فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
فیلمی از شهید سبحان علیزاده شهید گلزار شهدای کرمان💔
دعایش مستجاب شد و پدر و مادر این شهید در سلامت هستن 💔
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌷🕊🍃
عــٰاقبتدوستداشتنت
عــٰاقبتشان رابہخیرکرد
#حاجقاسم💔
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ستارههای خدمت شهید🕊🌹
یادش گرامی وراهش پررهرو
#محمدجواد_تندگویان
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#دشمنانی_که_دوست_شدند!!
🌷حسین در کردستان فرمانده محور دزلی بود، همیشه کوملهها را زیر نظر داشت، آنان از حسین ضربههای زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود، وقتی متوجه کمین کوملهها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینهخیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود به اسارت درمیآورد.
🌷به او گفت: حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جوانان گفت: نمیدانم، من اسیر شما هستم. حسین گفت: اگر من اسیر بودم، با من چه میکردی؟ کومله گفت: تو را تحویل دوستانم میدادم و بیست هزار تومان جایزه میگرفتم. حسین گفت: اما من تو را آزاد میکنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش کرد. آن شخص، فردای آن روز حدود سی نفر از کوملهها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد. آنها همه از یاران حسین در جنگ تحمیلی شدند.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حسین قجهای فرمانده دلاور گردان سلمان فارسی
منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
‹🌸✨›
حـٰاجقـٰاسـِمیـٰادَمدٰاداَگـہ
عـِشقبـٰاشـہرٰاحَـتـھ؏ـٰاشقۍ!
#حاج_قاسم♥️
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌱هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام_حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا میکنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حقتعالی قرار گیرد
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
💠 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌷او طوری برخورد میکرد که گویی از تمام رفاهیات دنیایی برخوردار است. گذران زندگی برای او که یتیم بزرگ شده سخت بود اما با کار در بازار، درآمد لازم را برای خودش کسب کرد.
ابراهیم پول خودش را هم برای دیگران هزینه میکرد. نه موقعیت های ویژه او را ذوق زده میکرد و نه از دست دادن موقعیت ها او را ناراحت میکرد. هیچ وقت لباس نو نمیپوشید. میگفت: هرزمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم میپوشم.
#شهید_ابراهیم_هادی
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣@love_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
برایش دلمه درست کردیم که خیلی دوست داشت. وقتی خواستیم مزه یکی را بچشد، قبول نکرد. گفت: حاجی خیلی دلمه دوست داره، اول برای حاجی می برم.زنگ زد به خانه حاجی و گفت ناهار نخورد تا برایش دلمه ببرد.همیشه همین طور بود، به هر چیزی که حاج قاسم دوست داشت لب نمی زد تا اول برای او ببرد.
#شهید_حسین_پورجعفری
...
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید_مصطفی_چمران
حاجی عبدالله زاده از آن بازاریهایی بود که با شروع جنگ آمده بود جبهه و کار تدارکاتی میکرد. دکتر را خیلی دوست داشت و دکتر هم او را دوست داشت. یک علاقهی خاصی به هم داشتند. گلولهی تانک آمده از وسط نصفش کرده بود و نیمهی بالای بدن او پودر شده بود. چون من همیشه گزارشهای زیادی به دکتر میدادم، بچهها آمدند و به من گفتند: خبر شهادت حاجی عبدالله زاده رو تو به دکتر بده.
رفتم سراغش و گزارشهای مربوطه را به او دادم. در آخر هم خیلی خونسرد گفتم: راستی، حاجی عبدالله زاده هم شهید شد! انتظار عکسالعمل خاصی را از او داشتم، اما خیلی آرام گفت: حاجی عبدالله زاده؟ گفتم: آره. سپس دستورات لازم را به من داد که نیروها از کجا بروند و اگر محاصره شدند چه بکنند و ... . به او گفتم: میتونم یه سوالی بکنم؟ گفت: بکن. گفتم: چرا اینقدر بیخیالی؟! گفت: برای حاجی عبدالله زاده؟ با یک حالت بغضی به او گفتم: آره. آهی کشید و گفت: اگه بخوام وسط معرکهی جنگ احساساتی بشم، همهی کارها به هم گره میخوره. گفتم: ولی حاجی عبدالله زاده... حرفم را قطع کرد و گفت: حاجی عبدالله زاده را من بهتر از تو و بیشتر از تو میشناختم و دوستش داشتم. غصهی نبودنش رو الآن نمیتونم بخورم. میذارم برای بعد. طلبکارانه گفتم: بعد؟ نگاه معنیداری کرد و محکمتر گفت: بعدِ من یعنی شب، یعنی خلوت، یعنی خلوت شبی که هیچکس نباشه.
📚کتاب چمران مظلوم بود
...