمدصادق رفته بود؛ طفلیها از همهی لذتهای دنیا محروم شده بودند و شکایت نمیکردند؛ این هم بدبختی دیگری که بر سرشان آمده بود.
_آبجی مریم!
صدای زهرایش بود. خواهرکش!
ِ+جان آبجی؟
زهرا: _امروز میریم حرم؟
مریم به فکر رفت.
مادر را به که میسپرد؟ میشد چند ساعتی تنها باشد؟ داروهایش را که میخورد، چند ساعتی میخوابید:
_مامان که خوابید میریم.
زهرا با شوق کودکانهاش دوید و از کمد کوچک کنار اتاق، لباسهایش را آورد و مقابل مریم گذاشت.
مقابل گنبد که قرار گرفت، زانو زد.
زهرا با آن چادر سیاهی که بر سر داشت، کنارش نشست،
محمد صادق پشتسرشان ایستاده بود.
مرد بود دیگر! #غیرت داشت روی ناموسش! مرد که باشی سن و سالت مهم نیست! در هر سنی که باشی، غیرتی میشوی روی خواهرهایت! مرد که باشی
گرگ میشوی برای دریدن گرگهای دنیای خواهرت! مرد که باشی شش دانگ حواست پی ناموس میدود، مهم نیست چند سالت باشد!
نگاه مریم به گنبد طلای امام رضا (ع) دوخته شد در دل زمزمه کرد :
" السلام علیک یا غریب الغربا! سلام آقا!سلام پناه بیپناهها! سلام انیس جان!
اذن دخول میدی؟ اذنم بده که خسته آمدهام سوی مرقدت! اذنم بده که شکسته پر آمدهام سوی گنبدت! آقای شهر بیسروسامان روزگار!
آقای خستهتر ز من و همرهان من!
ای صحن تو شده سامان قلب من!
آقا نگاه میکنی که چگونه #شکستهام؟ آقا نگاه میکنی که مرا #زخم میزنند؟ در شهر تو روی دلم #پنجه میکشند؟
آقای ضامن آهو مرا ببین! آقا فقط تو مرا ببین! آقای شهر بیسروسامان روزگار! بنگر که چادر مادرت به سر دارم! ببین کنار نامم تو را دارم!
#حرمت_شکن_نبودهام که مرا هجمه کردهاند! #بیآبرو_نبودم و رسوای عالم و آدم نمودهاند! آقای خستگی من و اهل خانهام! دردانهی صدیقه کبری، دلم شکست! 😭من آمدم که #حق بستانم به دست تو! 😭ضربی زنم به طبل انوشیروانیات!"
صدای نقارهها بلند شد.
مریم چشمهای خیسش را گرداند. لبخند بر لبش آمد! یکی دیگر #شفا گرفت! این صدای نقارهها ندای شفا یافتن بود؛ شاید هم صدای ضرب طبل انوشیروان بود!
" آقا! چگونه با دلم بازی میکنی؟ این همزمانی و این همآواییات! آقا به من خسته اشاره میکنی؟
حقم بگیر ای تو تمنای بیکسان!
حقم بگیر ای که نوایت مرا نشان!
آقای خستهتر ز من و روزگار من! از روسیاهی من رو سیه گذر!"
مریم که اشک میریخت، زهرا به کبوترهای روی گنبد نگاه میکرد.
محمدصادق اخم کرده و برای امام،
از امروز مریم میگفت،
از دردهای مادر میگفت،
از اشکها و هقهقهای زهرا میگفت!
" امروز جمعه بود... جمعههای دلگیر!
امروز جمعه بود... جمعهای که بوی #انتظار میداد؛ جمعهای که بود #درد میداد، بوی درد بیکسی! بوی درد نبود تو... تویی که منجی بشریتی! تویی که اگر بیایی دیگر زخم زبان نمیزنند! تویی که بیایی دیگر #تهمت نمیزنند! تویی که بیایی دیگر یتیمی معنا ندارد؛ مگر تو پدرِ همهیِ امتِ پدرت، نیستی؟ مگر تو #درمان درد کل جهان نیستی؟ مگر تو مصلح کل جهان نیستی؟ پس بیا...بیا که حرفهای زیادی با تو دارم اگر بیایی! "
گریههایش که تمام شد،
به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر
از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشههایی که با پدر میآمد.
مثل همیشههایی که ویلچر را با عشق هل میداد. همیشههایی که میآمد و میرفت.
دلش زیارتنامه میخواست.
دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست.دلش سر بر شانهی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالا سر میخواست. زیارتنامه امینالله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست.
اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#تلنگرانه
🔴ما خانمها....
وقتی مردی رو دوست داشته باشیم، دلمون نمیخواد هیچ زن دیگهای، کمی بیشتر از حد معمول نگاهش کنه...
👈شما مردا ....
چطور کنار زنی راه میرید که کشف حجاب کرده، دستش رو شما سفت گرفتید، اما بدنش رو، بقیه با لذت "دید" میزنن!!!
چی تو وجودِتون مُرده که ناموستون "برای دیدعُموم آزاد" شده؟؟؟!!!!😑
#غیرت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🛑 غیرت معکوس
🔸یکی از پدیدههای عجیبی که در عصر حاضر با آن مواجهیم، «غیرت معکوس» است.
🔹مردانی که در قبال تربیت و نظارت بر زیست عفیفانه دختر، همسر یا سایر بستگان خود هیچ خط قرمزی ندارند و اصلا مفهومی به نام #غیرت در نظام فکری آنها جایی ندارد.
🔸اما کافی است یک نفر در مورد پوشش نامناسب اطرافیان آنها در جامعه، تذکر-هرچند محترمانه- دهد. این جاست که #غیرت_معکوس به جوشش میآید و جوش و خروشی را که قرار بود در مسیر حفظ ارزشهای انسانی هزینه کند، در تقابل با دیدهبان های حیا و عفت در جامعه قرار میدهد و گویی خود را در برابر حفظ «امنیت غیر اخلاقی» جامعه مسئول میداند.
🔹برادر محترم! کسی که به ناموس شما تذکر میدهد، وظیفهای را که شما در انجام آن کوتاهی کردهای انجام داده است. پرخاش و تندی تو با او به این معناست که: «ای مردم از ناموس من لذت ببرید اما به روی من نیاورید. من با تمام وجود، مراقب هستم کسی مزاحم لذت بردن شما نشود».
@tore_sina
👆مطالبه گری #حجاب
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠چرا خانه ی آخر بن بست
اَمنیت ش بیشتره🤔
💎یکی از ملاک های همسر خوب
از نگاه قرآن
💔علت بسیاری از طلاق های عاطفی
آثار زندگی با
شوهران با #غيرت
همسران با #حجاب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🕊🌷🌷🕊🇮🇷🕊🌷🌷🕊
☘رمان جذاب #اسطوره_ام_باش_مادر
☘جلد چهارم؛ از روزی که رفتی
✍قسمت ۵۳ و ۵۴
_...من هیچ وقت به خواستگاری اون نمیرم! شیدا هم نمیاد! تو عقل نداری؟ ازدواج باید چیزی به تو اضافه کنه احمق! توی این ازدواج چی به دست میاری؟ جز مثل صدرا پشت پا زدن به خانوادهات؟ جز عقبافتادگی و مسخره شدن؟
احسان هم ایستاد:
_تجددتون برای خودتون! من به عقبافتادگی علاقه دارم. به زنی که #زنانه باشه و زنیت بلد باشه. به مردی که #غیرت داشته باشه. به خونه گرم و #پرمحبت. به اینکه خونه من گرم باشه مثل خونه همون صدرایی که مسخره میکنی! میدونی مهدی شب به شب با پدر مادرش میشینه و از کارهای روزانهاش میگه؟ میدونی مشکلاتشون رو باهم حل میکنن؟ میدونی با هم غذا میخورن و با هم خونه تمیز میکنن و باهم میخندن؟ میدونی چقدر به هم وابسته هستن؟ میدونی خونه ای که مهمون میاد چه شکلیه؟ میدونی اونها خدایی دارن که هیچوقت نمیذاره کم بیارن؟ هیچوقت پدر نبودی! وگرنه زینب سادات #بهترین انتخاب برای همسری هست. کفش آهنی پوشیدم برای به دست آوردنش و هرگز نمیذارم جلوم رو بگیرید.
.
.
.
.
زینب سادات مشغول مرتب کردن پروندهها بود که سرپرستار پرسید:
_امروز دکتر زند دیر کرده! نگفته کی میاد؟
زینب سادات متعجب به او نگاه کرد.بعد با دست خودش را نشان داد و پرسید:
_به من؟
سرپرستار: _آره دیگه. یک زنگ بهش بزن بپرس. خوشش نمیاد بهش زنگ بزنیم هی. من یک بار زنگ زدم جواب نداد.
زینب سادات:_خب چرا من زنگ بزنم.
پوزخند سرپرستار برایش عجیب بود اما حرفی که زد، عجیب تر.
سرپرستار: _آقای دکتر گفتن که پسرخاله دخترخاله هستین. حالا بهش زنگ بزن.
زینب سادات لب گزید و کمی بعد گفت:
_شماره ایشونو ندارم.
نگاه سرپرستار عجیب شد و بعد از داخل موبایلش شماره را خواند و زینب سادات با تلفن همراهش شماره گرفت و به بوقهایش گوش داد.
احسان که عصبی از دفتر امیر بیرون زده بود، با اوقات تلخی، تلفن را از جیب کتش بیرون آورد و شماره ناشناس را نگاه کرد. اول خواست جواب ندهد اما بعد تصمیمش عوض شد .
و عصبانیتش را سر کسی که نمیدانست کیست، خالی کرد:
_بله؟چیه هی زنگ میزنی؟
زینب سادات ترسید.لبش لرزید.صدایش آرام بود وقتی حرف زد:
_سلام آقای دکتر. ببخشید مزاحم شدم، کی بیمارستان تشریف میارید؟
اشک زینب سادات پشت پلکش بود. تمنای بارش داشت، اما جلوی همکارانش که نگاهشان میخ او بود، حفظ ظاهر کرد.
احسان با شنیدن صدای پشت خط،ایستاد. صدایی که حال خرابش مرهم بود. با شک گفت:
_زینب؟....یعنی زینب خانم شمایید؟
زینب سادات: _بله.
احسان لبخندی به پهنای صورت زد.پا تند کرد سمت اتومبیلش:
_ببخشید بد حرف زدم. دارم میام بیمارستان. به ترافیک نخورم، نیم ساعته میرسم.
زینب سادات نفس عمیقی کشید:
_باشه. ممنون. خدانگهدار
احسان ناراحتی زینب را حس میکرد. نمیخواست ناراحتش کند.پس تماس را ادامه داد:
_زینب خانم.
زینب سادات: _بله؟
احسان:_ببخشید.
زینب سادات سکوت کرد. احسان میدانست دل نازدانه ارمیا به سادگی صاف نمیشود. وای به حالش در خواستگاری امشب.
احسان: _دارم میام.خداحافظ
تماس قطع شد.
هر چند که دل زینب سادات گرفت، اما دل احسان آرام شده بود. آنقدر آرام که با شیدا تماس بگیرد.
شیدا: _سلام آقای دکتر! گوشیت راه گم کرده؟
احسان: _سلام. وقت داری برای صحبت با پسرت؟
شیدا با همان لحن بیخیال همیشگیاش گفت:
_اگه درباره خواستگاری امشب هست که امیر گفت، نه وقت ندارم! امشب هم مهمونی دعوتم. چند روز اومدم ایران خانواده و دوستام رو ببینم و برم. با این ازدواج هم مخالفم!
احسان: _من جزء خانوادت هستم؟
شیدا: _مسخره بازی در نیار! باید برم. خداحافظ.
احسان به تلفن نگاه کرد. حتی منتظر شنیدن جواب خداحافظیاش نبود. این هم از مادری به سبک شیدا!
احسان وارد بخش شد. نگاهش پی یافتن زینب سادات رفت، اما او را ندید. تا پایان ویزیتهایش هم ندید. آنقدر واضح کلافه شده بود و نگاه میچرخاند که پرستاری که حتی اسمش را بخاطر نداشت، گفت:
_دنبال خانم علوی می گردید؟
احسان به پرستار نگاه کرد. نگاهی که طبق #عادت بود اما بعد سرش را کمی چرخاند و نگاه خیرهاش را به دیوار داد. تغییر عادتها گاهی #سخت و #زمانبر است.
پرستار ادامه داد:
_بیمار تخت هشت رو برای سونوگرافی برد. نمیدونم چه رازی داره که بچه ها فوری باهاش دوست میشن.
و احسان به محبت بی دریغ زینب سادات اندیشید. به کسی که بیچشمداشت می بخشید و محبت میکرد و اندیشههایش با مثل اویی فرق داشت!
" چه زیبا میکنی بانو! تمام شهر را یک سر، به عشق بیدریغ و بودن بیمنّتت بد عادت کرده ای بانو! "
احسان رفت و زینب سادات را ندید.
صدای خنده های کودک بیمار و دردمند را نشنید. کودکان در دوستی هاشان.....
☘ادامه دارد.....
✍نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
﷽
✅ #غیرت بالاتر از عدالت است، غیرت بالاتر از سخاوت است، غیرت بالاتر از همه چیز است.❗️
آیتا... جوادی؛ مهر ۱۴۰۲:
🔹 ما دو تا شعار در محرّم داریم؛ یکی اینکه میگوییم: «أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَینِ(علیه السلام)» این برای ثواب است.
🔹 اما جمله دوم این است که «وَ جَعَلَنَا وَ إِیاكُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَأْرِهِ(علیه الصلاة و علیه السلام)»، یعنی دستور دینی ما در محرم و صفر همین است. یکی درخواست #ثواب است، یکی #مبارز_بودن و درخواست رو به غیرتمندی و #غیرت، غیرت، غیرت، چیزی بالاتر از غیرت نیست.!!
🔹 در روایات ما هم هست که از خدا غیورتر کسی نیست.
خود حضرت امیر(سلام الله علیه) هم دارند که احدی در بین بشر غیرتمندتر از من نیست.
🔹 چرا این قدر از غیرت تعبیر شده که بالاتر از عدالت است؟ عدالت یعنی انسان وظیفه خودش را بشناسد، همین.
اما غیرت سه اصل! تا سه صفت غنی و قوی علمی جعل نشود کسی غیرتمند نیست.
📍 #غیرت این است که ابدا در کار غیر دخالت نکند.
چرا حضرت امیر فرمود: «مَا زَنَی غَیورٌ قَطُّ»؟ هیچ آدم غیرتمندی زنا نمی کند. از زنای سمع و بصر تا زنای دیگر.
دیگری را نگاه کرد، بی غیرت است. به مال دیگری طمع کرد، بی غیرت است. تنها مسئله جنسی که نیست. به مقام دیگری حسد بُرد و طمع کرد و سعی کرد به آنجا برسد، بی غیرت است. چرا وارد مرز غیر شدی؟
پس اولین کار این است که به حَرم و حریم احدی دخالت نکند؛ نه حریم مالی نه حریم جنسی... .
دوم اجازه ندهد احدی به حریم او دخالت کند.
کسی که بی غیرت باشد بی حجاب بپروراند، #بی_حجابی را امضاء کند، این معلوم می شود که غیرت ندارد، برای اینکه غیر را به حریم خود راه داده، این چه غیرتی دارد؟ اگر دیگری آمد در کشورش، در شهرش، در مقامش، در حسابش، در کتابش، و ساکت بود، #بی_غیرت است. این دو معنا روشن است.
سوم این است که تا خودش را نشناسد، معرفت به خود پیدا نکند، محدوده خود را نبیند، محدوده غیر را نبیند، غیرت معنا ندارد.
شما به او بگو از مرز خودت به غیر تجاوز نکن، او مرز خودش را نشناخته است! به او بگو نگذار کسی وارد مرز تو بشود او که مرز خودش را نشناخته است! پس اصل اساسی آن است که محدوده خودش، وظیفه خودش، احکام و حکم خودش را بشناسد، بعد دورش را خط بکشد،
نه بیرون برود نه اجازه بدهد که کسی داخل شود....
یاعلی
#حواسمونباشه
#بیتفاوت_نباشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
▪️بعضی روضهها ، گریهی متفاوت دارند.
←مثلا روضهی علیاصغر را مادرها بهتر میفهمند .
← روضهی علیاکبر را داغ جواندیدهها ...
←ولی بعضی روضهها ، داغ #غیرت دارند و گریهی مردانه میطلبند.
مثل گریهها و هقهقهای #تاسوعا...😭➢
◾️لطفا امروز اگر مردانه گریستید میان اشکهایتان ما را هم دعا بفرمایید. 🖤
#محرم🏴
@IslamlifeStyles
24.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 غیرت خوبه یا بد؟
مردان غیور ما در زمان جنگ ایران و عراق چه کردند؟
#غیرت
#حجاب
Eitaa.com/efshagari57
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️توضیحات مفصل حضرت آیت الله جوادی آملی درباره مفهوم غیرت و دیاثت.
دیوث بودن هم عین زناست غیر را به حریم خود راه دادن با #غیرت سازگار نیست.
فرقی نمیکند چه در مسئله #حجاب و عفاف و چه در مسئله سیاست.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#شهیدانه
♨️ با کلی عکس مستهجن وارد حیاط شد‼️
بیشتر که دقت کردم دیدم یه تعداد مجله هست که روشون عکس چندتا زن با وضع نا مناسب هست.
بهش گفتم احمد اینا چیه مادر؟
گفت مامان داشتم از کنار دکه روزنامه فروشی محل رد میشدم دیدن اینا رو گذاشته جلو دکه واسه فروش
بهش گفتم مرد حسابی اینا چیه؟همه جوون ها رو به گناه میندازه...
هرچی باهاش بحث کردم که اینا رو جمع کنه راضی نشد!🙄
آخر سر مجبور شدم کلشون رو بخرم ازش و بیارم تو حیاط خونه آتیش بزنم.
گفتم مامان با کدوم پول خریدی؟
گفت با پس اندازم !
گفتم مگه نمیخواستی با اون پول موتور بگیری؟😲
گفت مامان آخه هرجور فکر کردم دیدم موتور تهش منو تا سرکوچه میبره...
ولی اینجوری میتونم تا بهشت برم.☺️
✅نقل قول از مادر شهید احمد کشوری
✍️ #غیرت شهدا کجا و غیرت برخی مسئولین کجا که فضای ولنگار مجازی و مستهجن نگاری آینده جوانان و نوجوانان را تباه میکنند، برای آنها فرش قرمز پهن میکنند، فیلترشکن ها به صورت مجانی منتشر میشود و با مافیای آن برخورد نمیشود.
شادی روح خلبان 🥀شهید سرلشکر احمد کشوری🥀 صلوات
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa