#داستان_های_کوتاه_اربعین
در طول مسیر، هر جا که برای استراحت توقف می کردیم، آقای مدنی چند حدیث می خواند و نکاتی اخلاقی می گفت و گاهی یک بحث علمی مطرح می کرد.
در طویرج، او وضع روحی عجیبی داشت و شروع به صحبت کرد.
نخست در فضیلت زیارت امام حسین(علیه السلام) سخنی گفت و حرم امام را به کعبه آمال و آرزوها تشبیه کرد و بعد فرمود: از این جا تا حرم را خوب است به صورت پابرهنه و هروله کنان ادامه بدهیم.
با این که او درد پا و کسالت داشت، اما خودش جلو افتاد و آیه {إنّ الصّفا والمروة من شعائر الله}را که در مراسم حج میان سعی و صفا خوانده می شود، هروله کنان می خواند و جلو می رفت و ما نیز به دنبالش جواب می دادیم.
وقتی وارد شهر کربلا شدیم، شهید مدنی فرمود: باید با همین حال خسته و پای آبله زده به حرم مشرف شویم و باز خودش جلو افتاد و با حالت گریه و فریاد «یا حسین»، حرکت کرد و ما نیز به دنبالش حرکت می کردیم و با همین حال، وارد حرم حسینی شدیم.
در این حال مراسم زیارت را مرحوم کافی بر عهده گرفت و با اشعار و نوحه خوانی جان گذار، همه را به فیض رساند.
#اربعین
#داستان
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa
#داستان_های_کوتاه_اربعین
کودک بود اما عاشق❤️
🔷 قسمت اول👇🏻
✍🏻 یک ساعت مانده بود به اذان ظهر؛ تیغه آفتاب☀️، تیزی گرمای خود را به فرق سرم میکوبید .
فقط صدای راه رفتن به گوش👂میرسید،
صدای کفشهای 🥾 👟👞 مختلف ،
صدای خش خش برخورد کف دمپایی با سنگ ریزهها ،
صدای تق تق برخورد عصا به آسفالت🛣،
گاهی صدای عصای چوبی
گاهی صدای عصای 🦯 آلمینیومی،
صدای تلق تلوق گاریهای 🛺 مسافربر
و البته بعضی بدون صدا راه میرفتند،
پوست کف پا 👣 که صدا ندارد!
با همراهیان قرار گذاشتیم عمود🚏 ۹۵۰ منتظر همدیگر باشیم،
هنوز نیم ساعت⌚️ نگذشته بود که پسر بچهای حدود ۶ساله دیدم.....
♻️ادامه دارد...
#اربعین
#کربلا
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa
#داستان_های_کوتاه_اربعین
کودک بود اما عاشق❤️
🔷 قسمت دوم👇🏻
با همراهیان قرار گذاشتیم عمود🚏 ۹۵۰ منتظر همدیگر باشیم،
هنوز نیم ساعت⌚️نگذشته بود که پسر بچهای حدود ۶ساله دیدم که نانی 🫓 نازک و داغ ♨️ در دستش دارد و با عجله به سمت من میآید، بخار نان رقص کنان به هوا میرفت و پسرک نان را هی دست🤚🏻 به دست✋🏻میکرد تا داغی نان پوست نازک دستش را نسوزاند.
به من که رسید با گفتن هلابیک هلابیک نان را به دست 🫴🏻 من داد، نان داغ بود، دستم سوخت، به ناچار نان را روی عبایم گذاشتم و دستی به سر پسرک👦🏻 کشیدم.
نمیدانستم چه نانی است! به دنبال پسرک🚶🏻رفتم. پسرک رفت پیش یک خانم که روی زمین زیر آفتاب☀️داغ نشسته بود،
مادر یا مادربزرگ این بچه بود نمیدانم! اما وجناتش به مادربزرگ میخورد. هیچ بساطی🍱نداشت جز...
♻️ادامه دارد...
⬇️مشاهده قسمت قبلی⬇️
👈🏻 قسمت اول
#اربعین
#کربلا
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa
#داستان_های_کوتاه_اربعین
کودک بود اما عاشق❤️
🔷 قسمت سوم👇🏻
هیچ بساطی🍱نداشت جز یک در قابلمه مسی بزرگ که قطرش تقریبا یک متر بود و یک کپسول گاز پیک نیک کوچک که شلنگی به آن وصل بود و به زیر در قابلمه میرسید و یک شعله🔥بزرگ گاز هم در زیر در قابلمه روشن بود.
دقایقی ماندم تا از کارش سر در بیاورم، آرد را در ظرفی یکبار مصرف خمیر🫓 میکرد و بسیار آبکی روی در قابلمه میریخت و با دست🙌🏻صاف میکرد،
نمیدانم چطور خمیر به سطح زیرین نمیچسبید!
چطور دستان مادربزرگ نمیسوخت♨️!
مادربزرگ بسیار راحت نان را جدا میکرد و به پسرک میداد و او نان را به دست🫴🏻زائرین میرساند.
کمی با پسرک احوالپرسی🤝 و خوش وبش کردم.
اسمش علی بود هنوز مدرسه نمیرفت، لبخند زیبا و ملیحی صورت گرد👦🏻او را تزیین کرده بود.
خواستم دلش💙را شاد کنم، روبرویش نشستم و دو دستش را گرفتم گفتم:...
♻️ادامه دارد...
⬇️مشاهده قسمت های قبلی⬇️
👈🏻 قسمت اول
👈🏻 قسمت دوم
#اربعین
#کربلا
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa
#داستان_های_کوتاه_اربعین
کودک بود اما عاشق❤️
🔷 قسمت چهارم👇🏻
خواستم دلش💙را شاد کنم، روبرویش نشستم و دو دستش را گرفتم گفتم: بازی کبابی، بازی کبابی بلدی🤔؟! نون بیار کباب ببر!
نفهمید چه میگویم، دستان کوچک و زبرش را روی کف دستانم گذاشتم🙌🏼 و بازی را شروع کردم.
ابتدا دستش را کنار نکشید😔 و من ضربه ملایمی به روی دستش زدم اما زود یاد گرفت و دوباره بازی کردیم☺️.
یک نگاه به من و یک نگاه به دستانم کرد، تعجب💁🏻♂ همراه لبخندش او را شیرینتر کرده بود.
در مسیر کاظمین به کربلا ایرانیها خیلی کمتر هستند طفلک حق داشت تعجب🙃 کند.
نوبت او شده بود هر چه منتظر ماندم حرکتی نکرد🧐، لبخند بر صورتش ماسیده بود، سر به زیر انداخته بود و کاری نمیکرد.
گمان کردم ناراحت شده، با حرکات صورت🤷🏻♂دلیلش را پرسیدم سرش را بالا آورد و با اقتدار و هیبت چشم در چشمان من دوخت و گفت:...
♻️ادامه دارد...
⬇️مشاهده قسمت های قبلی⬇️
👈🏻 قسمت اول
👈🏻 قسمت دوم
👈🏻 قسمت سوم
#اربعین
#کربلا
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa
#داستان_های_کوتاه_اربعین
کودک بود اما عاشق❤️
🔷 قسمت آخر👇🏻
با اقتدار و هیبت چشم در چشمان من دوخت و گفت: لا🙌🏻، لا🙌🏻لعب.
نمیخواست بازی کند گفتم: بازی کن، لعب زین🤌🏻، خوش!
گفت: من روی دست شما ضربه🙍🏻♂نمیزنم! گفتم : بازی است اشکال ندارد من روی دست شما زدم حالا نوبت شماست اگر میتوانی بزن!!
لبخندش دیگر تمام شده بود با حالت جدی🙎🏻♂گفت: انت زائر ، زائرالحسین علیه السلام.
نام حسین دستانم را شل کرد و مثل پتکی که به طبل تو خالی میخورد قلب خالی از عشق مرا لرزاند💓.
زبانم قفل شده بود بغض سنگینی🥺گلویم را فشار میداد دیگر نمیتوانستم کلمات عربی را در دهانم بچرخانم😢و فارسی و عربی را بلغور کنم تا مرادم را برسانم.
فقط دستی💆🏻♂ به سرش کشیدم و دیگر هیچ نگفتم راه خودم را گرفتم و رفتم🚶🏽 و رفتم🚶🏽 و رفتم🚶🏽
⬇️مشاهده قسمت های قبلی⬇️
👈🏻 قسمت اول
👈🏻 قسمت دوم
👈🏻 قسمت سوم
👈🏻 قسمت چهارم
#اربعین
#کربلا
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa
#داستان_های_کوتاه_اربعین
عشق به مولا❤️
امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان که در شهریور 1357 توسط صهیونیست ها ربوده و ناپدید شد، یکی از شیفتگان مراسم پیاده روی از نجف به کربلا بود
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
مرحوم آیت الله سید محمدعلی موحد ابطحی، یکی از عالمان بزرگ اصفهان که در نجف با امام موسی صدر هم بحث بود، می گوید:
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
وقتی که امام موسی صدر همراه ما با پای پیاده از نجف به کربلا می رفت، در این سفر، حضوری عاشقانه داشت و در وقت دعا و زیارت عاشورا، از همه باحال تر بود و هنگام گریه، چشمانش از شدت گریه سرخ می شد
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
و وقتی نوبت ذکر مصیبت و خواندن اشعار و نوحه سرایی به او می رسید، با حال جان کاهی در مصیبت اهل بیت(ع) اشعار فارسی و عربی فصیحی می خواند
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
و هنگام کار و حمل اثاثیه سفر، وی بیش از همه کار می کرد و هنگام شوخی و مزاح، مزاح هایی بیان می کرد که بعد علمی و اخلاقی جالبی داشت.
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#اربعین
#کربلا
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa
#داستان_های_کوتاه_اربعین
شب نشینی با خادمین حسینی🤍
بعد از خاموشی من خوابم نمی برد و متوجه شدم چند نفر از خادمین عراقی به دلیل نبود جا نمی توانند استراحت کنند و بیرون اطراف آتش نشسته اند.
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
نزد آنها رفتم و راجع به زیارت اربعین و مسائلی از این دست مشغول صحبت شدیم.
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
آن زمان موکب های ایرانی وجود نداشت و جمعیت ایرانی ها هم خیلی کم بودند و بیشتر کاروانهای دانشجویی از بسیج دانشجویی و نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها حضور داشتند.
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
در مرزها هم آمادگی لازم برای حضور پرشور مردم وجود نداشت و گنجایش جمعیت متراکم زوار اربعین وجود نداشت.
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
اسامی خدام را یادم هست، یکی جوانی بنام لیث بود که می گفتند او چهار روز است که اصلاً نخوابیده است و از او سؤال کردم خسته نشده ای؟
ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا
می گفت: برای امام حسین(ع) خستگی معنا ندارد و برای هر کاری سریع داوطلب می شد و انجام می داد.
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#اربعین
#کربلا
#حسینیه_سیار
🎯 @Al_aghsaa