eitaa logo
"مـھـد۪ا۽‍ .ʍuɦda"
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
967 ویدیو
0 فایل
••{﷽}•• _مـھـد۪ا۽‍:آࢪامـش شــب... _ و‌خداۍ‌لبخند‌هاۍاز‌تہ‌دل:))'❤️‍🩹 _محَتوا؟ﺷِﭑِﯾَــد۪ د۪لـيٚ شرو؏ ○●۱/ ۱ /۱۴۰۳○● ڪپے‌؟!حلالہ ولے‌ فورش قشنگ تࢪه🍃 فلذآ ڪُل ڪانال ڪپے نشه! اطـݪـا؏اٺ مـھـد۪ا۽‍🔗🗒↓ @Mehdat پایانمون ؛ انشالله شهادت(:
مشاهده در ایتا
دانلود
"مـھـد۪ا۽‍ .ʍuɦda"
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 سمت صغرا خانوم رفتم و گفتم: - توروخدا ببخشید من فقط بهش گفتم خاک برای محمد خوب نیست نمی دونستم سر شما خالی می کنه! صغرا خانوم گفت: - تقصیر تو نیست دختر اقا همیشه همین جور عصبیه! سری تکون دادم که در باز شد و محمد خابالود اومد داخل و درحالی که چشاشو می مالوند گفت: - مامانی بابایی چرا عشبانیه؟(عصبانیه) خم شدم و بغلش کردم که دستاشو دور گردنم حلقه کرد و سرشو روی شونه ام گذاشت و گفتم: - چیزی نیست عزیزم تو بخواب. اومدم برم که صغرا خانوم گفت: - خانوم کجا من که نمی دونم باید چیکار کنم باید باشین. با صدای ارومی گفتم: - محمد و بخوابونم بیام. سری تکون داد توی سالن رفتم و روی مبل گذاشتمش پتو رو روش کشیدم و اروم اروم به پشت ش زدم تا که خواب ش برد. توی اتاق برگشتم و تمام لباس های امیرعلی رو جمع کردم دادم از نو بشورن کبرا خانوم و صغرا خانوم مشغول وسایل اتاق و بردن بیرون و کامل اتاق رو شستیم وقتی کامل مطمعن شدم خاک نیست وسایل و از اول چیدم. انقدر کار کرده بود کمرم صاف نمی شد! روی تخت محمد نشستم تا نفسی تازه کنم. صغرا خانوم یه لیوان شربت چهار تخمه بهم داد که تشکری کردم و ازش گرفتم. کنارم نشست و گفت: - چه چشم و ابرویی چه خوشکلی دختر تو رو چه به کلفتی حیف این بر و رو نیست؟ لبخند تلخی زدم و گفتم: - چی بگم هر کی باید خرج خودش رو در بیاره صغرا خانوم راستی یه سوال داشتم مادر محمد کجاست؟ صغرا خانوم گفت: - والا چی بگم اقا و همسر سابق شون پسر عمو دختر عمو ان به خاطر نسبت فامیلی عروسی کردن از شما چه پنهون خانوم این دختر عموی اقا اصلا دختر سنگین و رنگینی نیست نیم وجب پارچه نمی پوشه شرم و حیا نداره که به خاطر همین بی ابرو بازی هاش و این پسر شهری هایی که باها‌شون رفت و امد داشت و صد البته خانوم اصلا دلخوشی از اقا و اون طفل معصوم اقا زاده ندارن اقا زاده که دید به فکر زندگی ش نیست و اصلا به اقازاده نمی رسه بلکه چند بار کتک ش زده طلاق ش داد و بس! ناراحت سری تکون دادم و گفتم: - اخه مگه بچه زدن داره؟چطور دستشو روی اون طفل معصوم بلند می کرد؟