eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
475 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
10هزار ویدیو
78 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت 😍 صبح به زور زینب از رختخواب بلند شدم٬ حالا بماند که با پارچ آب یخ خوب از من پذیرایی کرد😁 ٬به طبقه پایین رفتم و علی نبود٬دلم گرفت٬لبخندی به لب اوردم و سمت اشپزخانه رفتم😄 -سلامممم مامان ملیحه صبحتون بخیررر -سلام دختر گلم صبح شماهم بخیر😃 -سپاس فراواااان -مادر جون بی زحمت بیا این شیرارو بریز تو لیوان😊 -چشششم🙈 به سمت ٱپن رفتم و لیوان هارا در سینی گذاشتم٬و سوالم را پرسیدم -مادرجون ٬علی کجاست؟ -مگه نگفت بهت مادر؟فکر کنم نخواسته ناراحت بشی -چیو😟 -رفته اداره یه کار واجب داشت ولی گفت تا عصر برمیگرده برای خرید😊 -اهان..😔 دلم بیشتر گرفت٬این روزها بعد از امید بخدا٬برای دیدن دوباره علی از خواب بیدار می شدم ٬ از لیوان شیرها یکی را برداشتم چون دیگر میلی به خوردن صبحانه نداشتم٬مادر فهمید و پاپی من نشد. بعد از صرف صبحانه زینب به کلاس رفت و من هم به اتاق٫باباحسین هم به درخت و گل ها میرسید ٬مامان ملیحه هم مشغول صحبت با خواهرش بود. روی تخت نشستم ٬ارامم نگرفت٬نه تماسی نه پیامی از علی٬هیچ چیز نبود.میدانستم شغل سختی دارد اما حداقل که میتوانست زنگی بزند یا یادداشتی بگذارد. به سمت پنجره رفتم که تمام منطره روبه رویم پر بود از درخت و گل٬محو زیباییشان بودم که صدایی اشنا شنیدم -فاطمه خانوم؟😊 به فکر خود خندیدم ٫توهم هم زده بودم جالب بود...😥 اما اینبار صدا نزدیک تر شد و یک آن ترسیدم و برگشتم٬علی بود.. از ترس نفسم 😨سنگین شده بود و این فاصله نزدیک جانم را میگرفت ٬زمانی که موقعیت خود را دید عقب تر رفت و لبخند بانمکی زد٬ -سلام خانوم ترسو😄 -ترسو خودتی٬یه اهمی یه اوهومی چیزی سید٬قلبم وایستاد.🙁 زیر لب چیزی گفت که نشنیدم -خب ببخشیید خانوم جان٬الان از دستم ناراحتی؟😕 -نه بابا سید چه ناراحتی ٬یهو میری هیچی نمیگی ٬نه پیامی نه زنگی ٬چرا ناراحت باشم اخه مگه دیوونم؟؟☺️ هم میخندید و هم شرمنده بود دستی در موهای خرماییش انداخت و سمت تخت رفت ٬که شاخه گل رزی 🌹را در دستش دیدم٬به سمت من امد و دستش را دراز کرد -بفرمایید تقدیم شما به منظور منت کشی فراوااان ٬ببخشید دیگه خانوم😉 از این منت کشی ساده و راحت قند در دلم آب شد و با لبخندی شاخه گل را تا اعماق گلبرگ هایش بوییدم و تازه شدم از حس نابش. -بخشیدین؟ -خخ بله حاج اقا ٬راضییم ازت٬خدا ازت راضی باشه.😍 -شما راضی باش خدام راضیه فاطمه خانومم با لبخندی جواب صحبت های پرمهرش را دادم -خب حالا لطفا حاضر شید بریم بازار که بسیار کار داریم٬زینبم الاناست که برسه٬مامان پاش درد میکنه با زینب میریم.البته اگر بخوای شما وگرنه تنها هم خب... میشه ها. از شیطنت شیرینش خنده ام گرفت اما -نه زینبم ببریم حوصلش سرمیره بچم -بله... هعی خدا شانس بده.. 🙁😁 اینبار نگاهش دقیقا حسادت میکرد ٬حسادتی شیرین به شیرینی عسل. زینب که امد سریع حاضر شدیم٬سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم٬اول حلقه هارا باید میگرفتیم٫بعد ملزومات دیگر -خب من اینجا ماشینو پارک میکنم شما پیاده شید چون در باز نمیشه همین گوشه وایسیدا گوشه.. از لحن تاکییدش ذوق کردم و زینب فقط زیر زیرکی میخندید ٬میدانستم خاستگار پر و پاقرصی دارد که همین روزها باید برای نامزدی او بیاییم.....😊 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی @nahalnevesht به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت مشغول تماشا ڪردن تلویزیون بودم شهریار اومد ڪنارم، حرف هاے مادرم یادم افتاد زل زدم تو چشم هاش و گفتم: _داداشے! سرش رو گذاشت روے دستہ ے مبل،مثل بچہ ها گفت: _جونہ داداسے! با خندہ گفتم: _اہ لوس!داداسے! دستش رو گرفتم. _شهریار ما فقط همدیگہ رو داریم درستہ؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد _همیشہ باید هواے همدیگہ رو داشتہ باشیم،درستہ هفت سال ازم بزرگترے اما از بچگے پا بہ پام اومدے!حالا نمیخوام خواهر بدے باشم! سرش رو بلند ڪرد و جدے نگاهم ڪرد. با زبون لبم رو تر ڪردم و ادامہ دادم: _چرا نمیرے خواستگارے عاطفہ؟ با تعجب نگاهم ڪرد! _این چیزا رو ڪے بہ تو گفتہ؟! +بذار حرفمو بزنم!من مشڪلے ندارم نہ با امین نہ با مریم نہ با عاطفہ نہ با خانوادشون! شما دارید بزرگش میڪنید! ڪمتر جلو چشمشون باشیم! ڪمتر رفت و آمد داشتہ باشیم! وقتے دعوتشون ڪنیم ڪہ هانیہ خونہ نباشہ!حتے میخواستید خونہ رو بفروشید! بہ افسردگے و حال بدم دامن زدید! فڪر ڪردید ڪہ چے؟! سم میریزم تو غذاشون یا تو بگے میخواے برے خواستگارے عاطفہ،ترورش میڪنم؟! تو رو خدا بس ڪنید!خستہ شدم! انگار جذام دارم! نمیگم ڪامل فراموش ڪردم اما برام مهم نیست، نمیتونم مثل سابق باهاشون صمیمے باشم همین! شهریار دستم رو فشار داد با لبخند گفت: _میبینم گندہ گندہ حرف میزنےفسقل!احسنت! حرف هاتو قبول دارم، هانے مامان و بابا تو رو حساس بار آوردن بعد از اون ماجرا ڪہ میتونست براے هر دخترے عادے باشہ و یہ مدت بعد فراموش ڪنہ بزرگترش ڪردن!بیشترین ڪمڪ رو خودت بہ خودت میتونے ڪنے فسقل خانم! دستش رو برد لاے موهام و شروع ڪرد بہ ڪشیدنشون! با جیغ از روے مبل بلند شدم. _شهریار خیلے بے جنبہ اے محبت بهت نیومدہ! خواست بیاد سمتم ڪہ با جیغ دوییدم، پدرم وارد خونہ شد،سریع پشتش پناہ گرفتم! شهریار صاف ایستاد و دستش رو گذاشت روے سینہ ش. _سلام آقاے پدر! پدرم جواب سلامش رو داد و رو بہ من گفت: _دختر بابا سلامش ڪو؟ موهام رو از جلوے چشم هام ڪنار زدم و بلند گفتم: _سلام! حرف هاے سهیلے پیچید تو سرم،سرم رو انداختم پایین،آب دهنم رو قورت دادم،پدرم خواست برہ ڪہ زود بغلش ڪردم! متعجب ڪارے نڪرد، چند لحظہ بعد بہ خودش اومد و دست هاش رو همراہ بوسہ اے روے موهام دور شونہ هام گرہ زد! با خجالت گفتم: _بابا ببخشید! و تو دلم ادامہ دادم ببخش روے غیرت و اعتمادت پا گذاشتم! میدونستم با ایما و اشارہ با شهریار حرف میزد! با مهربونے گفت: _واسہ چے بابا؟ سرم رو بہ قلبش چسبوندم و با بغض گفتم: _براے همہ چے! چندوقت بود طعم آغوش مهربون و پاڪش رو نچشیدہ بودم! تصمیم گرفتم، بزرگ بشم! ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛لیلاسلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🏴 اعمال شب ماه مبارک رمضان 🏴 شب ، اول شبهای است و شب قدر همان شبی است که در تمام سال شبی به خوبی و فضیلت آن نمی رسد و عمل در آن بهتر است از عمل در هزار ماه و در آن شب (شب قدر) امور سال می شود و ملائکه و روح که اعظم ملائکه است در آن شب به اذن پروردگار به زمین نازل می شوند و به خدمت (عج) مشرف می شوند و آنچه برای هر کس مقدر شده است بر حضرت (عج) عرض می کنند ... 👈 اعمال مشترک شبهای قدر و : 1⃣ اول: غسل (مقارن غروب آفتاب، که بهتر است نماز شام را با غسل خواند) 2⃣ دوم: نماز دو رکعت نماز است که در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه توحید بخواند و بعد از فراغ  هفتاد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ وَ اَتوبُ اِلَیهِ . 3⃣ سوم: دعا و ذکر خداوند قرآن مجید را بگشاید و بگذارد در مقابل خود و بگوید:   (اَللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُِکَ بِکِتابِکَ المُنزَلِ وَ ما فیهِ اسمُکَ الاَکبَرُ و اَسماؤُکَ الحُسنی وَ یُخافُ وَ یُرجی اَن تَجعَلَنی مِن عُتَقائِکَ مِنَ النّار)  پس هر حاجت که دارد بخواند... 4⃣ چهارم: قرآن بر سر گذاشتن  مصحف شریف را بگیرد و بر سر بگذارد و بگوید: اَللّهمَّ بِحَقِّ هذاالقُرآنِ وَ بِحَقِّ مَن اَرسَلتَه بِه وَ بِحَقِ کُلِّ مومنٍ مَدَحتَه ُ فیهِ وَ بِحَقِّکَ عَلَیهِم فلا اَحَدَ اَعرَفُبِ بِحَقِّکَ مِنکَ ده مرتبه بگوید: بِکَ یا الله ده مرتبه: بِمُحَمَّدٍ ده مرتبه: بِعلیٍّ ده مرتبه: بِفاطِمَةَ ده مرتبه: بِالحَسَنِ ده مرتبه: بِالحُسَین ِ ده مرتبه: بِعلیّ بنِ الحُسین ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ  عَلِیٍّ ده مرتبه: بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ ده مرتبه: بِموُسی بنِ جَعفَر ٍ ده مرتبه: بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى ده مرتبه:  بِمُحَمَّدٍ بنِ عَلِیِّ ده مرتبه: بِعَلیِّ بنِ محمد ده مرتبه: بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ده مرتبه: بِالحُجَّةِ پس هر حاجتی داری طلب کن. 5⃣ پنجم: زیارت امام حسین (ع) در شبهای قدر زیارت امام حسین (ع) است؛ که در خبر است که چون شب قدر میشود منادی از آسمان هفتم ندا میکند که  حق تعالی آمرزید هر کسی را که به زیارت قبر امام حسین (ع) آمده. 6⃣ ششم: احیا و شب زنده داری  احیا داشتن این شبها است که در روایت آمده هر کس احیا کند شب قدر را گناهان او آمرزیده شود هر چند به عدد ستارگان آسمان و سنگینی کوهها و کیل دریاها باشد. 7⃣ هفتم: دعای شب نوزدهم اَللّهَمَّ اجعَل فیما تَقضی وَ.... 8⃣ صد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَاَتوبُ اِلَیه 9⃣ صد مرتبه اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ 🔟 قرائت دعای و دعای فرج و سلامتی حضرت حجت بن الحسن (عج) 🌙 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa