#ریحانه
😃دیدین بعضیا وقتی از خونه میخوان بیرون بیان دو ساعت جلوی آینه
وامی ایستن⁉️
🔴آخرش وقتی از شون می پرسی حالا واسه کی تیپ میزنی?
😜 میگه مگه خودم دل ندارم⁉️
💢یه نکته طلایی میخوام بگم:
اگه مواظب دلت نباشی، یواش یواش برای بقیه تیپ میزنی. بقیه هم دنبال مد و حرف مردمند.
💯بیا مثل شهدا،برای خدا تیپ بزنیم تا خدا لایکمون کنه👏
#پرسش_پاسخ
#خوش_تیپ
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌸🌸تمام دانشگاه های زمین را که برانداز کنی، استادی عالم تر و حکیم تر از خداوند علیم و حکیم پیدا نمیکنی برای آموزش تربیت فرزندانت 👈«وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»👉
پس خوب گوش بده و عمل کن تا فردا روزی نگویی چرا فرزندم این شد و آن نشد!
☺️👇باهم ببینیم:
🌴آیه 59 سوره نور🌴
🕋وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
📛و هر گاه كودكان شما به حد بلوغ رسيدند، پس بايد همانند كسانى كه قبلًا بالغ شدهاند، در همه وقت اجازه ورود بگيرند.
🔔خداوند اين گونه آيات خود را براى شما بيان مىكند و خداوند دانا و حكيم است.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
🌺🌺سیاست قرآن در تربیت جنسی، سرکوب غریزه جنسی نیست! بلکه راهکار فطری میدهد برای کنترل و هدایتش، تا طغیان نکند!
🌼🌼از جمله، دستور به حجاب، عفت چشم و گوش، واینکه فرزندت بدون اجازه و هماهنگی، هرگز وارد اتاق خصوصی شما نشود، تاجایی که تاکید شده،حتی طفل شیرخواره هم، صدای نفس زدن های زوجین را( به وقت آمیزش ) نشنودو چیزی نبیند از رفتارهای زناشویی!
🌷🌷این مکتب آسمان است و ضامن خوشبختی مان، ولی متأسفانه در مکتب ظلمانی دانشگاه های امروزی و منابع روانشناسی رسمی کشور، از همان کودکی، سفارش به آموزش جنسی فرزندان شده!
این است مکتبی که نقشه ها دارد برای دین و عفت جگرگوشه هایمان و ما سالهاست دسته گل هایمان را دودستی سپرده ایم دست این دانشگاه های شیطانی!
قرارگــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_بیست_چهار ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ روبه روی مزار کمیل زانو زد،به عکس کمیل که ر
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_بیست_پنج
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
از ترس لرزی بر تنش افتاد،جرات نداشت نگاهش را بالا بیاورد و صاحب دست را ببیند.
ــ بفرمایید
با شنیدن صدای مردانه و خشداری که به دلیل سرما خوردگی بدجور گرفته بود،آرام نگاهش را از دستمال بالا آورد که به صحنه آشنایی برخوردکرد.
مردی قدبلند با صورتی که با چفیه پوشانده شده، مطمئن بود این صحنه آشنا است.
او این مرد را دیده،در ذهنش روزهای قبلی را مرور کرد تا ردی پیدا کند.
با یادآوری سردار احمدی و همراهش،لحظه ای مکث کرد و از جایش بلند شد.
ــ سلام،اگه اشتباه نکنم شما همراه سردار هستید
مرد سرفه ای کرد و سری تکان داد،سمانه اطراف را نگاه کرد و با نگاه به دنبال سردار گشت اما با صدای آن مرد ،دست از جستجو برگشت.
ــ تنها اومدم
سکوت سمانه که طولانی شد،مرد به طرف سمانه برگشت و برای چند لحظه نگاهشان به هم گره خورد.
ــ کمیل دوست من هم بود
سمانه خیره به چشمان مشکی و غرق در خون آن مرد مانده بود،با شنیدن سرفه های مرد به خود آمد و ناخوداگاه قدمی به عقب برگشت.
احساس بدی به او دست داد،سریع کیفش را از روی مزار برداشت و خداحافظی کرد.
به قدم هایش سرعت بخشید،از مزار دور شد اما سنگینی نگاه آن مرد را احساس می کرد،احساس می کرد مسافت تا ماشین طولانی شده بود،بقیه راه را دوید،به محض رسیدن به ماشین سریع سوار شد،و در ها را قفل کرد،نفس نفس می زد،فرمون را با دستان لرزانش فشرد،تا کمی از حس بدش کم شود.
کیفش را باز کرد ،گوشی اش را بیرون آورد و نگاهی به ساعت انداخت،ده تماس بی پاسخ داشت،لیست را نگاهی انداخت بی توجه به همه ی آن ها شماره سمیه خانم را گرفت،بعد از سه بوق بلافاصله صدای ترسیده سمیه خانم در گوش سمانه پیچید:
ـــ سمانه مادر کجایی،بیا مادر از نگرانی دارم میمیرم
ــ ببخشید خاله.گوشیم روی سایلنت بود
ــ برگرد سمانه ،بیا خونه قول میدم ،به روح کمیل قسم دیگه حرف از ازدواج نمیزنم فقط بیا پیشم مادر
ــ دارم میام
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
سلام
💠دوستان عزیز یه کانال زدیم برای دریافت کمک های نقدی شما عزیزان برای مسجد وکارگروه فرهنگی باقرالعلوم
خیرین عزیز لطفا عضو کانال شوند
گزارش کار در آن کانال گذاشته خواهد شد
برای دریافت اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه کنید
@m_amin1102
راستی لینک کانال😁👇🏻👇🏻
@masjed98
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #دوران_مدرنیته #پوشش_مدرن 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
🔴بی حجابی من و مدل پوششم به خودم ربط داره.چرا اینقدر گیر میدین❓
🌐جهان به سمت مدرن شدن هست و افکار آدمها هم تحت تاثیر این جریان هست. مهم ترین شاخصه این دوران فردگرایی هست.
⭕️به اطرافت بیشتر که نگاه کنی همه یه خط قرمز برای خودشون تعریف کردن. واون اینه...
مال خودمه...
بخاطر خودمه....
اول خودم...
💢و این جوری میشه که پوشش هرکس برای خودش میشه.خونه و بیرون خونه نداره. وکسی بخاطر کسی خودش رو به زحمت نمیندازه.
✔️به قول شاعر :
هرکسی کار خودش، بارخودش، آتیش به انبار خودش
💢راستی شما اگه انبار همسایتون آتیش بگیره میگین مال خودشه یا بخاطر این که آتیش به خونه شما نیاد میرید کمک می کنید⁉️
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
❌❌بیشتر از آنکه در فکر و شکم و پوشاک اهل و اعیالت هستی، روی دین و ایمانشان وقت بگذار که مسئولی!
⭕️⭕️ و به شدت بازخواست میشوی در قبال تمام انحرافاتشان
🌸👇باهم ببینیم:
🌐💠⚜⚜💠🌐
🕋وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ
🔹وخانوادهات را به نماز فرمان ده و بر آن پايدار باش. ما از تو روزى نمىخواهيم، (بلكه) ما تو را روزى مىدهيم،
🌸👇و اما بقیه آیه رو دقت کنید:
🕋وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى
🔹و سرانجامِ (نيكو) براى (اهل) تقوا است.
🌺🌺و آخر آیه خدا میگه که: پس حسابی تلاش کن و استقامت به خرج بده تا سربراهشان کنی که خوشبختی و عاقبت بخیری، فقط در ایمان و تقواست.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #انتخاب_مسیر 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
🔴من رو توی قبر خودم میزارن.به تیپ من چیکار دارین⁉️
✅یه فرد نابینا رو در نظر بگیر.با عصای سفیدش داره مسیر رو پیدا می کنه و میره جلو. یه چاله کوچولو می بینی. بدو بدو میری سمتش. چرا❓
مگه خودش عصا نداره⁉️
چون دلت براش سوخت. اما اون میتونست بگه، راه خودمه....
🚫عزیزم بعضی جاها ورود ممنوع هست. اگه کسی واردش بشه، درسته که فقط خودش آسیب می بینه اما دل آدم براش می سوزه.
🔰خداوند فرموده:
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً
ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا كفران كند.(انسان/۳)
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
❌❌ مثل آب خوردن، چوب حراج میزنیم به آبروی دیگران!
⭕️⭕️این آبرویی که پیش ما به قیمت پشمک است، اما حرمتش نزد خدا از کعبه هم بالاتر است.
🌸👇باهم ببینیم:
🌴آیه 15 سوره نور🌴
🕋إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ
⭕️چون شما آن سخنان را از زبان یکدیگر میگرفتید و حرفی بر زبان می گفتید که علم به آن نداشتید
⭕️و این کار را سهل و کوچک می پنداشتید
🔔در صورتی که نزد خدا (گناهی) بسیار بزرگ بود.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
🌸👇حالا به این آیه دقت کنید:
🌴آیه 19 سوره نور🌴
🕋إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ ۚ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
⭕️کسانی که دوست دارند کارهای بسیار زشت در میان اهل ایمان شایع شود،
⭕️در دنیا و آخرت عذابی دردناک خواهند داشت،
🔔و خدا می شناسد و شما نمی شناسید.
⚠️⚠️پس دوستان مراقب گفته ها، نوشته ها، تصاویر و فیلم هایی که منتشر میکنیم، باشیم.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_بیست_پنج ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ از ترس لرزی بر تنش افتاد،جرات نداشت نگاهش را
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_بیست_شش
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سردار عصبی به سمت او رفت و فریاد زد:
ــ داری همه چیزو خراب میکنی
سرش را میان دو دستانش گرفت و فشرد و عصبی پایش را بر روی پارکت خانه می کوبید.
ــ برا چی رفتی دنبالش،برا چی هر جا میره اسکورتش میکنی؟
تو قول دادی فقط یکبار اونو ببینی فقط یکبار،اصلا برا چی جلو رفتی و با اون صحبت کردی؟
ــ من میدونم دارم چیکار میکنم
ــ گوش بده چی میگم،اینجوری هم کار پرونده رو بهم میخوره هم اون دختر به خطر میفته
سری به علامت تاسف تکان داد و گفت:
ــ چرا آروم کردن دلت برات مهمتره از سلامتی سمانه است
عصبی از جایش بلند شود و با صدای خشمگین گفت:
ــ سلامتی سمانه از جونم هم مهمتره،فک کنم اینو تو این چند سال ثابت کردم،
من میدونم دارم چیکار میکنم،سردار مطمئن باشید اتفاقی بدی نمیفته و این پرونده همین روزا بسته میشه.
سردار ناراحت به چهره ناراحت و خشمگین و چشمان سرخ مرد روبه رویش نگاهی انداخت و گفت :
ــ امیدوارم که اینطوری که میگی باشه کمیل
****
سمانه با ترس از خواب پرید،از ترس نفس نفس می زد،سمیه خانم لیوان آبی را به سمتش گرفت و با نگرانی گفت:
ــ چیزی نشده مادر ،خواب دیدی
سمانه با صدای گرفته ای گفت:
ــ ساعت چنده؟
ــ سه شب مادر،خواب بدی دیدی؟
سمانه با یادآوری خوابش چشمان را محکم بر روی هم بست و سری به علامت تائید تکان داد.
ــ بخواب عزیزم
ــ نمیتونم بخوابم،میترسم دوباره خواب ببینم
سمیه خانم روی تخت نشست و به پایش اشاره کرد
ــ بخواب روی پاهام مادر
سمانه سر را روی پای سمیه خانم گذاشت،سمیه خانم موهای سمانه را نوازش کرد و گفت:
ــ وقتی کنارمی،حس میکنم کمیل کنارمه،وقتی دلتنگ کمیل میشم و بغلت میکنم،دلتنگیم رفع میشه،پسرم رفت ولی یه دلخوشی کنارم گذاشت،امروز وقتی رفتی و جواب تماسمو ندادی داشتم میمردم،از دست دادن کمیل برام کافی بود،نمیخوام تورو هم از دست بدم
بوسه ای بر روی موهای سمانه نشاند،که قطره اشکی از چشمانش بر روی پیشانی سمانه سرازیر شد.
سمانه چشمانش را بست که دوباره خوابش را به یاد آورد،همان مرد با چفیه،به چشمانش خیره شده بود،و فریاد می زد"باورم کن ،باورم کن" و سعی در گرفتن دست سمانه می کرد.
سمانه چشمانش را باز کرد و خودش را لعنت کرد،که چرا موقعی که مرد کنارش بود احساس ترس نکرد،چرا احساس می کرد چشمانش و نگاه سرخش آشنابود،چرا تا الان به اوفکر میکرد،حس می کند دارد به کمیل خیانت می کند.
قطره اشکی از چشمانش جاری شد و آرام زمزمه کرد:
ــ منو ببخش کمیل
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_بیست_شش ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سردار عصبی به سمت او رفت و فریاد زد: ــ داری ه
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_بیست_هفت
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
ــ چی شده؟
ــ سردار تماس گرفت،گفت که همه چیز بهم ریخته
کمیل ایستاد و با چشمانی پراز سوال به او خیره شد:
ــ چی میگی یاسر
یاسر ناراحت سرش را پایین انداخت و گفت:
ــ مثل اینکه تیمور به زنده بودنت شک کرده،یعنی مطمئن نشده اما دوباره مثل همون روزای اول که خبر شهادتت به خانوادت داده شد،دوباره افرادش اطراف خونتون کشیک میدن
کمیل عصبی و ناباور به یاسر نگاه کرد ،باورش نمی شد که بعد از این همه سختی وتلاش،تیمور به زنده بودنش شک کند.
یاسر مردد به کمیل نگاهی انداخت و گفت:
ــ یه چیز دیگه داداش
ــ باز چی هست؟
ــ اونا یه مدته حتی همسرتو زیر نظر گرفتن،شنیدم امشب میخوای بری که ببینیش،به نظرم نرو چون هم خودت هم همسرتو به خطر میندازی.
کمیل تکیه اش را به دیوار داد و غمگین زیر لب نالید:
ــ دیگه دارم کم میارم
یاسر بازوی شهاب را در دست گرفت و آن را به طرف نزدیکترین اتاق برد.
در،را باز کرد و منتظر ماند کمیل وارد اتاق شود،کمیل روی صندلی نشست و نگاهش را به بیرون دوخت.
"همه چیز به هم ریخته بود و همین او را آشفته کرده بود،بعد از چهار سال سمانه را دیده بود و آن آرامشی که سال ها است ،حس نکرده بود را در دیدارهای اخیر دباره آن را به دست آورد،اما دوباره باید از همسرش دوری کند تا برای همیشه او را از دست ندهد،و با فکر اینکه به زودی این مشکلات حل می شوند و سمانه را خواهد داشت،به خود دلداری می داد."
با قرار گرفتن لیوان چایی که بخار آن شیشه پنجره سرد را مات کرده بود،نگاهش را بالا آورد.
یاسر لبخندی زد و با ابرو به لیوان اشاره کرد.
کمیل لیوان را از دستش گرفت و زیر لب تشکری کرد،دست یاسر بر شانه اش نشست و سپس صدایش به گوش رسید:
ــ میدونم بهت خیلی سخت میگذره،چهارسال کم نیست،همه اینجا اینو میدونیم حقته که الان کنار خانوادت باشی،با دخترت وبچه خواهرت بازی کنی.
یا با همسرت و بچه ات بری مسافرت،نمیگم درکت میکنم اما میدونم احساس بد و سختیه که در حال انجام هیچکدوم از این کارها نیستی.
فقط یه اینو بدون این خودگذشتگی که انجام دادی کمتر از شهادت نیست.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram