#السلطان_اباالحسن✋
بشنو از رندى كه از
مشهد حكايت ميكند
صاحب نقاره ها
بر ماكرامت ميكند
دست خالى برنگردد
یک نفر از ارض طوس
چون على موسى الرضا
او را شفاعت ميكند
#شهادت_امام_رضا(ع)🍂🖤
#تسلیت_باد 🥀
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
17.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت خواننده «میشه ضامنم بشی» از روزهایی که صدایش را از دست داده بود
۶۵ روز به واسطه داروهایی که مصرف کرده بودم صدا نداشتم.
سه روز در حرم امام رضا(ع) دخیل بستم که صدایم برگردد و برنگشت.
دلخور به تهران برگشتم و دم اذان صبح با صدای یا امام رضا(ع) از خواب بیدار شدم و...
#امام_رضا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸کسی از تو محروم نشود 🔸
💎 اگر کسی #وضع_زندگیاش خوب نیست، از #امام_جواد (علیه السلام) حاجت بگیرد. امام جواد (ع) مدینه بود. امام رضا (علیه السلام) در ایران و در مرو بود. برای امام رضا (ع) خبر آوردند که خادمها هر وقت میخواهند پسرشان را از خانه خارج کنند از در پشتی میبرند تا فقرا نفهمند که ایشان دارد میرود و درخواستی بکنند.
💎 حضرت نامهای به پسرش امام جواد (ع) نوشت: «به من رسیده است که تو از درب کوچک بیرون میروی. به حق من بر تو که بیرون نروی مگر از درب بزرگ و همراه خودت درهم و دینار فراوان بردار و هر کس در راه از تو درخواست کرد به او عطا کن». این #سفارش بابایش است که کسی از تو #محروم_نشود! از این جهت وقتی محتاج هستی، گرفتار هستی، کمبود داری برو سراغ امام جواد (ع).
💎 #دو_رکعت_نماز برای امام جواد (ع) بخوانید و از ایشان بخواهید گرفتاریهایتان را رفع کند. خدا برای ما، دوازده امام گذاشته. «قد علم کل أناس مشربهم؛ هر گروهی بدانند از کجا آب میخورند». آن که بدهکار است بداند مَشربش امام جواد (ع) است؛ مَشکش را برود آن جا پر بکند. فقه میخواهد برود سراغ امام صادق (ع) ...
#به_وقت_نیاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 «مگر امکان دارد کسی به ما اهل بیت پناه بیاورد و ما او را پناه ندهیم!»
💡 بیان ماجرای عنایتی از امام رضا (ع) به آیت الله بهجت (ره) از زبان حجتالاسلام و المسلمین عالی
🏷 #امام_رضا_علیه_السلام
🎙 آیت الله بهجت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍روایت قاسم صادقی همرزم #شهید از زیارت خاص #امام_رضا علیه سلام توسط #شاهرخ و #توبه او
گفتم شراب وصل به " اوباش" میدهند؟
با خنده گفت: بندهی "او" باش، میدهند..!
😭😭😭
#اَللّهُمَّارْزُقْنیتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلک
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❇️ دستگيري امام رضا عليه السلام از زائران در راه مانده
☑️ محدث نوري رضوان الله عليه نقل ميکند:
▪️ يکي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت:
🌌 در شبي که نوبت خدمت من بود، در رواقي که به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم.
✨ ناگاه در خواب ديدم که در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند:
🔶 « برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من ميآيند و اکنون در اطراف «طرق» (هشت کيلومتري مشهد) بر اثر بارش برف راه را گم کردهاند. برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن کند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حرکت کنند.»
▪️ آن خادم ميگويد:
▫️ از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار کرده و ماجرا را برايش گفتم.
او نيز با شگفتي برخاست و با يکديگر بيرون آمديم؛
🌨 در حالي که برف به شدت ميباريد، مشعلدار را خبر کرديم
🔥 و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن کرد. آنگاه با عدهاي از خدام حرم به خانهي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم؛ سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حرکت کرديم. نزديک طرق به زوار رسيديم.
آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند.
از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند :
🔸 «ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم.
❄️ امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نميتوانستيم مسير
حرکت را تشخيص دهيم؛ تا اينکه از شدت سرما دست و پاي ما از کار افتاد و خود را آمادهي مرگ نموديم. از مرکبها فرود آمديم و همه يک جا جمع شديم.
🤲🏻 فرشهايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن کرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم. در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود. همين که چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود که به او فرمود:
🔶 « برخيز! که دستور دادهام چراغها را بالاي منارهها روشن کنند. شما به طرف چراغها حرکت کنيد.»
🔸 همه برخاستيم و به طرف چراغها حرکت کرديم که ناگاه شما را ديديم.»
⬅️ دارالسلام ، ج 1/267.
🏷 #امام_رضا_علیه_اسلام
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
گوشه ای از
خیل عظیــــــــــم زائرین
#امام_رضا علیه السلام
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۵۷ و ۵۸
_....به #دانستههایت غرّه نشو که به لحظهای فراموشی بند است...
آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کردهام را #عاشقانه به خاطر سپردهام، نترس از #تنهایی بانو! نترس از #نبود من بانو! کسی هست که #نگاهش را به امانتم دوخته و امانتدار خوبی هم هست؛
اگر مادرم غم در دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش بانو، مادر است و دلشکسته، رفتن پدر کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد کهنهاش گذاشته است.
وصیت اموالم را به پدرت سپردهام. هیچ در دنیا ندارم و داشتههایم برای توست. بانو... مواظب خودت، دخترکم و مردی که نیازمند ایمان تو است باش!
حلالم کن که تنهایت گذاشتهام! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم! بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش! تو آیه ی زیبای خدایی! من در انتظارت هستم و به امید دیدار دوبارهات چشم به راه میمانم.
🕊✍همسفر نیمهراهت «سید مهدی علوی»
آیه نامه را خواند و اشک ریخت... نامه را خواند و نفس زد...
"در خوابت چه دیدهای که مرا رها کردی؟ آن َمرد کیست که مرا به دستش سپردی؟
تو که میدانی تا دنیا دنیاست تو مرد منی! تو که میدانی بیتو دنیا را نمیخواهم! در آن خواب چه دیدهای مرد؟
*********************
رها: _خودم میومدم، لازم نبود اینهمه راه رو بیای
صدرا: _خودمم میخواستم حاج علی رو ببینم؛ بالاخره مراسم هفتم بود دیگه، ارمیا رو هم دیدم نمیدونستم اونا هم از بچههای تیپ شصت و پنجن! انگار همکار سیدمهدی بودن، همدوره و همرزم بودن.
رها در جایش جابهجا شد:
_همکارای سیدمهدی برای همه مراسمها اومدن، فردا هم تو مرکزشون مراسم دارن؛ آیه گفت با حاج علی میاد فردا تا به مراسم برسه.
صدرا سری تکان داد و سکوت کرد. رها در جایش جابهجا شد:
_ببخشید این مدت باعث زحمت شما شدم، نامزدتون خیلی ناراحت شدن؟
صدرا: بهخاطر نبودم ناراحت نبود، چون با تو بودم ناراحت شد و قهر کرد؛ شدم مثل این مردای دو زنه، هیچوقت فکر نمیکردم منم بشم مثل اون مردایی که دوتا زن دارن و هیچ جایی تو زندگی هیچکدومشون ندارن. همه جا متهمم، کلی به خاطر این قهر کردنش پول خرج کردم.
پوزخندی به یاد رویا زد:
_شما زنها عجیبید، تا وقتی براتون پول خرج کنن، براتون فرق نداره زن چندمید، مهم نیست شوهرتون اخلاق داره یا نه، اصلا مهم نیست آدمه یا نه؛ حالا برعکسش باشه، یه مرد خوش اخلاق مهربون عاشق، باشه و پول نداشته باش؛ براش تره هم خرد نمیکنن!
رها: _اینجوری نیست، شاید بعضی آدما اینجوری باشن که اونم زن و مرد نداره؛ بعضیا اعم از زن و مرد
مادیات براشون مهمه؛ پول چیز بدی نیست و بودنش تو زندگی #لازمه، اما بعضیا پول رو #اساس زندگی میدونن! این اشتباه میتونه زندگیها رو نابود کنه. عدهای هم هستن که کنار همسرشون کار میکنن و زندگی رو کنار هم با همه سختیهاش میسازن! مهم اینه که ما از کدوم دستهایم و همسرمون رو از کدوم دسته انتخاب میکنیم
صدرا: _یه عدهی دیگه هستن که جزء دستهی دوم هستن اما وسط راه خسته میشن و ترجیح میدن برن جزء دستهی اول!
رها: _شاید اینجوری باشه اما زنهای زیادی تو کشور ما هستن که با بیپولی و بدیها و تمام مشکلات همسرشون، باز هم خانواده رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از خانواده دریغ نمیکنن!
صدرا: _تو جزء کدوم دستهای؟
رها: _من در اون شرایط زندگی نمیکنم!
صدرا: _تو الان همسر منی، جزء کدوم دستهای؟
رها دهانش تلخ شد:
_من خدمتکارم، اومدم تو خونهی شما که زجر بکشم... که دل شما خنک بشه، همسری این نیست، فراتر از این حرفاست؛ از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دستهست.
تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود!
صدرا: _یه کم بخواب، تا برسیم استراحت کن که برسی خونه وحشت میکنی؛ مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم برداشتن نداره!
خودت تلخ شدی بانو!
خودت دهانم را تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد میشوم تو زهر به جانم میپاشی!
رها که چشم باز کرد،
نزدیک خانهی زند بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود.
رها: _اینجا چه خبر بوده؟
صدرا: _رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا بودن، احسان که دید تو نیستی شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم ریختن؛ بعدشم به من گفت تو چه جور مردی هستی که میذاری زنت از خونه بره بیرون! این حرف رو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن سمت من؛ البته نگران نشو، من جا خالی دادم!
رها سری به افسوس برایش تکان داد ،
و بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به رویا و کارهایش برای او خوب نبود!
کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده بود. شام را آماده کرد.
خانم زند که پشت میز نشست....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa