eitaa logo
کانال ‌رسمی شهید محمد اسلامی
823 دنبال‌کننده
423 عکس
352 ویدیو
36 فایل
ولادت‌دست‌خودمان‌نیست‌ولی‌چگونه‌رفتن‌ دست‌خودمان‌است، برای‌یک‌نفر‌وفات‌و‌برای‌دیگری‌شهادت‌می‌نویسند. ولادت: ¹³⁸⁰/²/⁶ شهادت: ¹⁴⁰¹/⁶/² مزارشهید:گلزارشهدای‌شیراز قطعه۳بیت‌المقدس،ردیف ۱۰ راه‌ارتباطی: @deldeh135 کپی؛با‌ذکر‌صلوات هیئت‌مدینة‌النبے‌شیراز
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این را به خدا گفته بودم که هرگاه تورا می‌بینم، غم و اندوه از جانم چنان کبوتری که قصدِ بازگشت به خانه‌ی دل را ندارد پر می‌گیرد و می‌رود... حالا اما یک نظر به تو، تا مغز استخوانم را می‌سوزاند! استخوان بر گلو دارم... نه توانِ آن را دارم که نظر از تو بگیرم و نه می‌توانم به آن چشم‌ها که خون به سفیدی‌اش دویده و لخته شده نگاه کنم! عزیز دلم این چشم‌های خاکیِ من توان دیدن ندارند یا که شیوه‌ی نگاه کردنت فرق کرده؟ من تنها به خدا گفته بودم! اما این مردمان فال ایستاده بودند و فهمیدند که تو تمامِ آمال و دلخوشیِ فاطمه‌ای! فهمیدند که چنین کردند... آخ... نگاهت می‌کنم و در منظر چشم‌هایم زخم‌های پیشانی‌ات را نظاره می‌کنم... این پیشانیِ زخم‌خورده و این استخوان‌ها که طاقشان شکسته... این مژگانی که یکی در میان نیستند.... از برای کدام اتفاق شومند؟ برخیز و محض رضای خدا، اینقدر آتشم مزن! بس است هرچه تکریم و اکرامم کردی! حالا نوبت من است که پروانه‌وار طوافت کنم! اما این جسمی که می‌بینم تو نیستی! قَدرِ کمی از توست که باقی‌مانده... نویسنده‌: خادم الشـــهـید.... @m_eslami313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این را به خدا گفته بودم که هرگاه تورا می‌بینم، غم و اندوه از جانم چنان کبوتری که قصدِ بازگشت به خانه‌ی دل را ندارد پر می‌گیرد و می‌رود... حالا اما یک نظر به تو، تا مغز استخوانم را می‌سوزاند! استخوان بر گلو دارم... نه توانِ آن را دارم که نظر از تو بگیرم و نه می‌توانم به آن چشم‌ها که خون به سفیدی‌اش دویده و لخته شده نگاه کنم! عزیز دلم این چشم‌های خاکیِ من توان دیدن ندارند یا که شیوه‌ی نگاه کردنت فرق کرده؟ من تنها به خدا گفته بودم! اما این مردمان فال ایستاده بودند و فهمیدند که تو تمامِ آمال و دلخوشیِ فاطمه‌ای! فهمیدند که چنین کردند... آخ... نگاهت می‌کنم و در منظر چشم‌هایم زخم‌های پیشانی‌ات را نظاره می‌کنم... این پیشانیِ زخم‌خورده و این استخوان‌ها که طاقشان شکسته... این مژگانی که یکی در میان نیستند.... از برای کدام اتفاق شومند؟ برخیز و محض رضای خدا، اینقدر آتشم مزن! بس است هرچه تکریم و اکرامم کردی! حالا نوبت من است که پروانه‌وار طوافت کنم! اما این جسمی که می‌بینم تو نیستی! قَدرِ کمی از توست که باقی‌مانده... نویسنده‌: خادم الشـــهـید.... @m_eslami313