eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.7هزار دنبال‌کننده
65 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
چه جوانانی اسماعیل؛ چه جوانانی! نسل سوم و چهارم انقلاب؛ جوان‌های دهه هفتاد و هشتاد. کار انتخابات روی انگشت این‌ها افتاده رسما. از اتاق‌های اندیشه‌ورز ستادها برای ترسیم اهداف؛ تا ترک‌ موتورهای هوندا از این‌سوی شهر به آن‌سو برای تبلیغ و برای نشر پوستر؛ از جیب‌ شخصی‌شان خرج می‌کنند برای چاپ پوستر و بنر! باورت می‌شود؟ لپ‌تاپ‌هایشان را یک‌ساعت خاموش نمی‌کنند؛ شبانه‌روز درحال کار گرافیکی و طراحی و تولید محتوا هستند. پویشی راه‌انداخته‌اند که با شماره‌های رندوم تماس می‌گیرند برای اقناع مردم؛ تلفن پشت تلفن؛ این جوان‌ها کانال‌های تلگرامی‌شان را شبانه‌روز وقف شناساندن اصلح کرده‌اند؛ پیج‌های اینستاگرامی‌شان؛ استوری پشت استوری. توییت پشت توییت. یک‌عده‌شان راه افتاده‌اند کف خیابان حتی؛ میگویند تا چشم‌توی‌چشم مردم،  آرمان‌هایمان را نشر نکنیم دلمان آرام نمی‌گیرد. از تاکسی‌ها تا مهمانی‌های خانوادگی؛ از شمال‌نشین‌های‌تهران تا دورافتاده‌ترین روستاهای چندخانواری. این نسل عجیب مجاهد. این‌ها از مرحله شناخت معیارهای حکمران صالح گذشته‌اند. از توان تطبیق معیارها بر اشخاص هم گذشته‌اند. این نسل وارد مرحله اثرگذاری اجتماعی و ایجاد موج‌های میلیونی برای تعیین حکمرانان صالح شده‌اند. من_فارغ از اینکه چه‌کسی رئیس‌جمهور شود_ به این نسل کمربستهٔ مجاهد، به این چریک‌های اجتماعی کف‌خیابان و مجازی، و این یاوران آخرالزمانی انقلاب مباهات می‌کنم. خداقوت بچه‌ها. «مهدی مولایی»
بعد از «خرابکاری شرافتمندانه» و « خشونت انسانی» حالا معنی پرنسیپ اخلاقی‌ را هم فهمیدیم. قشر شکم‌سیر بی‌دغدغه قارون‌صفت و یاغی که وقتی برای سوارشدن بر گرده مستضعفان، از شورش سخت و خیزش نرم_بخوانید هرزگی_ راه بجایی نبرده، حالا عزم‌کرده که کارگران و مستأجران و ضعفا را به‌سان بردگان قرون وسطایی خود شکنجه کند. احساس‌خطر اشراف و اغنیا از حضور و اتحاد مستضعفان و پای‌برهنگان. عصبانیت طبقه همیشه برخوردار، از تغییر معادلات به‌نفع طبقه کمتربرخوردار. آرایش جنگی ملّاکان و برده‌پروران، در مقابل توده‌های امّیدوار مستضعفان. این‌بار اما کارگران و مستأجران و طبقه متوسط تحت‌فشار، با انتخاب «حامی مستضعفان»، بغض سال‌ها فروخورده خود را برسرتان فروخواهند آورد. زیاده‌خوارهای پست شکم‌باره. «مهدی مولایی»
«اُمة یدعون الی الخیر»های پای‌کار ایران، روز آخر جهاد تبلیغ است؛ ناامید نشویم‌. از پا ننشینیم. یک تماس گاهی مساوی‌است با جلب رأی یک خانواده. یک گفتگو گاهی مساوی است با تغییر موازنه آراء در یک شهر. تأکید این چندساعت پایانی را روی احیای آرای خفته بگذاریم. تجربه این چند روز نشان‌داده، برخی_ خصوصا در شهرستان‌ها و رنج‌سنی میانسال_ که شرکت یا عدم‌شرکت در انتخابات اصلا برایشان موضوعیت ندارد، صرفا با این سوال ساده که « باشه؛ کدومشون بهتره؟» و پاسخ یک کلمه‌ای و نهایتا چندجمله‌ای شما تصمیم به رأی به اصلح میگیرند! خیلی راحت‌تر از چیزی که تصور می‌کنید؛ زیست سیاسی همه شهروندان کشور مثل هم نیست؛ دیگران را با خودتان مقایسه نکنید. طیف کثیری از جامعه اصلا مناظرات را ندیده و پیگیر محتواهای فضای‌مجازی نبوده؛ در بعضی خانواده‌ها حتی، آرای اعضای‌خانواده تابع رأی سرپرست خانواده است! با یک گفتگوی ساده چند دقیقه‌ای می‌توان قلب‌های بسیاری را متمایل به اصلح کرد. با چند گزاره بدیهی درباره دو نامزد. این چندساعت از کنار هیچ‌کس ساده عبور نکنیم؛ فامیل، همسایه، راننده‌تاکسی، فروشنده، مشتری، همه و همه؛ مردم را دعوت به مشارکت و کنش‌گری اجتماعی کنیم. بدون جدال و مراء. بدون حاشیه و اصرار. سرنوشت این انتخابات را تک‌رأی‌های خفته مردم تعیین خواهد کرد. مطمئن شویم که در این ساعات پایانی_ فارغ از عملکرد این چند روزمان_ حداقل یک رأی دیگر به سبد آرای اصلح افزوده‌ایم. امروز رقابت بر سر تک‌رأی‌های مردّد است. یاعلی‌گویان کار را یکسره کنیم.
ای صاحب ذوالفقار وقت مدد است.
ما همه تلاش خودمان را کردیم ابراهیم؛ ما شب‌ها نخوابیدیم؛ تماس گرفتیم؛ پیامک زدیم؛ صحبت کردیم؛ نفر به نفر. چشم توی چشم. ما یک هفته مثل خودت شدیم. خستگی نشناختیم. از شمال شهر تا روستاهای دور. تا ارتفاعات ورزقان شاید. معلق میان خوف و رجا. مادرهامان، ختم صلوات گرفتند. پدرهامان حدیث کسا خواندند. دست همه را گرفتیم تا صندوق رأی. چه‌کار باید می‌کردیم. ما خواستیم که خون هنوز گرم تو، زیر پا نرود ابراهیم. تو حیف بودی. ما خواستیم جای آن برادر ایستاده‌قامت‌مان در وزارت‌خارجه، نا لایقان تکیه نکنند خب. خواستیم یکی مثل‌ خودت_حداقل شبیه به خودت_ توی پاستور بنشیند. خواستیم که وجدان‌های خفته را برانگیزیم. مردمان کمترآگاه را روشن کنیم. نظام‌فکری جامعه را نزدیک به حق کنیم. ما باختیم ابراهیم؟ نباختیم که. ما نباختیم ابراهیم. ما برای خدا دویدیم؛ در پی کسب قدرت و ثروت نه. ما حالا میلیون‌ها فکر بلندیم. میلیون‌ها مردم کمربسته بر پای ایران؛ بر پای انقلاب. ما میلیون‌ها مردم «کارنامه»دیده و «برنامه»شنیده. ما ابراهیم‌دیده‌های به‌کم ناراضی. ما توقف ناپذیریم ابراهیم هنوز. ما داریم می‌رویم هنوز. نه آن هشت‌سال متوقف‌مان کرد، نه هیچ چهارسال دیگری. ما می‌رویم تا اهتزاز بیرق لااله‌الا‌اللّه بر بلندای عالم. ما منتظران یک‌دم از پای‌ننشسته ظهور. ما نزدیکان به قلّه. و دست تو امروز بازتر است برای گذر «جمهورِ» خود، تا فتحی که همه بسوی آنیم. ناامیدی گناه کبیره‌ست. گوش کن؛ صدای اذان هنوز از گلدسته‌ها بلند است... «مهدی مولایی»
[پس ای بندگان خدا، لباس‌های حزن و عزا بر تن کنید و غم‌ها و مصایب را بروز دهید که فرزندان محمد را مظلومانه و درهم‌شکسته ذبح کردند]
از آن پسرکوچولوی آواره در هرم آفتاب تابستانی کوچه‌ها، درب به درب که «عمو داریم کمک‌به‌هیئت جمع میکنیم. شما هم کمک می‌کنید؟» تا این مرد نیم‌پخته امروز که گه‌گهکی برایت یواشکی می‌نویسد؛ از آن پسرک سیاه‌پوش زیر چادر مادر در روضه‌های خانگی که متعجب به لرزش شانه‌های زنان چادر به‌چهره‌کشیده همسایه خیره می‌شد، تا این جوان عزادار همچون‌زنان گریه‌کن در مجالس مردانه؛ و از آن پسرک ریزاندام حامل طبلی کودکانه در پی دسته عزا که برایت نامتوازن و فالش طبل عزا می‌کوبید تا این ظاهرا مرد‌شدهٔ قامت‌ بلندکرده که حالا هروقت دل‌تنگت می‌شود تنها بسوی حرم راه‌می‌افتد، من همانم هنوز و تو همان هنوز. این ارتباط، که از لحظه ولادت _ یا قبل از آن شاید_ شروع شده، به قوت خود تا حالا رسیده. میدانم.میدانم بالا و پایین کم‌نداشته. کم‌معرفتی کم‌نداشته. فراموش‌کاری کم‌نداشته. اما شما همیشه آن سوی‌غالب یک‌نفره پیش‌برنده رابطه بوده‌اید. همو که جور کوتاهی‌های طرف دیگر را هم به‌دوش می‌کشد. اضطراب رسیدن داشتم؛ از پی وقایع سخت سهمگین. از پی غم‌های متعدد یک‌ساله. از پی غزه، از بیمارستان معمدانی، از تعرض به زنان در برابر بیمارستان شفا، از انفجارهای بزرگ، سفارت دمشق، تنش‌های پیشا وعدالصادق، مصیبت گلزار شهدای کرمان، گم‌شدگی در ارتفاعات ورزقان، نماز بر پیکر شهیدان، کشاکش سخت انتخابات. کوله‌بار اضطرابم امسال پروپیمان‌تر از هرسال بود و با تمام تظاهر به قوی بودن، راستش حمل این کوله طاقت‌فرسا بود. حالا به منزلِ زمین‌گذاشتن رسانده‌ایم باز. به منزل گریه. حالا باز توی گوشم آرام خواندی که زمین بگذار این اضطراب‌ها و غم‌ها را و توی آغوشم بیا. چه خوش‌موقع. چه خوش‌موقع عزیزم. موعد شماست و ما لنگان و کشان، مردیم تا رسیدیم. حالا ما کوله بر زمین‌گذاشته، کفش کنده و خمیده‌گردن باز دو زانو در ورودی خیمه شما جا گرفته‌ایم. بعد یک‌سال غم، جایمان خوش‌است حالا. کاروانت به سلامت عزیزم. «مهدی مولایی»
ما همیشه دقیقه‌نودی‌ها یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم روزنامه جوان B2n.ir/n83459
امام آدم‌بد ها؛ امام غرق‌شده ها؛ امام لات‌ ها؛ شل‌نمازها؛ بی‌نمازها؛ خجالتی‌ ها؛ پشت‌ستون نشین‌ ها؛ کم‌اشک ها؛ یواشکی گریه‌کن‌ها؛ خیلی‌گناه‌کار ها؛  شرمنده‌ ها؛ گردن‌کج‌ ها؛ کفش به گردن انداخته ها؛ پشیمان‌ها؛ امام علی‌گندابی ها؛ رسول‌ترک‌ ها؛ مجیدبربری ها. حر ها. شما اگر نبودید، ما فهرست اصحاب ائمه را که می‌دیدیم، جز سلمان و میثم و ابوحمزه و ابوخالد و زراره و یونس بن عبدالرحمن، و پاکان و مهذّبان دیگر، شاید اسم دیگری به چشم نمی‌آمد. ما غرق‌شده‌های تاریک و راکد هیچ‌وقت شاید امید توی دلمان جوانه نمی‌زد. ما مطرود بودیم. پشت گوش افتادگان. از دور تماشاگران. اصحاب شما را که اما می‌بینیم، از تازه‌داماد نصرانی، تا پیرمرد عثمانی و تا حر یزیدی ، توی چشم می‌آید. توی خیمه‌ تو آدم‌بد ها هم بین مهذّبان می‌نشینند. زانو به زانو. کتف‌به‌کتف. انگار نه انگار . تو راستش امام مایی. امام «إرفع رأسک»گوی همیشه بالبخند ما. امام ما آدم‌معمولی ها. ما نه‌چندان مومن‌ها که هنوز به تاری نحیف، وصلیم و جدا نشده‌ایم. ما گاهی توبه‌کنان و بیشتر توبه‌شکنان. چقدر خوب که هستی و چقدر خدا حـر را خیر بدهد که راه ما را باز کرد. ما حالا از انتهای مجلس، از پشت ستون، از ورودی کفش‌کَن خیمه می‌توانیم جلوتر بیاییم. امشب زانو به زانوی خودت بنشینیم و به‌روی خودمان هم نیاوریم که جنس‌مان با حبیب‌ها و عباس‌ها و آدم‌خوب‌های پهلوبه‌پهلو نشسته‌مان فرق می‌کند. همیشهٔ سال، روز آدم‌خوب‌هاست. امشب اما شب ماست. لطفا راه باز کنید. راه باز کنید که امشب می‌خواهیم نزدیک آقا بنشینیم. «مهدی مولایی»
منّت را... منّت را مردان می‌فهمند. منّت را مردان مغرور باج‌به‌فلک نداده می‌فهمند. سلیم‌النفس‌های ایستاده‌قامت. زیربار دین هیچ‌کس نرفتگان. سر بالاگرفتگان. منّت را... منّت‌ را مردان می‌فهمند. آن‌ها که حاضر اند هستی‌شان را بدهند اما مقابل نامردان گردن به ذلت و خواهش، کج نکنند. اصلا بار و بندیل ببندند و اهل‌و‌عیال را کاروان کنند از این شهر به آن شهر، ولی یک لحظه زیر پرچم متکبران سر خم نکنند. بنی‌هاشم از این‌هایند راستش. از این مردهای باج‌نده. مغرورهای سرخم‌نکرده. دیدی این مردهایی که حتی کوچک‌ترین حوائج‌شان را خودشان انجام می‌دهند و حتی از بچه‌های کوچکشان هم، آوردنِ چیزی و انجامِ کاری را نمی‌خواهند؟ بنی‌هاشم از این‌هایند راستش. از این عزیزالنفس‌هایی که از تولد تا ممات حتی یک خواهش کوچک از کسی نمی‌کنند. از این حرص درآرها که همیشه همه‌ کارها را خودشان می‌کنند. با نداری می‌سازند اما دهان به خواستن باز نمی‌کنند بنی‌هاشم از این‌هایند راستش. و خب میدانی که پسر علی، بزرگ بنی‌هاشم است. تاریخ، ایستاده‌قامت ضد ذلتی مثل او ندیده. امّا... امّا این مرد مغرور عرب، این عزت‌مندترین ایستاده‌ی تاریخ، این پسر علی، یک‌جایی... یک‌جایی ناچار می‌شود. یک‌جایی پا روی رگ بنی‌هاشمی‌اش می‌گذارد. این عادتِ خواهش‌نکردن و نخواستنِ دیرینه را کنار می‌اندازد. یک‌جایی... آه... می‌رود مقابل سپاه قهقهه‌زنان و خرده‌پایان بی‌انصاف. میگوید «منّو انا ابن المصطفی» من پسر مصطفایم. منّت سر من بگذارید و کمی آب به طفلان ما دهید... آه. ادامه‌ش به چه‌کارمان می‌آید. همین خواستن، خواهش کردن، منت‌ از حرامزادگان کشیدن توسط مردی عزت‌مند. توسط بزرگ بنی‌هاشم... همین خودش روضه‌ست. این شکستن غرور. نگاه خواهشمندانه یک مرد به دوردست یک سپاه. مردان طایفه ما را، قرن‌هاست که در شب هفتم، همین شکستن غرور بنی‌هاشمی یک مرد، بیچاره کرده... منّت را مردان می‌فهمند. «مهدی مولایی»
ما اصالتا ترک هستیم. موقع ولادتمان، بعد از اذان و اقامه، اسم عباس را در گوشمان میخوانند. بچه‌هایمان که به دنیا می‌آیند، فامیل جمع می‌شوند و برای تبریک، میگویند «ابالفضل نوکری اولسون» الهی که نوکر ابالفضل باشه. وقتی کسی از ما پسردار می‌شود تا وقتی هنوز اسمی برایش انتخاب نشده، ابالفضل صدایش می‌کنیم.ما اصالتا ترک هستیم. خب خیلی‌هایمان در وطن، فارسی صحبت میکنیم؛ در حرم عباس اما ترکی، زبان رسمی است. ما در حرم عباس جز به لغت ترکی مکالمه نمی‌کنیم؛ حتی با خود او! ما اصالتا ترک هستیم. وقتی از آدم و عالم می‌بُریم و کاری از کسی برنمی‌آید، وقتی سختی‌ها و مصائب به اوج خود می‌رسد، وقتی مریض‌مان بدحال می‌شود، وقتی بحث آبرویمان وسط می‌آید، به «ابالفضلین توشَن گولّارینا» متوسل میشویم؛ گره‌ها باز می‌شود؛ گویی که از اول گره‌ای نبوده! ما اصالتا ترک هستیم. دیگران اگر فقط در حکایت‌ها و منبرها و کلیپ‌ها شنیده‌اند، ما به چشم خود دیده‌ایم که بعضی محتضرهایمان در لحظات آخر می‌گویند «دارم با آقام ابالفضل میرم». ما دیده‌ایم که بغض نُه روزه‌ی پدرهایمان بالاخره شب تاسوعا می‌ترکد. مادرهایمان، قامت بلند پسرهایشان را که می‌بینند، به خوش‌قامتِ ام‌البنین می‌سپارندش. ما پشت در پشت و نسل در نسل، عشق ابالفضل را از پدربزرگ‌هایمان به ارث می‌بریم. ما اصالتا ترک هستیم. همگی، زندگی‌هایمان را به عباس تکیه داده‌ایم. آنطور که حسین. ما شب نهم بی‌تکیه‌گاه می‌شویم. شب نهم خیلی بیچاره‌ایم. شب نهم را یک‌طور ویژه‌ای به ترک‌ها تسلیت بگویید. «مهدی مولایی»
وارد کوچه که میشدم آیلین، دختر ۴ ساله همسایه، از بین بچه‌ها جدا می‌شد، جلو می‌آمد و با لبخندی که دندان‌های شیری‌اش را نمایان می‌کرد سلام میگفت. دوست بودیم با هم. شعر تازه‌ای اگر یادگرفته بود برایم میخواند و خوراکی‌ای اگر در ماشین داشتم به او میدادم. چند هفته قبل، مادر آیلین با جیغ و فریاد از خانه خارج شد. ظاهرا طناب باریک تابی که از چارچوب اتاق دخترک برایش بسته بودند، ناغافل دور گلویش پیچیده و نفس بچه را بریده بود. اتفاق تلخی بود. دوست کوچکم را از دست دادم. حالا چند هفته بود که وقتی از پیچ انتهای کوچه وارد می‌شدم، کسی به سمتم نمی‌دوید؛ چند هفته بود که شعر جدیدی نمی‌شنیدم؛ محله تا سقف مرتفع‌ترین ساختمان کوچه در غم فرو رفته بود. مادرش هنوز در بهت بود. میگفت دخترم هنوز بطور دقیق با مفهوم مرگ آشنا نشده بود. میگفت لابد دخترم لحظه مواجه شدن با مرگ،خیلی ترسیده. بی‌قرار بود. تا امروز. امروز مادر آیلین خواب دیده که دخترش در باغ‌های بهشت، در میان بچه‌های دیگر با حضرت فاطمه‌زهرا درحال بازی است. مادر آیلین زن مذهبی‌ای نیست. او پیش‌ از این احتمالا هیچ‌وقت این روایت را نشنیده بود که «انّ اطفال شیعتنا تربّیهم فاطمه» که در بهشت، کودکان فوت شده شیعه را فاطمه تربیت می‌کند. بعد در قیامت لباس‌های زیبا تن‌شان میکند و به سر و رویشان می‌رسد و تحویل پدرومادرشان می‌دهد. مادر دخترک حالا آرام شده. حالا آیلین شعرهایش را آنجا می‌خواند. کنار غنچه‌های قطعه کودکان بهشت زهرا. کنار بچه‌های بمباران حلبچه یا هواپیمای ۶۵۵. کنار جنین‌های سقط شده توسط مادران‌شان. اساساً بچه‌ها خیلی مظلوم‌اند. مواجهه‌شان با مقوله سهم‌گین مرگ مظلومانه‌تر است.و بهت مادرانشان پس از واقعه، بسیار مظلومانه‌تر. این روزها مادران دل‌نازک و لطیف کاروان حسین، کودکان کم‌سال از دست داده‌اند. به شکلی فجیع و بی‌رحمانه. همگی در بهت هستند. فرصت نشده بود مرگ را برای بچه‌ها توضیح دهند. برایشان دعا کنید بلکه خوابی ببیند. بلکه آرام شوند... «مهدی مولایی»
دنبالهٔ فارسی‌زبان تمدن غرب در ایران، این روزها پیکان حملات خود را سوی پشتوانه علمی و ایدئولوژیک جبهه انقلاب گرفته و چهارنعل می‌تازد. آیت‌اللّه میرباقری سال‌هاست که بدون ورود به حواشی، پیش‌قراول نقد بنیادین تمدن‌غرب است؛ خود را مشغول نقد ایسم‌های کاذب سطحی نکرده و روی انهدام ارکان و ستون‌های اصلی تمدن کفر متمرکز شده. حالا شیفتگان مظاهر پر زرق غرب، برای بسط مفاسد و تعفنات کعبه آمال خود، سنگر مستحکم فقاهت انقلابی را نشانه رفته‌اند. به‌ فضل الهی اما این آخرین دست‌وپا زدن‌های غریق‌های رو به اضمحلال غرب، راه به‌جایی نمی‌برد و آنچه باقی می‌ماند نور همیشه تابان حق است و بیرق سبز اسلام بر قله‌های رفیع تمدن. لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون.
برای چند شعار نمازگزاران عامی در نمازجمعه تهران بر علیه آقای ظریف، قشقرقی به وسعت تمام ایران برپا می‌کنند؛ توییت می‌زنند؛ او را تجلیل می‌کنند؛ برایش غش‌و‌ضعف می‌روند و روزنامه‌هایشان تیتر می‌زنند که «ظریف، خط مقدم حملات تندرو ها» و ترند اول فضای‌مجازی‌اش می‌کنند؛ باید هم بکنند؛ از شخصیت‌های طراز هر جبهه باید اینطور دفاع و حمایت کرد. در مقابل، یک هفته‌ است که جوخه تخریب غرب‌زده‌ها، روی آیت‌اللّه میرباقری، تئوریسین بزرگ جبهه انقلاب، متمرکز شده و از فضای‌مجازی تا صفحه اول روزنامه‌ها او را تخریب می‌کنند. دروغ منتشر می‌کنند و تهمت می‌زنند؛ اهالی جبهه انقلاب اما صمٌ‌بکم، نه‌تنها ساکت و بی‌واکنش که حتی بی‌اطلاع از اهمیت فوق‌العاده این مسئله است. گویی که انقلابیون، سِرشده و بی‌حس، عادت کرده به‌تماشای به‌مسلخ کشیده‌شدن بزرگان خود. یکی پس از دیگری.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«تبعیض معکوس مذهبی» در گزینش اعضای کابینه دولت ام‌القرای شیعی جهان، امری بی‌ریشه و ذوقی و صرفا برای جلب قلوب اقلیت‌ها نیست؛ «عقبه معرفتی» دارد و یکی از نظریه‌پردازهای این تصمیم، آقای محسن رنانی_عضو شورای راهبری _ است. او که در بلوای ۱۴٠۱ در مقاله‌ای نوشته بود که جمهوری‌اسلامی سه‌مرحله از مراحل چهارگانه سقوط را طی کرده و درحال تکمیل مرحله چهارم و سرنگونی عن‌قریب است، امروز با عضویت در شورای راهبری همین حکومت درحال سقوط، معتقد است که رسمیت یافتن مذهب شیعه در ایران، آورده‌ای جز «ترویج خرافه» و «تخریب عقلانیت ایرانی» نداشته و نهاد روحانیت در قرن‌های اخیر اساسا تاسیس شده تا خرافه را تزریق کند؛ دیروز رهبری متدین و متشرع بودن و اعتقاد از بن دندان به جمهوری اسلامی را ملاک انتخاب کارگزاران عنوان کردند؛ کاش آقای رنانی واجد این معیارها باشند!
محمدباقر مجلسی یا محسن رنانی؟ منتشر شده در صفحات اول و سوم روزنامه جوان (نقدی بر سخنان آقای رنانی درباره مذهب تشیع) https://www.javanonline.ir/fa/news/1241263
منت بذارید و بر پسرعموی هفده ساله‌م فاتحه‌ای قرائت کنید و برای سلامت برادر کوچک‌ترش دعایی کنید؛ امیرالمؤمنین نگه‌دارتون.
رئیس مجلس ایران، در حضور ده‌ها میهمان‌ از سران کشورهای شرق و غرب جهان و درست زمانی که تمام رسانه‌های بزرگ بین‌المللی روی مراسم تحلیف در مجلس ایران متمرکز بودند، صریح و بی‌لکنت، رسا و بلند، پشت میکروفون مجلس از همان بالا گفت که ما در پی ایجاد «تمدن نوین اسلامی» در جهانیم و آمده‌ایم که «ظهور منجی آخرالزمان را زمینه‌سازی کنیم». و رئیس‌جمهور منتخب، در روزی که مرکز توجهات جهانی بود، محکم و استوار، بخش غالب خطابه خود در مجلس را صرف حمایت از مستضعفان فلسطین و نقد تند دولت اسرائیل کرد و تشویق‌های پیوسته حاضران را گرفت. این جمهوری اسلامی عزیز و حماسی و طوفانی ما. این یگانه حکومت شیعی آخرالزمان.
تشویق نتانیاهوی انسان‌کش و غاصب در مجلس اجاره‌ای آمریکا؟ نه ممنون. من شیفته این تشویق پیوسته رئیس‌جمهور ایران توسط سران جهان و شعارهای بلند مرگ بر اسرائیل بیخ گوش سیاستمتدارهای شرق و غرب عالمم.
رخت عزای «ابراهیم» از تن به‌در نکرده، حالا «اسماعیل» امت به مذبح می‌رود. در قلب تهران. در نیمه‌شبی روشن. پس از ملاقاتی طولانی با ولی امر مسلمانان در خیابان کشوردوست. او میهمان ویژه آیت‌اللّه خامنه‌ای بود. اویی که از امنیتی‌ترین شخصیت‌های جبهه مقاومت با پروتکل‌های پیچیده بود و هرجایی نمی‌رفت. میهمان آیت‌اللّه را غفلتاً کشتند؛ حضرت آیت‌اللّه پیش‌تر در ازای شهادت «سرباز»‌هایش در سفارت دمشق، دستور موشک‌باران قلب اسرائیل را داده بود؛ مستقیم از ایران! و حالا همه می‌دانند که او از شهادت «سردار»ش در تهران به‌سادگی عبور نمی‌کند و ننگ کشته‌شدن میهمان را بر دامن خود برنمی‌تابد. ما که به حضرت‌ آیت‌اللّه و غیرتش ایمان داریم؛ آن‌ها که ندارند محتاطانه‌تر زبان به طعنه‌ بازکنند که پاسخ او زود، حتمی و وسیع خواهد بود! «مهدی مولایی»
اینقدر داغ روی داغ و غم روی غم گذاشتیم که فرصت تشکر از محبت‌ها و ابراز لطف‌ها نشد. از روزنامه و نشریه‌ها تا همکارها و دوستان و ادمین‌ها و مخاطب‌های مجازی؛ ممنونم از بنده‌نوازی و دست نوازش عزیزان. ببخشید اگه پیامی دادید و امکان پاسخ فراهم نشد. ان شاءاللّه به‌زودی زود توی شادی‌ها و جشن‌ها جبران کنم.
این خصلت انبیا و رهبران الهی تاریخ است که مومنین خرد و نوپا را دست‌گیری کنند و همراه خود در دستگاه معنوی عالم سیر دهند و تبدیل به عابدان و راهبان شب و شیران روز و مجاهدان کبیر کنند و پس از سال‌ها نقش‌آفرینی در تقابل فعال با جبهه کفر وقتی به کمال رسیدند، حالا یک به‌ یک راهی عالمی دیگرشان کنند برای ماموریت‌های بزرگ‌تر بعدی. حضرت آیت‌اللّه سال‌هاست که مشغول این راهبری الهی و سیر معرفتی مجاهدان است تا پای شهادت و خود نماز شاگردانش را می‌خواند؛ از صیاد و سلیمانی تا زاهدی و رئیسی و هنیئه. یک سیر معنوی خاص؛ متفاوت از تمام مسالک عرفانی و اولیای قرن‌های گذشته. او این سال‌ها شخصا سربازان خود را تا بهشت و دشمنانش را تا جهنم بدرقه می‌کند. از بدرقه بهشتی امروز که به دفتر کارش بازگردد، آستین برای بدرقه جهنمی کفار بالاخواهد زد. فأیّدهُ بِروح‌القدُس. «مهدی مولایی»
برانداز مسکین ایرانی تصور میکنه که تمام افراد و کشورهای دنیا از جیب نداشته براندازان ارتزاق میکنن؛ هر اکت مذهبی در ایران یا هر نقطه دور افتاده از کره‌خاکی صورت بگیره، برانداز ایرانی با چشمانی بیرون‌زده از حدقه و رگ‌های متورم و دود متصاعد از مغز کوچکش سریع توییت میزنه که «من راضی نیستم از جیب من خرج این چیزها بشه؛ از گوشت سگ حرام‌تر باشه براتون». ایام محرم از برپایی هیئت‌ها و ایستگاه‌های صلواتی «مردمی» فشاری میشه و ایام صفر از پیاده‌روی اربعین و موکب‌های «عراقی» و میهمان شدن زائران تو خونه شخصی شهروندان «عراق». برانداز زالوی ایرانی پول بسته اینترنتش رو از رل‌هاش میکَنه و نهایت آمالش مهاجرت قاچاقی از مرز ترکیه و گارسون و پرستار سالمندان شدن در اروپاست، ولی معتقده که یه تنه داره خرج تمام کشورهای منطقه رو میده. بس کن ایرانی.
یادداشت «چشم امت بر آستین شیعه» را اینجا در روزنامه جوان بخوانید https://www.javanonline.ir/fa/news/1243978
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید را دوست داشته‌باشید یا نه؛ معتقد به تفکر او باشید یا مخالفش؛ باید بپذیرید که او یکی از بزرگترین اساتید جنگ‌روانی در میان فرماندهان جهان معاصر است. از سخنرانی تاریخی او در تلویزیون در جنگ ۳۳ روزه که گفت «دریا را بنگرید؛ کشتی‌ اسرائیلی الان روی آب خواهد سوخت» تا اولین سخنرانی او پس از هفت‌اکتبر که هفته‌ها جهان را در اغمای انتظار گذاشت و جبهه مقابل را به جنون کشید و سپس چهارمیلیارد بیننده گرفت؛ و تا سخنرانی امروز او که ابتدا پیش از آغازش، یک حمله پهبادی بزرگ به زیرساخت‌های صهیونی ترتیب داد که با گذشتن از گنبدآهنین انفجارهای بزرگ خوف‌انگیز در قلب اسرائیل ایجاد کرد و سپس ناگهان در تلویزیون‌ها ظاهر شد و با جمله‌ای فارسی«یواش یواش» تهدیدشان کرد که حزب‌اللّه اگر دست بر ماشه ببرد طی نیم‌ساعت زیرساخت‌های عمده اسرائیل را زیر آتش خواهد برد. او مسلط و دیوانه‌کننده، برای سخنانش پیوست عملیاتی ترتیب‌می‌دهد و بعد با جملاتی _و حتی کلماتی_ خواب را بر صهیون‌ها حرام میکند؛ آن‌ها که باید می‌فهمیدند منظور سید را فهمیدند و آن‌ها که نفهمیدند به‌زودی با صدای انفجارهای مهیب بر بام‌ خانه‌هاشان، خواهند فهمید. «مهدی مولایی»
فریادهای آن دخترک عزیز سرخ‌پوش ایرانی، با آن پرچم مقدس بر بازو، فریاد خفته میلیون‌ها ایرانی وطن‌پرست بود بر سر کرور کرور بی‌وطنی و نمک‌نشناسی که این سال‌ها دیده. فریاد بر قامت حقارت آوارگان خودخواسته بی‌وطن که رذلانه بسوی وطن لگدپرانی کردند. فریاد بر سر تمام پرچم‌های سوخته در وسط خیابان‌های تهران در آشوب‌های شهری؛ فریاد بر سر همه سلبریتی‌های نان‌ وطن‌خورده و تف بر وطن انداخته؛ فریاد بر سر همه رقص‌ها و سرو شراب‌های سرخ بی‌وطن‌های آواره، در شب شهادت سردارهای ایرانی؛ بر سر مزاحم‌های وحشی خیابانی پشت در سفارت‌های محل اخذ رای در اروپا. بر سر شادی کنندگان از باخت‌های ورزش ایران در مسابقات جهانی. فریاد بر سر احمق‌های «این پرچم ما ایرانی‌ها نیست؛پرچم جمهوری اسلامیه». آری این پرچم شما نیست؛ که بی‌وطن‌های آواره را پرچمی در عالم نیست.این پرچم ماست و فریادهای ناهید فریادهای ما بود. بغض در گلو مانده ما بود بر سر پستی‌های ضدوطن‌ها. فریاد بزن ناهید. این فریاد ماست. این‌بار در قلب پاریس. «مهدی مولایی»
از اینکه از سوی مذهبی‌های یواش، دگم و متحجر و پردافعه خطاب شوید نترسید؛ که آخرالزمان موعد دگم خطاب‌شدن مومنین توسط یواش‌های بلاتکلیف است. بفرما زدن فراموشکاران به هر بی‌وطن خود فروخته و «به خونه برگرد» و «جای فلانی زندان نیست» گفتن درباره فلان خواننده‌ای که روزگاری با آهنگش سودای جنگ شهری و آدمکشی و آتش‌زدن مراکز دولتی و چادرکشیدن از نوامیس شیعه را به سر جوانان انداخته و شریک خون مردم است و از ضدایرانی‌ها جایزه آهنگ سیاسی گرفته؛ و به فلان بازیگر درجه چندم که از آنسوی مرزها وعده آویختن ما و رهبرمان به درخت‌های ولیعصر را می‌داد؛ و به فلان دختر ورزشکاری که لگدهای پنج امتیازی به‌سوی وطن زده و با مصاحبه در مطبوعات، ایران را سیاه و تاریک و میلیون‌ها دخترش را سرکوب‌شده و بدبخت نشان‌داده و با پشت‌کردن به مام میهن، ناامیدی و یأس در دل جوان‌ها و ورزشکاران تزریق کرده و در آتش بی‌وطنی دمیده، حاصلی جز وقیح‌تر شدن فاسق‌ها و عادی‌شدن بی‌وطنی ندارد. یواش‌های بلاتکلیف شاید یادشان رفته باشد، ما ولی یادمان نرفته که همین‌ها بلوایی بر پا کرده‌بودند که هرروز پیکر خونین و تکه‌تکه مامورهایمان را از کف خیابان جمع می‌کردیم؛ گوشت تن حزب‌اللّهی‌ها را با ناخن‌گیر ریز میکردند و در صحن دانشگاه انگشت وسط بسوی تصویر حاج‌قاسم و رهبری می‌گرفتند؛ به سرکردگیِ همین‌‌هایی که الان برایشان اکلیل می‌ریزید و بغض میکنید و دختر ایران و پسر ایران خطابشان می‌کنید. ما را منسدد و تندرو خطاب کنید،باکی نیست؛ اما بگذارید خائنین به‌وطن برای وطن‌فروشی‌شان هزینه بدهند تا مِن‌بعد وطن‌فروشی باب نشود! «مهدی مولایی»
این همه بالارفتن‌های متعدد و مداوم پرچم ایران، این‌همه پخش سرود ملی ایران در پاریس، این همه فریادهای شادی از خانه‌های کوی و برزن ایران، این همه بغض از درد کتف یزدانی و این همه خشم و نفرت از بی‌اخلاقی رقیب زارعی؛ این همه دور افتخار با پرچم در اطراف تشک و این همه پخش آهنگ‌های حماسی که مو بر تن‌مان سیخ می‌کند؛ من بنده این ذوق‌ها و غم‌ها و خشم‌های ملی‌ام. بنده این نیم‌خیز شدن‌ها پای لحظات حساس مسابقه؛ بنده این ذوق و غم‌های مشترک جمعی. طفلکی بی‌وطن‌ها. طفلکی‌ آن‌هایی که هیچ‌وقت معنی این احساس‌های غرورآفرین ملی را درک نمی‌کنند.
طبق تحقیقات، برگزاری بازی‌های المپیک روی جزئی‌ترین شئون زندگی مدرن تاثیر مستقیم دارد؛ از جابجایی نرخ تولید ناخالص ملی کشورها تا میزان امید اجتماعی ساکنان کشور میزبان؛ از کاهش اقبال مردم نسبت به فیلم‌ها و سریال‌ها در بازه المپیک تا تأثیر روی میزان خریدهای مصرفی مردم از پاساژ‌ها؛ از تاثیر روی میزان ثبت‌نام باشگاه‌های ورزشی در شهرهای جهان و حتی تا کاهش محسوس آمار تماشای فیلم‌های مستهجن در سایت‌ها. تا جزئی‌ترین شئون زندگی. همه متمرکزند روی المیپک. همه رسانه‌ها، دولت‌ها، مردم. همه چشم‌ها به کوه المپیاست و به سالن‌ها و سکوهای پاریس. همه چیز متوقف شده و چشم‌ها بر همه چیز جز پاریس بسته است؛ اسف‌بارتر؟ حتی چشم مومنین از جسم‌های مقطّع خون‌آلود جمع‌شده در کیسه‌های دسته‌دار در نوار غزه. المیپک 2024، به مثابه مسخ جهانی چشم‌ها برای چندهفته متوالی؛ سوت پایانش که نواخته شود و جهان به زندگی عادی بازگردد، تا زانو توی خون و خون‌آبه‌ایم.