الہے🌱
آنها که تو را نیافتهاند، دربهدر شدهاند، بدبخت شدهاند، آواره شدهاند.
دربهدرِ نگاهِ مردم و بدبختِ همراهی و تأیید آنها و آواره داراییهای دیگران.
چیزی جز نگاه و همراهی و بودنِ مردم ندارند و تمام بودنشان و موجودیتشان، نبودن و نابودی و نداری است؛ بیچاره آنها که اینچنین اند و بدا بحال ما اگر بیمار چنین سرطانی هستيم.
سرطان وابستگی به چیزی که هیچ است و خود، وابسته است.
سرطان نیازمندی به کسی که خود، نیازمند است و ندار.
سرطان اشتیاق به آنکه هیچ آبرو و قدرت و استحکامی ندارد.
ایکاش دستی بلند شود و برای این بیماران سرطانی هم دعایی کند
#حکمت
@mhmm110
توقع🍁
ما ها خیلی راحت از کنار هم میگذریم.
و موقع نیازمندیهایمان، خیلی راحت از هم توقع داریم جدی گرفتهشویم.
دیده شویم.
محبتهایمان را در دستی که بر سینه میگذاریم خلاصه کردهایم
و توقع داریم همه، برای مقاصد ما و تنهایی های ما، از سینه و جانشان بها بگذارند.
تا لحظهای که نیازمندیم، منتظر زنگ گوشی و شنیدن صدای رفیقیم.
ولی لحظه ای که بارمان از پل گذشت، بهراحتی از کنار تنهاییهای رفیق خواهیم گذشت.
#حکمت
@mhmm110
الہے🌱
این روزها به خودم خیلی فکر میکنم.
به دارایی هایی که روزی در مُخَیّلهام نمیگنجید که آنها را داشتهباشم و حالا دارمشان.
بگذار بهتر بگویم؛ روزی که تو مرا لایق هرکدام از از این دارایی ها دانستی و مرا برای داشتن آنها پسندیدی، حق من نبود و حُسنی نداشتم و این لطف تو بود.
روزی که به حوزه راهم دادی؛ چقدر ناامید بودم که به این کاروان برسم...
روزی که مرا برای تبلیغ دینت پسندیدی؛ و چقدر نابلد بودم و در این مسیر قدم گذاشتم ولی خودت دینت را با زبان قاصر این بیهمهچیز، نگهداشتی...
روزی که آبرویم بخشیدی و منبر و محرابم دادی و مرا در جایی پسندیدی که پیشازاین، اولیاء مقرب خودت را در آنجا میدیدم...
روزی که کرسی درس و بحثم را پررونق کردی و تازهروحانیان جوان و پاک مسیر دینت را دست این کمترین سپردی و با تمام بیسوادی، ولی نصرتم نمودی...
روزی که پایم را به بزم عزای حسینت باز کردی و با تمام سیاهی و آلودگی، اجازه دادی همراه خوبانت، تعزیهخوانی و تعزیهداری کنیم...
رخصت دادی اطعام دهیم، میهمان عمارحلب و آقا مهدی و حاجقاسم باشیم...
اجازه دادی فقه و فهم و فلسفه و ادب را در مکتب آقاجانم علامهمصباح بیاموزم ولی هزار حيف که اینهمه سال، قدر لحظهای از اینهمه نعمت را نفهمیدم...
روزی که مرا پسندیدی، هییییییچ حقی و لیاقتی و ارزشی و عملی برایت نیاوردهبودم. و امروز همان #فقیر بیهمهکس هستم.
اگر بازهم مرا در این میدان، بها دهی و سفرهام را از خانه حسینفاطمه جدا نکنی، لطف توست.
#حکمت
@mhmm110
ناخدا
ناخدا کارکشته بود و هوای صاف لب ساحل و آرامش پرندگان دریایی، او را از طوفان نیمهی راه غافل نمیکرد.
وقتی قرار است در دنیای شهوت و جلوه و ثروت، کشتی قلبمان را محافظت کنیم، در اوج سلامتی و آرامش و رضایت، از اینهمه دارایی لذت ببریم و نفسی تازه کنیم. ولی این را بدانیم که قرار نیست همیشه غرق در سلامت و آرامش و رضایت بمانیم. به روز تلاطم فکر کنیم و خود را برای طوفان آماده کنیم و قلبمان را مجاهد بار بیاوریم.
از اقیانوس تلاطم و بلا، فقط اهل صبر و بصر هستند که سالم میگذرند و بقیه، جاخواهندماند.
#حکمت
@mhmm110
°موجودی°
+ ترسیدهای؟
- دارم میمیرم.
+ اینهمه اضطراب برای چه؟
- کاش میفهمیدی حال مرا.
+ خسروپرویز هم لحظه گریختن، اینقدر مضطرب بود.
- دارم همه موجودی و دارایی خود را از دست میدهم.
+ موجودی و دارایی؟!
- بله؛ آبرو، موقعیت، احترام، محبوبیت، همه را دارند میگیرند.
+ آبرو را خودت بدست آوردهای؟
محبوبیتت را چطور؟
راستی! موقعیتت را هم بگو .
- آری؛ خودم زحمت کشیدهام.
۲۵ سال عمر کردهام. ۱۰ سال است که در این محراب، نماز مردم را اقامه میکنم.
۵ سال است که دست هدایت هایم بر سر این مردم، شوق بهشت را در قلبها و عزمهایشان زنده نگاهداشتهاست.
اینها کارِ سادهای برای یک انسان نیست.
+ پس برو به همان محراب و منبر و مردم و دستانی که آبرو و موقعیت و احترام برایت ساختهاند، پناه ببر.
- خانهی پناهشان، سست شده و هر آن، ممکن است بریزد.
آیا امانم میدهی؟
+ تو با قارون و فرعون و مُصَدِّق، هیچ فرقی نداری.
تو خودت را مُستَظهَر به مردم و دارایی های خودت میدانی.
چرا همانها را به کمک نمیطلبی؟
- اگر آنها کاری میدانستند که اینجا نبودم.
+هنوز هم موقعیت و آبرو و احترام را از مردم میدانی؟
همانها که امروز تنهایت گذاشتهاند.
#حکمت
@mhmm110
سؤال🌿
🔰آیا ما نسبت به مجموعهای که در آن ایفای نقش میکنیم، احساس مالکیت داریم؟
آیا ما احساس میکنیم که پایگاه فرهنگی یا هیأت یا قرارگاه و کانونی که در آنجا رفتوآمد داریم، پارهای از تن ماست؟
آیا از لحظاتی که در مجموعهی فرهنگی خود نیستیم و دوریم، احساس خسارت و دلتنگی و کمبود داریم؟
یا اینکه برای ما بودن و نبودن در نقش مان و موقعیت حساس فرهنگیمان، هیچ تفاوتی با هم ندارد؟
آیا موقعیت فرهنگی خود را حساس و اساسی میدانیم؟
آیا مقرّ خود را مرکز عالَم میدانیم؟
آیا مصیبتها و بلایا و سنگهای سرراه و دردهایمان، ما را از فکر به سنگرمان، غافل میکند؟
آیا میتوانیم مسئولیت بپذیریم و در کنارش، کلی درد و غصه و گرفتاری شخصی هم داشتهباشیم؟
آیا کسانی که در مسیر انحراف یا هدایتِ خود موفقند، کسانی هستند که هیچ درد و بلایی در زندگی ندارند؟
🔴 اگر عضو کانون یا فعال فرهنگی یا صاحب مجموعهای هستیم، این سؤالهارا را حتما از خودتان بپرسیم.
و حتما بدنبال قضاوتِ منصفانهی خودتان باشیم.
اگر سنگهای گرفتاری و چالههای نداری، ما را از درد تنهایی ولی خدا غافل میکند، حتما بدنبال اصلاح خود باشیم.
تصور اینکه روزی برسد که هیچ دردی ما را به خودمان نَپیچانَد، خیلی بچگانه است.
دنبال روزهای بیدردسر و وقتهای بِلامُزاحَم، نباشیم که کاروان نصرت ولی خدا منتظر امثال من و معطل جماعت عافیتطلب نخواهدماند.
#امام_زمان
#حکمت
@mhmm110
بهانہ🍁
بعضیها به دنبال بهانهای هستند تا با تو همراه شوند.
وقتی تو را میبینند، راه خود را به سمت تو کج میکنند؛ شاید آنقدر مغرور هستند که به خود اجازه نمیدهند شروع کنندهی ارتباط باشند. یا اینکه آنقدر خود را کوچک میبینند که به خودشان اجازه نمیدهند تا به حریم تو نزدیک شوند.
ولی تو از علامتها و رفتارهایشان به خوبی میتوانی شدت اشتیاقشان را دریابی. از نگاههای منتظرانهای که به حوالی تو دارند...
در اینجا وقت را غنیمت بدان و برای اتصال، حرکت خود را شروع کن. وقت آن رسیدهاست که به انتظارشان پایان دهی و برای تغییر و تأثیر، پیشدستی کنی.
نگاههای منتظر، تو را پذیرفتهاند و گمشدهی خود را در همراهی با تو یافتهاند؛ هرچند شاید روزی از این همراهی پشیمان شوند ولی فقر امروز آنها را تو میتوانی به دارایی تبدیل کنی.
مردم این روستا بخاطر دردهایشان، منتظر نگاه و توجه و همراهی تو هستند و تا زمانی که گوشهای بنشینی و نگاهشان کنی، به خودشان اجازه نمیدهند ارتباطی را شروع کنند.
دو نوجوان دیشب موقع منبر، نگاهشان را به گفتارم دوختهبودند. پس از اتمام برنامه، خودم آنها را سر سفره دعوت کردم و از آنها خواستم کنارمن بنشينند.
اینجا بود که همراهی شروع شد و قرارهایی گذاشتهشد تا بتوانیم مسیری را با هم شروع کنیم.
یا جوانی که برای هیأت انصارالمهدی کمک جمعآوری میکرد، میان اینهمه مردم بدنبال گوشی میگشت تا از دستآورد های جوانان انصارالمهدی بگوید و قولی بگیرد برای همراهی با این هیأت.
یا همین الآن کودک ششسالهای مدام چشم در کارهای من دوختهاست تا بهانهای برای صحبت پیدا کند و از زندگی فانتزی و دنیای کودکانه و فکرهای افسانهای خود برای من بگوید:)
#تجربه
#حکمت
@m_h_motahari1
|غُربتونُصرت|
دعای ندبه، به ما غربت ولی خدا را در افق تاریخ نشان میدهد؛ روزهایی که علی را بخاطر ترسهایشان، کنار گذاشتند و قلب فاطمه را بخاطر فراموشیها و پستیهایشان بیتُالاَحزان کردند.
روزهایی که علی، از شدت غربت، به نخلستان ها پناه میبرد و سر به چاه میگذاشت و از زخمی که ناکثین و قاسطین و مارقین بر دل او گذاشتند، با دل چاه درددل میکرد.
روزهایی که مصیبتهای کوچه و طمع عبيدالله عباس، جگر حسنبنعلی را پارهپاره کرد و مردم، ولایت حق او را کنار گذاشتند.
روزهایی که موروثی شدن خلافت و زنبارگی و میمونبازی خلفا و امرای شهرها از یکسو و ترس و پستی مردم از سویی دیگر، سر مبارک حسین را به نیزه ها برد و اهلبیت نبیاکرم را اسیر کرد و معجر زنان عترت طاهره را سوزاند و چادر از سر آنها کشید؛ فَقُتِلَ مَن قُتِل و سُبیَ من سبی و اُقصِیَ من اُقصی.
زیارت اربعین و وارث به ما نشان میدهند اوج مصیبت ولی خدا، تنهایی او در میان مردم و نمکنشناسی مردم نسبت به ولی خداست.
و اما نقطهی رهایی از این مصیبت کجا و چه زمانی است؟ دعای ندبه و زیارت اربعین نقطهی رهایی را آن روزی میداند که انسان، از بدبختی های نظام استکباریِ خالی از ولی خدا خسته شود و بیزار شود و برائت جوید و آن را کنار گذارد و از فکر و بینش و احساس و رفتار، تا جامعه و علم و تمدن، مسیر نصرت ولی خدا را انتخاب کند و به تمام پیچیدگی های این انتخاب، ملتزم شود و عاشقانه پای ولایت توحید بمانَد؛
مَعَکُم لا معَ غَیرِکُم
نُصرَتِی لَکُم مُعَدَّة
اَشهَدُ اَنِّی بِکُم مؤمنُ و بِاِیَابِکُم موقِنُ
این عبارات در زیارات جامعه و اربعین و وارث، همه سرنخ هایی برای امروز ما و پاسخهایی برای برونرفت از بنبست تمدنی ما خواهند بود.
#امام_زمان
#حکمت
#جمعه
@mhmm110
خدایا🌱
تو مرا
آرامش دادی
رشد دادی
آبرو دادی
محبوبیت دادی
مقبولیت دادی
همهی اینها را وقتی به من عنایت کردی، که ذرهای لیاقت چنین ارمغانهایی را نداشتم.
تو روزی به من این ارزشمندی را دادی که استحقاقشان را نداشتم که هیچ؛ استحقاق محرومیت و محدودیت و فقر را داشتم. این را بخاطر گناهان و خطایا و بدیهایم میگویم.
اما تو روزی که هیچ استحقاقی و هیچ نسبتی با قرب و رحمتت نداشتم، اینهمه از من پذیرایی کردی.
من یادم نمیرود که تو نسبت به من #لطف داشتی نه #عدل .
#حکمت
@mhmm110
پیرمرد میگفت:
خیلیها حق مرا گرفتند و بردند و خوردند
اما عیبی ندارد؛ همهی این بیانصافی ها و ظلم ها را تحمل کردم تا بجایش شبها خواب کعبه را ببینم و در بهشت همسایه مولا علی باشم و سحرگاهان، شیخمفید مرا برای نمازشب بیدار کند.
پ.ن: وی علاقهی خاصی به شیخمفید دارد و چندین بار به دیدار او مشرف شدهاست.
#حکمت
@mhmm110
「تقابل」
در کجای خاورمیانه یا غربِآسیا زندگی میکنی؟
مصر؟
باورت میشود که روزی بوده که بنیاسرائیل از فشار و استخفاف و استضعاف، جانشان به لب آمده باشد و کوتهنظرانشان زبان به ناشکری و کفر و خوبانشان زبان به آرزوی مرگ گشودهباشند؟
چنین روزی بودهاست؛ و فقط خاطراتش برای ما نقل شدهاست. امروز چه نامی از یکهتاز آزادی و بزرگی و توحیدِ آنروزها، موسی کلیمالله در ذهن من و تو ماندهاست؟
و چه نام و نشانی از فرعون داریم جز بیچارگی و ذلت و جهالت؟
امروز نه خبری از استضعافها و تحقیرهای او هست و نه خبری از استکبار او و نه از قلدریها و قدرتنماییها و زورگوییهایش.
فرعون، امروز تمام شدهاست.
موسی، امروز قهرمان میدان تقابل میان سحر و اعجاز، تقابل میان استکبار و عبودیت، و تقابل میان حق و باطل است.
#حکمت
#تدبر
#تقابل۱
@mhmm110
پیرمرد میگفت:
خیلی ناراحتم و درمانده؛ دیشب نماز شبم قضا شده.
لحظهای جا خوردم و خجالتزده شدم؛ وای بر من که در کنار مردی نشستهام که ترک مستحباتش او را درمانده و ناراحت کرده.
این مرد بخاطر مستحبی که ترک کرده، مغموم و غصهدار است و تو بخاطر:
دلهایی که شکستهای
امیدهایی که برباد دادهای
سرمایههایی که سواندهای
عمری که تلف کردهای
واجبهایی که ترک کردهای
و اولویتهایی که کنارشان کذاشتهای
آنی و کمتر از آنی خجل و شرمسار و ناراحت و درمانده نشدهای.
چه دنیایی که بیسوادهای بامعرفت بر کرسی هدایت باسوادان بیمروت مینشینند و ناراحتی ها و درماندگیهایشان، درس و حکمت میشود.
#حکمت
#تبلیغمحرم
@mhmm110
|غربتونصرت|
فرمود: اگر به اندازه عدد گوسفندان این گله یار داشتم، قیام میکردم؛ اما امان از دوستداران ساده و دشمنان هوشمند.
دشمنان با هوشمندی خود، گوی خلافت و جام حکومت را به یکدیگر پاس میدهند و لحظهای از آن غافل نیستند و دوستان ساده ما بازی آنان را خوردهاند؛
روزی به فتوایی دست از جهاد میکشند
روز دیگر به بهانه ی کار و زندگی، اردوگاه نخیله را رها میکنند
روزی هم خودشان و ۴۰۰۰ نفر لشکر تحت امرشان را به سکههای پسرِهِند میفروشند
روز سوم ترس از پسر مرجانه آنها را در خانههایشان حبس میکند
روز چهارم به شعار انتقام و بدون تأیید و امر ما، ۲۰۰۰ نفر از دوستداران مان را تلف میکنند
و روز دیگر وقتیکه هارون یا متوکل و اتباعشان، قصد حبس و زندان ما میکنند، صدایشان درنمیآید و عرضه و تحمل محافظت از جان ما را ندارند
و اینست داستان امام و یاران سادهاندیش او که تابحال، تنهایش گذاشته اند.
#حکمت
#امام_زمان
@mhmm110
「تقابل」
ابوذر را به شام تبعید کرد؛ معاویه از حقمداری او نیمهجان شد. به عثمان نوشت: اگر او را در شام نگهداری، همه را بر ظلم تاریخی ما خواهد شوراند.
او را به مدینه بازگرداند؛ دوباره ابوذر بود و مدینه و آنها که مسیر انحراف و تبعیض را به سرعت دنبال میکردند و افشاگریها و روشنگریهای ابوذر.
اینبار او را به ربذه تبعید کرد و مردم را از بدرقهی او منع کرد؛ علی و حسنین اما او را رها نکردند. او فریاد ولایت و عدالت بود و صدای غربت علی؛ علی داشت صدای غربتش را و ندای ولایتش را به دیار زیتون و زادگاه حزبالله میفرستاد.
معاویه، ناخدای کشتی نفاق و معمار نظامِ سلطه و استکبار، شاید روز تبعید ابوذر، بشکن میزد و از تبعید غریبانه او احساس رضایت میکرد و فاتحهی روشنگری های ابوذر را میخواند.
بنیانگذار نظامِسلطه و استکبار، آن روز خبر نداشت که نَفَس حق ابوذر، پیامآور ولایت علی است و از صلب اهالی دیار زیتون، فرزندان مقاومت پا به دنیا خواهندگذاشت و با عشقی که از پدرانشان به ارث بردهاند، شبی راحت و ایمن برای نظام استکبار نخواهندگذاشت.
امروز فرزند نجس نفاق -اسرائیل- از ترس مقاومت، خود را جمع کردهاست و حقیرانه مرگ تدریجی خود را شاهد است.
#حکمت
#تدبر
#تقابل۲
@mhmm110
-تَلَف-
دوستی داشتم و دارم پرانرژی؛ خیلیخیلی قدیمی؛ شاید سن دوستی ما از سن درخت سیب باغ حاجعلی بیشتر باشد:)
از اولین روزی که او را دیدم، در جای خود بند نبود و هرجا که مینشست، همه را به خودش و حرفهایش و برنامه هایش و فکرش جذب میکرد.
خیلی ها را با خودش همراه میکرد و میتوانست به راحتی اطرافیان خود را در طرح خود بازی دهد.
حدود ۵ سال پیش بود که میدیدم هرساله به راهيان نور میرود و آن روزها صحبتش این بود که اینجا مشهدی است که من برای احیایش آفریده شدهام.
۴ سال پیش برای من با آب و تاب عجیبی از روانشناسی میگفت و سال قبل از ضرورت مدیریت در عرصهی کلان؛ نه آنمهم را به ثمر رسانید و نه برای اینمهم کاری کرد.
۳ سال پیش در یاد دارم که او را دیدم به بعضی محله ها برای کار فرهنگی میرود و با من میگويد که این اماکنی که در آنها کار انجام میدهم، جبههایست که مرا برای رزمندگی در آنجا آفریدهاند.
این روزها که او را میبینم، مشغول تأسیس و اداره گروه جهادی و هیأت و کانون و مدرسه و گروهسرود همزمان با هم (!) است؛ حالا میگوید مرا به این عالم آوردهاند تا تربیت کنم، بگریانم و در مسیر نصرت ولی خدا گامی بردارم.
بعد از این نمیدانم که به عقیده او، برای چه چیزی آفریده شدهاست؟
و نمیدانم که واقعا آیا میداند بین آن جبهه و این رزمندگی و نصرت و تربیت و کلی مفاهیم دیگر چه رابطهای وجود دارد؟
آیا شما هم با چنین افرادی مواجهید؟
با من باشید.
پن: درخت سیب داستان ما، تقریبا عمرش به بیش از دوازده سال میرسد:)
#تجربه
#حکمت
#ادامهدارد
@mhmm110
-تَلَف-
دیشب داشتم به او فکر میکردم و کسانی که شبیه اویند؛
روحهایی که زندهاند و پراز شور و نشاط
روحهایی که عطش آنها بیش از "ظرفیت" آنهاست
روحهایی که طلب آنها بیش از "تسلیم" آنهاست
روحهایی که حرکتهایشان بیش از "فکر و بینشهایشان" است
روحهایی که آتش جنبشهایشان قویتر از "جهانبینی و نقشهراهشان" است
روحهایی که نمیدانند دارند چه میکنند و فقط میروند و میروند و میروند
آنان؛
یک روز خود را فدای احیای اماکنمقدس میکنند
روز دیگر خود را متعلق به جبههها میدانند
روز سوم عمر خود برای تربیت و اشک و نصرت میگذارند
بدون آنکه بدانند و بفهمند که رابطه میان اینهمه چگونه است؟
و کدام از این ها اولویت زندگی آنانست.
اینها تلف میشوند و خود را به پایان میرسانند.
ما همانطور که به آتشی برای حرکت محتاجیم، بهشدت به "نقشهای برای فهم جبههها و رزمندگیها و نصرتها و تربیتها" محتاجیم.
#تجربه
#حکمت
#ادامهدارد
@mhmm110
-فوری-
استادمان میگوید مطالعات اندیشهاسلامی، آن هم با طرحی که معمارش حضرت امام رحمهالله بودند، سیستم فکری ما را طبقهبندی میکند؛
خطوط ممنوعه را میفهمیم.
واجبها را میابیم.
ضروری ها را از میان واجبها میشناسیم.
اولویت دار ها را از میان ضروریها پیدا میکنیم.
فوری ها را از میان اولویتدار ها بازمیشناسیم.
و واجبهای ضروری اولویت دار فوری را دنبال میکنیم.
آنگاه دلمان برای هر مشهد و هر جبهه و هر راهیان و هر مسجد و هر منبر و هر تدریس و هر جهادی، هوایی نمیشود و تنظیم میشود و توزین میشود.
آنگاه باری به هرجهت حرکت نمیکنیم و کارها را ناقص رها نمیکنیم و برای هر واجبی استدلالی نمیسازیم؛ که ما را در این دنیا، برای انتخاب میان واجب و واجبتر آفریدهاند نه برای پرداختن به هر کار واجب و مستحب و مباحی.
#حکمت
#ادامهدارد
@mhmm110
-فوری-
نقل است که سیدحسین علمالهدی میفرمود: ما عاقلانه فکر میکنیم و عاشقانه عمل میکنیم؛ نه آنکسکه برای اقدام و عمل، بیحرکت است و در ستاد نشستهاست، دردی دوا میکند و آنکسکه فقط میرود و میرود و میرود؛ آخرش هم از رفتنهای بیحاصل، دلزده و افسرده و گوشهگیر یا نااميد و بدبین و شکاک میشود.
ما، هم "عشق در عمل" میخواهیم و هم "عقل در فکر"؛ عقلی که بسنجد و واجبهای ضروری اولویت دار فوری را بیابد و انتخاب کند. عقلی که بخواهد اینطور بفهمد، باید تنظیم شود، باید مبنا داشتهباشد و باید نقشه اسلام را شناختهباشد.
ما در دوره ۳۰ جلسهای خودمان بدنبال شناخت طرح اسلام هستیم؛ از نقطه صفر فکرهایمان، مشغول تنظیم و اصلاح و ترمیم شناختهای خود هستیم و این بنای عظیم را تا برج ایمان و ولایت و حکومت طی خواهیمنمود.
#حکمت
@mhmm110
•بیوفا•
در دنیایی زندگی میکنیم که به قیافهها و خویشاوندیها و قومیتها و ثروتمندیها و رزومهها و موفقیتها نگاه میکنند.
وقتیکه مطلع میشوند تو گوشهای از دنیا را مالک شدهای یا تکهای از داراییهای حقیر را تصاحب کردهای یا چند کلمهای به پیش یا پسِ نام تو افزوده شدهاست و عناوینی را در کنار نامت اضافه کردهای، به تو امان نفسکشیدن نمیدهند.
#حکمت
@mhmm110