من بودم و یک آسمان سر روی نیزه
خورشید و ماه و اختران بر روی نیزه
من بودم و سر تا به سر ماه منوّر
سرهای نورانی به روی نیزه یکسر
من بودم و یک بوستان سرو و صنوبر
بی پیکر امّا سرکشیده تا فراتر
دیدم خودم زنجیر جانسوز تنآزار
بر گردن نور خدا، سجاد بیمار
یک کوفه بود و سینه در سینه قساوت
یک شهر بود و سر به سر شرّ و شقاوت
شام سیه بود و سیه روزان شب کور
من بودم و نامردمان از خدا دور
گرچه جفا بود و بلا جای تسلّا
دیدم هر آنچه ما رأیتْ، الّا جمیلاً ...
#محسنصافیگلپایگانی