eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
719 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
از زمان دانشجویی، نوع عباس بابایی که همیشه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست و جوی پاسخی مناسب براش بودم. سرانجام روزی در این باره از او سؤال کردم. او پس از مکثی کوتاه گفت : انسان باید و خودپسندی های خودش رو از میان برداره و کنه و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مُضر می کشونه و عادت می ده، پرهیز کنه تا نفسش پاک بشه ☝️ هم چنین تزکیه و سرکوبی هوای نفس، موجب میشه برای کارهای سخت تر و بالاتر، آمادگی پیدا کنه . 🕊 🌹🕊 @masjed_gram
هر وقت می رفتیم پیش داوود و می خواستیم ازش مرخصی بگیریم و بیایم بهبهان می خندید و می گفت : مرخصی شرط داره☝️اگه قبول می کنین که بهتون بدم ✏️ ما هم لبخند می زدیم و با خنده می گفتیم : فعلا که زور تو به ما می رسه باشه قبول... 😊 شرطش رو می پذیرفتیم و عمل می کردیم ✌️ وقتی دوباره بر می گشتیم جبهه دست یکی دو نفر دیگه هم گرفته بودیم با خودمون می آوردیم تا شرطش رو عمل کرده باشیم. ☺️✋ 🕊|🌹 @masjed_gram
فروردین 66 با محمد برگشتیم منطقه. مراسم صبحگاه بچه ها بود محمد فرصت رو غنیمت شمرد و رفت برای سخنرانی🎙 می گفت : برادرا ! همینطور که ما برای عملیات احتیاج به تهیه تدارکات و بردن آذوقه و مهمات داریم ، همینطور هم احتیاج به تدارکات معنوی داریم☝️ این توسل ها، این نماز شب ها و این ذکر ها ... این ها آذوقه ی معنوی ماست. اگه اینارو نداشته باشیم، با اولین گلوله دشمن زمین گیر می شیم چیزی که به ما حرکت می ده همینه ✌️ _ رفتار و سکناتش با قبل فرق کرده بود و حال خاصی داشت می گفت : دیگه تحمل این دنیارو ندارم. احساس می کنم اینجا جای موندن نیست؛ باید رفت😞✋ بعد از شهادتش خیلی ناراحت بودم. تا این که یک شب توی خواب دیدمش ؛ خوشحال بود و با نشاط لباس فرم سپاه هم به تن داشت چهره اش خیلی نوارانی شده بود. یاد مداحی هایی که می کرد افتادم ☝️ پرسیدم : محمد این همه تو دنیا از آقا خوندی، اونجا تونستی آقا رو ببینی؟ محمد در حالی که می خندید گفت : من حتی آقا امام زمان رو در آغوش گرفتم ❤️ 🕊 🌹🕊 @masjed_gram
در عملیات بازی دراز، محسن که فرمانده محور بود، فقط با پنج نفر تونست دویست و پنجاه تن از نیروهای کماندوی دشمنو به اسارت بگیره 😳 در حین تخلیه اسرا، یکی از افسران عراقی مصرانه خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی بود بچه ها برای رعایت مسائل امنیتی شخصی غیر از محسن رو بهش معرفی کرده بودند. ☝️ اما اسیر عراقی ناباورانه می گفت : ( نه! فرمانده شما این نیست. اون سوار یک اسب سفید بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی میکردیم فایده ای نداشت. من اون رو می خوام. ✋ 🕊•|🌹 @masjed_gram
تواضع و فروتنی و خاکی بودنش به حدی بود که اگه کسی اون رو نمی شناخت نمی تونست تشخیص بده که یک فرمانده س 😶 یک بار یکی از ضد انقلاب ها رو اسیر کرده بودیم، ✌️ بروجردی کنارش نشست و خیلی با حوصله و تدبیر شروع به بازجویی کرد⌛️ ضدانقلاب دائما از جواب دادن طفره می رفت و به هیچ عنوان حاضر نبود پاسخگوی سوالات بروجردی باشه😠 عکس العمل هاش دیگران رو هم کلافه کرده بود😒 اما بروجردی در کمال خونسردی به کارش ادامه می داد و مرتب سوال هارو تکرار می کرد و حتی بعضی وقت ها با او می خندید😊 تا اینکه وقت اذان شد بروجردی برای گرفتن وضو بیرون رفت🚶 یکی از بچه ها که حسابی از دست اون اسیر کلافه و عصبانی شده بود، رفت کنارش و گفت : تو می دونی داری باکی صحبت می کنی؟😏 وقتی بهش گفت که : تو داری با بروجردی صحبت می کنی طرف باورش نمی شد😳 می گفت : شماها دروغگویید اون کسی که با من صحبت می کرد یه فرد معمولی بود اگه اون فرمانده ی قرار گاه حمزه است پس چرا درجه نداره‼️ ✍ به هیچ عنوان نمی تونست به خودش بقبولونه که با یک فرمانده داشته صحبت می کرده ...☺️✌️ 🕊 🌹🕊 @masjed_gram
سال های جنگ بود، با هم صحبت می کردیم مصطفی خیلی ناراحت و عصبانی بود😤 از بر خورد اشتباه برخی از فرماندهان گله داشت😒 چون می دونست امر به معروف وظیفه همه است لذا می رفت و به اونها تذکر می داد ☝️ ناراحتی مصطفی بیشتر از مسئولانی بود که بی دقت و بی مسئولیت بودند اونهایی که به بیت المال و حق الناس توجه نداشتند😐 از برخورد برخی مسئولان مملکتی نیز ناراحت بود. اونها که وقتی برای بازدید به جبهه میومدند و توقع داشتند براشون گوسفند قربونی بشه و ...🍛😏 یه بار به مصطفی گفتم : دیروز توی پادگان 15 خرداد بودم. آیت الله خامنه ای اومده بودند بازدید.😍اون هم با لباس نظامی و بدون تشریفات. جلو رفتم و دست دادم. به آقا گفتم : نماز خوندید؟ گفتند : بله گفتم : ما داریم می ریم برای ناهار ، ایشون هم تشریف آوردند👌 صف غذا طولانی بود.😶اما مسئولان پادگان سفره ی جداگونه و مفصلی برای ایشون آماده کرده بودند😐 اما ایشون یک بشقاب برداشتند و اومدند ته صف پشت سر من!😳 هر چی به ایشون اصرار کردند بی فایده بود. مثل بقیه مدت طولانی در صف بودند. بعد هم کنار ما غذا خوردند✋ این رو که گفتم خیلی خوشش اومد. ✌️ آب سردی شد روی آتیش عصبانیتش 🔥 🕊 @masjed_gram 🌹🕊
روز سوم عمليات بود. حاجی هم می رفت خط و برمی‌گشت . اون روز،‌ نماز ظهر رو بهش اقتدا كرديم👌سر نماز عصر،‌ يك حاج آقای روحانی اومد. به اصرار حاجی، نماز عصر رو ايشان خواندند. مسئله‌ی دوم حاج آقا تموم نشده، ‌ حاجی غش كرد و افتاد زمين😱 ضعف كرده بود و نمی تونست روی پا بايسته🤕 سُرم به دستش بود و مجبوری، گوشه‌ی سنگر نشسته بود🤒 با دست ديگه اش بی سيم📞 رو گرفته بود و با بچه‌ها صحبت می‌كرد💤؛‌ خبر می گرفت و راهنمائی می كرد اين‌جا هم ول كن نبود . ☺️✋ 🕊•|🌹 @masjed_gram
✌️ از هر طرف گلوله و خمپاره می اومد 💣 دشمن اومده بود جلو و هر طور بود می خواست دژ رو بگیره♨️ بچه های گردان سه چهار روز بود جلوی دشمن ایستاده بودند🔥 بعد از سه روز مقاومت💪 فرمانده دستور دادند که برگردیم🚶 ولی علی چند ساعت گوشه دژ رو زیر نظر داشت👀 و آرپی چی می زد 💥 من و حیدر اسدی هم دست تنها کمک حالش بودیم⛓ من می ترسیدم که یک سنگ بهم بخوره😐ولی علی بالای دژ وایساده بود و آرپی جی می زد اونقدر آرپی جی زده بود که از هر دو گوشش خون میومد😦 من گلوله های آرپی جی رو با گونی می آوردم پایین دژ یکی یکی برای پرتاب آماده می کردم و می دادم به علی✌️ می ترسیدم سرم رو بالا بیارم🙇 یکلحظه ناخود آگاه رفتم بالای دژ یک تانک😱 روبروی علی بود شاید فقط سی متر باهاش فاصله داشت با سرعت داشت سمت ما میومد و تیر اندازی می کرد 🔥💥 به چشم خودم می دیدم، تیر های تانک از بین پاهای علی رد می شدند و از کنار دژ می گذشتند، ولی علی یکلحظه هم به خودش تردید نمی داد که این تیر ها بخورند بهش 😰 ایستاده بود و آرپی جی می زد اون روز علی تک و تنها دژ رو روی پا نگه داشت در صورتی که یه همچین عملیات هایی نیاز به چند نفر نیرو کارکشته داره ✊ 🕊|🌹 @masjed_gram
جواد از روز شهادت شاهسنایی آسمانی شد 🕊 و با وجودی که جواد ارادت خاصی به شهید شاهسنایی داشت ولی زمانی که مشاهده می کرد، شهادت علی شاهسنایی غم سنگینی را بر خاطر همرزمان شهید گذاشته 😭 به بچه ها روحیه می داد و دائم می گفت، علی به خواسته اش رسید ☝️ ولی خودش در فراق او به شدت اشک می ریخت😞✋ هر چه فکر می کنم اگر جواد به غیر از شهادت می رفت، در حقش جفا می شد زیرا جواد دلباخته ولایت بود 👌 و خوب به یاد دارم جواد در آخرین جمله ای از وصیت نامه اش گفته بود : 👇 •| چشم و گوش و دهان حرکت و همه چیز فقط☝️ سید علی خامنه ای ولا غیر |• 🕊|🌹 @masjed_gram