eitaa logo
کانال در آرزوی شهادت
3.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1هزار ویدیو
23 فایل
ما راهی به‌ جز این ڪه یڪ شهید زنده در این عصر باشیم نداریم .🌹🍃 سردار شهید ...🕊 #شهیدحاج‌‌احمد‌ڪاظمی
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 #کتاب_بخونیم 🌹 #زمین_غصبی نزدیڪ ظهر بود . از شناسایی بر می‌گشتیم . از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم . آن قدر خسته بودیم ڪه نمی‌تونستیم پا از پا برداریم ؛ ڪاسه زانوهامون خیلی درد می‌ڪرد . حسن طرف شنی جاده شروع ڪرد به نماز خوندن . صبر ڪردم تا نمازش تموم شد . گفتم : « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخون . » گفت : « اون جا زمین ڪسیه ، شاید راضی نباشه . » ڪتاب یادگاران ، جلد۴ ، ص۲۳ #شهید_حسن_باقری ♥️ @love_shahid ♥️
📝 #کتاب_بخونیم 🌹 اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنه‌ای ... یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنه‌ای . عصر ڪه رفتم محل ڪار ، آقای صیادشیرازی پرسید : ڪجا بودی ؟ گفتم : خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید . با تعجب پرسیدم : اتفاقی افتاده ؟! ایشان گفتند : این پیشانی بوسیدن دارد ، تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر بودی ... ✍ : خاطره ای از زندگی امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی ... 📚 : یادگاران۱۱ «ڪتاب شهیدصیاد» ، صفحه۴۳ ♥️ @love_shahid ♥️
#کتاب_بخونیم ❤️ روزی یڪی از بچه‌ها روی تڪه مقوا نوشت : سنگر فرماندهی و بالای سنگر شهید ماهینی نصب ڪرد ، تا بچه‌هایی ڪه علیرضا را نمی‌شناختند ، بدانند ایشان فرمانده است . وقتی علیرضا مقوا را دید خیلی ناراحت شد ، و آن را پاره ڪرد و گفت : من هم رزمنده‌ای مثل شما هستم و هیچ برتری نسبت به دیگران ندارم ، از شما خواهش میڪنم دیگه چنین نوشته‌هایی را بالای سنگرم نگذارید ... ✍🏻حاج احمد ساعدی همرزم شهید علیرضا ماهینی 📚 ڪتاب دلداده ، ص 163 #ارسالی_اعضاء_ڪانال ♥️ @love_shahid ♥️
📖 💕 ایشان برای اجاره‌ی خانه‌ی مشترڪ ، مقداری پول داشت ؛ خانه‌ی بزرگ و نوسازی در منطقه‌ی خوبی از شهر پیدا ڪردیم . وقتی پسندیدیم و از خانہ خارج شدیم ، گوشی آقا حمید زنگ خورد . وقتی تلفن‌شان تمام شد ، گفت « یڪی از دوستانم دنبال خانہ است و پولش ڪافی نیست . قبول می‌ڪنی مقداری از پولمان را بہ آن‌ها بدهیم ؟» قبول ڪردم و نصف پول پیش خانہ مان را بہ آن‌ها دادیم . نهایتاً یڪ خانه‌ی ۴۰ متری و قدیمی را در محلہ‌ای پایین شهر اجاره ڪردیم . سال بعد ڪہ بہ طبقه‌ی بالای همان خانہ نقل مڪان ڪردیم ، از سقفش آب وارد خانہ می‌شد ... 🌹👈 اگر چہ رفاه و آسایش دنیایی‌مان در آن خانہ ڪم بود ، اما آرامش و ایمانی ڪہ از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان می‌شد ، بسیار دلچسب بود . حقوق اندڪ آقا حمید برڪت زیادی داشت . من در آن خانه‌ی ۴۰ متری ، بہ شدت خوشبخت بودم . 👉🌹 📗 ڪتاب یادت باشه . ♥️ @love_shahid ♥️
شهید دستغیب - کتاب گناهان کبیره.pdf
9.4M
📖 #کتاب_بخونیم 🔺سالگرد شهادت‌ شهید #سید_عبدالحسین_دستغیب بدست منافقین 📚 نسخہ PDF | 📖 ڪتاب : " گناهان ڪبیره " 🌸 تألیف آیت‌الله شهید دستغیب ♥️ @love_shahid ♥️
#کتاب_بخونیم 📖 #اختلاف_خانوادگی سر مسأله ای بہ توافق نرسيديم . بی فايده بود ؛ بحث ڪردن هم فايده ای نداشت . هر ڪدام مان روی حرف خودمان پافشاری می ڪرديم تـا اينڪه اسماعيل عصبانی شد . اخم توی صورتش خودنمايی می ڪرد . لحن تندی هم به خود گرفت . از خانہ بيرون رفت . 👈ولی شب ڪه بہ خانہ بازگشت با روحيہ خوش و متبسم آمد . گفت : «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت : ڪه نبايد گذاشت اختلاف خانوادگی بيشتر از يڪ روز ادامه پيدا ڪند . #شهيد_اسماعيل_دقايقی #سالروز_شهادتشان 📗 ڪتاب آن سوی دیار دل @love_shahid.
📖 مادرم توی خواستگاری شرط ڪرد ڪه دخترم ، صبح‌ها باید شیر و قهوه جلوش بذاری و ... خلاصہ زندگی با این دختر سختہ ؛ اما مصطفی همیشہ با اینڪه قهوه نمی‌خورد برایم قهوه درست می‌ڪرد . می‌گفتم : «واسہ چی این ڪارو می‌ڪنی؟...». می‌گفت : «من بہ مادرت قول دادم ڪه این ڪارها رو انجام بدم .» محبت‌هاش رو ڪه می‌دیدم احساس می‌ڪردم رنگ خدایی بہ زندگیمون داده . ✍ : ڪتاب افلاڪیان ، ج۴ ، ص۷ @love_shahid.
📖 ڪاش همه‌ی نمایندگان مجلس اینگونه بودند ... توی انتخابات مجلس شورای اسلامی رأی آوردیم با حاج آقا راه افتادیم بریم افتتاحیه ؛ نزدیڪ ساختمان مجلس ڪه رسیدیم ، مرحوم ابوترابی گفت : نگهدار ... ایشون با یه حالت خاصی به درب ورودی مجلس نگاه ڪرد و گفت : این در رو ببین ! اگه ما به وظیفه خودمون در قبال مردم عمل نڪنیم ، این در برای ما دروازه جهنم خواهد شد ... ‌ ( خاطره ای از سیدالأسرا مرحوم سید علی اکبر ابوترابی ...) 📚 منبع : ڪتاب به لطافت باران 🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
📖 داشت از قم بر می گشت جبهہ . وسط راه یادش افتاد خمس مالش رو نداده ؛ « بلافاصلہ از همون جا برگشت قم » خمس مالش رو پرداخت ڪرد و راه افتاد سمت جبهہ . ڪتاب افلاڪی خاڪی 🌹 @love_shahid 🌹
📖 زغال ها گل انداختہ بود ؛ جوجہ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود .😊 تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل ، سروڪله اش پیدا شد ؛ من زودتر نماز خوانده بودم ڪه نهار رو روبہ راه ڪنم . پرسید : داری چیڪار میڪنی ؟ گفتم : میبینی ڪه می خواهم برای نهار جوجہ بزنیم ! 😀 -گفت : با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش خواست چی ؟ اگه یہ زن حاملہ هوس ڪرد چی ؟!😒 مجبورمان ڪرد با دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .😌 یڪ پارڪ جنگلی پیدا ڪردیم ، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت . ڪسب تڪلیف ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟)‌ 😉 با اجازه اش همان جا اُتراق ڪردیم دور از چشم بقیہ .☺️ شهید مدافع حرم 📗برشی از ڪتاب سربلند 🌹 @love_shahid 🌹
📖نوجوانی جهادگر شانزده سالہ بود ڪه از طرف دبیرستان بہ سفر جهادی رفت ؛ 😍 می خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند . زمین سفت و سختی بود ڪه باید خیلی انرژی صرف می شد . 😞 هر گروه وظیفہ خودش را داشت ؛ خیلے ها ڪم آورده بودند . اما او خستگےناپذیر بود و جاے چند نفر ڪار مےڪرد ؛ ڪلنگ مےزد ، بیل مےزد ، خاڪ را از جایی دیگر منتقل مےڪرد . بمب انرژی بود .✌️☺️ منبع : ڪتاب ابووصال 🌹 @love_shahid 🌹
📖 ڪفاره پدر رو بہ من با عصبانيت گفت : «چرا ڪار زنت را انجام ميدی ، ڪار زن و مرد از هم جداست ?!» هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت : «بابا شما اشتباه مےڪنی ؛ من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم ! ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ، خيلی خوبہ و مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !» حالا پس از عباس ، پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند . اين سنت را عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت . آن سوی دیار دل 📗 🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
📖 پدر رو بہ من با عصبانيت گفت : «چرا ڪار زنت را انجام ميدی ، ڪار زن و مرد از هم جداست ?!» هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت : «بابا شما اشتباه مےڪنی ؛ من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم ! ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ، خيلی خوبہ و مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !» حالا پس از عباس ، پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند . اين سنت را عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت . 📚 کتاب آن سوی دیار دل 🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
📖 #کتاب_بخونیم ❤️ 🔰ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تڪفیری‌ها یڪی از بی‌سیم‌های تڪفیری‌ها افتاد دست ما . سریع بی‌سیم را برداشتم . می‌خواستم بد و بیراه بگم . عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت ڪه دشمن را عصبانی نڪن . گفتم : پس چی بگم به اینا ؟! گفت : «بگو اگه شما مسلمونید ، ما هم مسلمونیم . این گلوله‌هایی ڪه شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد ...» سؤال ڪردند شما ڪی هستید و چرا با ما می‌جنگید ؟! گفت : «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم ڪه صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون ڪردیم . ما همون هایی هستیم ڪه آمریڪایی ها رو از عراق بیرون ڪردیم . ما لشڪری هستیم از لشڪر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ ها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا ڪرد تا وقت اذان . بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تڪفیری‌ها تسلیم ما شدند . می‌گفتند : «از شما در ذهن ما یڪ ڪافر ساخته اند .» #ڪتاب_عمارحلب #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
📖 عاشقانه‌های شهید زین‌الدین و همسرشان برای رسیدن به خدا ... 💞 آقا مهدی گاهی ڪه یڪ حدیث یا یڪ جمله‌ی‌ زیبا پیدا می‌ڪرد ، با ماژیڪ می‌نوشت روی ڪاغذ و می‌زد به دیوار . بعد در موردش با همدیگه حرف می‌زدیم ، هر ڪدام هر چه فهمیده بودیم ، می‌گفتیم . اینجوری آن جمله هم روی دیوار جلویِ چشممان می‌ماند و هم توی ذهنمان ماندگار می‌شد ... 📚 ڪتاب آقا مهدی ، ص۶۷ 🌹 @love_shahid 🌹
📖 این دقت‌ها شهادت را رقم می‌زند هنوز آفتاب ڪامل غروب نڪرده بود . عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه ڪرد . می‌گفت : ڪار ڪردن وقتِ نماز برڪت نداره ، بریم مسجد ، بعد ڪه برگشتیم خودم همه‌ی ڪارها رو می‌ڪنم ، اینطوری پولی‌ ڪه در میارین دیگه شبهه‌ای نداره و آدم رو به یه جایی می‌رسونه ... 📚 منبع : ڪتاب سیره‌ی دریادلان 2 🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
📖 یڪ سینی گذاشته بودیم وسط ، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا می‌خوردیم ڪه حاجی‌سلیمانی هم آمد. جا باز ڪردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد. ڪنار سینی یڪ بطری ڪوچڪ آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز ڪرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار ڪه یڪی قبلا از آن خورده. ما رزمنده عراقی بودیم ، حاجی هم فرمانده ایرانی مان ، همه ڪنار هم یڪ نوع غذا خوردیم ؛ عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده. 📚 کتاب سلیمانی عزیز 🌹 @love_shahid 🌹
کانال در آرزوی شهادت
🌷 شهید محمدحسین محمد خانی 🌷 معروف به حاج عمّار 🔸ولادت : ۶۴/۴/۹ تهران 🔹شهادت : ۹۴/۸/۱۶ لاذقیه، سوری
📖 ✍ تسلیم شدن چند تڪفیری به خاطر گفتگوی جالب شهید با آنها... یڪی از بی‌سیم‌های تڪفیری‌ها افتاد دست ما . سریع بی‌سیم را برداشتم . می‌خواستم بد و بیراه بگم . عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت ڪه دشمن را عصبانی نڪن . گفتم : پس چی بگم به اینا ؟! گفت : «بگو اگه شما مسلمونید ، ما هم مسلمونیم . این گلوله‌هایی ڪه شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد ...» سؤال ڪردند شما ڪی هستید و چرا با ما می‌جنگید ؟! گفت : «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم ڪه صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون ڪردیم . ما همون هایی هستیم ڪه آمریڪایی ها رو از عراق بیرون ڪردیم . ما لشڪری هستیم از لشڪر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ ها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا ڪرد تا وقت اذان . بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تڪفیری‌ها تسلیم ما شدند . می‌گفتند : «از شما در ذهن ما یڪ ڪافر ساخته اند .» 📗ڪتاب عمّارحلب 🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39 دوستان خود را نیز دعوت نمایید.
📖 💕 ایشان برای اجاره‌ی خانه‌ی مشترڪ ، مقداری پول داشت ؛ خانه‌ی بزرگ و نوسازی در منطقه‌ی خوبی از شهر پیدا ڪردیم . وقتی پسندیدیم و از خانہ خارج شدیم ، گوشی آقا حمید زنگ خورد . وقتی تلفن‌شان تمام شد ، گفت « یڪی از دوستانم دنبال خانہ است و پولش ڪافی نیست . قبول می‌ڪنی مقداری از پولمان را بہ آن‌ها بدهیم ؟» قبول ڪردم و نصف پول پیش خانہ مان را بہ آن‌ها دادیم . نهایتاً یڪ خانه‌ی ۴۰ متری و قدیمی را در محلہ‌ای پایین شهر اجاره ڪردیم . سال بعد ڪہ بہ طبقه‌ی بالای همان خانہ نقل مڪان ڪردیم ، از سقفش آب وارد خانہ می‌شد ... 🌹👈 اگر چہ رفاه و آسایش دنیایی‌مان در آن خانہ ڪم بود ، اما آرامش و ایمانی ڪہ از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان می‌شد ، بسیار دلچسب بود . حقوق اندڪ آقا حمید برڪت زیادی داشت . من در آن خانه‌ی ۴۰ متری ، بہ شدت خوشبخت بودم . 👉🌹 📗 ڪتاب یادت باشه . شهید مدافع حرم آل‌الله ... 🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39 لطفا دوستان خود را دعوت نمایید.
📖 🕊 🌷 بودند آدمهایی ڪہ می‌گفتند : « چرا باید رأی بدیم ؟ فایده نداره ڪہ .... » آقا روح الله در جواب می‌گفت : رأی تڪ تڪ ما توی سرنوشت ڪشور مهمه و اثر داره ؛ اگہ امروز رأی ندی ، فردا حق نداری بگی چرا فلانی ڪشورمون رو به تباهی ڪشوند و فلان شد ..... اگہ دادی اونوقت حق اظهار نظر داری . 📚 ڪتاب : اثر انگشت ، ص ۵۹ ، راوی همسر شهید شهید مدافع حرم آل الله 🌹 @love_shahid 🌹
📖 🌸 بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت . در مراسم عقد به همسرش یڪ بسته ڪتاب هدیه داد ڪه یڪی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها ڪتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد. ابراهیم الگوی محسن بود . محسن حججی خالصانه و بدون_سر_و_صدا برای خدا زحمت ڪشید ، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد... 📚 برگرفته از ڪتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی شهید حججی. اثر گروه شهید هادی 🌹 @love_shahid 🌹
📖 پدر رو بہ من با عصبانيت گفت : «چرا ڪار زنت را انجام ميدی ، ڪار زن و مرد از هم جداست ?!» هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت : «بابا شما اشتباه مےڪنی ؛ من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم ! ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ، خيلی خوبہ و مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !» حالا پس از عباس ، پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند . اين سنت را عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت . 📚 کتاب آن سوی دیار دل 🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39 با نشر مطالب در ثواب آن شریک باشیم♥️
🔰 مسحور اقیانوس 📌به مناسبت ۱۵ نوامبر، سالروز شهادت «ادواردو (مهدی) آنیلی» 📚 🌹 @love_shahid 🌹
📖 پدر رو بہ من با عصبانيت گفت : «چرا ڪار زنت را انجام ميدی ، ڪار زن و مرد از هم جداست !» هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت : «بابا شما اشتباه مےڪنی ؛ من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم ! ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ، خيلی خوبہ و مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !» حالا پس از عباس ، پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند . اين سنت را عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت . 📚 کتاب آن سوی دیار دل 🌹 @love_shahid 🌹
کانال در آرزوی شهادت
🌷 شهید محمدحسین محمد خانی 🌷 معروف به حاج عمّار 🔸ولادت : ۶۴/۴/۹ تهران 🔹شهادت : ۹۴/۸/۱۶ لاذقیه، سوری
📖 ✍ تسلیم شدن چند تڪفیری به خاطر گفتگوی جالب شهید با آنها... یڪی از بی‌سیم‌های تڪفیری‌ها افتاد دست ما . سریع بی‌سیم را برداشتم . می‌خواستم بد و بیراه بگم . عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت ڪه دشمن را عصبانی نڪن . گفتم : پس چی بگم به اینا ؟! گفت : «بگو اگه شما مسلمونید ، ما هم مسلمونیم . این گلوله‌هایی ڪه شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد ...» سؤال ڪردند شما ڪی هستید و چرا با ما می‌جنگید ؟! گفت : «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم ڪه صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون ڪردیم . ما همون هایی هستیم ڪه آمریڪایی ها رو از عراق بیرون ڪردیم . ما لشڪری هستیم از لشڪر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ ها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا ڪرد تا وقت اذان . بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تڪفیری‌ها تسلیم ما شدند . می‌گفتند : «از شما در ذهن ما یڪ ڪافر ساخته اند .» 📗ڪتاب عمّارحلب 🌹 @love_shahid 🌹