زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت #آلیاسین
🎤با صدای محسن فرهمند
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
☄اللہم عجل لولیک الفرج☄
•🎙• @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ریحانه
#کلیپ 📽
بهم #شماره میدن😰📲
ایمیل میفرستن📬
پیام میدن ...📩
چیکار کنم خب😐😅
کلیپ باز شود .🌸☝️🏻
#پویش_حجاب_فاطمے
قرارگــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهارم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_پنجم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به استاد،در فکر امروز صبح بود.
نمی دانست واقعا آن ماشین آن ها را تعقیب می کرد یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه می کرد،اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد.
با صدای استاد رستگاری به خودش آمد،استاد رستگاری که متوجه شد سمانه به درس گوش نمی دهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه های بسیج و انقلابی را در کلاس سوژه خنده کند،اما بعد از پرسیدن سوال ،سمانه با مطالعه ای که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را داد،و نقشه ی شوم استاد رستگاری عملی نشد.
بعد از پایان کلاس ،صغری با اخم روبه سمانه گفت:
ــ حواست کجاست سمانه؟؟شانس اوردی جواب دادی،والا مثل اون بار کارت کشیده می شد پیش ریاست دانشگاه
سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد؛
ــ بیخیال،اونبار هم خودش ضایع شد،فک کرده نمیدونیم میخواد سوژه خنده خودش وبروبچ های سلبریتیش بشیم
ــ باشه تو حرص نخور حالا
باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادند در این هوای سرد،شکلات داغ سفارش بدهند،در یکی از آلاچیق ها کنار هم نشستند ،سمانه خیره به بخار شکلات داغش ،خودش را قانع می کرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد .
بعد پایان ساعت دوم،دیگر کلاسی نداشتند،هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود،سریع به طرف خروجی دانشگاه می رفتند، که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد،سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت:
ــالان دیگه کمیل اومده،من میرم تو ماشین تا تو بیای
صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد!!
سمانه سریع از دانشگاه خارج شد و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود و با عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود،کنجکاوی تمام وجودش را فرا گرفت ،سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود،و کمیل آنقدر عصبی بود،که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد.
ـــ دارم بهت میگم اینبار فرق میکنه
کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و در جواب طرف مقابل می گوید؛
ــ بله فرق میکنه ،از دم در خونه تا دانشگاه تحت تعقیب بودم،اگه تنها بودم به درک،خواهرم و دختر خالم همرام بودن،یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن ،من الان از وقتی پیادشون کردم تا الان دم در دانشگاه کشیکـ میدم
سکوت می کند و کمی آرام می شود؛
ــ این قضیه رو سپردمش به تو محمد،نمیخوام اتفاقی که برای رضا اتفاق افتاد برای منم اتفاق بیفته
ــ یاعلی
سمانه شوکه در جایش ایستاده بود ،نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند،کمی حرف های کمیل برای او سنگین بود.
کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟
یا با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد!!!!
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_پنجم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به است
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_ششم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛
ــ کی اومدی؟؟
سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد ،ارام لبخندی می زند و می گوید:
ــ سلام ،خسته نباشی،همین الان
سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد:
ــ صغری کجاست؟
ــ الان میاد،داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه.
سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند ،تا حرفی یا کاری نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده.
با آمدن صغرا،حرکت میکنند ،سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر می کرد ،نمی توانست از چیزی سردربیاورد.
وضع مالی کمیل خوب بود ولی نه آنقدر که،کسی دنبال مال و ثروتش باشد ،و نه خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد،احساس می کرد سرش از فکر زیاد هر آن ممکن است منفجر شود.
با تکان های دست صغری به خودش آمد:
ــ جانم
ــ کجایی ؟؟کمیل دوساعته داره صدات میکنه
سمانه به آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود.
ــ ببخشید حواسم نبود
ــ گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟
صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخید و گفت:
ــ بیا خونمون سمانه،جان من بیا
سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛
ــ نه عزیزم نمیتونم باید برم مامان تنهاست .
صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگرشت،سمانه نگاهش را به بیرون دوخت،و ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثری از ماشین مرموز صبح پیدا کند،اما چیزی پیدا نکرد.
با ایستادن ماشین ،سمانه از کمیل تشکر کرد،وبعد از تعارف که،برای نهار به خانه ی آن ها بیایند، وارد خانه شد،بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک های ماشین کمیل به گوشش رسید.
ــ خسته نباشی مادر
سمانه نگاهی به مادرش که با سینی که کاسه ی آش در آن بود انداخت
ــ سلامت باشی ،کجا داری میری؟
ــ آش درست کردم،دارم میبرم خونه محسن،ثریا دوست داره
سمانه به این مهربونی مادرش ،لبخندی زد و سینی را از او گرفت ؛
ــ خودم میبرم
ــ دستت درد نکنه
سمانه از خانه خارج می شود،و آیفون خانه ی روبه رویی را می زند،ثریا با دیدن سمانه در را باز می کند.
ــ سلام بر اهل خانه
ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛
ــ بیا تو عزیزم
ــ نه ثریا خستم،این آشو مامانم برات فرستاد
ــ قربونش برم،دستش دردنکنه
ــ نوش جان،این جیگر عمه کجاست ?
ــمهدِ،محسن رفته بیارتش
ــ برا ببوسش ،به داداش سلام برسون
ــ سلامت باشی عزیزم،میمومدی مینشستی یکم
ــ ان شاء الله یه روز دیگه
سمانه به خانه برمی گردد،به اتاقش پناه می برد ،کیف و چادرش را روی تخت پرت می کند،و به در تکیه می دهد،چشمانش را می بندد،نمی داند چرا آنقدر ذهنش مشغول ،کارهای کمیل شده ،یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده،
آرام زمزمه کرد:
ــ آره آره ،من خیلی همه چیو بزرگ میکنم
و سعی کرد خودش را قانع کنید ،که حرف های کمیل اصلا مشکوک نبودند و ماشین و تعقیبی در کار نبود ..
✍🏻 نویسنده: فاطمه امیری
----------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسابقه😍 مسابقه😍
پیشاپیش ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) وروز مادر برتمامی شما عزیزان مبارک باد🌹
💠به بهترین متن درمورد مادر 🎁جایزه🎁 داده میشه
👇🏻👇🏻👇🏻
🔸مادر یعنی ....
↙️متن خود را به آیدی زیر ارسال کنید
@M_amin1102
⏰مهلت ارسال تا دوشنبه ۹۷/۱۲/۰۶ ساعت ۲۰
💥خارج از این زمان چیزی پذیرفته نمیشود
✅شخص برنده روز ولادت در کانال اعلام خواهد شد
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🕊| وقتی که شهید شد، قمقمه اش پر از آب بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان کربلا می انداخت😢
او لب به آب نزده بود تا بعد از شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد😔
با شنیدن تشنه کامی مصطفی ناراحت شدم، اما وقتی فکر کردم که این آرزوی خودش بوده و به این آرزو نائل شده ، وقتی ساعت دقیق شهادتش را پرسیدم ، جواب دادند: ده دقیقه الی یک ربع قبل از اذان ظهر روز تاسوعا،📆 یعنی دقیقا همان روز و همان لحظه ای که 24 سال پیش او را نذر عمویم عباس (علیه السلام) کرده بودم😞
من نذرم را ادا کردم و برای این که نگویند مادر سنگدلی هستم، نمی گویم خوشحالم، می گویم خدا را شاکرم، ما را لایق ادای این نذر دانست و مصطفی را با قیمت خوب از من خرید😭
هر دوی ما به آرزوی خود رسیدیم
من فرزندم را فدای اهل بیت کردم و مصطفی به شهادت رسید. |🕊
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#راوی_مادر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
💢دلایل درست ازدواج
❤️هر دختر و پسری حتما باید قبل از ازدواج، دلایل درستی رابرای خود مشخص نماید.
اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای #ازدواج خود تعیین کرده است:
💟 همراهی و آرامش.
💟ابراز محبت و عشق .
💟داشتن شریک حمایت کننده.
💟شریک جنسی برای لذت درست.
💟ادامه ی نسل.
💝اما اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی
هدف خوبی برای ازدواج خود تعیین نکرده است:
⭕️تضاد با والدین وخلاص شدن از آنها.
⭕️مستقل شدن به قیمت ازدست دادن.
⭕️فراموش کردن یک رابطه شکست خورده.
⭕️فشار خانواده یا اجتماع
⭕️دلایل اقتصادی وثروت پدر همسر.
⭕️تنهایی
⭕️احساس کمبود عاطفه.
⛔️این دلایل به تنهایی برای شروع زندگی مشترک کافی نیست...
🌸🍃❤️💐❤️🍃🌸
💍 @masjed_gram
#ریحانه
#چرا_حجاب
🔸وقتی نگاه به زن صرفا #جنسی است، زن ها مدام برای اینکه باب میل مردان باشند باید هر روز تغییر چهره دهند .
🔺حالا این خود تو هستی که عمر مصرف خود را تعیین می کنی با تابلویی که در دست داری .
🔸انتخاب با توست که خود را به نگاه هرزه ای در خیابان بفروشی یا خود را پناهندهی نگاه پر مهر امام زمانت کنی .
👤 #استاد_رائفیپور
📚 ویژه دختران نوجوان
مشهد مقدس – ۷ شهریور ۹۷
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂 دور از گناه باش 🍂
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺⇦در صحرا هیزم های بزرگ را با هیزم های کوچک و ریز روشن می کنند . گناهان بزرگ هم با گناهان کوچک شروع میشوند .
🔔⇦به همین خاطر است که قرآن کریم روی گناهان ریز و کوچک حساسیت نشان داده و می گوید: اگر به سراغ شرّ و شرارت بروید هر چند کم و ناچیز نتیجه آن را خواهید دید .
⇩⇩⇩
🕋 مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَةٍ شَرّاً یَرَه
👈 و هركس هم وزن ذرهاى كار بد كرده باشد آن را ببيند .
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_ششم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_هفتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت که بازویش کشیده شد،عصبی برگشت، که با کسی که بازویش را کشیده ،دعوایی کند
با دیدن صغری ،اخمی کرد و با تشر گفت:
ــ چیه؟چی می خوای
صغری که بخاطر اینکه پشت سر سمانه دویده بود در حالی که نفس نفس می زد گفت:
ــ سرمن داد نزن،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره
ـ اسمشو نیار،اینقدر عصبیم که اگه می شد همونجا حسابشو می رسیدم
ــ باشه آروم باش ،بیا بریم همین کافه روبه روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم باهم حرف بزنیم
سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد.
پشت میز نشستند ،صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود ،نشست؛
ــ الان حرف بزن،چرا اینقدر عصبی شدی وسط جلسه؟
ــ چرا عصبی شدم؟ اصلا دیدی چی میگفت ،نزدیکه انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برامون برنامه می ریزه چطور وجه ی بقیه نامزدهارو خراب کنیم.
با رسیدن سفارشات سمانه ساکت شد،با دور شدن گارسون روبه صغری گفت:
ــ اصلا اینا به کنار،این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود ؟؟
ــ خب آره
ــ پس این بشیری که یک ماهه عضو شده براچی تو جلسه بود؟
ــ نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند ،اینقدر خودتو حرص نده
ــ صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟؟
صغری که از سوال سمانه تعجب کرد ،چند ثانیه فکر کرد و گفت :
ــ نمیدونم شاید به خاطر اینکه تو یک دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم و اینکه تو هم هستی
ــ اما من وقتی علوم سیاسی انتخاب کردم،دغدغه داشتم ،الان انتخابات نزدیکه،باید دغدغه تک تک ما انتخابات باشه
ــ خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟؟
ــ همین دیگه،دغدغه ی ما باید آروم نگه داشتن دانشگاه باشه نه برنامه ریزی واسه تخریب نامزد ها.صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره،کاری که بشیری داره انجام میده،بزرگترین اشتباهه بخصوص که با اسم بسیج داره اینکارو میکنه،اگه به کارش ادامه بده،دانشگاه میشه میدون جنگ.
ــ نمیدونم چی بگم سمانه،الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد
ــ میشه کاری کرد،من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم
ــ حالا بعد در موردش فکر میکنیم،کافیتو بخور یخ کرد
سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد ...
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هفتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت که بازوی
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_هشتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه ضربه ای به در زد و با شنیدن "بفرمایید"وارد اتاق شد :
ــ سلام،خسته نباشید
ــ سلام خواهرم،بفرمایید
سمانه روی صندلی نشست و گفت؛
ــ خانم احمدی گفتن که با من کار دارید!
ــ بله درسته،شما چون قسمت فرهنگی رو به عهده دارید،چندتا کار بوده باید انجام بدید
ــ بله حتما
ــ این چندتا پوستر رو بدید به بچه های خودمون ،بگید ایام انتخابات از اونا استفاده کنن تو تجمعا
ــ پوسترا چی هستن؟
ــ پوسترایی که طراحی کرده بودید و خواستید پوسترشون کنم براتون این یک نمونه برا خودتون،اینا هم بدید بین بچه های دانشگاه
ــ خیلی ممنون
ــ تو این فلش چندتا فایل صوتی هست که روی چندتاcdبزنید و به عنوان کار فرهنگی بین بچه تا پخش کنید مداحی هستند،یه نمونه هم با پوسترا گذاشتم ،که گوش بدید
سمانه با تعجب پرسید:
ــ ما خیلی وقته دیگه همچین فعالیت های فرهنگی انجام نمیدیم،به نظرتون برگزاری جلسات بصیرتی بهتر از پخش بنر و cdنیست؟؟
ــ شک نکنید که جلسات بهتر هستند اما بخشنامه ای هستش که به دستمون رسیده.
ــ میتونم ،بخشنامه رو ببینم
آقای سهرابی برای چند لحظه سکوت کرد و بعد سریع گفت:
ــ براتون میفرستم
ــ تشکر،اگه با من کاری ندارید من دیگه برم
ــ بله بفرمایید
سمانه وسایل را برداشت و از اتاق خارج شد ،پوستر و cd خودش را در اتاقش گذاشت و از دفتر خارج شد.
با دیدن چند نفر از اعضای بسیج دانشگاه ،پوسترها را به آن ها داد تا بین بقیه پخش کنند،
و خودش به کافی نت کنار دانشگاه رساند و سفارش داد تا مداحی ها را روی ۹۰تا cd برایش بزند.
ــ کی آماده میشن؟؟
ــ فردا ظهر بیاید تحویل بگیرید
ــ خیلی ممنون
از همان جا تاکسی گرفت و به خانه رفت،امروز روز پرمشغله ای بود سعی کرد تا خانه برای چند لحظه هم که شده چشمانش را روی هم بگذارد تا شاید کمی از سوزش چشمانش کاسته شود .
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
-----------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰اهمیت #حجاب
💠یادم هست هدیه🎁 تهیه میکرد و به من میگفت: به دوستانت💞 که تازه #نماز 📿را شروع کرده اند و #حجاب را رعایت میکنند هدیه بده.این رفتار را چهل سال پیش🗓 انجام می داد! زمانی که کسی به این مسائل #توجه نمی کرد🚫
💠یکبار زمانی که کم سن بودم، میخواستم #جوراب رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم.
ابراهیم غیرمستقیم گفت: حریم زن💫 با #چادر حفظ میشود ، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی👟، باعث می شود که جلب توجه کنی و #حریم_چادر هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی #نامحرم جلب توجه میکند و....
💠وقتی می خواستیم از خانه🏡 بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت: چادر برای زن یک #حریم است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب #نگهبانی کنید👊
💠میگفت:اگر خانم ها حریم رابطه با #نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش😌خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند🗣 در پیش نامحرم، مقدمه آلودگی و #گناه را فراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد❌ کاری انجام دهد.
💠همیشه میگفت: به #حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست👌.می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، #ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند✅....
#شهید_ابراهیم_هادی
#راوی_خواهر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
💑منکرات جشن #ازدواج
با اینکه ازدواج از سنتهای حسنه است اما مجموعه ای از سنت های سیئه و منکرات را به همراه دارد. به چند نمونه از آنها اشاره می شود
💝۱. تحمیل مهریههای سنگین
💝۲. تجملات جشن عقد و عروسی
💝۳. راه انداختن کاروان های عروسی مختلط و ترویج فساد
💝۴. فیلمبرداری از مجالس مختلف
💝۵. دعوت از نوازندگان
💝۶. اجرای رقص و موسیقی و پول دادن به مجریان
💝۷. بد حجابی همراه با آرایش های تند در برابر نامحرمان
💝۸ .مزاحمت برای شهروندان
💝۹. اسراف ریخت و پاش و برخی از گناهان دیگر
🌸🍃❤️🌺❤️🍃🌸
💍 @masjed_gram
#ریحانه
#غرب_نو
#تولد_دوباره 🌱
(منظور از غرب هرجایی است که فرهنگ غربی حاکم باشد)
غمزه اوز چلیک #بازیگر_معروف_ترکیه ای درباره دلیل حجاب خود میگوید که اصرار داشته است از خدا بخواهد او را به شکلی قرار دهد که باید باشد و او را به سمت کاری که باید انجام دهد ، هدایت کند.
وی همچنین گفته است : امروز از خداوند بدلیل هدایتش به راه خیر و حفظ نمازهای پنج گانه شاکر است و دیگر میداند زن مسلمانی است که باید حجاب بپوشد و به آنچه خداوند مقرر کرده پایبند باشد .
گرایش بازیگران غیر ایرانی به حجاب که میانه چندان خوبی با حجاب نداشته اند هیچ گاه درست برای جامعه گفته نشده.
همین گفته نشده ها باعث شده تا مجموعه فعالیت های سیاهِ " شبکه ی تغییر رفتار"(درحوزه حجاب) کاملا بر روی بخشی از جامعه اثر گذار بوده باشد.
#حجاب
#چرا_حجاب
#کلاس_چرا_حجاب
قرارگـــاهفرهـــنــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌴 سوره زمر آیه ۵۳ 🌴
🕋 قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
😔 ﺑﮕﻮ: ﺍﻱ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭ ﺳﺘﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ!
😃 ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﻧﺸﻮﻳﺪ
😍 ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺁﻣﺮﺯﺩ،
😇 ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺🌺 دقت کنید لطفا، خدا قید نذاشته که مثلا دروغ و تهمت رو میبخشم، غيبت رو نميبخشم،
⛔️⛔️ میگه من همه گناهانتون رو میبخشم، همه رو
🌼🌼 و اما آیه بعد ک ادامه آیه بالاست..
باهم ببینیم:
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره زمر آيه ۵۴ 🌴
🕋 وَأَنِيبُوا إِلَىٰ رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ
🏃 ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻳﺪ
🙇 ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﻮﻳﺪ،
😰 ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺷﻤﺎ ﺁﻳﺪ، ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻳﺎﺭﻯ ﻧﺸﻮﻳﺪ!
🌐💠⚜⚜💠🌐
😃 تو این آیه خدا اوج دلسوزی و مهربونی خودشو نشون میده
🔸 میگه من در عوض بخشش هممممه گناهانتون یه چیز میخوام :
🌺 برگردين سمت من
😇 چقدر مهربونه خدا 😇
قرارگــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هشتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه ضربه ای به در زد و با شنیدن "بفرمایید"وارد
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نهم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کلید در را باز کرد و وارد خانه شد ،با دیدن کفش های زنانه ،حدس می زد که خاله سمیه به خانه شان آمده،وارد خانه شد و با دیدن سمیه خانم لبخندی زد :
ــ سلام خاله،خوش اومدی
ــ سلام عزیز دلم،خسته نباشی
سمانه مشکوکـ به چهره ی غمگین خاله اش نگاهی انداخت و پرسید:
ــ چیزی شده خاله؟؟
ــ نه قربونت برم
به سمت مادرش رفت و بوسه ای بر گونه اش کاشت:
ــ من میرم بخوابم ،شمارو هم تنها میزارم قشنگ بشینید غیبتاتونو بکنید،مامان بیدارم نکن توروخدا
ــ صبر کن سمانه
ــ بله مامان
ــ خانم حجتی رو که میشناسی؟
ــ آره
ــ زنگ زد وقت خواست که بیاد برای خواستگاری
ــ خب
ــ خب و مرض،پسره هزارماشاا... خوشکله پولداره خونه ماشین همه چیز
سمانه با اعتراض گفت:
ــ مامان ،مگه همه چیز پول و قیافه است ؟؟
ــ باشه کشتیم،مگه ولایی و پاسدار نمی خواستی،پسره هم پاسداره هم ولایی با فعالیتات هم مشکلی نداره،پس میشینی بهش فکر میکنی
ــ چشم
ــ سمانه ،باتو شوخی ندارم میشینی جدی بهش فکر میکنی
سمانه کلافه پوفی کردو گفت:
ــ چشم میشینم جدی بهش فکر میکنم ،الان اجازه میدی برم بخوابم؟؟
ــ برو
سمانه بوسه ای نمایشی برای هردو پرتاب کرد و به اتاق رفت ،خسته خودش را روی تخت انداخت و به فکر فرو رفت که چرا احساس می کرد خاله سمیه از اینکه این بحث کشیده شده ،ناراحت بود.
و خستگی اجازه بیشتری به تحلیل رفتار سمیه خانم را به او نداد و کم کم چشمانش گرم خواب شدند
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
--------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
🌹امام باقر عليہ السلام ميفرمایند:
💠ما دَخَڸَ قَلبَ امرِىًء شَيءٌ مِڹَ الڪِبرِ إلاّ نَقَصَ مِڹ عَقلِہِ مِثڸُ ما دَخَلَہُ مِڹ ذلِڪَ، قَڸَّ ذلِڪَ أو ڪَثُرَ💠
❌ذرّه اے از تڪبّر بہ دروڹ دڸ ڪسي راه نيافت، مگر آڹ ڪہ بہ هماڹ اندازه از خردش ڪم شد، اندڪ باشد يا بسيار...❗️
📚 حلية الأولياء ج ۳ ص ۱۸۰
📚 بحارالأنوار ج ۷۸ ص ۱۸۶ ح ۱۶
🌺
🍃🌺 @masjed_gram