eitaa logo
کانون و گروه فرهنگی‌🇵🇸_تبلیغی مرصاد
282 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
245 فایل
مدیر کانال: @Sardarhajizadeh313 @Jahedi
مشاهده در ایتا
دانلود
💢۵ اردیبهشت، سالروز شهادت شهید محمدرضا تورجی زاده زودتر از بقیه بلند شد و وضو گرفت هنوز اذان صبح نشده بود جلو جلو راه افتاد به سمت حرم. در مسیر، صورتش خیس اشک بود به ورودی حرم که رسید، اذن ورود خواند و از صحن گوهرشاد وارد رواق شد از بین جمعیت، خودش را رساند نزدیک ضریح، همان‌جا ایستاد. انگار که روبروی امام رضا(ع) ایستاده باشد، اشک می‌ریخت و حرف میزد... بعد هم گوشه‌ای رفت و مشغولِ خواندن زیارتنامه شد؛ حال عجیبی داشت... می‌گفت: همون شب، آقا رو توی خواب دیدم، فرمودند: «بیا حاجتت رو بگیر» توی عملیات کربلای ده، حاجتش را گرفت...🕊 🌷 هدیه به روح مطهرشان صلوات
🔻شهیدی که تروریست‌ها گوشت بدنش را خوردند! 🔹شهید احمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود. 🔹حضور در کردستان، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید، در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهایی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است. 🔹بعد از مجروحیت و اسارت سعید، دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد: 🔹 دشمنان برای اعتراف گرفتن، هر دو دستش را از بازو بریدند. با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند. بعد از آن پوست‌های نو که جانشین سوخته‌ شد همان پوست‌های تازه را کنده و با همان جراحات داخل دیگ آب نمک انداختند. او مرتب قرآن را زمزمه می‌کرد. ‌🔹سرانجام او را داخل دیگ آب جوش انداخته و همان جا به دیدار معشوق شتافت. کوموله ها جسدش را مثله نموده و جگرش را به خورد هم سلولی‌هایش دادند و مقداری را هم خودشان خوردند. 📚 منبع: روزنامه جام‌جم لعن الله علی قوم الظالمین 🔥 ┈┉┅━❀‌♥️‌‌❀━┅┉┈ @m_merssad
مرحوم آیت الله میرزاجواد آقاتهرانی ، جبهه زیاد تشریف می‌آوردند ، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند ؛ موقع نماز که شد، قبول نمی‌کردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان می‌خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمی‌کردند. شهید برونسی عرض کرد: حاج آقا جلو بایستید، ایشان فرموند: اگر شما دستور دهید ، می روم، برونسی گفت: من کوچک‌تر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش می‌کنم. فرمودند: نه خواهش شما را نمی‌پذیرم. بچه‌ها به برونسی گفتند ، بگو دستور می‌دهم تا ما به آرزویمان برسیم، برونسی به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور می‌دهم شما بایستید جلو! میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیبی همراه با اشک خوانده شد میرزا بعد از نماز با چشمان اشک‌آلود خطاب به برونسی فرمودند: مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید! میرزا متواضعانه فرمودند: تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن..... سردار 📕 یادگاران