eitaa logo
مقر تبلیغی شهید چیت سازیان 🇵🇸
171 دنبال‌کننده
120 عکس
70 ویدیو
1 فایل
💫 جبهه فرهنگی میقات ظهور 🔶️ گروه تبلیغی- پژوهشی امام محمدباقر علیه السلام 🔹️ مقر شهید علی آقا چیت‌سازیان 📍همدان ✅️ اطلاع رسانی برنامه‌ها و گزارش عملیات‌ها ✌🏻ارتباط: @Ahjb_khadem 👳🏻‍♀️جذب مبلغین: @khademee_313
مشاهده در ایتا
دانلود
در طول مسیر، هر جا که برای استراحت توقف می کردیم، آقای مدنی چند حدیث می خواند و نکاتی اخلاقی می گفت و گاهی یک بحث علمی مطرح می کرد. در طویرج، او وضع روحی عجیبی داشت و شروع به صحبت کرد. نخست در فضیلت زیارت امام حسین(علیه السلام) سخنی گفت و حرم امام را به کعبه آمال و آرزوها تشبیه کرد و بعد فرمود: از این جا تا حرم را خوب است به صورت پابرهنه و هروله کنان ادامه بدهیم. با این که او درد پا و کسالت داشت، اما خودش جلو افتاد و آیه {إنّ الصّفا والمروة من شعائر الله}را که در مراسم حج میان سعی و صفا خوانده می شود، هروله کنان می خواند و جلو می رفت و ما نیز به دنبالش جواب می دادیم. وقتی وارد شهر کربلا شدیم، شهید مدنی فرمود: باید با همین حال خسته و پای آبله زده به حرم مشرف شویم و باز خودش جلو افتاد و با حالت گریه و فریاد «یا حسین»، حرکت کرد و ما نیز به دنبالش حرکت می کردیم و با همین حال، وارد حرم حسینی شدیم. در این حال مراسم زیارت را مرحوم کافی بر عهده گرفت و با اشعار و نوحه خوانی جان گذار، همه را به فیض رساند. 🎯 @Al_aghsaa
کودک بود اما عاشق❤️ 🔷 قسمت اول👇🏻 ✍🏻 یک ساعت مانده بود به  اذان ظهر؛ تیغه آفتاب☀️، تیزی گرمای خود را به فرق سرم می‌کوبید . فقط صدای راه رفتن به گوش👂می‌رسید، صدای کفش‌های 🥾 👟👞 مختلف ، صدای خش خش برخورد کف دمپایی‌ با سنگ ریزه‌‌ها ، صدای تق تق برخورد عصا به آسفالت🛣، گاهی صدای عصای چوبی گاهی صدای عصای 🦯 آلمینیومی، صدای تلق تلوق گاری‌های 🛺 مسافربر و البته بعضی بدون صدا راه می‌رفتند، پوست کف پا 👣 که صدا ندارد! با همراهیان قرار گذاشتیم عمود🚏 ۹۵۰ منتظر همدیگر باشیم، هنوز نیم ساعت⌚️ نگذشته بود که پسر بچه‌ای حدود ۶ساله دیدم..... ♻️ادامه دارد... 🎯 @Al_aghsaa
کودک بود اما عاشق❤️ 🔷 قسمت دوم👇🏻 با همراهیان قرار گذاشتیم عمود🚏 ۹۵۰ منتظر همدیگر باشیم، هنوز نیم ساعت⌚️نگذشته بود که پسر بچه‌ای حدود ۶ساله دیدم که نانی 🫓 نازک و داغ ♨️ در دستش دارد و با عجله به سمت من می‌آید، بخار نان رقص کنان  به هوا می‌رفت و پسرک نان را هی دست🤚🏻 به دست✋🏻می‌کرد تا داغی نان پوست نازک دستش را نسوزاند. به من که رسید با گفتن هلابیک هلابیک نان را به دست 🫴🏻 من داد، نان داغ بود، دستم سوخت، به ناچار نان  را روی عبایم گذاشتم و دستی به سر پسرک👦🏻 کشیدم. نمی‌دانستم چه نانی است! به دنبال پسرک🚶🏻رفتم. پسرک رفت پیش یک خانم که روی زمین زیر آفتاب☀️داغ نشسته بود، مادر یا مادربزرگ این بچه بود نمی‌دانم! اما وجناتش به مادربزرگ می‌خورد. هیچ بساطی🍱نداشت جز... ♻️ادامه دارد... ⬇️مشاهده قسمت قبلی⬇️ 👈🏻 قسمت اول 🎯 @Al_aghsaa
کودک بود اما عاشق❤️ 🔷 قسمت سوم👇🏻 هیچ بساطی🍱نداشت جز یک در قابلمه مسی بزرگ که قطرش تقریبا یک متر بود و یک کپسول گاز پیک نیک  کوچک که شلنگی به آن وصل بود و به زیر در قابلمه می‌رسید و یک شعله🔥بزرگ گاز هم در زیر در قابلمه روشن بود. دقایقی ماندم تا از کارش سر در بیاورم، آرد را در ظرفی یکبار مصرف خمیر🫓 می‌کرد و بسیار آبکی روی در قابلمه می‌ریخت و با دست🙌🏻صاف می‌کرد، نمی‌دانم چطور خمیر به سطح زیرین نمی‌چسبید! چطور دستان مادربزرگ نمی‌سوخت♨️!  مادربزرگ بسیار راحت نان را جدا می‌کرد و به پسرک می‌داد و او نان را به دست🫴🏻زائرین می‌رساند. کمی با پسرک احوال‌پرسی🤝 و خوش وبش کردم. اسمش علی بود هنوز مدرسه نمی‌رفت، لبخند زیبا و ملیحی صورت گرد👦🏻او را تزیین کرده بود. خواستم دلش💙را شاد کنم، روبرویش نشستم و دو دستش را گرفتم گفتم:... ♻️ادامه دارد... ⬇️مشاهده قسمت های قبلی⬇️ 👈🏻 قسمت اول 👈🏻 قسمت دوم 🎯 @Al_aghsaa
کودک بود اما عاشق❤️ 🔷 قسمت چهارم👇🏻 خواستم دلش💙را شاد کنم، روبرویش نشستم و دو دستش را گرفتم گفتم: بازی کبابی، بازی کبابی بلدی🤔؟! نون بیار کباب ببر! نفهمید چه می‌گویم، دستان کوچک و زبرش را روی کف دستانم گذاشتم🙌🏼 و بازی را شروع کردم. ابتدا دستش را کنار نکشید😔 و من ضربه ملایمی به روی دستش زدم اما زود یاد گرفت و دوباره بازی کردیم☺️. یک نگاه به من و یک نگاه به دستانم ‌کرد، تعجب💁🏻‍♂ همراه لبخندش او را شیرین‌تر کرده بود. در مسیر کاظمین به کربلا ایرانی‌ها خیلی کمتر هستند طفلک حق داشت تعجب🙃 کند. نوبت او شده بود هر چه منتظر ماندم حرکتی نکرد🧐، لبخند بر صورتش ماسیده بود، سر به زیر انداخته بود و کاری نمی‌کرد. گمان کردم ناراحت شده، با حرکات صورت🤷🏻‍♂دلیلش را پرسیدم سرش را بالا آورد و با اقتدار و هیبت چشم  در چشمان من دوخت و گفت:... ♻️ادامه دارد... ⬇️مشاهده قسمت های قبلی⬇️ 👈🏻 قسمت اول 👈🏻 قسمت دوم 👈🏻 قسمت سوم 🎯 @Al_aghsaa
کودک بود اما عاشق❤️ 🔷 قسمت آخر👇🏻 با اقتدار و هیبت چشم در چشمان من دوخت و گفت: لا🙌🏻، لا🙌🏻لعب. نمی‌خواست بازی کند گفتم: بازی کن، لعب زین🤌🏻، خوش! گفت: من روی دست شما ضربه🙍🏻‍♂نمی‌زنم! گفتم : بازی است اشکال ندارد من روی دست شما زدم حالا نوبت شماست اگر می‌توانی بزن!! لبخندش دیگر تمام شده بود با حالت جدی🙎🏻‍♂گفت: انت زائر ، زائرالحسین علیه السلام. نام حسین دستانم را شل کرد و مثل پتکی که به طبل تو خالی می‌خورد قلب خالی از عشق مرا لرزاند💓. زبانم قفل شده بود بغض سنگینی🥺گلویم را فشار می‌داد دیگر نمی‌توانستم کلمات عربی را در دهانم بچرخانم😢و فارسی و عربی را بلغور کنم تا مرادم را برسانم. فقط دستی💆🏻‍♂ به سرش کشیدم و دیگر هیچ نگفتم راه خودم را گرفتم و رفتم🚶🏽 و رفتم🚶🏽 و رفتم🚶🏽 ⬇️مشاهده قسمت های قبلی⬇️ 👈🏻 قسمت اول 👈🏻 قسمت دوم 👈🏻 قسمت سوم 👈🏻 قسمت چهارم 🎯 @Al_aghsaa
عشق به مولا❤️ امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان که در شهریور 1357 توسط صهیونیست ها ربوده و ناپدید شد، یکی از شیفتگان مراسم پیاده روی از نجف به کربلا بود ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا مرحوم آیت الله سید محمدعلی موحد ابطحی، یکی از عالمان بزرگ اصفهان که در نجف با امام موسی صدر هم بحث بود، می گوید: ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا  وقتی که امام موسی صدر همراه ما با پای پیاده از نجف به کربلا می رفت، در این سفر، حضوری عاشقانه داشت و در وقت دعا و زیارت عاشورا، از همه باحال تر بود و هنگام گریه، چشمانش از شدت گریه سرخ می شد ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا و وقتی نوبت ذکر مصیبت و خواندن اشعار و نوحه سرایی به او می رسید، با حال جان کاهی در مصیبت اهل بیت(ع) اشعار فارسی و عربی فصیحی می خواند ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا و هنگام کار و حمل اثاثیه سفر، وی بیش از همه کار می کرد و هنگام شوخی و مزاح، مزاح هایی بیان می کرد که بعد علمی و اخلاقی جالبی داشت. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🎯 @Al_aghsaa
شب نشینی با خادمین حسینی🤍  بعد از خاموشی من خوابم نمی برد و متوجه شدم چند نفر از خادمین عراقی به دلیل نبود جا نمی توانند استراحت کنند و بیرون اطراف آتش نشسته اند. ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا  نزد آنها رفتم و راجع به زیارت اربعین و مسائلی از این دست مشغول صحبت شدیم. ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا  آن زمان موکب های ایرانی وجود نداشت و جمعیت ایرانی ها هم خیلی کم بودند و بیشتر کاروانهای دانشجویی از بسیج دانشجویی و نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها حضور داشتند. ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا  در مرزها هم آمادگی لازم برای حضور پرشور مردم وجود نداشت و گنجایش جمعیت متراکم زوار اربعین وجود نداشت. ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا  اسامی خدام را یادم هست، یکی جوانی بنام لیث بود که می گفتند او چهار روز است که اصلاً نخوابیده است و از او سؤال کردم خسته نشده ای؟ ا<><><><><><><>💠<><><><><><>ا  می گفت: برای امام حسین(ع) خستگی معنا ندارد و برای هر کاری سریع داوطلب می شد و انجام می داد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🎯 @Al_aghsaa