من جوانى را سُراغـــ داشتم سخت وابستهـــ لباس و قيافهــــ اش بود. حتــى وسواســـى داشت كهـــ پارچه اش از كجـــا باشـــد و دوختـــش از فلان و مدلــش از بهمان.
براى دوستى با او همين بس كه از لباسش و اتويش و قيافهـــ اش تحسين كنى و يا از طرز تهيهـــ ى آن بپُـــرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى ها بريدهـــ بود...
تا اينكهــــ #عشـــقى_بزرگتر در دلش ريختـــ و با دخـــترى آشِنا شــد و با هـــم سَفَرِىــــ كردند و در راه تصـــادفى.
جوانَك در آن لحظهـــ بحرانى از رنجـــهاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كردهــــ بود و بهـــ محبوبهــ اش مىانديشــــيد و سخـــت به او مشـــغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباسهايش را پارهــ مىــكرد و زخمـــها را مىبـــست و راستىـــ سرخوش بود كه خطـــرى پيـــش نيامده است...
هنگامى كه #عشقى_بزرگتر دل را بگيرد، عشقهاى كوچكتر #نردبانِ_آن خواهند بود.
🖌 مرحوم صفایی حائری
#عین_صاد
#چشمه_جاری
@mhmm110