eitaa logo
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
18.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
﷽ـ 🎥🎶🖼📝 ویترین آثار موشن و تدوین: @stmoha 👤ادمین: 📞 سلام محمدم: @kh_mohammads72 تبلیغات: @tabasd
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفته‌ام و همه چیز زندگی‌ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"» استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.» سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می‌خواهی یا آرامش برگ را؟» مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می‌داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!» استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریان‌های مخالف و ناملایمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده‌ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.» استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می‌کردید یا آرامش برگ را؟» استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگی‌ام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل‌آشوب نمی‌شوم. من آرامش برگ را می‌پسندم.» ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
‏آدم باید یکیو داشته باشه که بخاطرش از مسیرای پرترافیک بندازه بره تا دیرتر برسونش خونشون 💬Martin tiler ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتار صحیح با آدم‌های 😐😅 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
‏یه خانوم حساس مکزیکی بعد از اینکه عکس شوهرشو با یه زن دیگه تو گوشیش دیده، 17 بار با چا*ق**و بهش ضرب**ه زده، بعدش تازه متوجه شده که عکسای خودشه که اوایل رابطه باهم گرفتن و چون اون موقع جوان تر و لاغرتر بوده، خودشو نشناخته بوده آقایون مراقب باشین📛😩 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🍁هر آدمی تا به جایی بهتون فرصت میده، ولی بالاخره خسته میشه، از حس اضافی بودن، از جنگیدن واسه موندن، از قهر و آشتی مکرر، از توضیح دادن خودش، از برطرف کردن سوتفاهما؛ کاسه صبر آدمای زندگیتونو لبریز نکنید، ممکنه دیگه هیچ آدمی، به این اندازه وصله ی وجودتون نباشه...👌 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصداق ضرب المثل تا عقل نباشه جون در عذابه😂 ‌ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
شرابِ شوقِ هرکس، جلوه در پیمانه‌ای دارد که مجنون مَحوِ لیلی بود و من دیوانه‌ی چشمی ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
‌‌♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🌱در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟» همسایه به او گفت: «‌خیاط هم در کوزه افتاد.» و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.» ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧