eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
478 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫اسلام بدون ولی فقیه را قبول دارم. اسلام را قبول دارم ولی فقیه را قبول ندارم . 🔥وقتی امریکا هم به انجام امور دینی کمک میکند. 🎙استاد شجاعی همراه با مثال بسیار ملموس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 امروز ساعت ۱۲:۴۸ فرصت تعیین دقیق جهت قبله را از دست ندهید 🔆در حقیقت در لحظه اذان ظهر در روزهای ۷ خرداد و ۲۵ تیر خورشید درست بالای خانه كعبه بوده و خانه خدا هیچگونه سایه‌ای نخواهد داشت. باقرار دادن شاخصی عمود بر زمین در روز یکشنبه ۷ خرداد، جهت سایه علامت گذاری و خلاف جهت سایه به سمت خورشید، جهت دقیق قبله است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌙🌑🌍مرامِ لاتی این نیست 🔹روایت شنیدنی یک راننده نیسان از روز تشییع شهید جمهور:امیرعبداللهیان از بچه محله‌های ما بود؛ بچه شهر رِی. قرار بود توی حرم شاه‌عبدالعظیم خاک‌ش کنند، ولی رئیسی چی؟ هزار کیلومتر راه! با خودم گفتم نامردی است نروم؛ مَرام لاتی این نیست. بلاخره رئیس‌جمهور بود، نون و نمک هم‌دیگر را خورده بودیم. اینطوری شد که ساعت چهار صبح یکه و تنها نشستم پشت نیسان آبی‌ام و زدم به دل جاده. توی مسیر، عکس رئیسی را چسباندم کنار اسم «دلبر». ساعت دو ظهر رسیدم مشهد. قلیان کشیدم و مستقیم رفتم تشییع. فشار تو فشار رفتم تا نزدیک ماشین. داشتم لِه می‌شدم. به زور دستم را مالیدم به تابوت رئیسی. چیزی نخواستم، چیزی خواستن لوطی‌گری نبود. دستم را مالیدم به تابوت شهید و یک کلام گفتم: «دمت گرم!» 🔹همین! هیچ چیز دیگر حتی توی ذهنم نیامد. «دمت گرم» و دیگر هیچی! دوباره گوله شدم و کشیدم بیرون از ازدحام. رفتم حرم. چون عرق داشتم و حمام نرفته بودم، از توی صحن یه سلام دادم آقا و برگشتم.  ساعت ۶ غروبی دوباره راه افتادم سمت تهران. @baradaranebasiji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 چرا می گوییم دولت رییسی قویترین دولت بود هشدار معاون رئیسی: بهتر است روحانی و وزرایش سکوت کنند 🔸روایت میرکاظمی از فاجعه‌ای که روحانی تحویل شهید رئیسی داد و شهید رییسی آنرا مدیریت کرد دوستان عزیز انتشار دهید تا مردم نجیب بدانند مسبب این همه گرانی و تورم از کجا سرچشمه میخورد و چرا باید رد صلاحیت و دادگاهی شود . «دیگه آقای رئیسی بین ما نیستند که با مهربانی اجازه افشاگری در مورد دولت قبل را ندهند» @shahid_seyed_mahdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍بسیار مهم است دو نوع تفکر، دو پارادایم ، دو سبک مدیریت و بالاخره دو نوع رفتار در حکمرانی ، یکی آقای هاشمی و روحانی و خاتمی ‌..... یکی هم جناب رئیسی حال نوبت انتخاب است به هوش باشیم. @smj_abtahi
🔴آیا میخواهید بدانید معجزه در اسلام چیست؟ در نیجریه در پزشکان بدون مرز کار میکردم؛نیجریه۱۰۰میلیون مسلمان و ۱٠۵ میلیون غیرمسلمان دارد زنان مسلمان چون مشروب نمیخوردند بسیار زیباتر از زنان غیر مسلمان بودند ولی آمار تجاوز به زنان مسلمان ۱۰٪ و غیرمسلمان ٪۹۰ بودچون حجاب مصونیت است! ‌ ✍حسن نژاد https://eitaa.com/joinchat/1303511048C5d8930b351
آیت الله حائری شیرازی: ❇️ تعبیر قرآن و روایات، امر به واجب و نهی از حرام نیست؛ بلکه تعبیر امر به معروف و نهی از منکر است. میان واجب و معروف، تفاوت حیثیتی وجود دارد؛ درست است که هر واجبی، معروف و هر حرامی، منکر است؛ اما وقتی در جامعه امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شد کار به جایی می‌رسد که واجب از معروفیت می‌افتد. 🔶شخصی که امر می‌کند امر او معروف به عندالله و امر به معروف به آمر هم هست؛ اما معروف عندالمأمور نیست؛ اگر کسی بخواهد چیزی را بپذیرد در ابتدا باید به او تفهیم اتهام شود که این کاری که می‌کنید غیر معروف است؛ بنابراین باید یک دوره فعالیت فرهنگی تحت عنوان احیای معروفیت برای واجبات و احیای منکریت برای محرمات انجام دهیم. وقتی این کار را کردیم دیگر حرکت این جامعه برای امر به معروف و نهی از منکر به حرکت ثقلی تبدیل می‌شود و شما یک نفر را هم پیدا نمی‌کنید که تارک امر به معروف باشد یا یک نفر را پیدا نمی‌کنید که تارک نهی از منکر باشد. برای بستن کمربند ایمنی نه آیه‌ای نازل شد و نه روایتی بیان شده است، عقل انسان می‌گوید که بستن کمربند ایمنی برای سلامت انسان لازم است. آیا از روز اول که مسأله کمربند مطرح بود مردم استقبال می‌کردند؟ نه. چرا؟ چون برای آن باور فرهنگی پیدا نشده بود؛ وقتی تلویزیون تبلیغ کرد و پلیس جریمه کرد و مردم عواقب کسانی را که کمربند نبسته بودند را دیدند بستن کمربند معروف شد. آیا امروز کسی هست که این معروف را امر نکند؛ خود به ‌خود تا داخل اتومبیل می‌نشینید کمربندتان را می‌بندید یا نفر عقبی به شما که جلو نشسته‌اید، تذکر می‌دهد که کمربندتان را ببندید یا راننده به شما می‌گوید که کمربندتان را ببندید. جامعه به طور اتوماتیک امر به معروف و نهی از منکر می‌کند. امر به معروف و نهی از منکر یک حرکت ذاتی انسان است. انسان ذاتاً بدون اینکه عامل و نیرویی او را وادار کند، می‌خواهد امر به معروف کند؛ منتهی معروفیت واجبات را برای او احیا کنید؛ وقتی احیا کردید او را رها کنید هم خود او رعایت می‌کند و هم به دیگران امر به معروف می‌کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نماز سکوی پرواز 06.mp3
4.15M
6 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ الصلاه عمود الدين. اینکه چقدرستون وجود يه انسان، محکمه وچقدر ميتونه در بحران ها،آرامشش رو حفظ کنه؛ کاملابه کیفیت نمازش بستگی داره @ostad_shojae
🍁لطفِ خدا🍁
#نماز 6 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ الصلاه عمود الدين. اینکه چقدرستون وجود يه انسان، محکمه وچقدر ميت
👆👆👆 اگه قبلی هارو گوش ندادین حتما جستجو بزنید و از قسمت اولش گوش بدین واقعا عالیه
✍عبادت خالص... 🔹عبادت وقتی تمام و کامل می‌شود که به غیر خدا به کسی دیگر مشغول نباشد و در عملش شریکی برای خدای سبحان نتراشد و دلش در حال عبادت بسته و متعلق به جایی نباشد نه به امیدی و نه ترسی حتی نه امید به بهشتی، و نه ترس از دوزخی که در این صورت عبادتش خالص و برای خداست. ▪️علامه طباطبایی رحمة الله علیه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ پیام‌های تسلیت از قلب غزه واکنش اهالی غزه به شهادت رئیس‌جمهور: 🔹از خبر غم‌انگیز شهادت ابراهیم رئیسی شوکه شدیم؛ ایشان مدافع آرمان فلسطین بود. 🔹از دست دادن ابراهیم رئیسی و امیرعبداللهیان مصیبتی دیگر برای همه شهروندان فلسطینی بود. 📌 خبر فوری سراسری @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ ۱۰۰۰ روز با دولت مردمی: بیمه‌ی ۲ میلیون بیمار نادر 🔹️ایجاد صندوق بیماری‌های خاص در آبان سال ۱۴۰۱، یکی از مهمترین گام‌های شهید آیت‌الله رئیسی برای کاهش هزینه‌ سلامت از سبد خانوارها بود. 🔹️هدف از تشکیل این صندوق، تجمیع منابع مالی و مدیریت آن‌ها برای ارائه حمایت‌های بیمه‌ای و مالی بیماران نادر بود. 🔹️به گزارش سازمان بیمه سلامت ایران، در این مدت ۲ میلیون بیمار نشانه‌دار شدند که پوشش بیمه‌ای ۹۵ تا ۱۰۰ درصد دریافت کردند. 📌 خبر فوری سراسری @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🌷🕊🇮🇷🕊🌷🌷🕊 ☘️رمان جذاب ☘️جلد چهارم؛ از روزی که رفتی ✍️قسمت ۷۵ و ۷۶ احسان لبخند عمیقش را دید. دید و دلش بی قرار شد. دید و دلش بیشتر خواست. دلش بیشتر از این لبخندها خواست. دلش صدای بلند خنده‌هایش را خواست. چقدر شیرین است، مسئول خنده‌های کسی باشی که دوستش داری! ************* صدای خنده های بلندی در بخش پیچید. زینب سادات سرکی به راهرو کشید و احسان را دید که مقابل ایستگاه پرستاری ایستاده و به حرف چند تن از خانم های همکارش میخندد. نگاهش به خنده‌های پر رنگ و لعاب همکارانش نشست و کمی دلش گرفت. حق دارد؟ یا حق ندارد؟ زینب ساداتی که شب گذشته ازدواج کرده بود. تاکنون خنده های بلند احسان را نشنیده بود. تاکنون او را اینگونه ندیده بود. چرا احسان خنده‌های‌زیبایش را، همانی که زینب سادات تازه فهمیده بود چقدر زیباست را تقدیم کسی جز او کرده بود؟ خودش را در اتاق پنهان کرد. صدای حرف زدن احسان را میشنید اما کلمات از آن فاصله قابل فهم نبود.چند دقیقه ای بغض کرد و چشم بست و با صدای احسان چشم گشود. احسان: _خسته نباشی بانو! لبخند زدن به لبخندهای احسان، آسان بود: _سلام. شما هم خسته نباشی! احسان دوباره خندید: _دلم برات تنگ شد، اومدم ببینمت که این همکارات وقت من رو گرفتن! نمیدونی چی میگفتن! زینب سادات لب ورچید و غر زد: _هر چی گفتن معلوم بود خیلی خنده داشت که اونجوری خندیدی، هیچوقت اینجوری نخندیده بودی! احسان غم صدای زینبش را شنید، دلنوازی کرد: _چون مزخرف تر از این نشنیده بودم! چون حرف نبود، جوک بود! خیلی بی شرمانه به من میگن: (امیدوارم مهریه سنگین نگرفته باشید! این جور دختر ها اهل زندگی نیستن!) زینب سادات گفت: _این که خنده نداشت احسان هر دو دست زینبش را در دست گرفت و دلجویانه گفت: _خنده داشت! چون امروز به تویی حسادت کردن که جز مهربونی چیزی براشون نداشتی! خنده دار بود چون نفهمیدن ظاهری قضاوت نکنن! نفهمیدن شادی من بخاطر داشتن تو هست. نفهمیدن عشق چی هست. بهشون گفتم نگران نباشن چون اومدم مهریه تو رو بدم. اونها هم فکر کردن فردای عقد پشیمون شدم و داشتن سعی میکردن خودشون رو قالب من کنن! من هم فرار کردم اومدم پیشت تا مواظبم باشی ندزدنم! زینب سادات نق زد: _احسان! و این اولین بود و اولین ها زیبا هستند... احسان: _جانم! شوخی کردم عزیزم. اما اون قسمت اولش راست بود ها! اما من گفتم نگرانش نیستم! زینب سادات گلایه کرد: _دیگه اونجوری برای دخترها نخند. احسان سر کج کرد: _چشم. اما باور کن شوق دیدن تو دلم رو اونقدر شاد کرده بود که حتی اگه فحش هم میدادن، من همینطور میخندیدم! زینب سادات نق زد: _اما اونها به من فحش دادن و تو خندیدی. احسان اخم کرد: _زینب جانم! اونها به تو حسادت میکنن، نه به خاطر من، بخاطر اینکه خواستنی هستی، بخاطر اینکه نمیتونن مثل تو باشن! به دل نگیر. شما همکار هستید. و یادت نره که من هرگز از تو و دوست داشتنت دست نمیکشم! دنیا دنیا جمع بشن، عشق اگه عشق باشه ثابت میمونه! زینب سادات جوابش را داد: _همونطور که باید نجیب باشه، هم باید کنه! همیشه طوری رفتار کن که دوست داری با تو اونطور رفتار کنن!همونطور که زن باید عفت داشته باشه و خودش رو از نامحرم دریغ کنه، مرد باید عفت داشته باشه! همه چیز دو طرفه است. نمیتونی خودت به زنها نگاه کنی و انتظار داشته باشی به زنت نگاه نکنن! احسان به فکر فرو رفت... ********* سر قبر آیه ایستادند. دسته گلی در دست احسان بود. آمده بود مادرزن سلام! «سلام آیه! سلام مادر! سلام لبخند خدا! برایمان دعا کن! تو با دل بزرگ و مهربان مادری‌ات برایمان دعا کن! تو با همه ی آیه بودن هایت برایم دعا کن. تو با همه خدایی شدنت برایمان دعا کن! دعای مادر مستجاب است! مادر باش برایم! مادری کن برایم! زینب سادات میان پدر و مادر نشست و نگاه کرد. قرآن خواند! دعا کرد. سنگ ها را بوسید. خاطراتش را ورق زد و یادآورد بودن ها و حضورهایشان را... احسان کنارش نشست. احسان: _مردن سخته؟ زینب سادات: _مثل تولد می‌مونه برای بچه‌ها! هر راه تازه ای، سختی های خاص خودش رو داره. میدونی که موقع زایمان، بسته به اینکه بچه با چه حالتی در مسیر زایمان قرار بگیره، کم و زیاد درد داره و دچار مشکل میشه! یک بچه با پا دنیا میاد، یکی با سر، یکی با صورت! ما هم هر کاری بکنیم، هر احوالی داشته باشیم، موقع تولد آخرمون، میتونیم دچار مشکل بشیم! بعضی ها راحت میمیرن و بعضی ها سخت! احسان: _مادرت سخت مرد یا آسون؟ زینب سادات: _آسونش هم سختی داره! یادمه هفتم مادرم بود که خواب دیدم... زینب سادات به یاد آورد... آیه مقابل زینب سادات بود.در کنار رودخانه‌ای در میان درختان سبز و سرکشیده...... ☘️ادامه دارد..... ✍️نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🕊🌷🌷🕊🇮🇷🕊🌷🌷🕊 ☘رمان جذاب ☘جلد چهارم؛ از روزی که رفتی ✍قسمت ۷۷ و ۷۸ _.... در کنار رودخانه‌ای در میان درختان سبز و سرکشیده. زینب سادات به آیه گفت: _مامان! اینجا چکار میکنی؟ تو که مرده بودی! آیه گفت: _الآنم مُرده‌ام! امروز حساب کتاب من تموم شد و به من اجازه دادم بیام! زینب سادات: _یعنی هفت روز طول کشید؟ آیه: _برای تو هفت روز طول کشید، زمان اینجا متفاوت هست. خیلی بیشتر برای من گذشت. زینب سادات: _بابا ارمیا چی؟از بابا خبر داری؟ آیه: _کار اون بیشتر طول میکشه. ارمیا مسئولیت‌های زیادی داشت! حساب کتاب مسولین از مردم عادی هستش! زینب سادات: _من چی مامان؟ از اوضاع من خبر داری؟ آیه: _مواظب خودت باش! از تو انتظار بیشتری هست. بیشتر تلاش کن. زینب سادات: _کسی رو اونجا دیدی؟ از اقوام و دوستان خبری داری؟ بابا مهدی رو دیدی؟ آیه: _اوضاع خیلی از اقوام بده. خیلی ها سال‌هاست گرفتار حساب پس دادن هستن. سیدمهدی هم دیدم. جایگاهش بالاتر از من هست. زینب سادات: _مامان! تا حالا پیامبر یا امیرالمومنین رو دیدی؟ آیه: _فقط یک بار از دور! جایگاه اونها خیلی بالاست. زینب سادات: _مامان من چکار کنم؟ آیه: _بیشتر به چیزهایی که میدونی کن. به خودت نشو! زندگی رو جدی نگیر، اینجا جدی هست! هرکاری میکنی ببین به درد میخوره یا نه! نگاه نکن دیگران از تو تعریف میکنن یا تو کمتر از دیگران گناه داری، هرچی برای خودت توشه جمع کنی، اینجا راحت تری و آسایش بیشتری داری! اینجا خیلی جا داره و هرچی بیشتر بدی خودت رو، جایگاه بهتری خواهی داشت. زینب سادات: _مامان برام دعا کن. آیه لبخند زد. مثل همیشه های آیه. مثل لبخندهای پر مهر احسان به لبخند زینب سادات نگاه کرد. به خواب عجیبش اندیشید. خوش به حال آیه ای که گذر کرد از حساب و کتابهایش... ساعتی بعد در کنار سنگ قبر سیدمهدی نشستند و فاتحه خواندند. زینب سادات برای پدر زمزمه کرد: " پدر، برامون دعا کن! هوای ما و زندگی ما رو داشته باش! " احسان گفت: " سید! برای من هم رفاقت کن! دست آقا ارمیا رو گرفتی، دست من رو هم بگیر! نذار از زیانکاران باشم سید! شما که حق پدری گردن من دارید! شما که نازدونه دلتون رو دست من سپردید! برام دعا کنید. من خیلی راه دارم تا یاد بگیرم... " تلفن همراه احسان زنگ خورد. نام صدرا روی صفحه خود نمایی کرد. احسان جواب داد: _جانم بابا! صدرا: _سلام پسرم! خوبی؟ زینب سادات خوبه؟ احسان: _سلام. ممنون. ما هم خوبیم. صدرا: _زینب جان پیش تو هست؟ احسان: _بله. کاری باهاش دارید؟ صدرا: _گوشی رو بذار رو آیفون؟ احسان بلندگو را روشن کرد و صدای صدرا در گلزار شهدای قم پیچید: _سلام زینب جان! اذان صبح امروز، قاتل پدر و مادرت اعدام شد. دیگه خیالت راحت... زینب سادات گفت: _ممنون عمو. احسان بعد از قطع کردن تماس پرسید: _خبر نداشتی؟ زینب سادات : _میدونستیم. هم من هم ایلیا. اما گفتم روزش رو به ما نگن تا تموم بشه! درسته که حق ما بود قصاص کنیم و از قصاصش راضی هستم اما دلم اونقدر سخت نشده که لحظه های آخر حیات یک انسان رو بشمرم! احسان: _چرا نبخشیدی؟ زینب سادات ایستاد و باد در زیر چادرش پیچید: _اول اینکه فقط ما نبودیم و چند خانواده دیگه هم بودن، دوم هم اینکه از کارش پشیمون نبود و محق میدونست خودش رو و سوم هم به دلیل اینکه جرم های دیگه هم داشت و در هر حال بخاطر هر کدوم از جرایمش اعدام میشد. احسان: _دلت آروم شد؟ زینب سادات: _دل من هیچوقت آروم نمیشه! هر روز مادری، هر روز پدری، هر وقت پدری دست نوازش رو سر دخترش بکشه، هر مادری که زخم زانوی پسرش رو ببوسه، هر وقت خنده جمع خانواده ‌ای رو ببینم، هر وقت دختری عروس بشه و بگه با اجازه پدر و مادرم، و هر پسری که پدرش کت دامادیش رو تنش کنه، وقتی بچه دار بشم و پدر و مادرم نباشن تا برای بچه ام اذان بگن و با لذت بغلش کنن، و هر لحظه از عمرم دلم میسوزه و غم همخونه چشمهام میشه! هیچوقت دلم آروم نمیشه! احسان گفت: _و من هر کاری میکنم تا دلت رو آروم کنم! قول میدم هیچوقت کاری نکنم که ته دلت بگی اگه پدر و مادرم بودن، این کار رو با من نمیکرد! زینب سادات لبخند زد. از همان لبخندهای آیه وار. همانهایی که دل احسان را میبرد. در کنار هم قدم زدند. زینب سادات گفت: _همیشه دوست داشتم مثل مادرم باشم. مادرم رو از من گرفتن! احسان: _پس مادرت اسطوره بود برات؟
👇ادامه ۷۸👇 زینب سادات سری به تایید تکان داد: _آره! سالها اسطوره ام مادرم بود. اما یک روز از مادرم پرسیدم تو کیه؟ مادرم گفت حضرت زهرا! (سلام‌الله‌علیها) پرسیدم چرا؟ گفت چون الگوی ما باید باشه و بهترین الگو دختر نبی اکرم (صلی‌الله علیه و اله) هستن! از اون روز مادرم حضرت زهرا س هستن. کاش میشد کمی شبیه ایشون بشم! احسان با خود اندیشید: «اسطوره! اسطوره من چه کسی هست؟» بعد لبخند زد و زمزمه کرد: « ...» پایان ۹۹/۴/۴ من الله توفیق سنیه منصوری 🇮🇷رهبر انقلاب: اگر همسران جوانی که شوهران فداکار و جوانمردشان به میدانهای نبرد رفته بودند، به بهانه‌ی داشتن فرزندان، زبان شکوه باز میکردند،باب شهادت و مجاهدت بسته میشد. شما به گردن این انقلاب و این کشور و این ملت و تاریخ ما حق دارید. ۸۰/۱۱/۲ ‌🇮🇷⁩‌🇮🇷⁩‌🇮🇷⁩‌🇮🇷⁩‌🇮🇷⁩‌🇮🇷⁩‌🇮🇷⁩‌🇮🇷⁩ ☘️پایان☘️ ✍️نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
Az Rozi Ke Rafti_novelbaz.pdf
1.62M
☘نسخه پی دی اف ☘ رمان👈 ☘جلد اول👉 📖تعداد صفحات: ۱۶۰ نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
Shekastehayam Bade To_novelbaz.pdf
1.5M
🍃نسخه پی دی اف 🍃رمان 👈 🍃 (جلد دوم👉 از روزی که رفتی) 📖تعداد صفحات: ۱۵۴ نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
Romanbank.parvaze shaparak ha.pdf
1.25M
🌱 نسخه پی دی اف 🌱رمان👈 🌱 (جلد سوم👉 از روزی که رفتی) 📖تعداد صفحات: ۱۵۱ نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
4_5765083839202331382.pdf
2.59M
🌿نسخه پی دی اف 🌿رمان👈 🌿 (جلد چهارم👉 از روزی که رفتی) 📖تعداد صفحات: ۱۱۶ نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
خــــب این هم از آخرین قسمت این داستان زیبای دنباله دار پی دی اف هر ۴ قسمت هم براتون گذاشتم دوباره تا اونایی که دوست داشتند، بتونن از اول بخونن امیدوارم لذت ببرید رمان جدید رو از شنبه میذاریم ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃﷽🍃 خـ♡ـدای مهربانم از تو شاکرم که چشمانم را گشودی و فرصتی دیگر برای زندگی برای نفس کشیدن و برای دیدن‌ عزیزانم به من عطا کردی با نام و یادت روزم را آغاز می‌کنم 🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
سلا‌م‌آقای‌خوبیها 🌱هر شيعه تو را صدا کند آقا جان  بهر فرجت دعا کند آقا جان... 🌱يک روز تو خواهی آمد و وقت نماز  عيسى به تو اقتدا کند آقا جان... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa