eitaa logo
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
18.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
60 فایل
﷽ـ 🎥🎶🖼📝 ویترین آثار موشن و تدوین: @stmoha 👤ادمین: 📞 سلام محمدم: @kh_mohammads72 تبلیغات: @tabasd
مشاهده در ایتا
دانلود
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا مجردی بدبخت و آسو پاسی 🧐 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🌱 در خلال يك نبرد بزرگ ، فرمانده قصد حمله به نيروي عظيمي از دشمن را داشت . فرمانده به پيروزي نيروهايش اطمينان كامل داشت ، ولي سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع كرد : سكه اي از جيب خود بيرون آورد : رو به آنها كرد و گفت : سكه را بالا مي اندازم ، اگر رو بيايد پيروز مي شويم و اگر پشت بيايد شكست مي خوريم. بعد سكه را به بالا پرتاب كرد . سربازان همه با دقت به سكه نگاه كردند تا به زمين رسيد . سكه به سمت رو افتاده بود. سربازان نيريوي فوق العاده اي گرفتند و با قدرت به دشمن حمله كردند و پيروز شدند. پس از پايان نبرد : معاون فرمانده نزد او آمد و گفت : قربان ، شما واقعا مي خواستيد سرنوشت جنگ را به يك سكه واگذار كنيد ؟! فرمانده با خونسردي گفت : بله و سكه را به او نشان داد. هر دو طرف سكه رو بود! ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
مثل هر شب خیالم را به خیال تو  می بافم فاصله ها که شکست خودم را به آغوش تو خواهم بافت ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
صبح را به پیشواز ‌چشمانت فرستادم از تو طلوع می بارید و از من بوسه ای برای حیات... ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
نزار قبانی میگه : من هیچوقت احساس ناتوانی نمی کنم ، مگر وقتی که دلتنگ تو میشم ؛ به نظرم باگ آدمیزاد همین دلتنگیه...💔 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
انسان خردمند همه چیز را نمی داند فقط احمق ها هستند که خیال می کنند همه چیز را می دانند ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا از تو مهربانی می خواهد... ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ مراسم عقد زوج لبنانی در فضای مجازی خیلی وایرال شده👌 عاشقانه پاک غیر اینه؟ پ.ن: داماد در جریان انفجار پیجر‌ها جانباز شده ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🌱 شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد ،که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟" پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".  پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..." البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: " ای کاش من هم یک همچو برادری بودم." پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟" "اوه بله، دوست دارم." تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟" پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید." پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.  سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی." پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند. ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
عقل با دل روبه‌رو شد، صبحِ دلتنگی بخير... ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
«الذى إبتكر العناق كان أخرساً، أراد أن يقول کل شي دفعة واحدة» آنكه آغوش را كشف كرد، لال بود! می‌خواست همه چيز را به يكباره بيان كند🫂 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧