#داستان
داستانی درمورد نماز اول وقت
در مورد زندگی نامه شهید عباس بابایی:
این شهید بزرگوار وقتی دوره خلبانی خود را در دانشگاه آمریکا به سر می بردند
همانطور نماز اول وقت قرآن خوندن و روزه گرفتن رو انجام میدادن☺️
هر فردی هم جذب این رفتار ایشون میشد توضیح میدادن براشون و کمک شون میکردن😊
بعد افرادی از این عمل این بزرگوار ناراحت بودند که چرا این کار رو انجام میده😒 و باهاشون مخالفت میکردن
این کار اینقدر ادامه پیدا کرد
که افراد تصمیم گرفتند موقعی که آقای عباس بابایی خواستند از دانشگاه بروند برای این بزرگوار پرونده ای درست کنند و به رئیس دانشگاه بگن اجازه فارغ التحصيلی رو بهشون ندن😔😒
بالاخره این روز فرا میرسه و پرونده رو مینویسن شهید بابایی به دفتر رئیس دانشگاه میرن
در همون هنگام فردی میان رئیس رو صدا میکنن و میرن بیرون از دفتر صحبت کنند
شهید بابایی منتظر میمونن اما رئیس نمیاد
در همون هنگام اذان گفته میشه☺️❤️😍
شهید بابایی میگن من منتظر بمونم رئیس بیان
یا نماز بخونم
ایشون #نماز_اول_وقت
رو شروع میکنن
بعد رئیس میان و تماشا میکنند تا اینکه نماز #شهید_بابایی
تموم ميشه
بعد سوال میکنن که چیکار میکردی انگار در پرونده ات پر از اینطور برنامه ها هست و ناراضی اند از شما 😏
شهید بابایی برا شون توضیح درمورد رفتار شون
و نماز خوندن
ایشون هم احسنت گفته و پرونده شهید بابایی رو امضا میکنن. ☺️☺️❤️😍
ببینید دوستان با نماز اول وقت خوندن به کجا که نمیرسیم
در این ماه عزیز سعی کنیم
همیشه نماز هامون اول وقت بخونیم
و بعد هم همیشه اول وقت میخونیم
ان شاء الله
#التماس_دعا
🔴 یک #داستان واقعی
در یک روستای کوهستانی پیرزنی از اهالی روستا تعریف میکرد سالها پیش #دکتری از پزشکان طب #سنتی هند به میان اهالی روستا آمد اما هیچ کس برای درمان مراجعه نکرد .بسیار متعجب شد و یک روز به گردش در اطراف روستا پرداخت او #گیاهی رامشاهده کردو.......
📢نام این گیاه وعرضه دههاداروی گیاهی پرخاصیت در😍👇
http://eitaa.com/joinchat/3559391245C918e09c02a
#داستان🌹
🌸نام ننه علی برای ارادتمندان به شهدا، بسیار آشناست.. همو که از سال 58 تا 78 در یک اتاقک فلزی و محقر نزد فرزند شهیدش زندگی می کرد..
✨به ننه علی گفتم برای غذا چه می کنی؟
🍁گفت: خدا روزی رسان است، مردم برایم غذا می آورند، زیاد مهم نیست..
گفتم ننه از پسرت چه خبر؟🎄
گفت: پسرم مرتب به من سر می زند، هیچ وقت مرا تنها نمی گذارد، چند بار شده که غذایی برای خوردن نداشته ام و پسرم برایم غذا آورده است.. مگر نشنیده اید شهدا زنده اند؟
💐ننه علی مادر شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست است
📚راهیان علقمه
🌷 @loveshohda28
کانال شهادت زیباست🍃👆👆
#داستان🌹
🌸نام ننه علی برای ارادتمندان به شهدا، بسیار آشناست.. همو که از سال 58 تا 78 در یک اتاقک فلزی و محقر نزد فرزند شهیدش زندگی می کرد..
✨به ننه علی گفتم برای غذا چه می کنی؟
🍁گفت: خدا روزی رسان است، مردم برایم غذا می آورند، زیاد مهم نیست..
گفتم ننه از پسرت چه خبر؟🎄
گفت: پسرم مرتب به من سر می زند، هیچ وقت مرا تنها نمی گذارد، چند بار شده که غذایی برای خوردن نداشته ام و پسرم برایم غذا آورده است.. مگر نشنیده اید شهدا زنده اند؟
💐ننه علی مادر شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست است
📚راهیان علقمه
🌷 @loveshohda28
کانال شهادت زیباست🍃👆👆
شهادت زیباسـت
📚داستان ❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_پنج در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓❓❓ ساعت
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
📚 #داستان
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_ششم
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💍 @loveshohada28
خانم محمدے❓❓❓❓
سرمو برگردوندم
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم
نفس راحتے کشید.سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر
موقعے ک باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم
_سلام صبح شما هم بخیر
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
ایـݧ و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی )پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غره اے براش رفت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت
خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشیف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💍 @loveshohada28
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنها❓❓❓
اخمے بهش کردم گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد
خندیدو گفت:اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده.
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم
دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری ب ایـݧ فک.تازه اول جوونیتہ
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد
تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده.
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....
◀️ ادامــــہ دارد.....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💍 @loveshohada28