_ مَـأمَـن:)
دلمبیقراردیدنِ، گنبدطلایِ توست، هرڪسڪہآمدهحرم، مبتلایِتوست:)💛"
به زودی قرار عکاس حرمت شم اقاا🥺🤲
_ مَـأمَـن:)
من قصهی فراق تو را خاک کردهام حاصل چه شد؟! جوانه زدی، بیشتر شدی..
و همچنین عکاس حرم امام حسین
ماه رمضون فرصت ِ
قشنگیه برای اینکه
خودمون رو از گل و لای بتکونیم،
از اون تلألو ِماه، کمال بهره رو ببریم ؛
میدونی، آدمایی که تو دم و دستگاه ِ
خدا گیرا و جذاب میشن،
نمیذارن این درخشش ها از دستشون دربره .
زرنگی به خرج میدن، ذکاوت دارن .
میگفت:
آقا امام زمان صبح به عشق
شما چشم باز میکنه...
این عشق فهمیدنے نیست!
بعد ما صبح که چشم باز میکنیم
به جایِ عرض ارادت به محضر آقا
گوشیامون رو چڪ میکنیم
#استاد_پناهیان ˹
بهوقتاذان؛
نمازتسردنشهمؤمن:)
داخلنمازُروزههاتون،
اللهمعَجـَّللوَلیکالفَرج
ودرآخرسرهمهدعاهاتون
منِحقیرروهمفراموشنکنید🌿!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خنده زد چادرمو...✨
هدایت شده از مھد؎ فـٰاطمہ
بیاکہاینجادلهاسختگرفتہاند؛
بیاکہاینجاهمہگرفتارند!
وفقط،غمهایشان
باآمدنتتسکینمۍیابد🥲
#منتظرانه
﴿اَلـسَلامُعَلَیـکیـٰابَـقیَةاللّٰه﴾🖐🏻🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حل صد مشکلم با گفتن یک یا (علی) حل شود مشکل جهان فقط با یا(علی)💚
_ مَـأمَـن:)
تا رسیدم ایوان نجف فهمیدم .نه فقط شاهِ نجف شاهِ جهان است( علی)🍇
و پایانِ این بیقراری بهشت است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- زندگیم مال رقیهۜ اس .
حرفایی که به تو میخوام بزنمو نوشتم و نـگـه داشتم.
+منتظرم...!
+منتظرِ یه موقعیتی ام که بشینمو برات توضیح بدم¡¡
بگم که در نبودت بهم چی گذشت🥲
#یادداشت
_ مَـأمَـن:)
✨🩷✨🩷 🩷✨🩷 ✨🩷 🩷 📚 #خانمخبرنگارو_آقایطلبه🩷 #part38 طبق یه تغییر نظر کلی از جانب بنده مقصد از هفت با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
#پارت٣٩
من و محمد دست تو دست هم از جنگل قائم خارج شدیم و سوار ماشین شدیم.
با بغض صداش کردم...
_محمد...
محمد: جانم خانمم
_یه چیزی میخوام بهت بگم...
محمد: چرا ناراحتی؟
چرا صدات بغض داره؟ فائزم چیشده؟
_محمد... من...
یهو زدم زیر گریه..
محمد با ترس به طرف من برگشت وقتی صورت خیس اشکمو دید تقریبا فریاد کشید
محمد: فائزه بگو چیشده زود باش بگو کسی چیزی گفته کسی نگاه چپت کرده لعنتی دارم سکته میکنم حرف بزن دیگه
خندم گرفته بود و دیگه نمیتونستم ادامه بدم یهو زدم زیر خنده
محمد با بهت داشت نگاهم میکرد
با لکنت زبون به حرف اومد
محمد: فائزه... چیشده... میگم نکنه جنی شدی
وااای خدا اینو که گفته به معنای واقعی کلمه پکیدم از خنده
بعد چند دقیقه سکوت محمد و خنده من خودمو جم و جور کردم و نگاهش کردم
اوه اوه الان شده عین این شخصیت های کارتونی که موقع عصبانیت دود از کلشون بیرون میزنه
بالاخره به طرف اومد... غرید
محمد: بار آخرت باشه گریه میکنی فهمیدی
اون قدر محکم و با
عصبانیت گفت که لال شدم از ترس
این دفه فریاد کشید و با تحکم گفت: فهمیدی؟؟؟
_ب..بب....بله
روشو از طرف من بر گردوند و ماشین و روشن کرد... سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم تا نگاهش نکنم... از دستش دلگیر بودم.... ظبط رو روشن کرد آهنگ دلتنگ حامد زمانی پلی شد.
مثل یه تلگر بود برای جاری شدن اشکام...
دلتنگ تموم شد و اهنگ بعدی که فرمانده بود پلی شد... سرمو از روی شیشه برداشتم و نزدیک محمد شدم.
پشت چراغ قرمز بودیم و دست محمد روی دندنه بود...
نمیدونستم کاری که میخوام بکنم درسته یا نه....
یاعلی گفتم و دستمو گذاشتم روی دستش یه لرزش خفیف روی حس کردم روی دستش...
_ببخشید محمدم....
محمد دستشو از زیر دستم کشید بیرون و دست من افتاد روی دنده دستشو این بار گذاشت روی دستم و دنده رو با دست من عوض کرد و آروم گفت : اشکات دنیامو خاکستری میکنه... دیگه گریه نکن... قول بده....
_قول میدم محمد....
محمد: ممنون فائزم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸