مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰سال دوم راهنمایی بود و ما در #کرج زندگی می کردیم . قرارشد که مقام معظم #رهبری برای دیدار با مردم کرج تشریف بیاورند. مردم همه جا را چراغانی💡 کرده بودند. من به خانه🏡 آمدم و دیدم که #رسول در خانه است. در حالی که نباید در آن ساعت از روز خانه می بود❌
🔰علتش را از رسول پرسیدم. گفت: امروز معلمشان سر کلاس گفته بود: ما نمی دانیم این #حکومت را چگونه باور کنیم⁉️ از یک طرف می گویند #اسراف گناه است و از طرفی هم شهر را چراغانی کرده اند😐!!!
🔰بروید ببینید در شهر چه خبر است ؟!!! حرفش که به اینجا می رسد رسول بلند می شود و می گوید: چراغانی که چیزی نیست، #جانمان را هم فدای آقا❤️ می کنیم.
🔰معلم هم عصبانی می شود و می گوید: #خلیلی باز تو حرف زدی؟! در این کلاس یا جای منه یا جای تو😡! رسول هم از سر جایش بلند می شود ومی گوید: #شما استادی و من به احترام شما می روم😊
#شهید_رسول_خلیلی(محمدحسن)
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
💠بهترین ازدواج و معیار #انتخاب_همسر چیست ؟
☘بهترین #ازدواج آن است که:
الف) طرفین آن از اهل ایمان باشند.
ب) در آن عملی بر خلاف رضای خدا انجامنگیرد.
ج) کم خرج و دور از اسراف و تبذیر باشد.
☘ معیارهای گزینش همسر متعدد است؛ اهم آنها از قرار ذیل میباشد:
1)کفوهم بودن، یعنی، طرفین باید از جهات مختلف با یکدیگر تناسب داشته و همگون باشند.
2) ایمان تقوا و عفافداشتن. در روایات اسلامی شدیدا از ازدواج با انسانهای بیدین و لاابالی نهی شده تا آن جا که پیامبر اکرم(ص) فرمود:«کسی که دختر خود را به شرابخوار تزویج کند مانند آن است که او را به زنا برده» (نهج الفصاحه).
3) اخلاق خوب.
4)دارا بودن فرهنگ و تربیت صحیح.
5) در پی کسب و روزی حلال بودن.
🌸🍃❤️🌷☘🌷❤️🍃🌸
💍 @masjed_gram
#ریحانه
💢 #حجاب_و_امنیت 💢
🔻تا حالا به این فکر کردی که وقتی با #آرایش و #پوشش_نامناسب، #نگاه جوونا رو اسیر خودت میکنی ... ممکنه یه وقت اونها هم تو رو اسیر #شهوت شون کنن ...؟💥
📌واقعا ارزشش رو داره واسه این که خوشگلتر دیده بشی با #بدحجابی تو جامعه واسه خودت #ناامنی ایجاد کنی⁉️
➖ممکنه بگی؛ تا حالا که اینطوری رفتم بیرون و اتفاقی برام نیفتاده😏
➕خب از کجا معلوم از این به بعدم اتفاقی نمیافته ...⁉️
⭕️پس؛ با رعایت #حجاب از خودت مواظبت کن ...
📖برگرفته از :«دختران و مزاحمتها»، ص۴۳
مؤلف :محمود اکبری
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂موانع بصیرت را برطرف کنید🍂
🌸👇 با هم ببینیم :
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 جاثیه / ۲۳ 🌴
🕋 أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ.
📛 پس آيا ديدى كسى را كه هواى خويش را معبود خود قرار داده و خداوند او را با وجود آگاهيش به بيراهه گذاشت و بر گوش و قلبش مهر زد و بر چشمش پردهاى نهاد .
🔔پس بعد از خدا كيست كه او را هدايت كند، پس آيا پند نمىگيريد؟
🌐💠⚜⚜💠🌐
📛⇦پیروی از هوای نفس، یکی از موانع بصیرت است .
⚠️⇦هوا پرستى ابزار شناخت را از كار مى اندازد،
❌نه چشم؛ حقيقت را مى بيند
❌و نه گوش؛ حقّ را مى شنود
❌و نه دل؛ درك صحيح دارد .
🔔⇦اگر هوا پرستى حاكم شد، علم از كارآيى مى افتد حتّى دانشمندان و خواص را منحرف مى كند .
قرارگـــاهفرهـــنــــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_هشتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توا
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_بیست_نهم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره شده بود، نگاه می کرد
ناباور پرونده را باز کرد و با دیدن اسم سمانه چشمانش را محکم روی هم فشرد،خودش را لعنت کرد که چرا قبل از اینکه به اتاق بازجویی بیاید ،نگاهی به پرونده نینداخت.
اما الان این مهم نبود ،مهم بودن مهیا وتهمتی که به او زده بودند.
سمانه هنوز درشوک بودن کمیل در اینجا بود،اول حدس زد شاید او هم به خاطر تهمتی اینجا باشد ،اما با دیدن همان پوشه در دست کمیل،یاد صحبت آن خانم درمورد مسئولشان افتاد،باورش سخت و غیر ممکن بود.
کمیل نفس عمیقی کشید و قبل از اینکه در را ببندد با صدای بلندی گفت:
ــ رضایی
مردی جلو آمد و گفت:
ــ بله قربان
ــ دوربین و شنودای اتاقو غیر فعال کن
ــ بله قربان
در را بست و به طرف سمانه که با چشمان به اشک نشسته منتظر توضیحش بود ،رفت.
میز را کشید و روی آن نشست،از حضور سمانه در اینجا خیلی عصبی بود،سروان شوکتی توضیحاتی به او داده بود،اما غیر ممکن بود که باور کند این کارها را سمانه انجام داده شود ،حتی با وجود مدرک،مطمئن بود سمانه بی گناه است .
با صدای سمانه نگاهش را از پرونده برداشت؛
ــ تو اینجا چیکار میکنی؟جواب منو بدید؟این پرونده و این اسلحه برای چی پیش شماست؟
و کمیل خودش را لعنت کرد که چرا اسلحه اش را در اتاقش نگذاشته بود.
سمانه با گریه گفت:
ــ توروخدا توضیح بدید برام اینجا چه خبره؟از ظهر اینجام ،هیچی بهم نمیگن،فقط یکی اومد کلی تهمت زد و رفت،توروخدا آقاکمیل یه چیزی بگو،شما برا چی اینجایی؟اصلا میدونید مامان بابام الان چقدر نگران شدن
وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد:
ــ جوابمو بده لعنتی
و صدای هق هق اش در فضای اتاق پیچید.
کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود،واینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود بیشتر کلافه شد،البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند،چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد.
سمانه آرام تر شده بود ،اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید ،با صدای کمیل سرش را بلند کرد ،متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود!
ــ باور کنید خودمم،نمیدونم اینجا چه خبره،فکر نمیکردم اینجا ببینمت ،ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه،مطمئنم.اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی،پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه،الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه،خاموش کردم تا فکر نکنی دارم ابازجویی میکنم،الان فقط کمیل پسرخالتونم،هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید.
سمانه زیر لب زمزمه کرد:
ــ بازجویی؟در مورد کارت دروغ گفتی؟وای خدای من
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_نهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره ش
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_سی
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت :
ــ الان وقت این حرف ها نیست
سمانه ناباور به کمیل خیره بود،آنقدر شوک بزرگی به او وارد شده بود که ،نمی توانست تسلطی بر رفتارهایش داشته باشد.
ــ الان بگید،اون پوسترایی که تو تظاهرات دست بقیه بودند برا چی طراحی کردید؟کی ازتون خواسته بود؟
سمانه دستای لرزانش را بر روی میز مشت کرد و لبانش را تر کرد وگفت:
ــ من پوستری برای این تجمع طراحی نکردم
ــ اما چند نفر از دانشجوها گفتن؛که این پوسترارو شما بهشون دادید ،که به دست بقیه برسونن
ــ آره ولی من این پوسترارو ندادم،من پوسترایی که طراحی کردم به بچه ها دادم
اخمی بر روی پیشانی کمیل نشست!
ــ کی پوسترای طراحی شده رو چاپ کرد؟
ــ آقای سهرابی
کمیل سریع پرونده را باز کرد و نگاهی به آن انداخت،اما اسمی از سهرابی نبود.
ــ کی هست؟
ــ مسئول دفتر
ــ اینجا که نوشته عظیمی مسئول دفترِ
ــ آقای عظیمی بیمارستان بستریه،برای همین این مدت آقای سهرابی مسئوله
ــ این سهرابی چطور آدمیه
ــ آدم خوبیه
کمیل سری تکان می دهد
ــ به کسی شک نداری؟
سمانه کمی فکر کرد اما کسی به ذهنش نرسید:
ــ نه
ــ خب cd هایی که تو دانشگاه پخش شده بودند..
سمانه سریع گفت :
ــ باور کنید ،آقای سهرابی به من یه cd داد گفت مداحی هست برم رایت کنم به عنوان فعالیت فرهنگی بدم به بچه ها،منم تعجب کردم آخه این فعالیت ها خیلی قدیمی شده بودند،اما گفت که بخشنامه است باید انجام بشه
ــ بخشنامه رو دارید؟
ــ نه،قرار بود بفرسته برام اما نفرستاد
ــ میدونستید تو اونCd ها کلی سخنرانی ضد نظام بود
سمانه با حیرت به کمیل نگاه می کندو آرام می گوید:
ــ چی؟ولی آقای سهرابی گفتن که مداحیه،حتی به نمونه به من داد
ــ الان دارید این نمونه رو؟
ــ آره هم cd هم یه نمونه از پوستر تو اتاقم تو دفتر هستش
ــ cd هارو قبل از اینکه پخش کردید جایی گذاشتید؟
ــ یه روز کامل تو دفتر بودن
کمیل سری تکان می دهد و سریع برگه ای به سمت سمانه می گیرد:
ــ آدرس کافی نتی که رفتیدو برام بنویسید
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#پوستر
شهادت #امام_هادی (ع) (3 رجب 254 ق)
•امام هادى علیهالسلام: العُقوقُ يُعقِبُ القِلَّةَ و يُؤدِّي إلَى الذِّلَّةِ. عاقّ [والدين]، نادارى در پى دارد و به خوارى مىكشاند.
📚بحارالانوار، ج 74، ص 84
🏴 @masjed_gram
1_54203545.mp3
3.97M
🔳 #شهادت_امام_حسن_عسکری (ع)
🌴دلتنگم ای سامرا
🌴دلتنگ آن صحن و سرا
#واحد
#مداحی 🏴
#پیشنهاد_دانلود 👌🏻
#حاج_میثم_مطیعی 🎤
⚫️ @masjed_gram