eitaa logo
مجموعه فرهنگی آیه
88 دنبال‌کننده
138 عکس
110 ویدیو
0 فایل
ارتباط با مدیر : @Yasahibalzaman14 ارتباط با ادمین : @MM7293 https://daigo.ir/secret/4472544929
مشاهده در ایتا
دانلود
با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم، جوابش مثبت بود. می‌دانستم چقدر منتظر است. ماموریت بود زنگ که زد بهش گفتم ذوق کرد، می‌خندید. وسط صحبت قطع شد فکر کردم آنتن رفته یا شارژ گوشی‌اش مشکل پیدا کرده. دوباره زنگ زد، گفت «قطع کردم برم نماز شکر بخونم» این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف‌هایم را نشنید. انتظارش را می‌کشید در ماموریت‌های عراق و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح. در زندگی مراقبم بود ولی در دوران بارداری بیشتر از نه ماه پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم دست به سیاه و سفید نمی‌زدم از بارداری قبل ترسیده بودم. خیلی لواشک و قره قوروت دوست داشتم تا اسمش می‌آمد یا هوس می‌کردم، در دهنم آب جمع می‌شد. پدر و مادرم می‌گفتند «نخور فشارت می‌افته!» محمد حسین برایم می‌خرید. داخل اتاق صدایم می‌زد «بیا باهات کار دارم!» لواشک و قره قوروت‌ها را یواشکی به من می‌داد و با خنده می‌گفت «زن ما رو باش! باید مثل معتادا بهش جنس برسونیم» نمی‌توانستم زیاد در هیئت‌ها شرکت کنم وقتی می‌دید مراعات می‌کنم خوشحال می‌شد و برایم غذای تبرکی می‌آورد. برای خواندن خیلی از دعاها و چله‌ها کمکم می‌کرد پا به پایم می‌آمد که دوتایی بخوانیم. بعضی را خودش تنهایی می‌خواند. زیاد تربت بخوردن می‌داد به خصوص قبل از سونوگرافی و آزمایش‌ها خودش از کربلا آورده بود و می‌گفت «اصلِ اصله» اسم بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم: امیرحسین. در اصل امیرحسین اسم بچه اولمان بود به پیشنهاد یکی از علمای تهران گذاشتیم امیر محمد. گفته بود «اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم خدا نظر کنه و شفا بگیره» می‌گفت «اگه چهار تا پسر داشته باشم اسم هر چهار تاشون رو می‌ذارم حسین» با کمک مادرم داخل ماشین نشستم راه افتاد روضه گذاشت. روضه حضرت علی اصغر(ع) سه تایی تا دم در بیمارستان گریه کردیم برای شیرخواره امام حسین(ع). زایمانم در بیمارستان خصوصی بود. لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق. به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می‌کردند الان گوشه‌ای می‌نشیند و لام تا کام حرف نمی‌زند. برعکس روی پایش بند نبود هی قربان صدقه‌ام می‌رفت. برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و اینقدر تقلا و جنب و جوش! با گوشی فیلم می‌گرفت. یکی از پرستارها می‌گفت «کاش می‌شد از این صحنه‌ها فیلم بگیری به بقیه نشون بدی تا یاد بگیرن» قبل از اینکه بچه را بشویند در گوشش از آن و اقامه گفت. همان جا برایش روضه خواند وسط اتاق زایمان جلوی دکتر و پرستارها. روضه حضرت علی اصغر(ع)، آنجایی که لالایی می‌خوانند. بعد هم کام بچه را با تربت امام حسین برداشت. اصرار می‌کرد شب به جای همراه بماند کنارم مدیر بخش می‌گفت «شما متوجه نیستین اینجا بخش زنانه؟» دکتر را راضی کرده بود با مادرم بماند اما کادر بیمارستان اجازه ندادند تا یازده دوازده شب بالای سرم ایستاد به زور بیرونش کردند. باز صبح زود سر و کله‌اش پیدا شد. چند بار بهش گفتم «روز هفتم مستحبه موهای سر بچه رو بتراشیم» راضی نشد بهش گفتم «نکنه چون خودت درد بی مویی کشیدی دلت نمیاد؟» می‌گفت «حیفم میاد!». امیرحسین سیزده روزه بود که بردیمش هیئت. تولد حضرت زینب(س) بود و هوا هم خیلی سرد و هیئت شلوغ. مدام به من می‌گفت «بچه رو بمال به در و دیوار هیئت» خودش هم آمد بردش قسمت آقایان و مالیده بودش به در و دیوار هیئت. .... @m_f_ayeh