eitaa logo
محمدعلی جعفری
6هزار دنبال‌کننده
803 عکس
221 ویدیو
0 فایل
صفحه شخصی محمدعلی جعفری ♦️ نویسنده ♦️ مؤسس محفل نویسندگان منادی ➡️ @monaadi_ir ⬅️ 📚 آثار: تاوان عاشقی، تور تورنتو، جاده یوتیوب، آرام جان، سربلند، عمارحلب، قصه دلبری، وزیر قلابی و... راه‌های ارتباطی: 🆔 @m_ali_jafari8 🆔 Instagram.com/m_ali.jafari
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 کم‌کم بساط نوکری‌ات پهن می‌شود... 🆔️ @m_ali_jafari
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ سه ساعتی طول کشید تا عمود خیمه عزا علم شود. گریز روضه‌اش با خودتان. به یاد عمود خیمه‌هایی که ارباب‌مان ظهر عاشورا پایین کشید. 🆔️ @m_ali_jafari
🏴 خیمه ارباب ما دارالشفای عالم است... 🆔️ @m_ali_jafari
باورم نمی‌شد از روایت پوش‌بالاکردن حسینیه گازرگاه اینقدر استقبال شود. مخصوصا غیر یزدی‌ها. در دایرکت خیلی از پوش و خیمه ازم سوال شد. فکری به ذهنم خورد. گفتم احتمالا براتون جذاب باشه یکی از دوزنده‌های معروف پوش را بهتون معرفی کنم. 🆔️ @m_ali_jafari
اینجا یکی از محله‌های قدیمی یزد است؛ محله همراه شوید برای دیدن و خواندن روایتی خاص از یک 🆔️ @m_ali_jafari
بسیاری از پوش و خیمه‌های سراسر کشور کارِ دستِ حاج‌اسدالله است. بسا کربلا و نجف. یه‌جورایی میشه گفت ابداعیِ این پیرغلامِ اباعبدالله است. امسال هم خیمه‌دوزی‌اش ثبت جهانی شده. صبح که زنگ زدم به پسرش، تهران بود. گفت الان داریم پوشِ مجلس بنی‌فاطمه رو نصب می‌کنیم، عصر میریم امامزاده صالح برای مراسم پویانفر. 🆔️ @m_ali_jafari
حاج‌اسدالله خیاط بوده. دهه ۴۰. گفت ۸۰درصد سفارش‌هایم کت و شلوار زنانه بود. وضعش توپِ توپ می‌شود؛ از آنها که با شاه هم فالوده نمی‌خورند. خندید: کلی خواستگار داشتم. وسط رفت‌وآمد زن‌ها به خیاطی‌اش به امتحانی مبتلا می‌شود. آنِ حاج‌اسدالله آن لحظه است. دماغ شیطان را به خاک می‌مالد. از آن به بعد ورق زندگی‌اش می‌چرخد! 🆔️ @m_ali_jafari
سن و سالی نداشته که یتیم می‌شود. جد اندر جدش روضه‌خوانی داشته‌اند. گفت: از ۱۲ سالگی روضه‌خونی بابامو ادامه دادم، درس نمی‌خوندم و می‌رفتم کارگری، دستم تو جیب خودم بود. بعد از ماجرایی که گفتم؛ برای حیاط خانه‌اش پوش می‌دوزد. هرکی میاد روضه، پوش را می‌پسندد. یکی‌یکی می‌آیند که پوش حسینیه ما را هم بدوز! 🆔️ @m_ali_jafari
حاج‌اسدالله رئیس صنف خیاط‌های یزد بوده. گفت: کسر شأن می‌دونستم بگم پوش می‌دوزم، اوایل کتمان می‌کردم! 🆔️ @m_ali_jafari
امام حسین را در خواب می‌بیند. امام تشریف می‌آورند داخل خیاطی حاج‌اسدالله. می‌نشینند پشت میز کارش. حاج‌اسدالله سندی می‌گذارد جلوی امام که امضا بزنند. امام به سند نگاه می‌کنند. برمی‌گردانند و می‌گویند: "هنوز بچه‌ای!" بلند می‌شوند می‌روند. تا دم در. حاج‌اسدالله می‌دود پشت سر امام. می‌گوید: آقا از بچه چه انتظاری دارید؟ سند را امضا نکرده می‌خواهید بروید؟ امام برمی‌گردند. می‌نشینند پشت میز کار. ایندفعه سند را امضا می‌کنند. حاج‌اسدالله صبح که بیدار می‌شود یک‌راست می‌رود اصناف. باافتخار می‌گوید: "من خیاط نیستم؛ من پوش‌دوز امام حسینم!" و از همان روز خیاطی را می‌بوسد می‌گذارد کنار! 🆔️ @m_ali_jafari
پرسیدم: بعدِ همه نوکری‌ها؟ خودش کشید نزدیک. گفت: پیرمردی تو حسینیه خلف باغ نصف استکان چای روضه رو خورده بود؛ یهو پس‌افتاد مرد. اومد تو خواب یکی و گفت: اون نصف استکان چای روضه خیلی کار کرد! چانه‌اش لرزید. نفسش بند آمد. اشکش چکید. گفت: بعد هفتاد سال نوکری بی‌خیالِ ما نَمِشه! اشک ریخت و تکرار کرد: "نَمِشه!" 🆔️ @m_ali_jafari