گوینــد که از هیبت دریای دلت
آن روز زبان آب بنــد آمـده بـــود!
#شعرنوش☕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریم شور شهر نجف را به سر فقط
هرلحظه هست شهر نجف در نظر فقط
ای ساکن نجف دو سه خطی دعا مرا
دارد دعا کنار ضریحش اثر فقط...
آری کبوتریم که هرلحظه میزنیم
دور حریم امن علی بال و پر فقط
ایوان طلای حیدر کرارم آرزوست
با یک نسیم صبح مرا هم ببر فقط...
ما مست خوشههای ضریح علی شدیم
هستم گرد میکدهاش در به در فقط...
کعبه طواف یک صد و ده بار میکند
وقت نماز عشقِ نسیم سحر فقط...
از حب حیدر است که با آبرو شدیم
اینجاست میشود که گدا معتبر فقط!
با شعر شهریار تو شاعر شدم علی
مدح تورا نوشته در اوج هنر فقط...
ما ماندهایم این که خدا بودی یا بشر؟!
وقتی شدی شبیه خدا بیــشتـر فقط...
#ابوتراب
#شعرنوش☕️
زندهی جاوید کیست؟ کشتهی شمشیر دوست
که آب حیات قلوب، در دم شمشیر اوست...
گر بشکافی هنوز، خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان، زمزمهی دوستدوست
آن که هلاکش نمود ساعد سیمین یار
باز به آن ساعدش کشته شدن آرزوست
بندهی یزدانشناس، موت و حیاتش یکیست
زآنکه به نور خداش، پرورش طبع و خوست...
غیر خدا باطل است در نظر اهل حق
دعوی انّی انا ، کاشف توحید هوست
آن شجری را که حق، بهر ثمر پرورید
بانگ اناالحق زند، تا ابد از مغز و پوست
دل چو ز خود غافل است، عارف بالله نیست
بر لب جو سالها، تشنه لب و آب جوست...
گوش دل مؤمن است، سامع صوت خدا
گرچه ز آواز خلق، ملک پر از های و هوست...
هرکه ز کویِ مجاز، پا به حقیقت نهاد
بر سرش از روزگار مخمصهی تو به توست
عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار
قصهی ناموس و عشق، صحبت سنگ و سبوست
عاشق دیدار دوست، اوست که هم چون حسین
زردی رخسار او، سرخ ز خون گلوست
هرکه چو او پا نهاد، بر سر میدان عشق
بی سر و سامان سرش در خم چوگان چو گُوست
دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش
منت شمشیر دوست، بر بدنش مو به موست
گر به اسیری برند عترت او دشمنان
هرچه ز دشمن بر او، دوست پسندد نکوست
تا بتوانی فؤاد در غم او گریه کن
بر تو از این آبِ رو نزد خدا آبروست
ــ فؤادکرمانی
#شعرنوش☕️
افتاده در این راه سپرهایِ زیادی،
یعنی رهِ عشق است و خطرهای زیادی
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادیی...
این کوه که هر گوشهی آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی
درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانهی تو شانهبهسرهای زیادی
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
راهی است پر از شور که میبینم از این دور
نیهای فراوانی و سرهای زیادی...
هم دربهدری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزین به هنرهای زیادی
بیچاره دلِ من که در این برزخِ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی...
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی!
ــ سعید بیابانکی
#شعرنوش☕️
28.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط دعای کسی مستجاب میگردد
که قوت غالبش اینجا شراب میگردد
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
غلام قنبرش عالیجناب میگردد
نگاه حضرت ساقی به هرکسی افتاد
اگر چه ذرّه ولی آفتاب میگردد
به هردری که رسیدی و قفل بود؛ نترس!
به نامِ نامی او فتح باب میگردد...💚
#ابوتراب
#شعرنوش☕️
#ارسالیشماهماکنون
#شعرنوش☕️
بارها گفتم به خود دیدی که قسمت میشود
دیدنش نزدیکتر ساعت به ساعت میشود
بعدِ نیشابور قلبم پُر حرارت میشود
عاقبت از دستِ من این کوپه راحت میشود
عشق وقتی که تو باشی بینهایت میشود
یک نفر قبل از خودم در من تصرف کرده است
عشق را در شوق پیچیده تعارف کرده است
وسعتِ روح مرا غرق تشرف کرده است
تا حرم را دیدهام قلبم توقف کرده است
باز هم اذن ورودی که عنایت میشود
یک طرف صوتِ تلاوتهای قاریها و من
یک طرف مداح و آوای قناریها و من
صحن در صحن است حال بی قراریها و من
تا ضریحت مست از لحظه شماریها و من...
یاعلی میگویم اینجا و قیامت میشود
مثل این آئینهها خود را شکستم آمدم
پیش این فوارهها قدری نشستم آمدم
تا ضریحت راه را از حفظ هستم آمدم
رو به سویت چشمهایم را که بستم آمدم
آمدم که آمدنهایت اجابت میشود
من به دنبالِ توام فیروزهکاریها که نه
غرق در نام رضایم خوشنگاریها که نه
دست خالی میروم از کفشداریها که نه
میکَنم دل از همه از این نداریها که نه
صدهزاران حج نصیب یک زیارت میشود
هرچه هست اینجا از اول تا به آخر دیدنی است
بال بالِ بچهها مثل کبوتر دیدنی است
دُور دورِ دختران بر گرد مادر دیدنی است
سُرسره بازیِ طفلان روی مرمر دیدنی است
چشم با این دیدنیها غرق حیرت میشود
جبرئیل آمد حرم یک شب شفایش را گرفت
رفت میکائیل و اسرافیل جایش را گرفت
مرد کوری بود دیدم چشمهایش را گرفت
خادمی از دستِ معلولی عصایش را گرفت
ناز ما را کم بکش دارد که عادت میشود
بارها گفتم بده اینبار میگویم بگیر
آنچه میدانی از آن بسیار میگویم بگیر!
این مَنیت را از این دیوار میگویم بگیر
هرچه شد بر قامتم سربار میگویم بگیر
عاشقیِ ما تو را اسباب زحمت میشود
با کبوترهای تو هروقت قاطی میشوم
مثل این فواره غرقِ بیثباتی میشوم
محوِ اوصاف تو و الطاف ذاتی میشوم
باز امشب خیره بر مردی دهاتی میشوم
هرکه اینجا میرسد حتما که دعوت میشود
با خودش چادر نمازِ پیرزن آورده است
جانماز و عطر و تسبیح و کفن آورده است
روی انگشتش عقیقی از یمن آورده است
خرده پولی نذر آقا از وطن آورده است
آسمان از دیدنش غرق حسادت میشود
میکشد سوغاتیاش را بر ضریحت پیرمرد
میزند بوسه همینجا بر ضریحت پیرمرد
آمده در بین صفها بر ضریحت پیرمرد
یک کفن آورد اما بر ضریحت پیر مرد
قبل آنیکه کشد دیدم خجالت میشود
گریهاش اُفتاد یادِ جسم عریان حسین
از خجالت آب شد پیرِ پریشان حسین
زیرِ ایوانت دلش رفته به ایوان حسین
ای به قربانت رضا و ای به قربان حسین
اشکهامان مرهم صدها جراحت میشود
#مخاطبینخاص
#درجمعزندگان!
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
در این سرابِ فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم...
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی؟
که نقشبندِ سراپردهیِ رضات منم!
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی؟
مرو به خشک که دریای باصَفات منم...
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو؟
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم...
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند؟
که آتش و تبش و گرمی هوات منم...
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند؟
که گم کنی که سرِچشمهی صفات منم!
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت؟
نظام گیرد و خلّاقِ بیجهات منم...
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست!
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم...
ـ مولانا
#شعرنوش☕️
ای دوست من هنوز بر آن عهد ماندهام
هرجا که بوده نام تو خود را رساندهام
هم همنشین دشمن خویشم به مهر تو
هم دوست را به قهر تو از خویش راندهام
وقتی عیار دوست و دشمن محبت است
شادم که دوستدار تو را دوست خواندهام
پروانههای دور تو شمعاند بین خلق
آتش گرفتهام که به آتش کشاندهام
از هر “نظر“ به “فضل“ تو اقرار میکنم
من این دو لفظ را به دو معنا نشاندهام!
ــ مجید ترکابادی
#شعرنوش☕️
ای پاسخ بیچون و چرای همهی ما
اکنون تویی و مسئلههای همهی ما
کو آنکه در این خاک سفر کرده ندارد؟
سخت است فراق تو برای همهی ما...
ای گریهی شبهای مناجات من از تو
لبخند تو آیین دعای همهی ما...
تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم
پیچیده در این کوه صدای همهی ما
ای ابر گر از خانهی آن یار گذشتی
با گریه بزن بوسه به جای همهی ما
ــ فاضل نظری
#شعرنوش☕️