هدایت شده از 🌹سهشنبههای مهدوی 🌹
﷽
◾️گردنبند پربرکت 📿
"بخش اول"
جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد:
روزى نماز عصر را با رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) خواندم، بعد از نماز مرد عربى پيش آمد كه ضعف و پيرى او را فرسوده كرده از پا درآورده بود. به رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) عرض كرد: من گرسنه ام به من غذا بده، برهنه ام مرا بپوشان، فقير و بى چيزم به من ببخش. حضرت (صلّى اللَّه عليه و آله) فرمودند: (نزدم) چيزى را براى تو نمى يابم (تا نياز تو را برطرف كنم) به منزل كسى برو كه خدا و رسولش او را دوست مى دارد و او نيز خدا و رسول را دوست دارد، خداوند كلام حضرت را در او مؤثر ساخت.
مرد عرب راهى منزل فاطمه (سلام اللَّه عليها) شد، خانه ى آن حضرت با خانه ى رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) همجوار بود، خانه اى كه حضرت جداى از همسرانش به خودش اختصاص داده بود. بلال به اتفاق آن مرد عرب تا منزل فاطمه (سلام اللَّه عليها) رفتند وقتى به در خانه رسيدند پيرمرد ايستاد و با صداى بلند گفت: سلام بر شما اى اهل بيت نبوت كه خانه ى شما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول جبرئيل روح الأمين از نزد پروردگار جهانيان است.
فاطمه (سلام اللَّه عليها) فرمود: اى مرد تو كيستى؟ پيرمرد عرب عرض كرد: نزد پدرتان سيدالبشر رفتم و مهاجرى هستم كه به سختى افتاده ام اى دختر محمد (صلّى اللَّه عليه و آله) بى لباس و گرسنه ام، پس حاجت و نياز مرا برآور. خدا تو را مورد رحمت خويش قرار دهد.
نزد فاطمه (سلام اللَّه عليها) چيزى وجود نداشت. تصميم گرفت كه پوست قوچ را كه حسن و حسين (عليهماالسلام) روى آن مى خوابيدند به او ببخشد فرمود: اى پيرمرد اين را بگير و حاجت خود را برآور.
(پيرمرد) عرض كرد: اى دختر محمد (صلّى اللَّه عليه و آله) از گرسنگى به تو شكايت آورده ام پس با اين پوست چه مى توانم بكنم.
در اين وقت حضرت (سلام اللَّه عليها) گردنبندى كه به گردن مبارك داشت؛ گردنبندى كه فاطمه دختر حمزه فرزند عبدالمطلب به ايشان هديه كرده بود، به آن پيرمرد عرب بخشيد و فرمود: اين را بفروش شايد خدا به اين واسطه به تو عرض بدهد، چيزى كه در آن براى تو خير و بركت باشد.
اعرابى آن را گرفت و به آنچه فاطمه (سلام اللَّه عليها) به او بخشيده بود به اطلاع رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) رسانده و از كسانى كه در مسجد بودند خواست كه آن را بخرند. عمار فرزند ياسر ايستاد و در خريدنش از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) اجازه خواست. حضرت فرمودند: اى عمار! آن را خريدارى كن. پس اگر جن و انس در آن بيع شريك شوند خدا اينها را عذاب نخواهد كرد. عمار در مورد قيمت آن با اعرابى چانه زد اعرابى بيش از اين نخواست كه غذايى به او بدهد كه سير شود و برده* و لباسى كه بدنش را با آن بپوشاند و براى پروردگارش در آن نماز بگذارد و دينارى كه او را به خانواده اش برساند...
*برده: گليم سياه چهار گوشه كه مرد عرب آن را به خود پيچد.📚منبع: کتاب بحارالانوار جلد ۴۸ #داستان_های_اهلبیت #فاطمه_سلام_الله_علیها 🆔 @seshanbehaymahdavi