eitaa logo
،مشاور زنان ،خانواده ،سبک زندگی،تمدن اسلامی
409 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
437 ویدیو
111 فایل
👇👇👇👇 خانم دکتر لیلاوطنخواه دکترای مطالعات زنان وخانواده کارشناسی ارشدروان شناسی مشاورمذهبی نهادرهبری دردانشگاهها پژوهشگر ومشاور روان شناسی اسلامی کارشناس صداوسیما همکاری بامراکز مشاوره ونهادها و... https://eitaa.com/lvatan 💜🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🏴علمدار چه خوش می نشیند این نام بر شما سرورم آخر عَلم که از دست شما نمی افتد هرگاه کسی نوای این اسم گوش هایش را نوازش می دهد برای اباالفضل حیدر می گرید ؛ شرمنده آقا توان ما همین است ، شرمنده که بی توانیم نه معرفتی داریم نه با این زبان الکن و واژگان ساده و عام می توان یَل ام البنین را توصیف کرد . 🏴 از لحظه ای که چشمان مبارکتان به روی این دنیا باز شد آماده فداشدن برای اباعبدالله بودید ؛ آخر میدانید مادرتان فدایی پرور است آقا خوشا به حالتان 🏴هر کس می خواهد برای اباعبدالله فدایی پرورش دهد تنها نگاهش به مادر شماست . 🏴تمام کودکی و خردسالیتان در نزد مادرتان آموزش جنگاوری دیدید از همان ایام برای ظهر عاشورا آماده می شدید . 🏴ای کوه غیرت ای که جز برای حسین نفس نمی کشیدید شنیده بودم در هنگام عبور از کوچه های مدینه تنها و تنها کنار اربابتان و آقایتان خنده بر روی چهره ی مبارکتان نمایان می شد، اباعبدالله هرگاه شما را در کنارشان احساس می کردند آسوده خاطر بودند و آرامششان در کنار شما بود . این از چه نوع عشقیست که ام البنین آن را با شیرش به شما نوشاند و با لالایی های خود آن را برایتان نجوا میکرد ؟ 🏴ظهر عاشورا پر پر شدن حضرت علی اکبر (علیه السلام ) را دیدید ، کشته شدن قاسم بن الحسن (علیه السلام ) را دیدید ، جنگیدن پسران خواهرتان را دیدید ، کنار برادرتان اباعبدالله دیگر تحمل نداشتید آخر عمو عباس بودید ؛ مرام شما زبان زد خاص و عام بود . صدای حضرت علی اصغر ( علیه السلام ) را شنیدید رقیه بنت الحسین( سلام الله علیها ) را دیدید طاقتتان طاق شده بود . برادرتان در چشمانتان نگاه کرد ، خواهرتان در گوشتان دعا خواند لباس رزم برتن کرده مشک خالی بر دوش انداخته سوار بر مرکب راهی علقمه شدید . 🏴صدای لالایی حضرت رباب از درون خیمه ها شنیده می شد ؛ بخواب اصغرم تا چشمانت را روی هم بگذاری عمو آب می آورد ، بخواب طفل شیرینم عمو جانت می آید،تو که عمویت را می شناسی او که آب نمی خورد تا به تو آب ندهد . کار عمو نشد ندارد پسرم . 🏴صدای هلهله از سمت فرات می آید چه خبر شده پس عمو کجاست ؟ 🏴اباعبدالله سرتان را بر روی سینه یشان گذاشتند و شروع به دردودل با برادرشان کردند ، در تمام طول عمر مبارک یکبار اباعبدالله را برادر خطاب کردید آن هم هنگام شهادت برادرم شرمنده آب به خیمه نرسید 🏴آن گاه بود که عطر یاس اطراف فرات احساس می شد چه خلوتی بین حضرت صدیقه با شیر پسرشان بود ؟ 🏴فرات بوسه بر پایتان زد و ماه بر روی شانه هایتان نشست . 🏴خبر به خواهر رسید که قمر بنی هاشم شهید شد ؛ خبر به رقیه و اطفال خیام رسید . عمو عباس تو که میدانی من چقدر دوستت دارم ، عمو جانم چرا رفتی ؟ عمو ما آب نمی خواهیم تو را می خواهیم عمو جانم 🏴ای به فدایتان از خیمه تا فرات این همه راه رفتید آب از سر اهل خیمه گذشت لااقل شما خود لب تر می کردید . 🏴اباالفضل کجایی برادرم کجایی که با وجود تو همه دلشان آسوده بود، دیگر خیمه ها پاسبانی ندارد ، کجایی که آتش معجر دختران را گرفت کجایی که پنجه نا نجیب گوشه ی خیمه را گرفت . آسمان شب را روشن کردی جان دلم دیگر کودکان از تاریکی خرابه ها نمی ترسند ؛ ای که با وجودت دیگر ماه جلوه ای ندارد ، بعد از تو برادرت حسین تنها شد . فقط علی اصغر و عبدالله ماندند که آن ها هم مانند گلی خونین پر پر شدند . جانم نمی دانی هرگاه که رقیه ماه را نگاه می کرد چقدر از تو یاد می کرد . 🏴اباالفضل العباس امید خیمه ها برادرم جان دلم حیف که آن طور که دوست داشتی نجنگیدی و اگر نه مگر کسی از لشکر دشمن زنده می ماند ، پس برای چی شمر برایت امان نامه آورد . هنگام خوردن تیر به چشمت آنقدر هلهله کردند که قبل از آن نمی دانستم تمام مدینه و کوفه حسرت چشمانت را دارند و از بیم آن خواب به چشمانشان نمی آید . برادرم آسوده بخواب که مادرت ام البنین را رو سفید کردی ، تو فدای حسین شدی . 🥀ای تمام عالم به فدایت فدایی حسین . 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 https://eitaa.com/drvatankhah
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🏴بعد از اذان مغرب بود که انگار حال و هوای اهل حرم دگرگون شده بود 🏴آخر می دانی آخرین شبی بود که قمر بنی هاشم به آسمان تیره و تار نور و روشنایی می بخشید آخرین غروبی بود که که جهان وجود مبارک اباعبدالله را درک می کرد ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ 🏴نیمه شب نینوا بود که آقا اباعبدالله اصحاب خود را فراخواندند تا با آن ها گفت و گو کنند 🏴فرمودند : من بیعت خویش را از همگان برداشتم هیچ تنگنایی نیست شب و تاریکی را شتر راهوار خویش گیرید و جان از این معرکه بیرون ببرید درست شنیده ایم که می گویند اباالفضل هرچه مرام دارد از حسین گرفته است 🏴اباعبدالله فانوس ها را خاموش کردن تا هرکس قصد رفتن دارد برود پس از گذشت دقایقی فانوس ها را روشن کردند و چشم به اصحابشان دوختند که انگشت شمار بودند اما وجود هر یک از آن ها به هزاران کوفی عهد شکن می ارزید برادر زینب غریب ماند با تعداد کمی از یاران خویش ای به فدای مظلومیتتان ارباب 🏴نگویم که تمام مدت چه بر دل زینب می گذشت ……. ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم تو شبیه کعبه باش منم شبیه زائرم ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ 🏴ساعات با سرعت می گذشت و زینب نگران تر از دقایق قبل می شد نگران دردانه برادرش دیگر تحمل نداشت هنگامی که اباعبدالله متوجه پریشان حالی ایشان شدند برای دلداری خواهر به سمت خیمه حرکت کردند و عمه جان از دلهره ی خود نسبت به اصحاب برادر فرمودند 🏴خبر به گوش یاران اباعبدالله رسید اصحاب گریان و شرمنده به گرد هم آمدند و خجالت زده از بی اعتمادی عقیلة العرب آنگاه بود که اصحاب با یکدیگر عهد بستند که تا ما زنده ایم حتی یک نفر از بني هاشم به شهادت نرسد هرچه کردند که بتوانند خاطر عمه جان را آسوده و اعتماد ایشان را جلب کنند 🏴آن شب چه شبی بود برای اصحاب لبخند رضایت بر روی تک تک صورت ها نشسته بود همه آماده برای فداشدن بدون هیچ ترس و شکی تمام شب تا صبح برای شهادت ثانیه شماری می کردند خوشا به غیرتشان ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ تا پیشکش کنم بجز این سر نداشتم رویم سیاه تحفه‌ی بهتر نداشتم ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ 🏴لحظه وداع رسیده بود اباعبدالله به سمت خیام قدم برداشتند تمام خواتین از امشب دلتنگ شده بودند 🏴حضرت لیلا کنار علی اکبر نشسته و ساعت ها قامت رعنا ، موی کمند و چهره همچو خورشیدشان را نگاه می کردند 🏴حضرت رباب علی اصغر را در آغوش گرفته و برایش لالایی می خواند 🏴عمه دقایقی را در کنار برادرشان اباعبدالله و دقایقی را کنار علمدار اباالفضل العباس سپری می کردند عمه نمی دانست به کدام سو قدم بگذارد نزد علی اکبر می رفت دلش تنگ علی اصغر می‌شد کنار علی اصغر می رفت دلش هوای قاسم می کرد 🏴غوغا شده بود در خیمگاه آل رسول شب وداع بود مگر می شد به این سادگی از شیران خدا فرزندان حیدر دل کند بانوان خیام کم کم ملابس رزم را آماده کرده و مردان مشغول تیز کردن شمشیر ها بودند 🏴در آن زمان معرکه بود صحرا پر از عاشقانه هایی بی همتا چه چیز ها به خود دید آن شب کربلا چه عشق هایی که خلق نشد و چه حدیث عشق هایی که گفته نشد 🏴حال با شنیدن صدای طفل سه ساله حضرت رقیة المرتقی آسمان و زمین هم طاقتشان طاق شد بابا می خوای بری ؟ عمو تو که می دانی من چقدر دوستت دارم برادرم علی اکبر مرا تنها نگذاری ……. اما هیچ کس نمی داند چه گذشت بر دل زینب ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ کجا میخوای بری ؟ چرا منو نمی بری ؟ حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️ 🏴تمام عالم به فدای دل خونین عقیله بنی هاشم…. یا صدیقة الصغری زینب الکبری کاش می توانستیم تنها و تنها ذره ای از آنچه بر شما گذشت در شب عاشورا را درک کنیم تا مرهمی بر دل غمخوارتان باشیم 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 https://eitaa.com/drvatankhah