#خاطرات_شهدا
از زمان دانشجویی، نوع
#لباس_پوشیدن عباس بابایی که
همیشه #ساده_و_بی_پیرایه
بود، برای من شگفتی داشت و
همواره در جست و جوی پاسخی
مناسب براش بودم.
سرانجام روزی در این باره از
او سؤال کردم. او پس از مکثی
کوتاه گفت : انسان باید #غـرور و
خودپسندی های خودش رو از میان
برداره و #نفسش_رو_تنبیه کنه و
از هر چیزی که او را به رفاه و
آسایش مُضر می کشونه و عادت
می ده، پرهیز کنه تا نفسش پاک
بشه ☝️
هم چنین تزکیه و سرکوبی هوای
نفس، موجب میشه #تا_انسان برای
کارهای سخت تر و بالاتر، آمادگی
پیدا کنه .
#شهید_خلبان_عباس_بابایی
#راوی_همرزم_شهید
🕊
🌹🕊 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
هر وقت می رفتیم پیش داوود و
می خواستیم ازش مرخصی
بگیریم و بیایم بهبهان
می خندید و می گفت : مرخصی
شرط داره☝️اگه قبول می
کنین که بهتون بدم ✏️
ما هم لبخند می زدیم و با خنده
می گفتیم : فعلا که زور تو به
ما می رسه
باشه قبول... 😊
شرطش رو می پذیرفتیم و عمل
می کردیم ✌️
وقتی دوباره بر می گشتیم جبهه
دست یکی دو نفر دیگه هم
گرفته بودیم با خودمون می
آوردیم تا شرطش رو عمل کرده
باشیم. ☺️✋
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_داوود_دانایی
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
فروردین 66 با محمد برگشتیم
منطقه.
مراسم صبحگاه بچه ها بود
محمد فرصت رو غنیمت شمرد
و رفت برای سخنرانی🎙
می گفت : برادرا ! همینطور که
ما برای عملیات احتیاج به تهیه
تدارکات و بردن آذوقه و مهمات
داریم ،
همینطور هم احتیاج به تدارکات
معنوی داریم☝️
این توسل ها، این نماز شب ها
و این ذکر ها ... این ها آذوقه ی
معنوی ماست.
اگه اینارو نداشته باشیم، با اولین
گلوله دشمن زمین گیر می شیم
چیزی که به ما حرکت می ده
همینه ✌️
_ رفتار و سکناتش با قبل فرق
کرده بود و حال خاصی داشت
می گفت : دیگه تحمل این دنیارو
ندارم. احساس می کنم اینجا جای
موندن نیست؛ باید رفت😞✋
بعد از شهادتش خیلی ناراحت
بودم.
تا این که یک شب توی خواب
دیدمش ؛
خوشحال بود و با نشاط
لباس فرم سپاه هم به تن داشت
چهره اش خیلی نوارانی شده
بود.
یاد مداحی هایی که می کرد
افتادم ☝️
پرسیدم : محمد این همه تو دنیا
از آقا خوندی، اونجا تونستی آقا
رو ببینی؟
محمد در حالی که می خندید
گفت : من حتی آقا امام زمان رو
در آغوش گرفتم ❤️
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#راوی_همرزم_شهید
🕊
🌹🕊 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
در عملیات بازی دراز، محسن که
فرمانده محور بود، فقط با پنج نفر
تونست دویست و پنجاه تن از
نیروهای کماندوی دشمنو به
اسارت بگیره 😳
در حین تخلیه اسرا، یکی از افسران
عراقی مصرانه خواستار ملاقات با
فرمانده نیروهای ایرانی بود
بچه ها برای رعایت مسائل امنیتی
شخصی غیر از محسن رو بهش
معرفی کرده بودند. ☝️
اما اسیر عراقی ناباورانه
می گفت :
( نه! فرمانده شما این نیست.
اون سوار یک اسب سفید بود و ما
هر چه به طرفش تیراندازی میکردیم
فایده ای نداشت. من اون رو می
خوام. ✋
#اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا
#شهید_محسن_وزوایی
#راوی_همرزم_شهید
🕊•|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
تواضع و فروتنی و خاکی بودنش
به حدی بود که اگه کسی اون رو
نمی شناخت نمی تونست تشخیص
بده که یک فرمانده س 😶
یک بار یکی از ضد انقلاب ها رو
اسیر کرده بودیم، ✌️
بروجردی کنارش نشست و خیلی
با حوصله و تدبیر شروع به بازجویی
کرد⌛️
ضدانقلاب دائما از جواب دادن
طفره می رفت و به هیچ عنوان
حاضر نبود پاسخگوی سوالات
بروجردی باشه😠
عکس العمل هاش دیگران رو
هم کلافه کرده بود😒
اما بروجردی در کمال خونسردی
به کارش ادامه می داد و مرتب
سوال هارو تکرار می کرد و حتی
بعضی وقت ها با او می خندید😊
تا اینکه وقت اذان شد بروجردی
برای گرفتن وضو بیرون رفت🚶
یکی از بچه ها که حسابی از دست
اون اسیر کلافه و عصبانی شده بود،
رفت کنارش و گفت : تو می دونی
داری باکی صحبت می کنی؟😏
وقتی بهش گفت که : تو داری با
بروجردی صحبت می کنی
طرف باورش نمی شد😳
می گفت : شماها دروغگویید
اون کسی که با من صحبت می
کرد یه فرد معمولی بود
اگه اون فرمانده ی قرار گاه حمزه
است پس چرا درجه نداره‼️
✍ به هیچ عنوان نمی تونست به
خودش بقبولونه که با یک فرمانده
داشته صحبت می کرده ...☺️✌️
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_محمد_بروجردی
🕊
🌹🕊 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
سال های جنگ بود، با هم صحبت
می کردیم
مصطفی خیلی ناراحت و عصبانی
بود😤
از بر خورد اشتباه برخی از
فرماندهان گله داشت😒
چون می دونست امر به معروف
وظیفه همه است لذا می رفت و به
اونها تذکر می داد ☝️
ناراحتی مصطفی بیشتر از
مسئولانی بود که بی دقت و بی
مسئولیت بودند
اونهایی که به بیت المال و حق
الناس توجه نداشتند😐
از برخورد برخی مسئولان مملکتی
نیز ناراحت بود. اونها که وقتی برای
بازدید به جبهه میومدند و توقع
داشتند براشون گوسفند قربونی
بشه و ...🍛😏
یه بار به مصطفی گفتم : دیروز
توی پادگان 15 خرداد بودم.
آیت الله خامنه ای اومده بودند
بازدید.😍اون هم با لباس نظامی
و بدون تشریفات.
جلو رفتم و دست دادم. به آقا
گفتم : نماز خوندید؟ گفتند : بله
گفتم : ما داریم می ریم برای ناهار
، ایشون هم تشریف آوردند👌
صف غذا طولانی بود.😶اما
مسئولان پادگان سفره ی جداگونه
و مفصلی برای ایشون آماده کرده
بودند😐
اما ایشون یک بشقاب برداشتند و
اومدند ته صف پشت سر من!😳
هر چی به ایشون اصرار کردند بی
فایده بود.
مثل بقیه مدت طولانی در صف
بودند. بعد هم کنار ما غذا خوردند✋
این رو که گفتم خیلی خوشش
اومد. ✌️ آب سردی شد روی آتیش
عصبانیتش 🔥
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🕊 @masjed_gram
🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
روز سوم عمليات بود. حاجی هم
می رفت خط و برمیگشت .
اون روز، نماز ظهر رو بهش اقتدا
كرديم👌سر نماز عصر، يك حاج آقای
روحانی اومد. به اصرار حاجی، نماز
عصر رو ايشان خواندند.
مسئلهی دوم حاج آقا تموم نشده،
حاجی غش كرد و افتاد زمين😱
ضعف كرده بود و نمی تونست
روی پا بايسته🤕
سُرم به دستش بود و مجبوری،
گوشهی سنگر نشسته بود🤒
با دست ديگه اش بی سيم📞 رو
گرفته بود و با بچهها صحبت
میكرد💤؛ خبر می گرفت و
راهنمائی می كرد
اينجا هم ول كن نبود . ☺️✋
#شهید_ابراهیم_همت
#راوی_همرزم_شهید
🕊•|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
#معنای_واقعی_شجاعت ✌️
از هر طرف گلوله و خمپاره می
اومد 💣
دشمن اومده بود جلو و هر طور
بود می خواست دژ رو بگیره♨️
بچه های گردان سه چهار روز بود
جلوی دشمن ایستاده بودند🔥
بعد از سه روز مقاومت💪
فرمانده دستور دادند که
برگردیم🚶
ولی علی چند ساعت گوشه دژ
رو زیر نظر داشت👀
و آرپی چی می زد 💥
من و حیدر اسدی هم دست تنها
کمک حالش بودیم⛓
من می ترسیدم که یک سنگ بهم
بخوره😐ولی علی بالای دژ
وایساده بود و آرپی جی می زد
اونقدر آرپی جی زده بود که از
هر دو گوشش خون میومد😦
من گلوله های آرپی جی رو با
گونی می آوردم پایین دژ
یکی یکی برای پرتاب آماده می
کردم و می دادم به علی✌️
می ترسیدم سرم رو بالا بیارم🙇
یکلحظه ناخود آگاه رفتم بالای دژ
یک تانک😱 روبروی علی بود
شاید فقط سی متر باهاش فاصله
داشت
با سرعت داشت سمت ما میومد و
تیر اندازی می کرد 🔥💥
به چشم خودم می دیدم، تیر های
تانک از بین پاهای علی رد می
شدند و از کنار دژ می گذشتند،
ولی علی یکلحظه هم به خودش
تردید نمی داد که این تیر ها
بخورند بهش 😰
ایستاده بود و آرپی جی می زد
اون روز علی تک و تنها دژ رو
روی پا نگه داشت در صورتی که
یه همچین عملیات هایی نیاز به
چند نفر نیرو کارکشته داره ✊
#شهید_علی_بلورچی
#راوی_همرزم_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
جواد از روز شهادت شاهسنایی
آسمانی شد 🕊
و با وجودی که جواد ارادت خاصی
به شهید شاهسنایی داشت ولی
زمانی که مشاهده می کرد،
شهادت علی شاهسنایی غم
سنگینی را بر خاطر همرزمان شهید
گذاشته 😭
به بچه ها روحیه می داد و دائم
می گفت، علی به خواسته اش
رسید ☝️
ولی خودش در فراق او به شدت
اشک می ریخت😞✋
هر چه فکر می کنم اگر جواد به
غیر از شهادت می رفت، در حقش
جفا می شد
زیرا جواد دلباخته ولایت بود 👌
و خوب به یاد دارم جواد در آخرین
جمله ای از وصیت نامه اش گفته
بود : 👇
•| چشم و گوش و دهان حرکت
و همه چیز
فقط☝️ سید علی خامنه ای
ولا غیر |•
#شهید_جواد_محمدی
#راوی_همرزم_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram