eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
478 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ ترکی رائفی پور به نمایندگان اصلاحات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طنز چرا به حضور دختران در استادیوم ها، اصرار دارین؟!! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
سعی کنید درروز رای گیری هوشمندانه عمل کنید و دقت کنید وقتی تشریف می برید برای رأی دادن حتمابرگ تعرفه رو نگاه کنین که مهر انتخابات داشته باشد آخه دور قبل خیلی از کسانی که اول صبح رفته بودن برای رأی دادن برگه ها مهر نداشتند و رأی ها باطل شد واز اونجا که اکثرا جبهه ی انقلاب صبح زود رفته بودند و به آقای رئیسی رأی داده بودند رأی آنهاباطل شمرده شد. این یکی از ترفندهای جبهه غربگرایان بود . هوشیار باشیدوضمن هوشیاری خودتان حتما به اعضای خانواده گوشزدکنید به اضافه ی اینکه درگروههایی که عضوهستیدهم بفرستید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
قابل توجه مهرعلیزاده که مدرک حوزوی را بی ارزش میداند!!! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁لطفِ خدا🍁
❀↶ چلّـه کلیمیــه ↷❀ ↩️ هر کاری بهار و فصل مخصوص به خودش رو داره بهار چلّه نشینی هم ماه #ذی‌القعـده
طریقه ختم سوره ماعون برای گشایش رزق و روزی و افزایش نعمت در فضیلت این سوره از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم روایت شده است: هر كس كه زكات اموال خود را پرداخت می كند این سوره را قرائت نماید خداوند او را می آمرزد. هم چنین روایت شده است كه هر كس سوره ماعون را پس از نماز عشا قرائت نماید خداوند او را می بخشد و تا و قت اذان صبح او را حفظ می كند. از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است: هر كس سوره ماعون را بعد از نماز عصر بخواند تا عصر روز بعد در حفظ و امان خداوند خواهد بود. 41 بار خواندن سوره “ماعون” فقر از خانه او برود،فرزندان او محتاج نشوند و خواننده آن در حفظ حمایت خدا تا روزدیگر باشد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
طریقه ختم سوره ماعون برای گشایش رزق و روزی و افزایش نعمت در فضیلت این سوره از رسول خدا صلی الله علی
متن سوره ماعون: تعداد آیه: 7 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ ﴿۱﴾ آيا كسى را كه [روز] جزا را دروغ مى‏ خواند ديدى (۱) فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ ﴿۲﴾ اين همان كس است كه يتيم را بسختى مى ‏راند (۲) وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ ﴿۳﴾ و به خوراك‏ دادن بينوا ترغيب نمى ‏كند (۳) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ﴿۴﴾ پس واى بر نمازگزارانى (۴) الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵﴾ كه از نمازشان غافلند (۵) الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ ﴿۶﴾ آنان كه ريا مى كنند (۶) وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ ﴿۷﴾ و از [دادن] زكات [و وسايل و مايحتاج خانه] خوددارى مى ‏ورزند (۷) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💞امروز جهان به عطر ولایت معطر است ✨زیرا ولادت دخت جعفر است 💞دل ها همه گشت روشن ز ولادت او ✨جان همه عالم به فدای رخ انور او 💞 (س) 💞 💚✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 –کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟ به سرعت سرم را بلند کردم و چشم‌هایم را چند بار روی هم فشار دادم و باز کردم. خودش بود با همان تیپ قبلی، حسابی به خودش رسیده بود. تنها فرقش با آن موقع‌ها ته ریشش بود که جذابترش کرده بود. بوی عطرش بیداد می‌کرد. مات زده نگاهش کردم. دوباره با همان صدایش که دلم را زیرو رو می‌کرد گفت: –خودمم، خیالت راحت واقعیه، اصل اصل. بعد هم لبخند زد. صاف نشستم و زل زدم به چشم‌هایش، انقدر نگاهش کردم که چشم‌هایم نم برداشت. نگاهم را زیر انداختم و گفتم: –بالاخره امدید؟ نگاهش را به پایش داد. نگاهم را به خودکاری که در دستش بود دادم و ارام گفتم: –حالتون خوب شد؟ گلایه آمیز نگاهم کرد. –از احوالپرسی‌های شما. نگاه گذرایی خرجش کردم. –من می‌خواستم بهتون سر بزنم مامانم گفت شاید درست نباشه، چند روز پیش بهتون پیام دادم ولی شما... آهی کشید و دستش را داخل جیبش برد. بعد جاکلیدی چوبی را از جیبش درآورد و از آویز قلبی گرفت و جلوی چشم‌هایم تکان داد. مردمک چشم‌هایم با تکانهای قلب چوبی تکان می‌خورد. آرام دستم را باز کردم و او جا کلیدی را رها کرد. اگر راستین اینجا نبود حتما آویز قلبی را می‌بوسیدم. با ذوق پرسیدم: –چطوری به دستتون رسید؟ این که تو ماشین اونا جا مونده بود. سرش را کج کرد. –زیاد سخت نبود. اون موقع همه‌ی فکرم این بود که این رو برات بیارم. با لبخند نگاهش کردم. –ممنونم. پس دیگه از امروز میایید سرکار؟ –نمی‌دونم، امروز امدم با براتی حرف بزنم. رضا می‌گفت تا خودت رو نبینه هیچ عذری رو قبول نمی‌کنه. –شما که حالتون خوبه، چرا نمیایید. –حالم خوب نیست. هنوزم درد دارم و نباید پام رو زیاد تکون بدم. البته بیشتر حال روحیم باید درست بشه. استفهامی نگاهش کردم. با ناراحتی نگاهم کرد. انگار در چشم‌هایم دنبال چیزی می‌گشت. –تو خبر نداری؟ جوری این سوال را پرسید که بند دلم پاره شد و با لکنت پرسیدم: –از... چی؟ نفسش را آنقدر پر درد بیرون داد که طاقت نیاوردم و فوری پرسیدم: –بگید چی شده، پری‌ناز یا دارو دستش زنده شدن؟ از حرفم تعجب زده پرسید: –یعنی تو بدترین خبر زندگیت مربوط به اونا میشه؟ –آخه فقط اونا می‌تونن یه بلایی سر شما بیارن. پوزخند زد. –بلاشون رو آوردن، دیگه بدتر از این می‌خوان چیکار کنن، زنده هم نیستن که بشه ازشون انتقام گرفت. راه انتقام گرفتن از اونا فقط یه چیزه. با اضطراب گفتم: –میشه بگین چی شده؟ نصف عمر شدم. سعی کرد لبخند بزند. ولی این لبخند زوری‌اش زهر شد. کامل به طرفم برگشت و دستهایش را روی میز گذاشت و به چشم‌هایم زل زد. انگار نگاهش دست انداخت و قلبم را تا نایم بالا کشید. قلبم در گلویم شروع به تپیدن کرد طوری که جای نفس کشیدنم را تنگ کرده بود. به زور آب دهانم را قورت دادم و خواستم مسیر نگاهم را تغییر دهم، اما نتوانستم انگار به چشم‌هایش چسب شده بودم. غمی در نگاهش بود که آزارم می‌داد. آنقدر زیاد که دیدم تار شد. او هم چشم‌هایش شفاف شد و گفت: –تو این مدت همش با خودم کلنجار می‌رفتم. اگر جواب پیامت رو ندادم به همین دلیل بود. از حرفهایش چیزی نفهمیدم. –متوجه نمیشم. آماده‌ی رفتن شد. –حالا بیا بریم با براتی جلسه داریم بعدش با هم حرف می‌زنیم. به دو عصایی که کنارش بود اشاره کردم و با نگرانی پرسیدم: –هنوزم نمی‌تونید خوب راه برید؟ ضربه‌ایی به عصا زد و گفت: –اینا دیگه شاید تا آخر عمر باهام رفیق باشن. با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم. –یعنی چی؟ چیزی نگفت. پلیور مشگی رنگش اندامش را به رخ می‌کشید. لاغرتر شده بود. معلوم بود که روزهای سختی را گذرانده. از پشت میز بلند شدم تا همراهش بروم. نزدیکش که شدم، ناگهان با دیدن پایش هین بلندی کشیدم و مثل مجسمه خشکم زد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🕰 پاچه‌ی شلوارش کمی تا خورده بود. خدایا درست می‌دیدم. یک پا نداشت. یک کفش بیشتر پایش نبود. پای دیگرش از مچ قطع بود. ایستادنش را متوجه شدم. ولی آنقدر در دنیای حیرت غرق بودم که نشنیدم چه گفت. این راستین من بود که یک پا نداشت؟ راستین با آن همه غرور حالا چطور با این نقص می‌خواهد زندگی کند. سنگینی نگاهش مرا از دنیای حیرت نجات داد. نگاه گنگم را به طرف بالا کشیدم و با لکنت پرسیدم: –پا...پاتون... دوباره برگشت و روی صندلی نشست. نگاهی به پایش انداخت و ژست آدمهای خونسرد را به خودش گرفت. –عفونتش زیاد بوده، قطع کردن. دوباره نگاهم را روی پایش سُر دادم. باورم نمیشد. نالیدم. –وای...خدایا...یعنی چی قطع کردن؟ به همین راحتی؟ چرا درمانش نکردن؟ با این پیشرفت علم یه عفونت رو نتونستن از پسش بربیان؟ نمی‌خواستم چیزی را که می‌دیدم قبول کنم. شاید خواب باشد. شاید یک شوخی است. اما مگر راستین اهل شوخی به این تلخی بود. فکر های جورواجوری به سراغم آمد. کم‌کم احساس سرگیجه کردم. تعادلم به هم خورد، برای همین همانجا روی زمین نشستم و دوباره خیره به پایش نگاه کردم. کم‌کم اشک بر روی گونه‌هایم چکید. به کمک یکی از عصاهایش جلو آمد. –پاشو دختر، این کارا چیه می‌کنی، نمردم که، نگران نباش. قراره پای مصنوعی برام درست کنن، پروتزم میشه کرد. مثل پای واقعیه. به هق هق افتادم. خم شد و گوشه‌ی پالتوام را گرفت. –پاشو زمین سرده، کثیفه، آخه این چه کاریه. به جای این که تو من رو دلداری بدی من دارم این حرفها رو بهت میزنم. برای این که اذیت نشود بلند شدم و روی صندلی‌ام نشستم. ولی گریه‌ام بند نمی‌آمد. سرم را به طرفین تکان دادم. –دست خودم نیست. تک سرفه‌ایی کرد و به آرامی شروع به حرف زدن کرد. –منم وقتی چشم‌هام رو باز کردم و دیدم پا ندارم همین حال شدم. طول کشید تا کنار بیام. البته کنار که...نمی‌دونم کنار امدم یا نه، فقط می‌دونم حالم بهتر از اون روزا شده، رضا تو این روزا خیلی کمکم کرد. بهم گفت که تو همش از اون سراغم رو می‌گیرفتی و اونم هر دفعه یه جوری دست به سرت می‌کرده و حرفی بهت نمیزده. آخه رضا گفت که خودم بهت بگم بهتره. از حرفش گریه‌ام بند آمد. آقارضا چرا به راستین دروغ گفته بود. دستمال کاغذی را از روی میز برداشت و به طرفم گرفت. –اشکات رو پاک کن. دستمال را از دستش گرفتم و اعتراض آمیز گفتم: –چرا خودتون تو این مدت بهم نگفتید؟ –چون برام خیلی سخت بود. روزهای بدی رو گذروندم. ولی حالا نسبت به روزهای اول تحملش برام آسونتر شده، شایدم کم‌کم من قوی‌تر شدم. اشکهایم دوباره یکی پس از دیگری روی گونه‌ام چکید. فکر این که او به خاطر من این بلا سرش آمده باعث شد دوباره هق هق گریه‌ام بالا رود. با اخم نگاهم کرد. –فکر کردم بیام اینجا روحی‌ام عوض بشه، ولی تو با گریه‌هات داری خرابترش می‌کنی. میخوای این دفعه سکته کنم؟ به زور خودم را کنترل کردم و سعی کردم اشک نریزم و لب زدم. –خدا نکنه. لبخند زد. –پاشو برو صورتت رو آب بزن، الان براتی میادا. ناگهان حرفی یادم آمد و پرسیدم: –گفتین چطوری باید ازشون انتقام بگیریم. –من که چیزی نگفتم. –خب بگید. –میگم، ولی بعد از جلسه. –نه همین الان بگید، من تا انتقام نگیرم حالم خوب نمیشه. سرش را تکان داد. –میگم. ولی زمان زیادی میخواد، الان وقتش نیست. بعد بلند شد و به سمت در خروجی رفت. از همانجا اشاره کرد که دنبالش بروم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🕰 از اتاق که بیرون رفتیم. بلعمی با چشم‌های اشکی به ما نگاه می‌کرد. راستین بی‌توجه به طرف اتاقش رفت. بلعمی با نگاه ترحمی رفتن راستین را بدرقه کرد. مقابل میزش ایستادم. –میشه اینقدر تابلو بازی درنیاری و عادی باشی. دوباره اشک ریخت. –چطوری عادی باشم، جوون مردم ببین چی شده، تا آخر عمر بیچاره باید با این پا... دستهایم را روی میز گذاشتم و کمی خم شدم. –اینا همش تقصیر همون شوهر خدانیامرز جنابعالی با اون پری‌ناز... رویم را برگرداندم و لبم را گاز گرفتم. از روی صندلی‌اش بلند شد. –مگه شهرام تیر بهش زده؟ صاف ایستادم. –تیر نزده ولی آمار که داده، باهاشون همکاری که کرده. پلیس از طریق شوهر تو بقیشون رو تونسته پیدا کنه، واسه همین پلیس شوهرت رو دستگیر نکرد، چون می‌خواست از طریقش اونا رو پیدا کنه. البته خود تو هم همچین بی‌تقصیر نیستی. بعد نجوا کردم: –اصلا هممون مقصریم. دوباره روی صندلی‌اش نشست. –فعلا که مقصر اصلی تو این دنیا نیست و نمیشه محکومش کرد. با پلک زدن اشکم را پس زدم و به طرف روشویی راه افتادم. قبل از این که وارد اتاق شوم دیدم آقارضا جلوی در ایستاده، با دیدن من جلو آمد و به آرامی گفت: –من درمورد رفتنتون از اینجا به راستین چیزی نگفتما، شما هم حرفی نزنید و کلا فراموشش کنید. الان تو این موقعیت وقت رفتن و جاخالی کردن نیست. با چشم‌های گرد شده فقط نگاهش کردم. بعد از این که حرفش تمام شد فوری به داخل اتاق رفت و اصلا اجازه نداد من حرفی بزنم. در تمام مدت جلسه فکرم پیش راستین بود. گاهی که از من چیزی می‌پرسیدند فقط سرم را تکان می‌دادم و دوباره غرق فکر می‌شدم و گاهی هم وقتی راستین تمام حواسش پیش آقای براتی بود نگاهش می‌کردم. آقارضا و راستین تمام تلاششان را کردند تا بالاخره آقای براتی را راضی کردند که به خاطر مشکلاتی که پیش امده کمی با ما راه بیاید. اقای براتی هم وقتی از جزییات ماجرا باخبر شد. موافقت کرد. بعد کم‌کم حرف و سخن از موضوع کار بیرون آمد و به مسائل غیر کاری و ماجرای راستین کشیده شد. در همین بین آقای براتی از راستین پرسید: –آقای چگنی برام سواله که اون گروهها که کارشون معلومه و به قول شما آموزش دیده هستن. پس شما رو واسه چی می‌خواستن؟ راستین گفت: –تو این مدتی که من باهاشون زندگی کردم و بینشون بودم. خیلی چیزهای جالبی دیدم. اوضاع اونقدرم که شماها فکر می‌کنید ساده نیست. کارهاشون خیلی برنامه‌ریزی شدس، تک تک اعضا گروهشون هر کاری که انجام میدن باید در مسیر هدف گروه باشه، نه غیر از اون. از یه نوشابه خریدن تا حتی ازدواجشون. یکیشون نامزد بود البته از اعضای قدیمی بود چون نامزدش با کارهای اینا موافق نبود کلا بی‌خیال نامزدش شد. پری‌ناز می‌خواست من هم به گروهشون ملحق بشم و بعد هم با هم ازدواج کنیم و هر دو برای تشکیلاتون کار کنیم. براتی خندید و گفت: –خب، می‌تونستید قبول کنید. این همه هم سختی نداشت. اینجا امدی که چی بشه؟ –اتفاقا میخوام همین رو بگم. اونا با اون تشکیلاتشون اونقدر برای رسیدن به هدفشون مصمم هستن و هر کاری میکنن که کار پیش بره. از ریزترین چیز توی زندگیشون گرفته تا مسائل بزرگتر. –مثلا چی؟ –مثلا یه نوشابه یا آب میوه می‌خواستن بخرن مارکهای خاص میخریدن. مارکهای غیر ایرانی که یه وقت سودش تو جیب یه ایرانی نره. حساب خرج کردن پولشون رو داشتن که تو جیب اسرائیلیها بره. جالبتر این که تو اون محله‌ایی که بودیم اگر سوپر مارکتش اون مارکها رو نداشت اونقدر همه‌ی سوپرمارکت یا فروشگاهها رو میگشتن تا اون مارک و برند مورد نظرشون رو پیدا کنن. من اولش با خودم میگفتم اینا چقدر بیکارن. با تعجب به حرفهای راستین گوش می‌کردم. آقارضا گفت: –درسته، اخه خود اسرائیلیها یه همچین کاری میکنن. مثلا اسرائیلی که توی هلند زندگی میکنه برای خریدن یه خمیر دندون کل اونجا رو میگرده تا از یه اسرائیلی خرید کنه و سود این پول بره تو جیب هم وطنش، اعتقادشون اینه اگه این کار رو نکنن خدا ازشون راضی نیست. براتی پرسید: –یعنی تو آموزشهاشون این چیزارو هم آموزش میدن؟ راستین سرش را به علامت مثبت تکان داد. –خیلی چیزهای دیگه هم هست که وقتی پری‌ناز برام توضیح می‌داد مغزم سوت ‌کشید. اونا نقشه‌ها دارن، کلا میخوان ایران رو از ریشه بزنن. البته خود پری‌ناز هم خیلی وقت نبود که وارد تشکیلات شده بود. اونم این اواخر وقتی خیلی از مسائل رو فهمیده بود دلش نمی‌خواست ادامه بده ولی دیگه چاره‌ایی نداشت. یعنی جراتش رو نداشت از تشکیلات بیاد بیرون. اگر خودش رو نمی‌کشت، دیر یا زود اونا می‌کشتنش. چون دیگه یه مهره‌ی سوخته شده بود. آقارضا گفت: –خیلی عجیبه‌ها، اونا تو کلاساشون چی به اینا یاد میدن که اینا اینقدر سنگ اونا رو به سینه میزنن و حتی حاضرن به مملکتشون خیانت کنن. براتی گفت: ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
خب خب، داستانمون داره به آخرش نزدیک میشه لطفا نظراتونو بهم بگین: اصلا داستانو خوندین؟ یا بهش علاقه ای نداشتین؟.... اونایی که خوندن نظرشونو کامل بهم بگن... میتونید برای داستان های بعدی، پیشنهاد بدین... یا هر نظر دیگه ای که فکر میکنید لازمه تذکر داده بشه😊 برای ثبت نظراتون به لینک نظرسنجیمون برید: payamenashenas.ir/E.D از همراهی تون متشکرم😊🌹 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها کسی که هرگز قلبت را نخواهد شکست، همان کسی است که آن را ساخته!🧡 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
همینطور که تلاش می کنی به نداشته‌‌هایت برسی، به داشته‌هایت هم فکر کن و از این بابت خدا را شکر کن..🦋🌿 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
روی این قفل نوشتند دعا می خواهد، من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد..💛✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چونڪه باشے مرادرڪنار امروز را آغازمےڪنیم باتوڪل بر ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❖ توکل بر خدايت کن؛ کفایت میکند حتما؛ اگرخالص شوی با او؛ صدایت میکندحتما؛ اگربیهوده رنجیدی؛ ازاین دنیای بی رحمی؛ به درگاهش قناعت کن؛ عنایت میکندحتما؛ دلت درمانده میمیرد؛ اگرغافل شوی ازاو؛ به هروقتی صدایش کن؛ حمایت میکند حتما؛ خطا گر ميروي گاهی؛ به خلوت توبه کن با او؛ گناهت ساده میبخشد؛ رهایت میکند حتما؛ به لطفش شک نکن؛ اگر دنيا حقيرت کرد؛ تو رسم بندگی آموز؛ حمایت میکند حتما؛ اگرغمگین اگرشادی؛ خدایی راپرستش کن؛ که هردم بهترینها را؛ عطایت میکندحتما ... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ﺷﺄﻥِ تو در اندیشه ما جا شدنی نیست در کوزه که جا دادن دریا شدنی نیست هرچند که توصیف تو مولا شدنی نیست تو لطف کنی ناشدنی؛ ناشدنی نیست طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد بر خاک نوشتند علی؛ در نجف شد 🌷 🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
هر کس به کسی نازد و ما فاطمه (س) داریم گفتیم همیشه ، همه جا فاطمه (س) داریم ننگ است بکوبیم درِ خانه هر کس دنبال سرابیم چرا ؟ فاطـمه (س) داریم ما ‌ ترس نداریم ز سیلاب حوادث مانند علی (ع) بعد خدا فاطـمه (س) داریم ما چشم طـمع تا ابدالدهر نداریم بر ثروت هر بی سر و پا، فاطـمه (س) داریم رو کن به مسیر دگری ای غم دنیا بیهوده به این سمت نیا ، فاطـمه (س) داریم زهراست که داده است به ما جرات طوفان در دل نبُوَد واهمه تا فاطـمه (س) داریم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
📿 نماز روز یکشنبه ذی القعده 🍀 [سید بن طاووس] برای روز یکشنبه این ماه نمازی با فضیلت بسیار از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله روایت کرده؛ 🔹 مختصر آن فضیلت این است که هرکه آن را بجا آورد، توبه‌اش پذیرفته حق و گناهش آمرزیده می‌شود و طلبکاران او در قیامت از وی راضی گردند و با ایمان از دنیا برود و ایمانش از او گرفته نشود و قبرش وسیع و نورانی گردد و پدر و مادرش از او راضی شوند و آمرزش حق نصیب پدر و مادر و فرزندان و نژاد او گردد و روزی او توسعه یابد و فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا کند و جانش را به آسانی بستاند. ✍ و کیفیت آن نماز چنین است: ✅ روز یکشنبه غسل بجا آورد و وضو بگیرد ✅ چهار رکعت نماز بخواند، در هر رکعت سوره «حمد» را «یک مرتبه» و سوره «توحید» را «سه مرتبه» و سوره «فلق» را «یک مرتبه» و سوره «ناس» را «یک مرتبه» بخواند و ✅ پس از نماز «هفتاد مرتبه» استغفار کند و استغفار را با «لَاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» ختم نماید، ✅ سپس بگوید: «يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فَإِنَّهُ لَايَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا أَنْتَ»؛ «ای توانا، ای آمرزنده، گناهان من و همه مردان و زنان مؤمن را بیامرز که گناهان را جز تو کسی نمی‌آمرزد.» 📚 مفاتیح الجنان ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa