eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
718 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
شهید هادی کجا و من کجا ..؟! 👇🌸👇
⭕️ بودم، کارم شده بود چیک و چیک؛ سلفی و یهویی...📸 عکس‌های مختلف با و لبنانی! من و دوستم یهویی توی کافی‌شاپ من و زهرا یهویی گلزار‌ شهدا... !! من و خواهرم یهویی... !!! عکس با های ریز دخترانه... دقت می‌کردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکس‌ها...😐 کامنت‌هایم یکی در میان احسنت و فتبارک الله... دایرکت‌هایم پر شده بود از تعریف و تجمیدها... از نظر خودم کارم اشتباه نبود😏 چرا که داشتم حجاب، ‼️ کم کم در عکس‌هایم رنگ و لعاب‌ها بالا گرفت، تعداد مزاحم‌ها هم خدا بدهد برکت! کلافه از این صف طویل ... یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟! چشمم خورد به کتابی📚 رویش نشسته بود خروارها خاک ... هاا کردم و خاک‌ها پرید از هر طرف... «» بود عنوان زیر خاکی من. "ابراهیم هادی" خودمان...🌹 همان گل پسر خوشتیپ... چارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی👌 شکست نفس خود را...✌️ شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه... ساک ورزشی‌اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی! رفتم سراغ ایسنتا و پست‌ها نگاهی انداختم به کامنت‌ها؛ ۸۰ درصدش جنس بود!!! با احسنت ها و درودهای فراوان! لابه لای کامنت‌ها چشمم خورد به حرف‌های نسبتا بودار برادرها!😒 دایرکت‌هایم که بماند! عجب لبخند ملیحی... عجب حجب و حیایی... انگار پنهان شده بود پشت این حرف‌های نسبتا ساده؛ عجب هلویی... عجب قند و نباتی، ای جان! از خودم بدم آمد😞 شرمسار شدم از این همه عشوه و دلبری...😔 شهید هادی کجا و من کجا❗️ باید را قربانی می‌کردم... پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابراهیم و ابراهیم‌ها...✨ |•🌿•| @masjed_gram
همراه ابراهیم راه میرفتیم .👬 رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه‌ها مشغول فوتبال بودند .⚽️ به محض عبور ما، پسربچه‌ای محکم توپ را شوت کرد .🏌 توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد که از درد روی زمین نشست . صورت ابراهیم سـرخ ســرخ شده بود. خیلی عصبانی شدم .😤 همه درحال فرار بودند تا از ما کتک نخورند .🏃🏻😵 ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش . پلاستیک گردو🍈 را برداشت و داد زد :بچه‌ها کجا رفتید ؟! بیایید گردوها رو بردارید !!🗣 بعدهم پلاستیک را گذاشت کنار دروازهٔ فوتبال⛳️ و حرکت کردیم.🚶🏻 😳توی راه با تعجب گفتم :داش ابرام این چه کاری بود ؟! ☺️گفت :بنده‌های خدا ترسیده بودند .ازقصد که نزدند .بعد موضوع را عوض کرد ! 💠اما من میدانستم انسان های بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل میکنند .💪🏻 📚برگرفته از کتاب ، ج۱، ص‌۳۹ . 🕊•|🌹 @masjed_gram