eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 یک روز ابراهیم رو دیدم داشت میرفت محل کارش خیلی تعجب کردم! 😳 با سر و وضعی ژولیده و شلوار کردی و دمپایی داشت می رفت ...❗️ پیش یکی از رفقاش با خنده به ابراهیم نگاه کردم و گفتم : این چه وضعشه ؟ 😏😆 🌷 آروم بهم گفت : تا چند روز پیش دختری بی حجاب حسابی چشمش ابراهیم رو به خاطر قد و هیکل و تیپ ابراهیم گرفته بود ... ابراهیم تا قضیه رو فهمید دیدم از فرداش این سر و وضع رو برای خودش درست کرده. 😊✌️🏻 -------------------- @masjed_gram
دوستم گفت: سیدجون، خیلی زحمت کشیدی، اگه تو مرا عقب نمی‌آوردی حتماً اسیرمیشدم !⛓ گفتم: من زودتر ازبقیه باخودرو مهمات آمدم عقب . گفت: نه بابا خودت بودی، کمکم کردی وزخم پای مرا بستی ! مدتی گذشت. یکدفعه چیزی به ذهنم رسید .😃☝️ رفتم سراغ ابراهیم!🏃 اوهم در این عملیات بود. با ابراهیم به خانه دوستم رفتیم. گفتم: کسی که باید از اوتشکرکنی، آقاابراهیمِ نه من!💁🏻‍♂ چون من اصلا آدمی نبودم که بتوانم کسی را هشت کیلومتر، آن هم درکوه، باخودم عقب بیاورم . ابراهیم چیزی نمیگفت . از کار من خیلی عصبانی شده بود.😡 ابراهیم گفت: من دست خالی می‌آمدم عقب . در آن تاریکی خونریزی پایش را بابند پوتین بستم. در راه به من میگفت سید، فهمیدم از رفقای شماست . برای همین چیزی نگفتم . بعد از آن ابراهیم از دست من خیلی عصبانی شد .😢 چند روزی بامن حرف نمی‌زد ! علتش را میدانستم . او همیشه می‌گفت "کاری که برای خــداست، گفتن ندارد ."✌️ 🕊🕊 🕊 @masjed_gram
یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود👀 و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می‌گشت. چند نفر از دوستانش با داد زدن🗣 و قهرکردن نتونسته بودند رفتارش رو تغییردهند. در آن شرایط که کمتر کسی اون رو تحویل می‌گرفت، ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود و حتی اون رو با خودش به زورخانه می‌آورد☺️ و جلوی بچه ‌های دیگه خیلی بهش احترام می‌ذاشت. مدتی بعد شروع کرد بااو صحبت کردن. ابتدا اون رو غیرتی کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر وخواهر تو راه بیفته و اونها رو اذیت بکنه چیکار می‌کنی؟" اون پسر با عصبانیت گفت😤: "چشماش رو در می‌یارم"😡. ابراهیم خیلی آروم گفت:"خُب پسر، تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری چراهمون کار اشتباه رو انجام می‌دی"... بعد ادامه داد: "ببین اگه قرارباشه هرکی به دنبال ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم می‌پاشه و سنگ روی سنگ بند نمی‌شه" بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم👀 حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید می‌کرد. بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه می‌خوای با ما رفیق باشی باید این گناه رو ترک کنی. " برخورد خوب و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد و او را به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد. 😍☺️این پسر نمونه‌ای از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردن ‌های به موقع اونها رو متحول کرده بود.🌹 نام این پسرهم اکنون بر روی یکی از کوچه‌های محله نقش بسته است.🍃 🕊|🌹 @masjed_gram
در همون سال های اول جنگ شب 23 ماه رمضان باهم به احیاء رفتیم توی راه بسیاری از بچه های محل رو دیدیم که مشغول فوتبال بودند⛹ همه به آقا ابراهیم سلام کردند و احترام گذاشتند.👌 وقتی اطرافش خلوت شد گفت : سید جان ببین، سر جوون ها چجوری گرم شده؟😒 آخه فوتبال در شب 23 رمضان؟ این ها سرمایه های اسلام و انقلابند، نباید شب قدر مشغول بازی باشند |‼️| باید بفهمند چیکار می کنند ... 😒 بعد با ناراحتی ادامه داد : سه چهار سال از انقلاب گذشته اما هنوز نتونستیم جوان هارو خوب توجیه کنیم 😔 می ترسم روزی برسه که از انقلاب و اسلام فقط اسمش بمونه ... خدا عابتمون رو ختم به خیر کنه 😞✋ 🕊•|🌹 @masjed_gram
همراه ابراهیم راه میرفتیم .👬 رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه‌ها مشغول فوتبال بودند .⚽️ به محض عبور ما، پسربچه‌ای محکم توپ را شوت کرد .🏌 توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد که از درد روی زمین نشست . صورت ابراهیم سـرخ ســرخ شده بود. خیلی عصبانی شدم .😤 همه درحال فرار بودند تا از ما کتک نخورند .🏃🏻😵 ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش . پلاستیک گردو🍈 را برداشت و داد زد :بچه‌ها کجا رفتید ؟! بیایید گردوها رو بردارید !!🗣 بعدهم پلاستیک را گذاشت کنار دروازهٔ فوتبال⛳️ و حرکت کردیم.🚶🏻 😳توی راه با تعجب گفتم :داش ابرام این چه کاری بود ؟! ☺️گفت :بنده‌های خدا ترسیده بودند .ازقصد که نزدند .بعد موضوع را عوض کرد ! 💠اما من میدانستم انسان های بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل میکنند .💪🏻 📚برگرفته از کتاب ، ج۱، ص‌۳۹ . 🕊•|🌹 @masjed_gram
رزمنده هامون تقریبا همه مناطق عملیاتی رو آزاد کرده بودند ... عراق تلفات سنگینی داده بود ...💪 یکی از تپه ها که اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوز مقاومت میکرد ؛ بچه ها تلاش |⛓| می کردند اون رو هم آزاد کنند. در تاریکی صبحِ🌔 روز بعد به سمت تپه حرکت کردیم ؛ نیروهای زیادی از عراق روی تپه مستقر بودند. با فرماندهان ارتش صحبت کردیم و هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید یم ... |😩| ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی رو به قبله ایستاد😳 و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد ؛ هر چه داد زدیم🗣 که بیا عقب الان تو را میزنند ... فایده نداشت ...😰 تقریبا اواخر اذان ابراهیم بود که صدای تیر اندازی عراقی ها قطع شده بود ... |🙄| ولی همون موقع یک گلوله شلیک شد و به گردن ابراهیم اصابت کرد ...😱 خون زیادی از ابراهیم میرفت. به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد ...🚨 در ادامه یکی از بچه ها امد و گفت یک سری از عراقی ها اومدن ؛ دستشون رو بالا گرفته و دارند تسلیم میشوند ... فورا گفتم مسلح بیاستید شاید حقه ای باشه ؛🤔😒 18 عراقی به همراه یک افسر خودشون رو تسلیم کردند... به کمک مترجم از افسر عراقی پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند؟ گفت هیچی... ما آمدیم و خودمون رو تسلیم کردیم بقیه نیروها رو هم فرستادم عقب؛ الان تپه خالیه ... با تعجب پرسیدم چرا؟😳 گفت: چون نمیخواستند تسلیم بشند ... گفتم یعنی چی؟ افسر عراقی با بغض و اشک در پاسخ گفت: اًین موذن؟ ( کی بود اذان گفت ؟)😢 بعد گفت: به ما گفته بودن شما مجوس و اتش پرست هستید ... به ما گفتند ما برای اسلام با ایرانی ها میجنگیم. ما وقتی میدیدم فرماندهانمان مشروب میخورند و اهل نماز نیستند در جنگ با شما دچار تردید شدیم.😒 امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم تموم بدنم لرزید ... وقتی که نام امیرالمومنین رو آورد با خودم گفتم: تو با برادرانت میجنگی؟ نکنه مثل ماجرای کربلا ... 😭 گریه امانش نداد. بعد گفت: به نیروهام گفتم من میخوام تسلیم بشم هر کی میخواد با من بیاد. اینها با من اومدند؛ بقیه که نیومدند برگشتند عقب... ا ن سربازی هم که به موذن شلیک کرد رو هم آورده ام اگر دستور بدید اونو میکشم. حالا بگیید اون زنده است یا ...؟😓 گیج شده بودم ...😳 گفتم زنده است ...رفتیم پیش ابراهیم که داخل سنگر بستری بود ...تمام هجده اسیر آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت منو ببخش😭 من شلیک کردم ... بغض گلوی من رو هم گرفته بود...😢 🕊 🌹🕊 @masjed_gram
🌸 به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم رو نمی شناخت تصویرش رو از من گرفت و نگاه کرد با تعجب گفت : شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه؟! با تعجب گفتم: خب بله ، چطور مگه!؟ 🌸 گفت : من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازار می ایستاد. یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد. یه روز بهش گفتم : اسم شما چیه؟ گفت : من رو یدالله صدا کنید! 🌸 گذشت .... تا چند وقت بعد یکی از دوستانم اومده بود بازار تا ایشون رو دید با تعجب گفت : این آقا رو می شناسی!؟ گفتم: نه چطور مگه! گفت : ایشون قهرمان والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کارهارو می کنه. این هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه!بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم! 🌸صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود. اینطور مبارزه کردن با نفس اصلا با عقل جور در نمیومد..! 🕊|🌹 @masjed_gram
عباس هادی می گوید : یکبار که با صحبت می‌کردم گفت : وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی🏋🏻 می‌رفتم همیشه با وضو بودم . همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم .😌   پرسیدم: " چه نمازی؟! "، گفت:" دو رکعت نماز مستحبی می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مسابقه‌، حال کسی رو نگیرم . "😔    اما آنچه که ابراهیم را برای تمام دوستانش نمود . دوری ازگناه بود. او به هیچ وجه گرد نمی‌چرخید .☝️🏻 حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد .    هر وقت هم می‌دید که بچه‌ها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت🗣 : (( بفرست ))و یا به هر طریقی بحث رو عوض می‌کرد .    هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمی‌پوشید .😖   بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد و زمانی هم که علت آن را سؤال می‌کردیم می‌گفت : برای نفس آدم،این کارها لازمه .😇 🕊|🌹 @masjed_gram
🍃🌹سال ۱۳۵۹ بود برنامه ی تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان کار بچه ها تمام شد. 🍃🌹ابراهیم بچه ها را جمع کرد، از خاطرات تعریف می کرد، خاطراتش هم جالب بود هم . 🍃🌹بچه ها را تا اذان نگه داشت. بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند. 🍃🌹ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها، همان ساعت می رفتند، معلوم نبود برای بیدار می شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان نشود .... 🕊|🌹 @masjed_gram
🌹 ۲۲بهمن سالروز شهادت #شهید_ابراهیم_هادی بخشی از وصیت نامه شهید ابراهیم هادی : خدايا عشق به #انقلاب_اسلامي و #رهبرانقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است كه اگر تكه‌تكه‌ام كنند و يا زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار گيرم، او را تنها نخواهم گذاشت .✌️ رفیق! #شهادتت مبارڪ 🕊|| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
💠 فرمانده گروه چریکی شهید اندرزگو 🍂 💢حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» 🤔 گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رییس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش ! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». 💢با اصرارِ ابراهیم رفتیم برای . همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم🙂». رفتیم درِ خانه‌اش🏡 و ابراهیم شروع به صحبت کرد. 💢از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از همسرش، از گفت و از اهداف انقلاب. آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه افراد رو کرد. 💢یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رییس بسیار تغییر کرده.😳 اخلاق و رفتارش در اداره خیلی شده، حتی خانمش به محل کار مراجعه می‌کنه».😊 📚 کتــاب سلام بر ابراهیم۱، ص63-60 (صلی الله علیه و آله و سلم) امر به معروف و نهى از منكر نكند مگر كسى كه سه خصلت در او باشد : در امر و نهى کردن مدارا كند، در امر و نهى کردن ميانه روى نمايد و به آنچه امر و نهى میكند، دانا باشد. 🕊|🌹 @masjed_gram
🔰اهمیت 💠یادم هست هدیه🎁 تهیه میکرد و به من میگفت: به دوستانت💞 که تازه 📿را شروع کرده اند و را رعایت میکنند هدیه بده.این رفتار را چهل سال پیش🗓 انجام می داد! زمانی که کسی به این مسائل نمی کرد🚫 💠یکبار زمانی که کم سن بودم، میخواستم رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم. ابراهیم غیرمستقیم گفت: حریم زن💫 با حفظ میشود ، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی👟، باعث می شود که جلب توجه کنی و هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی جلب توجه میکند و.... 💠وقتی می خواستیم از خانه🏡 بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت: چادر برای زن یک است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب کنید👊 💠میگفت:اگر خانم ها حریم رابطه با را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش😌خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند🗣 در پیش نامحرم، مقدمه آلودگی و را فراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد❌ کاری انجام دهد. 💠همیشه میگفت: به احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست👌.می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند✅.... 🕊|🌹 @masjed_gram
شاید کلمه ای است عربی! ولی عرب که "چ" ندارد! پس شاید ، شاید به جای "چ" باید "ج" گذاشت "ج" گذاشت و گفت " "❤️ یعنی "جایِ دُر"😇 یعنی تو "دُر" هستی همان مروارید همانی که جایش در است همان " " زیبا در صدف که گران قیمت ترین است در بین "دُر" ها پس همان صدف است صدفی برای ماندن من و تو صدفی برای ما "خواهر مسلمان" کلامی از برادرمان ابراهیم : دوست عزيز؟! همسر شما براي خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي‌حجاب شما به گناه ميافتند! قرارگـــاه‌فرهـــنــــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
تو متولد شدی تا هـــ♡ــادی ما شوی... متولد شدی تا یار جمع کنی برای امام زمانت... متولد شدی تا خط قرمزی بکشی دورِ گناهانمان... تورا خدا آفرید تا زندگیمان خالی نباشد از یک منبعِ هدایت از یک #هادی و متولد شدی تا 🌸 "تَقوا" 🌿 "اخلاص" 🌸 "عِفاف" 🌿 "عزّت نَفس" و تمام خصلت های یک #جوان_مومن_انقلابی را به ما گوشزد کنی...✨ یک دنیا تشکر از پروردگارم که ابراهیمی همچون تو را آفرید...❣ یکم اردیبهشت سالروز ولادت #شهید_ابراهیم_هادی #تولدت‌مبارک‌بهترین‌رفیق‌دنیا✨♥️ 🕊 🌹🕊 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌷با زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا ابرام چی شده؟ اگه کاری داری بگو من انجام میدم. 🌷گفت: نه، کار خودمه. بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود؛ پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقد خودت رو کردی؟! 🌷گفت ی بنده خدا دوسال معلم بوده اما هنوز مشکل داره کار او را انجام دادم. پرسیدم از بچه های جبهه است؟ گفت فکر نمی کنم اما از من خواست براش این کارو انجام بدم.من هم دیدم این کار از من ساخته است برای همین امدم. 🌷بعد ادامه داد آدم که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد. مخصوصا این مردم خوبی که داریم. هرکاری که از ما ساخته است باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرمودند مردم ما هستند.... 🕊|🌹 @masjed_gram
از کرمانشاه به جبهه آمده بودم و مجروح شدم. دستم از کار افتاد و ناچار شدم برای مداوا به تهران بیایم. ابراهیم در این وضعیت مرا تنها نگذاشت و به همراهم به تهران آمد و چند روز در منزل آن ها بودم و به خانواده ابراهیم مخصوصا مادر ایشان خیلی زحمت دادم. ابراهیم با موتور من را به همه جا می برد و پی گیر درمانم بود . بعد از این به دوستانم گفتم که من در تهران فردی را دیدم که از ما کردها مهمان نواز تر است ..... 🕊|🌹 @masjed_gram
▪️دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... 🌷ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... 💫سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 📔سلام بر ابراهیم2 🕊|🌹 @masjed_gram
🛑 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: " چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم." 🛑 تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟" گفت: من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا ! 🌷 شادى روح همه شهدا و شهید ابراهیم هادی 🌷 @masjed_gram
✅ ابراهیم و مورچه ها!🐜 🌺یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم. من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد! گفتم چی شده داش ابرام؟❓ با تعجب برگشتم به سمتش. ابرام گفت: 📢اینجا پر از مورچه بود.حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. ❤️ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد. گفتم عجب ادمی هستی! دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟ گفت: این ها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم نه اینکه با پام اون ها رو له کنم! 🕊|🌹 @masjed_gram
❤️ابراهیم میگفت: اگه جایی بمانی که دست احدی بهت نرسه، کسی تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهادته... 🌿هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. بیاد شادی روحش صلوات 🌺 https://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e