📖 #کتاب_بخونیم
🌹 #زمین_غصبی
نزدیڪ ظهر بود . از شناسایی بر میگشتیم .
از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم . آن قدر خسته بودیم ڪه نمیتونستیم پا از پا برداریم ؛ ڪاسه زانوهامون خیلی درد میڪرد . حسن طرف شنی جاده شروع ڪرد به نماز خوندن . صبر ڪردم تا نمازش تموم شد . گفتم : « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخون . » گفت : « اون جا زمین ڪسیه ، شاید راضی نباشه . »
ڪتاب یادگاران ، جلد۴ ، ص۲۳
#شهید_حسن_باقری
♥️ @love_shahid ♥️
📝 #کتاب_بخونیم
🌹 اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنهای ...
یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنهای . عصر ڪه رفتم محل ڪار ، آقای صیادشیرازی پرسید : ڪجا بودی ؟ گفتم : خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید . با تعجب پرسیدم : اتفاقی افتاده ؟! ایشان گفتند : این پیشانی بوسیدن دارد ، تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر بودی ...
✍ : خاطره ای از زندگی امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی ...
📚 : یادگاران۱۱ «ڪتاب شهیدصیاد» ، صفحه۴۳
♥️ @love_shahid ♥️
#کتاب_بخونیم ❤️
روزی یڪی از بچهها روی تڪه مقوا نوشت : سنگر فرماندهی و بالای سنگر شهید ماهینی نصب ڪرد ، تا بچههایی ڪه علیرضا را نمیشناختند ، بدانند ایشان فرمانده است .
وقتی علیرضا مقوا را دید خیلی ناراحت شد ، و آن را پاره ڪرد و گفت : من هم رزمندهای مثل شما هستم و هیچ برتری نسبت به دیگران ندارم ، از شما خواهش میڪنم دیگه چنین نوشتههایی را بالای سنگرم نگذارید ...
✍🏻حاج احمد ساعدی همرزم شهید علیرضا ماهینی
📚 ڪتاب دلداده ، ص 163
#ارسالی_اعضاء_ڪانال
♥️ @love_shahid ♥️
#کتاب_بخونیم 📖
#به_شـدت_خـوشـبخت 💕
ایشان برای اجارهی خانهی مشترڪ ، مقداری پول داشت ؛ خانهی بزرگ و نوسازی در منطقهی خوبی از شهر پیدا ڪردیم .
وقتی پسندیدیم و از خانہ خارج شدیم ، گوشی آقا حمید زنگ خورد . وقتی تلفنشان تمام شد ، گفت « یڪی از دوستانم دنبال خانہ است و پولش ڪافی نیست .
قبول میڪنی مقداری از پولمان را بہ آنها بدهیم ؟» قبول ڪردم و نصف پول پیش خانہ مان را بہ آنها دادیم .
نهایتاً یڪ خانهی ۴۰ متری و قدیمی را در محلہای پایین شهر اجاره ڪردیم . سال بعد ڪہ بہ طبقهی بالای همان خانہ نقل مڪان ڪردیم ، از سقفش آب وارد خانہ میشد ...
🌹👈 اگر چہ رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانہ ڪم بود ، اما آرامش و ایمانی ڪہ از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد ، بسیار دلچسب بود . حقوق اندڪ آقا حمید برڪت زیادی داشت . من در آن خانهی ۴۰ متری ، بہ شدت خوشبخت بودم . 👉🌹
📗 ڪتاب یادت باشه .
#شهید_مدافع_حرم_آلالله #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادتشان
♥️ @love_shahid ♥️
شهید دستغیب - کتاب گناهان کبیره.pdf
9.4M
📖 #کتاب_بخونیم
🔺سالگرد شهادت شهید
#سید_عبدالحسین_دستغیب
بدست منافقین
📚 نسخہ PDF | 📖 ڪتاب :
" گناهان ڪبیره "
🌸 تألیف آیتالله شهید دستغیب
♥️ @love_shahid ♥️
#کتاب_بخونیم 📖
#اختلاف_خانوادگی
سر مسأله ای بہ توافق نرسيديم .
بی فايده بود ؛
بحث ڪردن هم فايده ای نداشت .
هر ڪدام مان روی حرف خودمان پافشاری می ڪرديم تـا اينڪه اسماعيل عصبانی شد .
اخم توی صورتش خودنمايی می ڪرد .
لحن تندی هم به خود گرفت .
از خانہ بيرون رفت .
👈ولی شب ڪه بہ خانہ بازگشت با روحيہ خوش و متبسم آمد .
گفت : «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.»
می گفت : ڪه نبايد گذاشت اختلاف خانوادگی بيشتر از يڪ روز ادامه
پيدا ڪند .
#شهيد_اسماعيل_دقايقی
#سالروز_شهادتشان
📗 ڪتاب آن سوی دیار دل
@love_shahid.
#کتاب_بخونیم 📖
مادرم توی خواستگاری شرط ڪرد ڪه دخترم ، صبحها باید شیر و قهوه جلوش بذاری و ...
خلاصہ زندگی با این دختر سختہ ؛
اما مصطفی همیشہ با اینڪه قهوه نمیخورد برایم قهوه درست میڪرد .
میگفتم : «واسہ چی این ڪارو میڪنی؟...». میگفت : «من بہ مادرت قول دادم ڪه این ڪارها رو انجام بدم .»
محبتهاش رو ڪه میدیدم احساس میڪردم رنگ خدایی بہ زندگیمون داده .
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
✍ : ڪتاب افلاڪیان ، ج۴ ، ص۷
@love_shahid.
📖 #کتاب_بخونیم
ڪاش همهی نمایندگان مجلس اینگونه بودند ...
توی انتخابات مجلس شورای اسلامی رأی آوردیم
با حاج آقا راه افتادیم بریم افتتاحیه ؛
نزدیڪ ساختمان مجلس ڪه رسیدیم ،
مرحوم ابوترابی گفت : نگهدار ...
ایشون با یه حالت خاصی به درب ورودی مجلس نگاه ڪرد و گفت :
این در رو ببین !
اگه ما به وظیفه خودمون در قبال مردم عمل نڪنیم ، این در برای ما دروازه جهنم خواهد شد ...
( خاطره ای از سیدالأسرا مرحوم سید علی اکبر ابوترابی ...)
📚 منبع : ڪتاب به لطافت باران
#مجلس #نماینده #تڪلیف_گرایی #وجدان_ڪاری
🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
#کتاب_بخونیم 📖
داشت از قم بر می گشت جبهہ .
وسط راه یادش افتاد خمس مالش رو نداده ؛
« بلافاصلہ از همون جا برگشت قم »
خمس مالش رو پرداخت ڪرد و راه افتاد سمت جبهہ .
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
ڪتاب افلاڪی خاڪی
🌹 @love_shahid 🌹
#کتاب_بخونیم 📖
زغال ها گل انداختہ بود ؛
جوجہ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود .😊
تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل ، سروڪله اش پیدا شد ؛
من زودتر نماز خوانده بودم ڪه نهار رو روبہ راه ڪنم .
پرسید : داری چیڪار میڪنی ؟
گفتم : میبینی ڪه می خواهم برای نهار جوجہ بزنیم ! 😀
-گفت : با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش خواست چی ؟
اگه یہ زن حاملہ هوس ڪرد چی ؟!😒
مجبورمان ڪرد با دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .😌
یڪ پارڪ جنگلی پیدا ڪردیم ، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت .
ڪسب تڪلیف ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟) 😉
با اجازه اش همان جا اُتراق ڪردیم دور از چشم بقیہ .☺️
شهید مدافع حرم
#شهید_محسن_حججی
📗برشی از ڪتاب سربلند
🌹 @love_shahid 🌹
#کتاب_بخونیم 📖نوجوانی جهادگر
شانزده سالہ بود ڪه از طرف دبیرستان بہ سفر جهادی رفت ؛ 😍
می خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند .
زمین سفت و سختی بود ڪه باید خیلی انرژی صرف می شد . 😞
هر گروه وظیفہ خودش را داشت ؛ خیلے ها ڪم آورده بودند .
اما او خستگےناپذیر بود و جاے چند نفر ڪار مےڪرد ؛ ڪلنگ مےزد ، بیل مےزد ، خاڪ را از جایی دیگر منتقل مےڪرد .
بمب انرژی بود .✌️☺️
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
منبع : ڪتاب ابووصال
🌹 @love_shahid 🌹
#کتاب_بخونیم 📖 ڪفاره
پدر رو بہ من با عصبانيت گفت :
«چرا ڪار زنت را انجام ميدی ،
ڪار زن و مرد از هم جداست ?!»
هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت :
«بابا شما اشتباه مےڪنی ؛
من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم !
ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ،
خيلی خوبہ و
مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !»
حالا پس از عباس ،
پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند .
اين سنت را
عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت .
#شهید_عباس_صفی
آن سوی دیار دل 📗
🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
#کتاب_بخونیم 📖 #همسرداری
پدر رو بہ من با عصبانيت گفت :
«چرا ڪار زنت را انجام ميدی ،
ڪار زن و مرد از هم جداست ?!»
هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت :
«بابا شما اشتباه مےڪنی ؛
من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم !
ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ،
خيلی خوبہ و
مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !»
حالا پس از عباس ،
پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند .
اين سنت را
عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت .
📚 کتاب آن سوی دیار دل
#شهید_عباس_صفی
🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
هدایت شده از کانال در آرزوی شهادت
📖 #کتاب_بخونیم ❤️
🔰ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تڪفیریها
یڪی از بیسیمهای تڪفیریها افتاد دست ما . سریع بیسیم را برداشتم . میخواستم بد و بیراه بگم . عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت ڪه دشمن را عصبانی نڪن .
گفتم : پس چی بگم به اینا ؟! گفت : «بگو اگه شما مسلمونید ، ما هم مسلمونیم . این گلولههایی ڪه شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد ...»
سؤال ڪردند شما ڪی هستید و چرا با ما میجنگید ؟! گفت : «به اونها بگو
ما همونهایی هستیم ڪه صهیونیستها رو از لبنان بیرون ڪردیم . ما همون هایی هستیم ڪه آمریڪایی ها رو از عراق بیرون ڪردیم .
ما لشڪری هستیم از لشڪر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست ها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است...
بحث و جدل ما ادامه پیدا ڪرد تا وقت اذان . بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تڪفیریها تسلیم ما شدند . میگفتند : «از شما در ذهن ما یڪ ڪافر ساخته اند .»
#ڪتاب_عمارحلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
#کتاب_بخونیم 📖
عاشقانههای شهید زینالدین و همسرشان برای رسیدن به خدا ... 💞
آقا مهدی گاهی ڪه یڪ حدیث یا یڪ جملهی زیبا پیدا میڪرد ، با ماژیڪ مینوشت روی ڪاغذ و میزد به دیوار . بعد در موردش با همدیگه حرف میزدیم ، هر ڪدام هر چه فهمیده بودیم ، میگفتیم . اینجوری آن جمله هم روی دیوار جلویِ چشممان میماند و هم توی ذهنمان ماندگار میشد ...
#شهید_مهدی_زین_الدین
📚 ڪتاب آقا مهدی ، ص۶۷
🌹 @love_shahid 🌹
#کتاب_بخونیم 📖
این دقتها شهادت را رقم میزند
هنوز آفتاب ڪامل غروب نڪرده بود . عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه ڪرد . میگفت : ڪار ڪردن وقتِ نماز برڪت نداره ، بریم مسجد ، بعد ڪه برگشتیم خودم همهی ڪارها رو میڪنم ، اینطوری پولی ڪه در میارین دیگه شبههای نداره و آدم رو به یه جایی میرسونه ...
#شهید_عطاءالله_اکبری
📚 منبع : ڪتاب سیرهی دریادلان 2
#نماز_اول_وقت
#امر_به_معروف
#مسجد
🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
#کتاب_بخونیم 📖
یڪ سینی گذاشته بودیم وسط ، حلقه زده بودیم دورش.
داشتیم جمعیتی غذا میخوردیم
ڪه حاجیسلیمانی هم آمد.
جا باز ڪردیم نشست.
لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد.
ڪنار سینی یڪ بطری ڪوچڪ آب معدنی بود.
تا نیمه آب داشت.
بطری را برداشت.
درش را باز ڪرد و تا جرعه آخر خورد.
انگار نه انگار ڪه یڪی قبلا از آن خورده.
ما رزمنده عراقی بودیم ،
حاجی هم فرمانده ایرانی مان ،
همه ڪنار هم یڪ نوع غذا خوردیم ؛
عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده.
📚 کتاب سلیمانی عزیز
🌹 @love_shahid 🌹
کانال در آرزوی شهادت
🌷 شهید محمدحسین محمد خانی 🌷 معروف به حاج عمّار 🔸ولادت : ۶۴/۴/۹ تهران 🔹شهادت : ۹۴/۸/۱۶ لاذقیه، سوری
📖 #کتاب_بخونیم
✍ تسلیم شدن چند تڪفیری به خاطر گفتگوی جالب شهید با آنها...
یڪی از بیسیمهای تڪفیریها افتاد دست ما . سریع بیسیم را برداشتم . میخواستم بد و بیراه بگم . عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت ڪه دشمن را عصبانی نڪن .
گفتم : پس چی بگم به اینا ؟! گفت : «بگو اگه شما مسلمونید ، ما هم مسلمونیم . این گلولههایی ڪه شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد ...»
سؤال ڪردند شما ڪی هستید و چرا با ما میجنگید ؟! گفت : «به اونها بگو
ما همونهایی هستیم ڪه صهیونیستها رو از لبنان بیرون ڪردیم . ما همون هایی هستیم ڪه آمریڪایی ها رو از عراق بیرون ڪردیم .
ما لشڪری هستیم از لشڪر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست ها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است...
بحث و جدل ما ادامه پیدا ڪرد تا وقت اذان . بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تڪفیریها تسلیم ما شدند . میگفتند : «از شما در ذهن ما یڪ ڪافر ساخته اند .»
📗ڪتاب عمّارحلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌷ڪانال در آرزوی شهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
دوستان خود را نیز دعوت نمایید.
#کتاب_بخونیم 📖
#به_شـدت_خـوشـبخت 💕
ایشان برای اجارهی خانهی مشترڪ ، مقداری پول داشت ؛ خانهی بزرگ و نوسازی در منطقهی خوبی از شهر پیدا ڪردیم .
وقتی پسندیدیم و از خانہ خارج شدیم ، گوشی آقا حمید زنگ خورد . وقتی تلفنشان تمام شد ، گفت « یڪی از دوستانم دنبال خانہ است و پولش ڪافی نیست .
قبول میڪنی مقداری از پولمان را بہ آنها بدهیم ؟» قبول ڪردم و نصف پول پیش خانہ مان را بہ آنها دادیم .
نهایتاً یڪ خانهی ۴۰ متری و قدیمی را در محلہای پایین شهر اجاره ڪردیم . سال بعد ڪہ بہ طبقهی بالای همان خانہ نقل مڪان ڪردیم ، از سقفش آب وارد خانہ میشد ...
🌹👈 اگر چہ رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانہ ڪم بود ، اما آرامش و ایمانی ڪہ از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد ، بسیار دلچسب بود . حقوق اندڪ آقا حمید برڪت زیادی داشت . من در آن خانهی ۴۰ متری ، بہ شدت خوشبخت بودم . 👉🌹
📗 ڪتاب یادت باشه .
شهید مدافع حرم آلالله ... #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادتشان
🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
لطفا دوستان خود را دعوت نمایید.
#کتاب_بخونیم 📖 🕊
#پاسخ_زیبا 🌷
بودند آدمهایی ڪہ میگفتند : « چرا باید رأی بدیم ؟ فایده نداره ڪہ .... »
آقا روح الله در جواب میگفت : رأی تڪ تڪ ما توی سرنوشت ڪشور مهمه و اثر داره ؛
اگہ امروز رأی ندی ، فردا حق نداری بگی چرا فلانی ڪشورمون رو به تباهی ڪشوند و فلان شد .....
اگہ دادی اونوقت حق اظهار نظر داری .
📚 ڪتاب : اثر انگشت ، ص ۵۹ ، راوی همسر شهید
شهید مدافع حرم آل الله
#شهید_روح_الله_صحرایی
🌹 @love_shahid 🌹
#کتاب_بخونیم 📖 #خالصانه 🌸
#شهید_محسن_حججی بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت . در مراسم عقد به همسرش یڪ بسته ڪتاب هدیه داد ڪه یڪی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها ڪتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
ابراهیم الگوی محسن بود .
محسن حججی خالصانه و بدون_سر_و_صدا برای خدا زحمت ڪشید ، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...
📚 برگرفته از ڪتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی شهید حججی. اثر گروه شهید هادی
🌹 @love_shahid 🌹
#کتاب_بخونیم 📖 #همسرداری
پدر رو بہ من با عصبانيت گفت :
«چرا ڪار زنت را انجام ميدی ،
ڪار زن و مرد از هم جداست ?!»
هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت :
«بابا شما اشتباه مےڪنی ؛
من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم !
ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ،
خيلی خوبہ و
مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !»
حالا پس از عباس ،
پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند .
اين سنت را
عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت .
📚 کتاب آن سوی دیار دل
#شهید_عباس_صفی
🌹 ڪانال در آرزوی شهادت 🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
با نشر مطالب در ثواب آن شریک باشیم♥️
🔰 مسحور اقیانوس #خمینی
📌به مناسبت ۱۵ نوامبر، سالروز شهادت «ادواردو (مهدی) آنیلی»
📚#کتاب_بخونیم
🌹 @love_shahid 🌹
#کتاب_بخونیم 📖 #همسرداری
پدر رو بہ من با عصبانيت گفت :
«چرا ڪار زنت را انجام ميدی ،
ڪار زن و مرد از هم جداست !»
هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت :
«بابا شما اشتباه مےڪنی ؛
من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم !
ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ،
خيلی خوبہ و
مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !»
حالا پس از عباس ،
پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند .
اين سنت را
عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت .
📚 کتاب آن سوی دیار دل
#شهید_عباس_صفی
🌹 @love_shahid 🌹
کانال در آرزوی شهادت
🌷 شهید محمدحسین محمد خانی 🌷 معروف به حاج عمّار 🔸ولادت : ۶۴/۴/۹ تهران 🔹شهادت : ۹۴/۸/۱۶ لاذقیه، سوری
📖 #کتاب_بخونیم
✍ تسلیم شدن چند تڪفیری به خاطر گفتگوی جالب شهید با آنها...
یڪی از بیسیمهای تڪفیریها افتاد دست ما . سریع بیسیم را برداشتم . میخواستم بد و بیراه بگم . عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت ڪه دشمن را عصبانی نڪن .
گفتم : پس چی بگم به اینا ؟! گفت : «بگو اگه شما مسلمونید ، ما هم مسلمونیم . این گلولههایی ڪه شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد ...»
سؤال ڪردند شما ڪی هستید و چرا با ما میجنگید ؟! گفت : «به اونها بگو
ما همونهایی هستیم ڪه صهیونیستها رو از لبنان بیرون ڪردیم . ما همون هایی هستیم ڪه آمریڪایی ها رو از عراق بیرون ڪردیم .
ما لشڪری هستیم از لشڪر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست ها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است...
بحث و جدل ما ادامه پیدا ڪرد تا وقت اذان . بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تڪفیریها تسلیم ما شدند . میگفتند : «از شما در ذهن ما یڪ ڪافر ساخته اند .»
📗ڪتاب عمّارحلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹 @love_shahid 🌹