eitaa logo
•سی‌و‌دو | فیاض•
6.4هزار دنبال‌کننده
385 عکس
747 ویدیو
13 فایل
بَرٰاۍِ‌حَـرفْ‌هٰاێِ‌مَـݩ سـے‌و‌دۅحَـرفْ‌هَـݦ ڪَݦ‌ اَسـټ...! سـے‌و‌دۅ...✎ اکانت ادمین: @Chanel32chanel32 ورود آقایان ممنوع🚫⛔️ ــ فوروارد یا ذکرِ منبع بهتره!✨
مشاهده در ایتا
دانلود
چالش عکاس‌باشی داریم! 📸 قشنگ‌ترین عکسی که خودتون عکاس‌ش بودید رو به اینجا فرستید. منتظرتووونیم🙃😍👇 @Chanel32chanel32
•سی‌و‌دو | فیاض•
ارسالی خودتون😍 #چالش‌آخرهفته #لیل
چالش عکاس‌باشی داریم! 📸 قشنگ‌ترین عکسی که خودتون عکاس‌ش بودید رو به اینجا فرستید. منتظرتووونیم🙃😍👇 @Chanel32chanel32
ریحانه‌ی خلقت💖.m4a
1.8M
اگه شما یه زمانی دیدید دخترها خیلی واسه خودشون کلاس میذارن، باوقارن، بخاطر همین روایاته! وجود دختـر در یک خونه،مایه‌یِ برکته...♥️ 🔉
•سی‌و‌دو | فیاض•
ارسالی خودتون😌👌 #چالش‌آخرهفته #لیل
سلام به همه‌ی عزیزانِ همراه ... ممنونم بابت اینهمه مشارکت در چالشِ این هفته😍 بیش از سیصد عکس از عکاس های هنرمند کانال دریافت شده ک با اجازتون کم کم توی پست ها و کلیپ ها استفاده میشه🤩
آن هنگام که آیه‌آیه‌های وجود به خواهشی برسند و از اعماق وجود به‌شکل فریاد برخیزند، خداوند از درون، راه را برای انسان می‌گشاید؛ اما این گشایش بی‌تردید، همراه با امتحانی دیگر و سنجه‌ای عظیم‌تر است. -کهکشان‌نیستی🪐
لوکیشن اول: صدای چرخیدن کلید را که می‌شنود با سرعت به سمت درب ورودی منزل می‌رود و خود را در بغل پدر پرتاب می‌کند. -چقدر دیر آمدین بابایی جووونم! +در عوض برای دخترم یه هدیه‌ی قشنگ گرفتم!🎁 -جیغ کوتاهی کشید و حلقه‌ی دستان‌ش را محکم‌تر کرد و قطره اشکی از خوش‌حالی روی گونه‌اش افتاد و گفت: دوستون دارم بهترین بابای دنیا! لوکیشن دوم: با صدای قرچ و قرچ کشیده شدن دستمال تنظیف بر روی شیشه‌ی قاب عکس پدر سرش را بالا آورد. مادرش مشغول گردگیری بود و مثل همیشه به عکس بابا که می‌رسید زمان زیادی را به تمیز کردن شیشه‌ی قاب کوچک می‌پرداخت و دقایقی را آرام دردودل می‌کرد و قطره‌های اشک‌ش را با آستین پیراهن‌ش پاک می‌کرد... سرش را انداخت پایین و محکم مداد را روی کاغذ دفتر مشقش کشید. نوک مدادش  شکست. صدای فشفشه و مولودی خوانی به صورت زمزمه‌ای کوتاه به گوش می‌رسید. نوشت دلم برایت تنگ شده بابا! قطره اشکی روی کاغذ افتاد. _ لوکیشن سوم: با سرعت از پله‌ها پایین آمد و قاطی شلوغی جمعیت بچه‌ها مقابل تلوزیون خودش را جا داد و شروع کرد به بلند خندیدن و دست زدن و گاهی شیطنت و قلقلک دختران کناری خودش! خانوم مدیر مهربان  با جعبه‌ای کوچک از شیرینی وارد شد و بلند گفت: امشب تولد بابارضاست! بفرمایید شیرینی...🍰 بچه ها  باشتاب دورش جمع شدند و برای برداشتن شیرینی عجله داشتند. از دور بچه‌ها را نگاه کرد. نگاهش خیره ماند در تصویر بالای دیوار گنبد طلایی بابا رضا... 💛 چقدر شب‌هایی که خوابش نمی‌برد با او درد و دل کرده بود و صدایش کرده بود. چقدر تنهایی‌اش را با نگاه کردن به عکس حرمش پر کرده بود. اشکش آرام روی صورتش ریخت...
إنّ فی‌الجنّةِ داراً یُقالُ لَها «دارُالفَرَحِ» لایَدخُلُها اِلاّ مَن فَرَّحَ یَتامَی المُؤمِنین. پیامبر مهربون در این حدیث میگن : یه بهشتی هست به نام بهشتِ شادی! کسی وارد اون نمیشه مگه اینکه دلِ یتیمی رو شاد کرده باشه...