eitaa logo
مثبت مؤسسه
387 دنبال‌کننده
449 عکس
164 ویدیو
0 فایل
«کانالی برای برقراری ارتباطی صمیمانه تر، گفتگو محور و تعاملی» ارتباط با مدیر رسانه @ansarolmahdi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۴ 🌹شهید ابوالفضل آتش پنجه ❤️ فرزند اول بود و مادر علاقه خاصی به او داشت... 💢 چون قد بلند و توان بدنی بالایی داشت، آرپیجی زن بود... ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۵ 🌹شهید عبدالله اکبری « یکباره دیدم عبدالله بلند شد و شروع کرد با همه خداحافظی کردن و طلب حلالیت کردن... گفت خواب دیدم شهید میشم، سه بار خواب دیدم...» ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۶ 🌹شهید رضا پویان « یه روز اومد بهم گفت: من از دایی خجالت میکشم که با داشتن زن و بچه به جبهه میره. چرا من نَرَم؟ من که دلبستگی ای ندارم... تازه ۱۶ سالگیش تموم شده بود که مفقود الاثر شد. ۹سال چشم انتظارش بودم... » ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۷ 🌹شهید حسین کریمی « حسین در سوریه جزو تیپ ۲۷ محمد رسول الله بود که فرماندهی تیپ با حاج احمد متوسلیان بود. بعد از یه مدت در بلندی های جولان مستقر شدیم و فعالیت ما د رارتباط با مردم سوریه از اینجا شروع شد...» «... پدرش اجازه‌ی تدفین شهید در تهران رو نداد... دلش می‌خواست در و دیوار روستا که پر از خاطرات حسین بود، به نور شهادتش هم روشن بشه.» ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
26.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۸ 🌹شهید اکبر کریمی «بعد از شهادت احمد برادرش، هر روز بعد از ظهر به منزل پدر و مادر می رفت و سعی می کرد هر کاری از دستش برمیاد انجام بده تا جای خالی احمد رو پر کنه... » « یکبار که در تشییع شهیدی سر و صدا و بی تابی خانم ها رو شنید به من گفت: اگه شما خانم ها بخواهید سر جنازه ما اینطوری رفتار کنید،همون بهتر که جنازه ما برنگرده... و همین هم اتفاق افتاد...» ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۹ 🌹جانباز شهید علی اصغر آتش پنجه «هر وقت می رفتیم زیارت شهدای بهشت زهرا، از همه شهدایی که می‌شناخت برام خاطره می‌گفت. آه حسرت می‌کشید که چرا او جا مونده... » ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
21.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۱۰ 🌹 شهید علی اکبر افراز « تازه از جبهه برگشته بود. با هم سر مزار رسول صالحی رفتیم که آن موقع تنها شهید گلستان شهدای اسفنداران بود. فاتحه که خواندیم به من گفت: احمد یه عکس از من میگیری؟ عکس را که انداختم نمی دانستم تا ۳۰ ـ ۴۰ روز دیگر همین جایی که علی اکبر الان ایستاده، مزارش خواهد شد...» ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
24.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۱۱ 🌹 سردار شهید غلامرضا اکبری « مادرم که برای زیارت به مشهد رفته بود خواب دیده بود که فرزندش پسر و نامش رضاست... » «صدای قشنگی داشت و موقع تشییع شهدا مداحی می کرد... در مراسم شهید حسن کریمی پس از مداحی گفت کاش بعد از حسن نوبت من باشد... و همین هم شد...» ❇️ روابط عمومی موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
27.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۱۱ 🌹 جانباز شهید حاج اصغر کریمی «بعد از پیروزی انقلاب، عضو گروه چریکی ابوشریف و چمران شد... » « قبل از ازدواج گفته بود که در جبهه شیمیایی شده است.اوایل ازدواج وقتی نفس کشیدن حاجی را مخصوصا هنگام شب میدیدم، هر لحظه می ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد. تا به حال ندیده بودم کسی ذره ذره نفس بکشد... » ❇️ موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۱۲ 🌹 شهید غلامرضا اکبری «خیلی شوخ طبع بود...رابطه عاطفی خیلی خوبی با مادرم داشت. پدرمان هم مدام توانمندی و زرنگی غلامرضا رو تحسین می کرد...» «در راهپیمایی های قبل انقلاب شرکت میکرد. در جریان تصرف کلانتری ۱۶ حضور داشت. با شکل گیری بسیج در مساجد، عضو بسیج مسجد امام حسن شد و زیر نظر شهید قاسم اکبری و شهید رضا کریمی آموزش دید...» ❇️ موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۱۳ 🌹 شهید عباس آتش پنجه «داشتیم عکس می‌گرفتیم که با دست سرش رو نشون داد و گفت: این قسمت سرم تیر می‌خوره. خندیدیم و گفتیم عباس! مگه علم غیب داری ..» «۱۳ سال تموم در همه‌ی حالت‌ها این ورد جگر سوز، ورد زبان مادرمان شده بود گلی گم کرده‌ام، می جویم او را...» ❇️ موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus
24.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت عشق ۱۴ 🌹 شهید حبیب الله کریمی « وقتی دید هیچ جور راضی به رفتنش نمیشم بهم گفت دوست داری دشمن به داخل شهرمون بیاد؟ دوست داری زن ها و دختران شهرمون به دست دشمن اسیر بشن؟... جوابی نداشتم که به حبیب آقا بدم...» «بهم گفت پس من باید برم، نه تنها من، بلکه هر کسی که احساس مسئولیت میکنه باید بره...» ❇️ موسسه انصارالمهدی (عج) @M_ansarolmahdi_plus