eitaa logo
رسانه مسجد امام محمدباقر(ع)
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
714 ویدیو
38 فایل
✔️محتوای کانال: ✅ارائه محتواهای دینی ✅*احکام ✅*حجاب ✅*شبی یه نکته ارتباط با ادمین: @M_amin1102
مشاهده در ایتا
دانلود
عباس هادی می گوید : یکبار که با صحبت می‌کردم گفت : وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی🏋🏻 می‌رفتم همیشه با وضو بودم . همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم .😌   پرسیدم: " چه نمازی؟! "، گفت:" دو رکعت نماز مستحبی می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مسابقه‌، حال کسی رو نگیرم . "😔    اما آنچه که ابراهیم را برای تمام دوستانش نمود . دوری ازگناه بود. او به هیچ وجه گرد نمی‌چرخید .☝️🏻 حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد .    هر وقت هم می‌دید که بچه‌ها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت🗣 : (( بفرست ))و یا به هر طریقی بحث رو عوض می‌کرد .    هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمی‌پوشید .😖   بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد و زمانی هم که علت آن را سؤال می‌کردیم می‌گفت : برای نفس آدم،این کارها لازمه .😇 🕊|🌹 @masjed_gram
آن روزها من از داغتر بودم فکر می کردم اگر کسی بگوید بیا ازدواج کنیم توهین به من و فکرهام کرده⚡️ ترجیح می دادم آنجا توی آن منطقه ی خطرناک باشم و شهید💔 شوم تا اینکه در دنیا بمانم و ازدواج کنم. هرکس پا پیش می گذاشت جواب همیشگی را می شنید: نه😐یک ساعت تمام دلیل آورد من هم آوردم از جهاد گفتم و شهادت و اینکه من فقط می خواهم شهید شوم.☝️او هم جوش آورد گفت فکر کرده ای من خشکه مقدسم؟😒سکوت کردم گفت من هیچ وقت نمی خواهم زنم خانه دار باشد سکوت کردم گفت من اصلاً می خواهم زنم چریک باشد، پابه پام بیاید تفنگ دستش بگیرد بجنگد✌️سکوت کردم.گفت هرشرطی هم که داشته باشد قبول می کنم منظورم از هر شرطی یعنی واقعاً هر شرطی سکوت کردم.🙁گفت مطمئن باشید کنار من خیلی راحت تر از حالا می توانید به کارهاتان برسید من هم کمکتان می کنم قول می دهم😊سکوت کردم و خیلی محترمانه گفتم من اصلاً نمی خواهم ازدواج کنم😌اولین بار بود که خودش رودررو از من خواستگاری می کرد و من با تمام شهامتم نتوانستم بگویم ازش می ترسم. یا بگویم وقتی صداش را می شنوم بدنم می لرزد😣 یا بگویم کسی که از کسی می ترسد نمی تواند رابطه ی عاطفی داشته باشد و یقین ازدواج هم نمی تواند بکند. همه چیز با همان سکوت تمام شد😣 🌱نیت کردم چهل روز روزه بگیرم و دعای توسل بخوانم! بعد از چهل روز هر کسی آمد جوابم مثبت باشد شب سی و نهم یا چهلم بود که آمد خواستگاری آمده بود بله را بگیرد😇 گفتم: من مهریه نمی‌خوام خانواده‌م رو شما راضی کنید خیلی راحت گفت: من وقت این کارها رو ندارم از حرفش عصبانی شدم شما وقت ندارید چرا می‌خواید ازدواج کنید؟ گفت: درسته که وقت ندارم؛ ولی توکل که دارم.😊☝️ 🕊|🌹 @masjed_gram
عاشقانه_‌شهدا 💞 ❣روزی که می‌خواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد☎️ خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خیلی بی‌قرار💓 است. اصرار کرد بگویم بچه‌ دارد به دنیا می‌آید. گفتم: نه❌ ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید برگردد... ❣مدام میگفت: من مطمئن باشم خوب است؟ زنده‌ای هنوز؟ بچه هم زنده است⁉️ گفتم: خیالت راحت همه چیز است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد😍 و چهار روز بعد آمد... ❣بدون اینکه سراغ بچه برود🚷 آمد پیش من گفت: حالت خوب است ژیلا؟😍 چیزی کم و کسر نداری بروم ؟! گفتم: احوال را نمی‌پرسی⁉️ گفت:‌ تا خیالم از راحت نشود نه!😉❤️ ❣وقتی به خانه می‌آمد🏘 دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم🚫 همه کارها را می‌کرد. لباس‌ها را می‌شست، روی در و دیوار اتاق پهن می‌کرد. را همیشه خودش پهن می‌کرد. جمع می‌کرد تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه بود. 🕊|🌹 @masjed_gram
خدا وعده ی بهشتی داده که به شما جفت نیکو می دهم و من هم یقیین دارم جفت نیکوی من ست.☺️ بعدها هم دیگر کمتر گریه کردم وقتی این چیزها یادم آمد یا می آید.گاهی حتی با دوست هام شوخی می کنم می گویم من را سه طلاقه اش کرده ام.😃دیگر مثل قبل نمی سوزم. شاید به همین دلیل بود که با چندتا از زن های شهید تصمیم گرفتیم برویم قم زندگی کنیم.درس می دادم آنجا،شیمی، الآن هم شیمی درس می دهم.😇اصفهان البته.و اصلاً ناراحت نیستم که زمانی قم بودم و خانه مان شده بود مأمن دوست های و خانواده هاشان.یکبار به شوخی گفتم راه قدس از کربلا می گذرد و راه بهشت از خانه ی ما.✨سختی ها را این طور تحمل می کردم.گاهی هم البته کم می آوردم.مثل آن بار که یکی از پسرها نیمه شب داشت توی تب می سوخت.😓کسی نبود.نمی دانستم چی کار کنم.آن شب نه بچه خوابید نه من. دمدمای صبح🌤،نزدیک اذان،گریه ام گرفت.به ابراهیم گفتم بی معرفت! دست کم دو دقیقه بیا این بچه را نگهدار ساکتش کن!😭خوابم نبرد،مطمئنم،ولی در حالتی بین خواب و بیداری دیدم آمد بچه را ازم گرفت،دو سه بار دست کشید به سرش و… من به خودم آمدم دیدم بچه آرام خوابیده.😊به خودم گفتم این حالت حتماً از نشانه های قبل از مرگ بچه ست.خیلی ترسیدم. آفتاب که زد.بی قرار و گریان،بلند شدم رفتم دکتر.😢دکتر گفت این بچه که چیزیش نیست.حضورش را گاهی اینطور حس می کردیم.🙂🌹 🕊|🌹 @masjed_gram