eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10هزار ویدیو
142 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_ahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🔸ـــــــ قسمت شصت ونه ـــــــ🔸 ‌ ✨ فراق #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راوی: عباس هادی يك ماه از مفقود شدن ابراهيم ميگذشت.هيچكدام از رفقاي ابراهيم حال و روز خوبي نداشتند.هــر جــا جمــع ميشــديم از ابراهيــم ميگفتيــم و اشــك ميريختيــم.براي ديدن يكي از بچه ها به بيمارســتان رفتيم. رضا گوديني هم آنجا بود. وقتي رضا را ديدم انگار كه داغ دلش تازه شده، بلندبلند گريه ميكرد. بعد گفت: بچه ها، دنيا بدون ابراهيم براي من جاي زندگي نيســت! مطمئن باشید من در اولين عمليات شهيد ميشم! يكي ديگر از بچه ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كه بود. او بنده خالص خدا بــود. بين ما آمد و مدتي با او زندگــي كرديم تا بفهميم معني بنده خدا بودن چيست. ديگري گفت: ابراهيم به تمام معنا يك پهلوان بود، يك عارف پهلوان. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما ميپرسيد: چرا ابراهيم مرخصي نمي آيد، با بهانه هاي مختلف بحث را عوض ميكرديم! مــا ميگفتيــم: الان عملياته، فعلاً نميتونه بيــاد و... خلاصه هر روز چيزي ميگفتيم. تا اينكه يكبار مادر آمده بود داخل اتاق. روبروي عكس ابراهيم نشســته و اشك ميريخت! جلو آمدم. گفتم: مادر چي شده!؟ گفــت: مــن بوي ابراهيــم رو حس ميكنــم! ابراهيم الان تــوي اين اتاقه! همينجاست و... وقتي گريه اش كمتر شد گفت: من مطمئن هستم كه ابراهيم شهيد شده. مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلي فرق كرده بود، هر چه گفتم: بيا بريم خواستگاري، ميخوام دامادت كنم، اما او ميگفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنميگردم. نميخواهم چشم گرياني گوشه خانه منتظر من باشه!چند روز بعد دوباره جلوي عكس ابراهيم ايســتاده بود و گريه ميكرد. ما بالاخره مجبور شديم دائي را بياوريم تا به مادر حقيقت را بگويد.آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتي قلبي او شديدتر شد و در سي سي يو بیمارستان بستري شد! سال هاي بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا(س) ميبرديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود.به ياد ابراهيم كنار قبر شهداي گمنام مينشست. هــر چند گريه براي او بد بود. اما عقده دلــش را آنجا باز ميكرد و حرف دلش را با شهداي گمنام ميگفت. ♻️ .... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯    🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🔸ـــــــ قسمت هفتاد ـــــــ🔸 ‌ ✨ تفحص #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راویان : سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد ســال 1369 آزادگان به ميهن بازگشــتند. بعضي ها هنوز منتظر بازگشــت ابراهيم بودند هر چند دو نفر به نام هاي ابراهيم هادي در بين آزادگان بودند ولي اميد همه بچه ها نااميد شد. ســال بعد از آن، تعدادي از رفقاي ابراهيم بــراي بازديد از مناطق عملياتي راهي فكه شدند.در اين ســفر اعضاي گروه با پيكر چند شــهيد برخورد كردند و آنها را به تهران منتقل كردند.چند روز بعد رفته بوديم بازديد از خانواده شهدا. مادر شهيدي به من گفت: شما ميدانيد پسر من كجا شهيد شده!؟ گفتم: بله، ما با هم بوديم. پرسيد: حالا كه جنگ تمام شده نميتوانيد پيكرش را پيدا كنيد و برگردانيد؟ با حرف اين مادر خيلي به فكر فرو رفتم. روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم. با هم قرار گذاشتيم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم، مدتي بعد با چند نفر از رفقا به فكه رفتيم. پس از جســتجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد از جمله فرزند همان مادر پيدا شد.پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف مرزي مشغول جستجو شدند.عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه هاي تفحص كه ابراهيم را ميشناختند، می گفتند: بنيانگذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از عمليات ها به دنبال پيكر شهدا ميگشت. پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختي هاي بسيار، كار در كانال معروف به كميل شروع شد. پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا ميشد. در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند. به راحتي پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود! علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود. او در والفجر مقدماتي پنج روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت.علي خود را مديون ابراهيم ميدانســت و ميگفت: كســي غربت فكه را نميداند، چقدر از بچه هاي مظلوم ما در اين كانال ها هســتند. خاك فكه بوي غربت كربلا ميدهد.يك روز در حين جســتجو، پيكر شــهيدي پيدا شد. در وســايل همراه او دفترچه يادداشــتي قرار داشت كه بعد از گذشت ســال ها هنوز قابل خواندن بود. در آخرين صفحه اين دفترچه نوشــته بود: ((امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب و غذا را جيره بندي كرده ايم. شهدا در انتهاي كانال كنارهم قرار دارند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه ات اي پسر فاطمه!)) بچه هــا با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شــدند و باز هم به جســتجوي خودشان ادامه دادند. اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا، خبري از ابراهيم نبود. مدتي بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد.ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟! او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا خورشیدی براي راهيان نور باشد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهاي شهدا از كانال ها پيدا شد، اما تقريباً اكثر آنها گمنام بودند. در جريان همين جســتجوها بود كــه علي محمودونــد و مدتي بعد مجيد پازوكي به خيل شهدا پيوستند. پیکرهاي شهداي گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه و پس از يك تشييع طولانی در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يك نقطه از خاك ايران به خاك بسپارند. شــبي كه قرار بود پيكر شهداي گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در خواب ديدم. با موتور جلوي درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصي گفت: ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن. بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم. تابوت يكي از شهدا از روي كاميون تكاني خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد. با همان چهره جذاب و هميشگي به ما لبخند ميزد! فرداي آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصي به اســتقبال شهدا رفتند. تشــييع با شكوهي برگزار شد. بعد هم شهدا را براي تدفين به شهرهاي مختلف فرستادند. من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهداي گمنام، در روز شــهادت حضرت صديقه طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره هاي ما پاك كند. براي همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه ميروم به ياد ابراهيم و ابراهيم هاي اين ملت فاتحه اي ميخوانم. ♻️ .... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76زير پل اتوبان شهيد محلات
من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمن ها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما حمله كنه. بعد هم شهيد شدند. دخترم از زماني كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشان رد ميشد به عكس شهيد هادي سلام ميكنه. چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را ميبينه! شهيد هادي به دخترم ميگويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكني من جوابت رو ميدم! براي تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكني. حالا دخترم از من ميپرسه: اين شهيد هادي كيه؟ قبرش كجاست!؟بغض گلويم را گرفت. حرفي براي گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه ميخواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود:((رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.)) اين جمله خيلي حرف ها داشت. نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شــديم. در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم! در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب آمد. با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتماً براي نماز به مســجد ميرفت. ما هم راهي مسجد شديم. نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سلام كرد.ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ گفت: از پلاك ماشين شما فهميدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزديك اســت. همه چيز هم آماده اســت. تشــريف مي آوريد!؟ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. نميخواستم قبول كنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن. آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. با هم حرکت کرديم. شــام مفصل، بهترين پذيرايي و... انجام شــد. صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم. آقاي محمدي گفت: ميتوانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟ گفتم: براي تكميل خاطرات يك شهيد، راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم. كدام شهيد؟! گفتم: او را نميشناســيد، از تهران آمده بود. بعد عكسي را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. باتعجــب نگاه كرد وگفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!! من و پدرم نيروي شهيد هادي بوديم. توي عمليات ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نميدانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد. ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم... ♻️ .... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🔸ـــــــ قسمت هفتادو دوـــــــ🔸 ‌ ✨ سلام بر ابراهیم #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ┅
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 وقتــي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تلاش خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد. هرچند ميدانيم اين مجموعه قطرهاي از درياي كمالات و بزرگواري هاي آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.اما در ابتدا از خدا تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش آشنا نمود. همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم! نزديك به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد ميكنيد؟ ايشان گفتند: اذان. چون بســياري از بچه هاي جنگ، ابراهيم را به اذان هايش ميشناختند، به آن اذان هاي عجيبش، يكي ديگر از بچه ها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به ابراهيم ميگفت: عارف پهلوان. اما در ذهن خودم نام مجموعه را((معجزه اذان)) انتخاب كردم.شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم. قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم. در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم! بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همه اش لطف شــما بوده، من نه ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد. خدايا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت كنم.بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي ميز گذاشتم. صفحه اي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالای صفحه رنگ از چهره ام پريد! سرم داغ شــده بود، بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه آيات 109 به بعد سوره صافات جلوه گري ميكرد كه ميفرمايد: سلام بر ابراهيم اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود. ♻️ .... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🔸ـــــــ قسمت هفتادو سه ـــــــ🔸 ‌ ✨ شهیدان زنده اند #کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راوی : مصطفي صفار هرندي و ... اين حرف ما نيست. قرآن ميگويد شهدا زنده اند. شهدا شاهدان اين عالمند و بهتر از زمان حيات ظاهري خود، از پس پرده خبر دارند! در دوران جمــع آوري خاطرات براي اين کتاب، بارها دســت عنايت خدا و حمايت هاي آقا ابراهيم را مشاهده کرديم! بارها خودش آمد و گفت براي مصاحبه به سراغ چه کسي برويد!! اما بيشــترين حضور آقا ابراهيم و ديگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بوديم. اين حضور، در حوادث و فتنه هائي که در سال هاي پس از جنگ پيش آمد به خوبي حس ميشد. در تيرماه سال 1378 فتنه اي رخ داد که دشمنان نظام بسيار به آن دل خوش کردند! اما خدا خواست که سرانجامي شوم، نصيب فتنه گران شود. در شــب اولي کــه اين فتنه به راه افتاد و زماني که هنوز کســي از شــروع درگيري ها خبر نداشت، در عالم رويا سردار شهيد محمد بروجردي را ديدم! ايشــان همــه بچه هاي مســجد را جمع کرده بــود و آنها را ســر يکي از چهارراه هاي تهران برد! درســت مثل زماني که حضرت امام وارد ايران شــد. در روز 12 بهمن هم مسئوليت انتظامات با ايشان بود.من هم با بچه هاي مســجد در كنار برادر بروجردي حضور داشتم. يکدفعه ديدم که ابراهيم هادي و جواد افراسيابي و رضا و بقيه دوستان شهيد ما به کنار برادر بروجردي آمدند! خيلي خوشحال شدم. ميخواستم به ســمت آنها بروم، اما ديدم که برادر بروجردي، برگه اي در دست دارد و مثل زمان عمليات، مشغول تقسيم نيروها در مناطق مختلف تهران است! او همه نيروهايــش از جمله ابراهيم را در مناطق مختلف اطراف دانشــگاه تهران پخش کرد! صبح روز بعد خيلي به اين رويا فکر کردم. يعني چه تعبيري داشت؟! تا اينکه رفقاي ما تماس گرفتند و خبر درگيري در اطراف دانشگاه تهران و حادثه کوي دانشگاه را اعلام کردند! تا اين خبر را شنيدم، بلافاصله به ياد روياي شب قبل خودم افتادم. فتنه 78 خيلي سريع به پايان رسيد. مردم با يک تجمع مردمي در 23 تيرماه، خط بطلانی بر همه فتنه گرها کشيدند. در آن روز بــود کــه علي نصرالله را ديدم. با آن حــال خراب آمده بود در راهپيمائي شركت كند. گفتم: حاج علي، تمام اين فتنه را شهدا جمع کردند. حاج علي برگشــت و گفت: مگه غير از اينه؟! مطمئن باش کار خود شهدا بوده. ♻️ .... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🔸ـــــــ قسمت هفتادو چهارم ـــــــ🔸 ‌ ✨ این تذهبون #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ┅═
مين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در همين حالت ديدم! بعد مشــغول مطالعه کتاب شدم. وقتي که فهميدم خواب من روياي صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سال ها زنگ زديم. از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟ خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي سابقه جبهه و مجاهدت، از حاميان ســران فتنه شــده و در مقابــل رهبر انقلاب موضع گيــري دارند! هرچند خواب ديدن حجت شــرعي نيســت، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم. خدا را شــکر، همين رويا اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و ... ♻️ .... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🔸ـــــــ قسمت هفتادو چهارم ـــــــ🔸 ‌ ✨ این تذهبون #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ┅═
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راوی: خانوم رسولی در دوران دفاع مقدس با همسرم راهي جبهه شديم. شوهرم در گروه شهيد اندرزگو و من امدادگر بيمارستان گيلان غرب بودم. ابراهيم هــادي را اولين بار در آنجا ديدم. يکبار که پيکر چند شــهيد را به بيمارســتان آوردند، برادر هادي آمد و گفت: شــما خانم ها جلو نيائيد! پيکر شهدا متلاشي شده و بايد آنها را شناسائي کنم. بعدها چند بار نواي ملکوتي ايشــان را شــنيدم. صداي بسيار زيبائي داشت. وقتي مشغول دعا ميشد، حال و هواي همه تغيير ميکرد.من ديده بودم که بسيجي ها عاشق ابراهيم بودند و هميشه در اطراف او پر از نيروهاي رزمنده بود. تا اينکه در اواخر سال 1360 آنها به جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم. چند سال بعد داشتيم از خيابان 17 شهريور عبور ميکرديم که يکباره تصويرآقا ابراهيم را روي ديوار ديدم! من نميدانســتم که ايشــان شهيد و مفقود شده! از آن زمان، هر شــب جمعه به نيت ايشــان و ديگر شــهدا دو رکعت نماز ميخوانم. تا اينکه در سال 1388 و در ايام ماجراي فتنه، يک شب اتفاق عجيبي افتاد. در عالم رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه سر سبز ايستاده! پشت سر او هم درختاني زيبا قرار داشت.بعد متوجه شــدم که دو نفر از دوستان ايشان که آنها را هم ميشناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک باتلاق هستند! آنها ميخواســتند به جائي بروند، اما هرچه دســت و پا ميزدند بيشتر در باتلاق فرو ميرفتنــد! ابراهيم رو به آنها کرد و فرياد زد و اين آيه را خواند: اَینَ تَذهبون (به کجا ميرويد)؟! اما آنها اعتنائي نکردند! روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين خواب چه تعبيري داشت؟! پسرم از دانشــگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالي به سمت من آمد و گفت: مادر، يک هديه برايت گرفته ام! بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب شهيد ابراهيم هادي چاپ شده ... به محض اينکه عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد! پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر ميکردم خوشحال ميشي؟! جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو...من دقيقاً همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در همين حالت ديدم! بعد مشــغول مطالعه کتاب شدم. وقتي که فهميدم خواب من روياي صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سال ها زنگ زديم. از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟ خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي سابقه جبهه و مجاهدت، از حاميان ســران فتنه شــده و در مقابــل رهبر انقلاب موضع گيــري دارند! هرچند خواب ديدن حجت شــرعي نيســت، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم. خدا را شــکر، همين رويا اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و ... ♻️ .... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راوی: خانوم رسولی در دوران دفاع مقدس با همسرم راهي جبهه شديم. شوهرم در گروه شهيد اندرزگو و من امدادگر بيمارستان گيلان غرب بودم. ابراهيم هــادي را اولين بار در آنجا ديدم. يکبار که پيکر چند شــهيد را به بيمارســتان آوردند، برادر هادي آمد و گفت: شــما خانم ها جلو نيائيد! پيکر شهدا متلاشي شده و بايد آنها را شناسائي کنم. بعدها چند بار نواي ملکوتي ايشــان را شــنيدم. صداي بسيار زيبائي داشت. وقتي مشغول دعا ميشد، حال و هواي همه تغيير ميکرد.من ديده بودم که بسيجي ها عاشق ابراهيم بودند و هميشه در اطراف او پر از نيروهاي رزمنده بود. تا اينکه در اواخر سال 1360 آنها به جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم. چند سال بعد داشتيم از خيابان 17 شهريور عبور ميکرديم که يکباره تصويرآقا ابراهيم را روي ديوار ديدم! من نميدانســتم که ايشــان شهيد و مفقود شده! از آن زمان، هر شــب جمعه به نيت ايشــان و ديگر شــهدا دو رکعت نماز ميخوانم. تا اينکه در سال 1388 و در ايام ماجراي فتنه، يک شب اتفاق عجيبي افتاد. در عالم رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه سر سبز ايستاده! پشت سر او هم درختاني زيبا قرار داشت.بعد متوجه شــدم که دو نفر از دوستان ايشان که آنها را هم ميشناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک باتلاق هستند! آنها ميخواســتند به جائي بروند، اما هرچه دســت و پا ميزدند بيشتر در باتلاق فرو ميرفتنــد! ابراهيم رو به آنها کرد و فرياد زد و اين آيه را خواند: اَینَ تَذهبون (به کجا ميرويد)؟! اما آنها اعتنائي نکردند! روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين خواب چه تعبيري داشت؟! پسرم از دانشــگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالي به سمت من آمد و گفت: مادر، يک هديه برايت گرفته ام! بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب شهيد ابراهيم هادي چاپ شده ... به محض اينکه عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد! پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر ميکردم خوشحال ميشي؟! جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو...من دقيقاً ه
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🔸ـــــــ قسمت هفتادو پنجم ـــــــ🔸 ‌ ✨ مزار یادبود #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ┅═
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راوی: خواهر شهید بعد از ابراهيم حال و روز خودم را نميفهميدم. ابراهيم همه زندگي من بود. خيلي به او دلبسته بوديم. او نه تنها يک برادر، که مربي ما نيز بود. بارهــا با من در مورد حجــاب صحبت ميکرد و ميگفــت: چادر يادگار حضرت زهرا(س) اســت، ايمان يک زن، وقتي کامل ميشود که حجاب را کامل رعايت کند و... وقتي ميخواستيم از خانه بيرون برويم يا به مهماني دعوت داشتيم، به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصيه ميکرد و... اما هيچگاه امر و نهي نميکرد! ابراهيم اصول تربيتي را در نصيحت کردن رعايت مينمود. در مورد نماز هم بارها ديده بودم که با شوخي و خنده، ما را براي نمازصبح صدا ميزد و ميگفت: ((نماز، فقط اول وقت و جماعت)) هميشــه به دوستانش در مورد اذان گفتن نصيحت ميکرد. ميگفت: هرجا هستيد تا صداي اذان را شنيديد، حتي اگر سوار موتور هستيد توقف کنيد و با صداي بلند، پروردگار را صدا کنيد و اذان بگوئيد. زماني که ابراهيم مجروح بود و به خانه آمد از يک طرف ناراحت بوديم و از يک طرف خوشحال! ناراحت براي زخمي شدن و خوشحال که بيشتر ميتوانستيم او را ببينيم.خــوب به ياد دارم که دوســتانش به ديدنش آمدند. ابراهيم هم شــروع به خواندن اشعاري کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ســتيزند اگر با تيغ، خونم را بريزند اگر شــويند با خون پيکرم را اگر گيرند از پيکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگيرم ز خط سرخ رهبر بر نگردم بارها شنيده بودم كه ابراهيم، از اين حرف که برخي ميگفتند: فقط ميريم جبهه براي شهيد شدن و... اصلاً خوشش نمي آمد! به دوستانش ميگفت: هميشه بگيد ما تا لحظه آخر، تا جائي که نفس داريم براي اسلام و انقلاب خدمت ميکنيم، اگر خدا خواست و نمره ما بيست شد آن وقت شهيد شويم. ولي تا اون لحظه اي که نيرو داريم بايد براي اسلام مبارزه کنيم. ميگفــت بايد اينقدر با اين بدن کار کنيم، اينقدر در راه خدا فعاليت کنيم که وقتي خودش صلاح ديد، پاي کارنامه ما را امضا کند و شهيد شويم.اما ممکن هم هســت که لياقت شهيد شدن، با رفتار يا کردار بد از ما گرفته شود. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ســال ها از شهادت ابراهيم گذشــت. هيچکس نميتوانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده ي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و... تا اينکه در ســال 1390 شــنيدم که قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يکي از شهداي گمنام در بهشت زهرا(س) ساخته شود. ابراهيم عاشق گمنامي بود. حالا هم مزار يادبود او روي قبر يکي از شهداي گمنام ساخته ميشد. در واقع يکي از شــهداي گمنام به واسطه ابراهيم تکريم ميشد. اين ماجرا گذشت تا اينكه به كنار مزار يادبود او رفتم.روزي که براي اولين بار در مقابل ســنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يکباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و باتعجب به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بســتگان ما هم همين حال را داشتند! ما به ياد يک ماجرا افتاديم که سي سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود! درســت بعد از عمليات آزادي خرمشهر، پســرعموي مادرم، شهيد حسن سراجيان به شهادت رسيد. آن زمــان ابراهيــم مجروح بود و با عصا راه ميرفت. اما به خاطر شــهادت ايشان به بهشت زهرا(س) آمد. وقتي حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جاي خوبي هستي! قطعه26 و كنار خيابان اصلي. هرکي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات ميخونه و تو رو ياد ميکنه. بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همينجا، بعد هم با عصاي خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! چند ســال بعد، درست همان جائي که ابراهيم نشــان داده بود، يک شهيد گمنام دفن شد. وبعد به طرز عجيبي ســنگ يادبــود ابراهيم در همان مــکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!! ♻️ .... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📕داستان :هیئت 1⃣ 🎤راوی :محمد سعید صالح تاش 🔮در اوایل دهه پنجاه وضعیت فرهنگی محله ما در خیابان زیبا اصلا مناسب نبود. آنچه شاهد بودم ،محله ای با پیشینه ای مذهبی بود که جوانان نسل جدید، آن را افتضاح کرده بودند. 🏘در چنین شرایطی بود که ابراهیم هادی به محله ی ما آمدند.آن ها در منزل خاله ابراهیم که همسایه ما بود ساکن شدند .اما ابراهیم که من چند سال قبل دیده بودم،با این ابراهیم تفاوت داشت . ⛹‍♂ابراهیم قبلی یک نوجوان علاقمند به والیبال بود،اما حالا یک کشتی گیر تمام عیار .یک باره در میان تمام جوانان محل ،حرف از ابراهیم زده شد!نام او سرزبان ها افتاد. 🎭یکی می گفت:چقدر این ابراهیم با معرفت است،دیگری می گفت:یک پهلوانه. در کشتی حریف نداره .آن یکی می گفت :چقدر این پسر زور داره،هیچکس نمی تونه پای ابراهیم رو از رو زمین بلند کنه . دیگری... 💡باور کنید ناخود آگاه تمام جوانان محل ما جذب او شدند وقتی سراغ زورخانه می رفت ،شاهد بودم که جمعی از همان جوان ها به دنبالش بودند. 🔰قسم می خورم که شخصیت ابراهیم،بسیاری از همان افراد منحرف را به راه راستهدایت نمود. من شاهد بودم ،چندین جوان که همیشه دنبال منکرات و مشروب و... بودند،به خاطر ابراهیم ،گذشته خود را ترک کردند .آن ها دائم به دنبال این الگوی جدید زندگی خود بودند. ♻.... 📚سلام بر ابراهیم ۲ ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📕داستان :هیئت 1⃣#قسمت_اول 🎤راوی :محمد سعید صالح تاش 🔮در اوایل دهه پنجاه وضعیت فرهنگی
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📕داستان هیئت 2⃣ 🎤راوی :محمدسعید صالح تاش 📜یکی دیگر از جوانانی که در آن زمان در محله ی ما حضور داشت ،عبدالله مسگر بود .او در آنزمان دارای مدرک لیسانس و بسیار خوش برخورد بود . او یک شخصیت سیاسی مخالف شاه و دوست صمیمی ابراهیم به حساب می آمد. 🎭یک روز که همگی توی محل مشغولوالیبال بودیم، عبدالله آمد و سلام کرد و گفت :رفقا،ما می خواهیم یک هیئت برای جوان های محل درست کنیم . هدف ما از راه اندازی هیئت ،فقط روضه خوانی و قرآن و ....نیست،بلکه می خواهیم جایی باشد که بچه های محل لز حال یکدیگر با خبر شوند. 💎یعنی لااقل هفته ای یکبار همدیگر را ببینیم.همه قبول کردیم.هفته ای یکبار با طرح عبدالله مسگر دور هم جمع می شدیم.نمی دانید این هیئت چقدر برکات داشت . خود عبدالله برای ما آموزش قرآن را آغاز کرد . 📖بنده و بسیاری از جوانان آن دوره ،قرآن خواندن را در این هیئت یاد گرفتیم . بعد هم عبدالله که از همه باسوادتر بود، برای ما از تفسیر آیات و مسائل روز و.... می گفت. 🔗بچه ها اینقدر به این هیئت وابسته بودند که اگر آن سوی شهر بودند،خودشان را سر ساعت برای جلسات هیئت به محل می رساندند. 📌یک پای ثابت جلسات هم ابراهیم بود . اصلا حضور او باعث می شد که خیلی از رفقا ترغیب به هیئت شوند. یادم هست در ایامانقلاب ،همین هیئت زمینه را برای تمام رفقا فراهم کرد تا با انقلاب و حضرت امام آشنا شوند. 📍انقلاب پیروز شد و دوران جهاد و دفاع مقدس آغاز شد . من دقت کردم و دیدم ،بیشتر آن افرادی که روزگار ی دچار مشکلات حاد بودند و هیچ کس امیدی به هدایت آن ها نداشت،همراه باابراهیم در جبهه هستند. 🖇دو نفر از آن ها شهید شدند .با اینکه تغییرات روحی آن ها را دیده بودم ،اما با خودم گفتم :این ها الان در آن دنیا چه وضعیتیدارند. اهل بهشت می شوند!؟همان شب در عالم خواب ،آن دو نفر را دیدم . جایگاه بسیار والایی داشتند. ♻.... 📚سلام بر ابراهیم ۲ ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
📕داستان :احترام به سادات 1️⃣ 🎤راوی:سید کمال سادات شکرابی 🏘️در یک محل زندگی نمی کردیم. پدر ما از مداحان قدیمی بود.مشهدی حسین،پدر ابراهیم هادی از قدیم با پدر ما دوست بود. 🗿(مرحوم )اصغر آقا برادر ابراهیم،از دوستان برادر من بودو همیشه با هم بودند . این آغاز آشنایی من با این خانواده بود . 💎یک روز که آقا ابراهیم به منزل ما آمده بود، جلوی همه دولا شد و دست پدرم را بوسید !تعجب کردم .او قهرمان ورزش کشتی بود.تمام محل او را می شناختند.آقا ابراهیم گفت :(شما سادات و اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها هستید . احترام شما واجب است.) 💢رفت و آمد ها کم کم زیاد شد .یک روز پدرم به ابراهیم گفت:این پسر من را هم به ورزش ببر.به توصیه ابراهیم ،آن شب با پدرم به زورخانه حاج حسن رفتیم. از آن روز ،من هم جزو ورزشکاران آن فضای معنوی شدم . 💠خدا شاهد است رفتار ابراهیم آنقدر در مقابل من متواضعانه بود که خجالت می کشیدم .هر وقت وارد می شدم بلند می گفت:(سلامتی سادات صلوات )بعد هم تا من وارد گود نمی شدم ،خودش وارد نمی شد. ♻️..... 📚سلام بر ابراهیم ۲ 🏴━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🏴 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
📕داستان :احترام به سادات 1️⃣#قسمت_اول 🎤راوی:سید کمال سادات شکرابی 🏘️در یک محل زندگی نمی کردیم.
📕داستان :احترام به سادات 2⃣ 🎤راوی :سید کمال سادات شکرآبی 🗣مرشد زورخانه هم بلند می گفت :برای جد سادات صلوات و بعد ورزش را شروع می کردیم.برخورد های ابراهیم باعث شد که به سید بودنم افتخار کنم .اخلاق و رفتار او در من و در بسیاری از ورزشکاران تاثیر داشت. همه دوستش داشتند. همه جا صحبت از روحیه ی پهلوانی ابراهیم بود. 📌شخصی به نام عباس آقا آنجا بود که علامت کش مرحوم طیب بود. او به ورزشکار ها لنگ می داد. نمی دانیدچطور به ابراهیم احترام می گذاشت . این پیر مرد پهلوان های بسیاری را در تهران دیده بود،اما می گفت :ابراهیم لنگه ندارد. 🖇آن روز ها هر جا با هم می رفتیم ،ابراهیم اجازه نمی داد من پول بدهم.می گفت:کار کردن برای بچه سید لیاقت می خواهد و....تا اینکه انقلاب پیروز شد و جنگ شروع شد. دیگر کمتر او را می دیدم . وقتی از جبهه مرخصی می آمد ،دائم مشغول فعالیت بود . 🌖یک شب در محل کمیته ی الفتح ابراهیم را دیدم . نشستیم و مشغول صحبت شدیم. نگران آینده ی انقلاب و نظام بود!نظرات جالبی داشت. احساس کردم در مسائل اجتماعی و سیاسی خیلی بزرگ شده . 🔗با این که من هم در آن زمان پاسدار بودم،اما مثل ابراهیم بر مسائل سیاسی تسلط نداشتم .او خیلی خوب مسائل و مشکلات انقلاب را تحلیل می کرد.نگران بود که دشمنان انقلاب ،روحیه انقلابی مردم را از بین ببرند.نگران بود که ولی فقیه تنها بماند . از طرفی از نحوه ی برخورد برخی انقلابیون و تند روی ها ناراحت بود. ♻.... 📚سلام بر ابراهیم۲ 🏴━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🏴 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
"ما تو را دوست داریم" ❤️ پائيز سال شصت و يك بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اين‌بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهيم به حضرت زهرا (س) بود، هر جا مي‌رفتيم حرف از ابراهيم بود. خيلي از بچه‌ها داستان‌ها و حماسه‌آفريني‌هاي اون رو توي عمليات‌ها تعريف مي‌كردن كه همه اونها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س) انجام شده بود.به منطقه سوماركه رفتيم و به هر سنگري که سر مي‌زديم از ابراهيم مي‌خواستن كه براي اونها مداحي كنه و از حضرت زهرا (س) بخوانه. شب در جمع بچه‌هاي يكي ازگردان‌ها شروع به مداحي كرد صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شوخي مي‌كردن و صداش رو تقليد مي‌كردن وچيزهائي مي‌گفتن كه خيلي ناراحت شد.ابراهيم عصباني شد و مي‌گفت:"من مهم نيستم، اينا مجلس حضرت رو شوخي گرفتن. براي همين ديگه مداحي نمي‌كنم". هر چه مي‌گفتم: "آقا ابرام، حرف بچه‌ها رو به دل نگير، تو كار خودت رو بكن"، بي‌فايده بود آخر شب هم كه برگشتيم مقر، قسم خورد كه :"ديگه مداحي نمي‌كنم".ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. کتاب سلام بر ابراهیم۱📚 🔁 🏴━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🏴 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🖤━⊰🍃🖤🍃⊱━🏴═━
📕داستان :دستمال سرخ ها 1️⃣ 🎤راوی:مرتضی پارسائیانش 🗣️با ابراهیم در روز های انقلاب آشنا شدم. توی شاه عبدالعظیم. یک شب جمعه در حال پارک کردن موتور بودیم که سلام کرد.بعد هم احوال پرسی و پرسید :(بچه کدام محل هستی؟) 🏘️گفتم:نزدیک خراسان. خیابان شاهین (شهید ارجمندی فعلی.)بلافاصله جلو آمد و دست داد و گفت :پس بچه محل هستیم. ما هم نزدیک میدان خراسان زندگی می کنیم. 📆بعد از آن مرتب همدیگر را می دیدیم.ما به همین راحتی با هم رفیق شدیم .تا اینکه در تابستان ۱۳۵۸همراه با یکی از دوستانم راهی کردستان شدم.من در شهر پاوه به نیرو های اصغر وصالی ملحق شدم. 📌من کوچک ترین عضو گروه آن ها بودم . اصغر چون بچه محل ما بود مرا قبول کرد.او شنیده بود که من با وجود اینکه شانزده سال بیشتر ندارم،اما سابقه زندانی سیاسی در رژیم شاه را دارم، برای همین مرا عضو گروه چریکی خودش کرد. 🔗اصغر وصالی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب بود.حتی شنیدم که حکم اعدام برایش بریده بودند ،اما خدا خواست که او زنده بماند . اصغر همراه با همسرش راهی غرب شده بود و در کردستان فعالیت می کرد. ♻️.... 📚سلام بر ابراهیم ۲ 🏴━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🏴 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
📕داستان :دستمال سرخ ها 1️⃣#قسمت_اول 🎤راوی:مرتضی پارسائیانش 🗣️با ابراهیم در روز های انقلاب آشنا ش
📕داستان: دستمال سرخ ها 2⃣ راوی :مرتضی پارسائیان 💭با شروع در درگیری های پاوه،او خودش را به وسط معرکه رساند. پاوه اوج مظلومیت و هنر نمایی اصغر و نیروهای گروهش بود. ♦اصغر در یکی از شب هایی که در پاوه مستقر بودیم،پارچه قرمزی را آورد و قطعه قطعه کرد. او نام گروه چریکی خودش را (دستمال سرخ ها )نام نهاد. می گفت :سرخی این پارچه ها ،ما را به یاد خون سید الشهدا ء علیه السلام می اندازد. 🔴از طرفی با این دستمال سرخ ،آمادگی خود را برای شهادت اعلام می کنیم. اما در مورد گروه اصغر باید بگویم که کل نفرات گروه ،حداکثر شصت نفربود .از آن تعداد ،بالای پنجاه نفر در همان سال ها به شهادت رسیدند و از گروه اصغر وصالی حداکثر ده نفر در قید حیات هستند. 🔫درگیری‌های پاوه با پیام امام و حضور پر شور نیرو ها به پایان رسید.ماموریت بعد ما شهرستان مهاباد بود .در سپاه مهاباد بود که یکباره ابراهیم هادی را دیدم. می دانستم که معلم است،اما او هم بعد از پیام حضرت امام راهی کردستان شد. 💡جلو رفتم و سلام و احوال پرسی کردن . همان موقع اصغر هم آمد. نمی دانستم او نیز ابراهیم را می شناسد. اصغر، ابراهیم را در آغوش گرفت . انگار دو دوست قدیمی همدیگر را دیده اند .بعد هم از ابراهیم خواست که به جمع دستنال سرخ ها ملحق شود. ابراهیم قبول کرد و همراه نیروهای اصغر از پادگان خارج شدیم. 🗣می گفتند غائله را گروه های کرد جدایی طلب راه انداخته اند . اما واقعیت این نبود. ما در مقابل خودمان بسیاری از افراد وابسته به خاندان سلطنتی پهلوی را می دیدیم که هیچ کدام کرد نبودند. آن ها از این فرصت استفاده کردند تا بر ضد جمهوری اسلامی فعالیت نظامی انجام دهند . ♻... 📚سلام بر ابراهیم۲ 🏴━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🏴 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
۱ سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی ۲ مرداد سال ۱۳۳۸ در شهرستان نجف آباد استان اصفهان دیده به جهان گشود و همچون سایر جوانان سرگرم تحصیل گردید.با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت.این شهید بزرگوار در سن ۱۸ سالگی پس از اتمام تحصیلات دوره دبیرستان و اخذ دیپلم رشته ماشین آلات کشاورزی در صف مبارزین جبهه های جنوب لبنان حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود.وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران پیوست.در بیست و یکمین بهار زندگی خود که مصادف با سال ۵۹ و درگیری های خونین کردستان بوده است،به آن منطقه شتافته تا با رزمی بی امان،دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید.او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بوده است.شهید کاظمی با شروع جنگ تحمیلی همراه گروه ۵۰ نفره در جبهه های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز نمود.وی فرمانده بزرگ جبهه آبادان و نیز یکی از محورهای عملیاتی،عملیات حصر آبادان بوده است.از مسولیت های او در هشت سال دفاع مقدس:فرماندهی لشکر هشت نجف اشرف. و بعد از دفاع مقدس فرماندهی لشکر چهارده امام حسین (ع)،فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پس از آن پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه می باشد. رزمندگان و ایثارگران بسیاری خاطراتی بس شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان به یاد دارند.حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا،دست و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد و از جانبازان ۵۵ درصد جنگ تحمیلی محسوب می گردید. 🛑 ... 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
‍ #زندگی_نامه ۱ سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی ۲ مرداد سال ۱۳۳۸ در شهرستان نجف آباد استان اصفه
۲ او در پایان جنگ تحمیلی همان گروه ۵۰ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و لشکر را با سلاح های به ِغنیمت گرفته شده از عراقی ها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات تحویل نظام داد. سردار کاظمی همچنین در سال ۱۳۷۲ با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد.مقام معظم رهبری در همان دوران مسولیت وی، با حضور در منطقه آذربایجان غربی و کردستان از برقراری امنیت منطقه توسط این سردار بزرگ تقدیر به عمل آورد.در سال ۱۳۷۹ حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از جانب رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیرو هوایی را از نظر سازمان،ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند.او فرماندهی شجاع،پرانرژی،مدیر و خلاق بود که این امر سبب دریافت حکم مسولیت های فراوان از دست مبارک مقام معظم رهبری گردید. در طی سال ها با استفاده از مجال هایی،از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکترا در رشته دفاع ملی گردد.کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه ی پر عطش شهادت ایشان نصب نمود. 🛑 ... 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝ 👆 دوستانتون رابه کانال کمیل دعوت کنید
۱ سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی ۲ مرداد سال ۱۳۳۸ در شهرستان نجف آباد استان اصفهان دیده به جهان گشود و همچون سایر جوانان سرگرم تحصیل گردید.با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت.این شهید بزرگوار در سن ۱۸ سالگی پس از اتمام تحصیلات دوره دبیرستان و اخذ دیپلم رشته ماشین آلات کشاورزی در صف مبارزین جبهه های جنوب لبنان حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود.وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران پیوست.در بیست و یکمین بهار زندگی خود که مصادف با سال ۵۹ و درگیری های خونین کردستان بوده است،به آن منطقه شتافته تا با رزمی بی امان،دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید.او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بوده است.شهید کاظمی با شروع جنگ تحمیلی همراه گروه ۵۰ نفره در جبهه های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز نمود.وی فرمانده بزرگ جبهه آبادان و نیز یکی از محورهای عملیاتی،عملیات حصر آبادان بوده است.از مسولیت های او در هشت سال دفاع مقدس:فرماندهی لشکر هشت نجف اشرف. و بعد از دفاع مقدس فرماندهی لشکر چهارده امام حسین (ع)،فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پس از آن پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه می باشد. رزمندگان و ایثارگران بسیاری خاطراتی بس شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان به یاد دارند.حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا،دست و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد و از جانبازان ۵۵ درصد جنگ تحمیلی محسوب می گردید. 🛑 ...
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
‍ #زندگی_نامه ۱ سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی ۲ مرداد سال ۱۳۳۸ در شهرستان نجف آباد استان اصفه
۲ او در پایان جنگ تحمیلی همان گروه ۵۰ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و لشکر را با سلاح های به ِغنیمت گرفته شده از عراقی ها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات تحویل نظام داد. سردار کاظمی همچنین در سال ۱۳۷۲ با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد.مقام معظم رهبری در همان دوران مسولیت وی، با حضور در منطقه آذربایجان غربی و کردستان از برقراری امنیت منطقه توسط این سردار بزرگ تقدیر به عمل آورد.در سال ۱۳۷۹ حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از جانب رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیرو هوایی را از نظر سازمان،ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند.او فرماندهی شجاع،پرانرژی،مدیر و خلاق بود که این امر سبب دریافت حکم مسولیت های فراوان از دست مبارک مقام معظم رهبری گردید. در طی سال ها با استفاده از مجال هایی،از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکترا در رشته دفاع ملی گردد.کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه ی پر عطش شهادت ایشان نصب نمود. 🛑 ... سرباز مثل👈حاج_قاسم مثل👈ابراهیم_هادی مثل👈حاج_احمد_کاظمی 🤚لبیک_یا_خامنه_ای 🕊پایان_مأموریت_بسیجی_شہـادت_است ╔━━━๑🇮🇷🌹🇮🇷๑━━━╗ https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━╝ 👆 نشر دهید و همراه ما باشید
(۱) 🏝امام خامنه‌ای(روحی فداه): 🔹من رئوس مطالبی را در خصوصیّات این خط و این جهت‌گیری -که ما به آن "خطّ امام" می‌گوییم و مشخصّه حرکت نظام جمهوری اسلامی در یازده سال حیاتِ بابرکتِ امام بوده است- عرض می‌کنم : 🔹خطّ امام، یعنی آن مسلک و سلوکِ حکومتیِ امام، یعنی چیزی که تفسیرکننده نظام جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی، می‌تواند با جهت‌گیری‌های مختلفی تحقّق یابد. 🔹آنچه که این جهت‌گیری‌ها را به صواب نزدیک می‌کند و مورد قبول و اعتقادِ امام (رضوان الله تعالی علیه) بوده است، اینهاست ⏬ 1⃣ ایستادگی در برابر تحمیل و نفوذ قدرت‌های خارجی و نداشتنِ سرِ با این قدرتها... 🗓1371/3/14
(۴) 5⃣ اصرار بر ایجاد روابط سالم دوستانه با دولت‌ها؛ مگر استثناهایی که هرکدام استدلالی قوی پشت سرش بود. 🔹رابطه با مردود است؛ به سبب اینکه آمریکا یک دولت استکباری و متجاوز و ظالم است و با اسلام و جمهوری اسلامی در حال و است. 🔹ارتباط بارژیم صهیونیستی و نیز ارتباط با رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی (سابق- حکومت آپارتاید) مردود است. 6⃣ اصرار بر شکستن حصار "تحجر" و "التقاط" در فهم و عمل اسلامی و التزام به 🔹هم تحجر، از دیدگاه امام -در بیان و عمل- مردود بود هم التقاط... 🗓1371/3/14
(۷) 🔹اوّلین که انقلاب اسلامی و نظام مبارک جمهوری اسلامی به ما داد، این بود که ما نگاهمان را از و چهاردیواریِ ملّت ایران منعطف کنیم به عرصه‌ی وسیع امّت اسلامی. 🔹امام بزرگوار ما به ما تعلیم کرد که نگاه ما باید به ساحت عظیم باشد. 🔹انقلاب اسلامی نگاهش به دنیای اسلام بود؛ نگاهش به برداشتن دست ظالم و متجاوزِ استکبار از روی سر امّت اسلامی و از زندگی امّت اسلامی بود! لذا وقتی انقلاب در ایران پیروز شد، ملّتهای مسلمان در شرق و غرب عالم احساس کردند که در زندگی آنها نسیم تازه‌ای وزید! 🔹 این را ما از امام آموختیم و این خطّ روشن نظام جمهوری اسلامی از آغاز تا امروز بوده است. 🗓۱۳۸۹/۸/۳
(۷) 🔹اوّلین که انقلاب اسلامی و نظام مبارک جمهوری اسلامی به ما داد، این بود که ما نگاهمان را از و چهاردیواریِ ملّت ایران منعطف کنیم به عرصه‌ی وسیع امّت اسلامی. 🔹امام بزرگوار ما به ما تعلیم کرد که نگاه ما باید به ساحت عظیم باشد. 🔹انقلاب اسلامی نگاهش به دنیای اسلام بود؛ نگاهش به برداشتن دست ظالم و متجاوزِ استکبار از روی سر امّت اسلامی و از زندگی امّت اسلامی بود! لذا وقتی انقلاب در ایران پیروز شد، ملّتهای مسلمان در شرق و غرب عالم احساس کردند که در زندگی آنها نسیم تازه‌ای وزید! 🔹 این را ما از امام آموختیم و این خطّ روشن نظام جمهوری اسلامی از آغاز تا امروز بوده است. 🗓۱۳۸۹/۸/۳
💠گمشده ای به نام نَفْس💠 🌹" بسم رب شهدا "🌹 🟡تقریبا یک سال پیش بود که کتابی را از کنار کتاب هایی که چیده بودم برداشتم یادم می آید آن کتاب را هفت ماه پیش از یکی از آشناها گرفته بودم و اصلا دوستش نداشتم مخصوصا اینکه عکس روی صفحه همیشه زل میزد به من . 🟢من آن روزها خوابگاه بودم و تخت طبقه بالا کتاب هایم را چیده بودم بالای سرم چند کتاب و یک قران و مفاتیحی بود که هدیه گرفته بودم . راستش را بخواهید من مذهبی طور بودم ولی فقط شبیه آنها بودم و از اینکه به من بگویند مذهبی عارم می آمد . 🔵آن روز وسیله هایم را مرتب میکردم که دوباره چشمم به آن کتاب افتاد دوباره آن مرد روی صفحه ی کتاب داشت مرا نگاه میکرد آن روز بدجور دلم گرفته بود کتاب را برداشتم گفتم چیزی ازش بخوانم تا حداقل کسی راجبش پرسید کم نیاورم .از اینکه به بقیه بگویم اطلاعاتم بالاست و چیزی سرم میشود لذت میبردم و حس غرور پیدا میکردم . یادم می آید آن شب خواب مجسمه حضرت داوود را دیده بودم فکرم مشغولش بود کمی با حضرت داوود(ع) که هیچ ازش نمیدانستم حرف زدم دروغ نگویم در بین حرف هایم میگفتم ای کسی که ملک ات معروف بود بعدا فهمیدم اونی که ملک اش معروف بود حضرت سلیمان (ع) بوده . 🟣برگشتم سر آن کتاب چشمهایم را بستم و یک صفحه از آن باز کردم یادم هست که تیتر اش "نماز اول وقت"بود . بدون اغراق میتوانم بگویم که با یک موضوع از آن کتاب به شدت جذب اش شدم تمام وسیله هایم وسط اتاق پخش بود ولی من تمام حواسم به کتاب بود . 🔴اقا ابراهیم هادی اولین شهیدی بود که من با او آشنا شده بودم یادم نمی آمد قبل از آن کی و کجا راجب شهدا شنیده بودم فقط ۶ماه قبل از آن یک کتاب "کف خیابون" درباره ی یک شهید فتنه ی ۸۸ راخوانده بودم اصلا از شهدا هیچ نمیدانستم و فقط فکر میکردم آن ها انسان های بهشتی هستند و بس. ⭕️ ... 🌱🕊کانال شهید ابراهیم هادی 🕊🌱
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
شهیدعبدالمهدی مغفوری سال ۱۳۳۵ در کرمان به دنیا آمد. وی مسئولیت روابط عمومی لشکر ۴۱ ثارالله کرمان و د
(به نقل همسر شهید: مادرم می گوید: زمانی پیکر مطهر شهید عبدالمهدی مغفوری را آوردند، حال مساعدی نداشتم، نشسته بودم و گریه می کردم. در حزن و اندوه غوطه ور بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت: شهید قرآن می خواند. یکی از روحانیون محل هم که آنجا بالای سرجنازه بود، قسم خورد که او هم تلاوت قرآن شهید را شنیده است. با خود گفتم، خدایا این چه شهیدی است و نزد تو چه قرب و مقامی دارد که این کرامت را به او عنایت کرده ای و از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده، صدای تلاوت قرآن می آید؟ از جا بلند شدم که خودم هم از نزدیک این اعجاز را مشاهده کنم. وضو گرفتم، بالای سرش رفتم و روی او را کنار زدم، رنگش مثل مهتابی نور می داد و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید. وقتی گوشم را به صورت و دهانش نزدیک کردم، مثل کسی که به او برق وصل کرده باشند، در جا خشکم زد چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست به خاطر دارم در همان لحظه که گوشم نزدیک دهان او بود، شنیدم که این آیه را می خواند: انااعطیناک الکوثر ...) سردار شهید حسنی سعدی می گوید: شهید مغفوری در آخرین لحظات حیات از همرزمش آقای پورعبدالله سئوال کرده بود کجا می توانم آب پیدا کنم؟ او دنبال این بود که غسل شهادت کند.