_مامان میشه این گره رو باز کنی؟
پلاستیک پارچه های نمدش رو گرفته تو دستش و ملتمسانه نگام میکنه .
+چرا خودت بازش نمیکنی بهار خانوم؟
_آخه گره کوره!
+خب اگه تو نمیتونی چطوریه که من میتونم؟؟
_چون شما بزرگ هستید! قوی هستید! میتونید همیشه!
لبخند میزنم و براش باز میکنم. چشاش برق میزنه و با خوشحالی میره
دارم فک میکنم به گره های زندگیمون! فک کردیم بلدیم بازش کنیم اینقد دست به دست شد که کور شده! از اول باید میبردیم پیش یه بزرگتر!
اونی که قوی هست و بلده همیشه گره ها رو باز کنه...
چقدر محتاج دستهای گره گشای شما هستیم...
أُولِی الْحِجَى و کَهْفِ الْوَرَى
#بهار
#روزنوشت