امام آدمبد ها؛ امام غرقشده ها؛ امام لات ها؛ شلنمازها؛ بینمازها؛ خجالتی ها؛ پشتستون نشین ها؛ کماشک ها؛ یواشکی گریهکنها؛ خیلیگناهکار ها؛ شرمنده ها؛ گردنکج ها؛ کفش به گردن انداخته ها؛ پشیمانها؛ امام علیگندابی ها؛ رسولترک ها؛ مجیدبربری ها. حر ها. شما اگر نبودید، ما فهرست اصحاب ائمه را که میدیدیم، جز سلمان و میثم و ابوحمزه و ابوخالد و زراره و یونس بن عبدالرحمن، و پاکان و مهذّبان دیگر، شاید اسم دیگری به چشم نمیآمد. ما غرقشدههای تاریک و راکد هیچوقت شاید امید توی دلمان جوانه نمیزد. ما مطرود بودیم. پشت گوش افتادگان. از دور تماشاگران. اصحاب شما را که اما میبینیم، از تازهداماد نصرانی، تا پیرمرد عثمانی و تا حر یزیدی ، توی چشم میآید. توی خیمه تو آدمبد ها هم بین مهذّبان مینشینند. زانو به زانو. کتفبهکتف. انگار نه انگار . تو راستش امام مایی. امام «إرفع رأسک»گوی همیشه بالبخند ما. امام ما آدممعمولی ها. ما نهچندان مومنها که هنوز به تاری نحیف، وصلیم و جدا نشدهایم. ما گاهی توبهکنان و بیشتر توبهشکنان. چقدر خوب که هستی و چقدر خدا حـر را خیر بدهد که راه ما را باز کرد. ما حالا از انتهای مجلس، از پشت ستون، از ورودی کفشکَن خیمه میتوانیم جلوتر بیاییم. امشب زانو به زانوی خودت بنشینیم و بهروی خودمان هم نیاوریم که جنسمان با حبیبها و عباسها و آدمخوبهای پهلوبهپهلو نشستهمان فرق میکند. همیشهٔ سال، روز آدمخوبهاست. امشب اما شب ماست. لطفا راه باز کنید. راه باز کنید که امشب میخواهیم نزدیک آقا بنشینیم.
«مهدی مولایی»
منّت را... منّت را مردان میفهمند. منّت را مردان مغرور باجبهفلک نداده میفهمند. سلیمالنفسهای ایستادهقامت. زیربار دین هیچکس نرفتگان. سر بالاگرفتگان. منّت را... منّت را مردان میفهمند. آنها که حاضر اند هستیشان را بدهند اما مقابل نامردان گردن به ذلت و خواهش، کج نکنند. اصلا بار و بندیل ببندند و اهلوعیال را کاروان کنند از این شهر به آن شهر، ولی یک لحظه زیر پرچم متکبران سر خم نکنند. بنیهاشم از اینهایند راستش. از این مردهای باجنده. مغرورهای سرخمنکرده. دیدی این مردهایی که حتی کوچکترین حوائجشان را خودشان انجام میدهند و حتی از بچههای کوچکشان هم، آوردنِ چیزی و انجامِ کاری را نمیخواهند؟ بنیهاشم از اینهایند راستش. از این عزیزالنفسهایی که از تولد تا ممات حتی یک خواهش کوچک از کسی نمیکنند. از این حرص درآرها که همیشه همه کارها را خودشان میکنند. با نداری میسازند اما دهان به خواستن باز نمیکنند بنیهاشم از اینهایند راستش. و خب میدانی که پسر علی، بزرگ بنیهاشم است. تاریخ، ایستادهقامت ضد ذلتی مثل او ندیده. امّا... امّا این مرد مغرور عرب، این عزتمندترین ایستادهی تاریخ، این پسر علی، یکجایی... یکجایی ناچار میشود. یکجایی پا روی رگ بنیهاشمیاش میگذارد. این عادتِ خواهشنکردن و نخواستنِ دیرینه را کنار میاندازد. یکجایی... آه... میرود مقابل سپاه قهقههزنان و خردهپایان بیانصاف. میگوید «منّو انا ابن المصطفی» من پسر مصطفایم. منّت سر من بگذارید و کمی آب به طفلان ما دهید... آه. ادامهش به چهکارمان میآید. همین خواستن، خواهش کردن، منت از حرامزادگان کشیدن توسط مردی عزتمند. توسط بزرگ بنیهاشم... همین خودش روضهست. این شکستن غرور. نگاه خواهشمندانه یک مرد به دوردست یک سپاه. مردان طایفه ما را، قرنهاست که در شب هفتم، همین شکستن غرور بنیهاشمی یک مرد، بیچاره کرده... منّت را مردان میفهمند.
«مهدی مولایی»
ما اصالتا ترک هستیم.
موقع ولادتمان، بعد از اذان و اقامه، اسم عباس را در گوشمان میخوانند. بچههایمان که به دنیا میآیند، فامیل جمع میشوند و برای تبریک، میگویند «ابالفضل نوکری اولسون» الهی که نوکر ابالفضل باشه. وقتی کسی از ما پسردار میشود تا وقتی هنوز اسمی برایش انتخاب نشده، ابالفضل صدایش میکنیم.ما اصالتا ترک هستیم. خب خیلیهایمان در وطن، فارسی صحبت میکنیم؛ در حرم عباس اما ترکی، زبان رسمی است. ما در حرم عباس جز به لغت ترکی مکالمه نمیکنیم؛ حتی با خود او! ما اصالتا ترک هستیم. وقتی از آدم و عالم میبُریم و کاری از کسی برنمیآید، وقتی سختیها و مصائب به اوج خود میرسد، وقتی مریضمان بدحال میشود، وقتی بحث آبرویمان وسط میآید، به «ابالفضلین توشَن گولّارینا» متوسل میشویم؛ گرهها باز میشود؛ گویی که از اول گرهای نبوده! ما اصالتا ترک هستیم. دیگران اگر فقط در حکایتها و منبرها و کلیپها شنیدهاند، ما به چشم خود دیدهایم که بعضی محتضرهایمان در لحظات آخر میگویند «دارم با آقام ابالفضل میرم». ما دیدهایم که بغض نُه روزهی پدرهایمان بالاخره شب تاسوعا میترکد. مادرهایمان، قامت بلند پسرهایشان را که میبینند، به خوشقامتِ امالبنین میسپارندش. ما پشت در پشت و نسل در نسل، عشق ابالفضل را از پدربزرگهایمان به ارث میبریم. ما اصالتا ترک هستیم. همگی، زندگیهایمان را به عباس تکیه دادهایم. آنطور که حسین. ما شب نهم بیتکیهگاه میشویم. شب نهم خیلی بیچارهایم. شب نهم را یکطور ویژهای به ترکها تسلیت بگویید.
«مهدی مولایی»
وارد کوچه که میشدم آیلین، دختر ۴ ساله همسایه، از بین بچهها جدا میشد، جلو میآمد و با لبخندی که دندانهای شیریاش را نمایان میکرد سلام میگفت. دوست بودیم با هم. شعر تازهای اگر یادگرفته بود برایم میخواند و خوراکیای اگر در ماشین داشتم به او میدادم. چند هفته قبل، مادر آیلین با جیغ و فریاد از خانه خارج شد. ظاهرا طناب باریک تابی که از چارچوب اتاق دخترک برایش بسته بودند، ناغافل دور گلویش پیچیده و نفس بچه را بریده بود. اتفاق تلخی بود. دوست کوچکم را از دست دادم. حالا چند هفته بود که وقتی از پیچ انتهای کوچه وارد میشدم، کسی به سمتم نمیدوید؛ چند هفته بود که شعر جدیدی نمیشنیدم؛ محله تا سقف مرتفعترین ساختمان کوچه در غم فرو رفته بود. مادرش هنوز در بهت بود. میگفت دخترم هنوز بطور دقیق با مفهوم مرگ آشنا نشده بود. میگفت لابد دخترم لحظه مواجه شدن با مرگ،خیلی ترسیده. بیقرار بود. تا امروز.
امروز مادر آیلین خواب دیده که دخترش در باغهای بهشت، در میان بچههای دیگر با حضرت فاطمهزهرا درحال بازی است. مادر آیلین زن مذهبیای نیست. او پیش از این احتمالا هیچوقت این روایت را نشنیده بود که «انّ اطفال شیعتنا تربّیهم فاطمه» که در بهشت، کودکان فوت شده شیعه را فاطمه تربیت میکند. بعد در قیامت لباسهای زیبا تنشان میکند و به سر و رویشان میرسد و تحویل پدرومادرشان میدهد.
مادر دخترک حالا آرام شده.
حالا آیلین شعرهایش را آنجا میخواند.
کنار غنچههای قطعه کودکان بهشت زهرا.
کنار بچههای بمباران حلبچه یا هواپیمای ۶۵۵.
کنار جنینهای سقط شده توسط مادرانشان.
اساساً بچهها خیلی مظلوماند. مواجههشان با مقوله سهمگین مرگ مظلومانهتر است.و بهت مادرانشان پس از واقعه، بسیار مظلومانهتر.
این روزها مادران دلنازک و لطیف کاروان حسین، کودکان کمسال از دست دادهاند. به شکلی فجیع و بیرحمانه. همگی در بهت هستند. فرصت نشده بود مرگ را برای بچهها توضیح دهند.
برایشان دعا کنید بلکه خوابی ببیند.
بلکه آرام شوند...
«مهدی مولایی»
دنبالهٔ فارسیزبان تمدن غرب در ایران، این روزها پیکان حملات خود را سوی پشتوانه علمی و ایدئولوژیک جبهه انقلاب گرفته و چهارنعل میتازد. آیتاللّه میرباقری سالهاست که بدون ورود به حواشی، پیشقراول نقد بنیادین تمدنغرب است؛ خود را مشغول نقد ایسمهای کاذب سطحی نکرده و روی انهدام ارکان و ستونهای اصلی تمدن کفر متمرکز شده. حالا شیفتگان مظاهر پر زرق غرب، برای بسط مفاسد و تعفنات کعبه آمال خود، سنگر مستحکم فقاهت انقلابی را نشانه رفتهاند. به فضل الهی اما این آخرین دستوپا زدنهای غریقهای رو به اضمحلال غرب، راه بهجایی نمیبرد و آنچه باقی میماند نور همیشه تابان حق است و بیرق سبز اسلام بر قلههای رفیع تمدن. لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون.
برای چند شعار نمازگزاران عامی در نمازجمعه تهران بر علیه آقای ظریف، قشقرقی به وسعت تمام ایران برپا میکنند؛ توییت میزنند؛ او را تجلیل میکنند؛ برایش غشوضعف میروند و روزنامههایشان تیتر میزنند که «ظریف، خط مقدم حملات تندرو ها» و ترند اول فضایمجازیاش میکنند؛ باید هم بکنند؛ از شخصیتهای طراز هر جبهه باید اینطور دفاع و حمایت کرد. در مقابل، یک هفته است که جوخه تخریب غربزدهها، روی آیتاللّه میرباقری، تئوریسین بزرگ جبهه انقلاب، متمرکز شده و از فضایمجازی تا صفحه اول روزنامهها او را تخریب میکنند. دروغ منتشر میکنند و تهمت میزنند؛ اهالی جبهه انقلاب اما صمٌبکم، نهتنها ساکت و بیواکنش که حتی بیاطلاع از اهمیت فوقالعاده این مسئله است. گویی که انقلابیون، سِرشده و بیحس، عادت کرده بهتماشای بهمسلخ کشیدهشدن بزرگان خود. یکی پس از دیگری.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«تبعیض معکوس مذهبی» در گزینش اعضای کابینه دولت امالقرای شیعی جهان، امری بیریشه و ذوقی و صرفا برای جلب قلوب اقلیتها نیست؛ «عقبه معرفتی» دارد و یکی از نظریهپردازهای این تصمیم، آقای محسن رنانی_عضو شورای راهبری _ است. او که در بلوای ۱۴٠۱ در مقالهای نوشته بود که جمهوریاسلامی سهمرحله از مراحل چهارگانه سقوط را طی کرده و درحال تکمیل مرحله چهارم و سرنگونی عنقریب است، امروز با عضویت در شورای راهبری همین حکومت درحال سقوط، معتقد است که رسمیت یافتن مذهب شیعه در ایران، آوردهای جز «ترویج خرافه» و «تخریب عقلانیت ایرانی» نداشته و نهاد روحانیت در قرنهای اخیر اساسا تاسیس شده تا خرافه را تزریق کند؛ دیروز رهبری متدین و متشرع بودن و اعتقاد از بن دندان به جمهوری اسلامی را ملاک انتخاب کارگزاران عنوان کردند؛ کاش آقای رنانی واجد این معیارها باشند!
محمدباقر مجلسی یا محسن رنانی؟
منتشر شده در صفحات اول و سوم روزنامه جوان
(نقدی بر سخنان آقای رنانی درباره مذهب تشیع)
https://www.javanonline.ir/fa/news/1241263
منت بذارید و بر پسرعموی هفده سالهم فاتحهای قرائت کنید و برای سلامت برادر کوچکترش دعایی کنید؛ امیرالمؤمنین نگهدارتون.
رئیس مجلس ایران، در حضور دهها میهمان از سران کشورهای شرق و غرب جهان و درست زمانی که تمام رسانههای بزرگ بینالمللی روی مراسم تحلیف در مجلس ایران متمرکز بودند، صریح و بیلکنت، رسا و بلند، پشت میکروفون مجلس از همان بالا گفت که ما در پی ایجاد «تمدن نوین اسلامی» در جهانیم و آمدهایم که «ظهور منجی آخرالزمان را زمینهسازی کنیم». و رئیسجمهور منتخب، در روزی که مرکز توجهات جهانی بود، محکم و استوار، بخش غالب خطابه خود در مجلس را صرف حمایت از مستضعفان فلسطین و نقد تند دولت اسرائیل کرد و تشویقهای پیوسته حاضران را گرفت. این جمهوری اسلامی عزیز و حماسی و طوفانی ما. این یگانه حکومت شیعی آخرالزمان.
تشویق نتانیاهوی انسانکش و غاصب در مجلس اجارهای آمریکا؟ نه ممنون. من شیفته این تشویق پیوسته رئیسجمهور ایران توسط سران جهان و شعارهای بلند مرگ بر اسرائیل بیخ گوش سیاستمتدارهای شرق و غرب عالمم.
رخت عزای «ابراهیم» از تن بهدر نکرده، حالا «اسماعیل» امت به مذبح میرود. در قلب تهران. در نیمهشبی روشن. پس از ملاقاتی طولانی با ولی امر مسلمانان در خیابان کشوردوست. او میهمان ویژه آیتاللّه خامنهای بود. اویی که از امنیتیترین شخصیتهای جبهه مقاومت با پروتکلهای پیچیده بود و هرجایی نمیرفت. میهمان آیتاللّه را غفلتاً کشتند؛ حضرت آیتاللّه پیشتر در ازای شهادت «سرباز»هایش در سفارت دمشق، دستور موشکباران قلب اسرائیل را داده بود؛ مستقیم از ایران! و حالا همه میدانند که او از شهادت «سردار»ش در تهران بهسادگی عبور نمیکند و ننگ کشتهشدن میهمان را بر دامن خود برنمیتابد. ما که به حضرت آیتاللّه و غیرتش ایمان داریم؛ آنها که ندارند محتاطانهتر زبان به طعنه بازکنند که پاسخ او زود، حتمی و وسیع خواهد بود!
«مهدی مولایی»
این خصلت انبیا و رهبران الهی تاریخ است که مومنین خرد و نوپا را دستگیری کنند و همراه خود در دستگاه معنوی عالم سیر دهند و تبدیل به عابدان و راهبان شب و شیران روز و مجاهدان کبیر کنند و پس از سالها نقشآفرینی در تقابل فعال با جبهه کفر وقتی به کمال رسیدند، حالا یک به یک راهی عالمی دیگرشان کنند برای ماموریتهای بزرگتر بعدی. حضرت آیتاللّه سالهاست که مشغول این راهبری الهی و سیر معرفتی مجاهدان است تا پای شهادت و خود نماز شاگردانش را میخواند؛ از صیاد و سلیمانی تا زاهدی و رئیسی و هنیئه. یک سیر معنوی خاص؛ متفاوت از تمام مسالک عرفانی و اولیای قرنهای گذشته. او این سالها شخصا سربازان خود را تا بهشت و دشمنانش را تا جهنم بدرقه میکند. از بدرقه بهشتی امروز که به دفتر کارش بازگردد، آستین برای بدرقه جهنمی کفار بالاخواهد زد. فأیّدهُ بِروحالقدُس.
«مهدی مولایی»
برانداز مسکین ایرانی تصور میکنه که تمام افراد و کشورهای دنیا از جیب نداشته براندازان ارتزاق میکنن؛ هر اکت مذهبی در ایران یا هر نقطه دور افتاده از کرهخاکی صورت بگیره، برانداز ایرانی با چشمانی بیرونزده از حدقه و رگهای متورم و دود متصاعد از مغز کوچکش سریع توییت میزنه که «من راضی نیستم از جیب من خرج این چیزها بشه؛ از گوشت سگ حرامتر باشه براتون». ایام محرم از برپایی هیئتها و ایستگاههای صلواتی «مردمی» فشاری میشه و ایام صفر از پیادهروی اربعین و موکبهای «عراقی» و میهمان شدن زائران تو خونه شخصی شهروندان «عراق». برانداز زالوی ایرانی پول بسته اینترنتش رو از رلهاش میکَنه و نهایت آمالش مهاجرت قاچاقی از مرز ترکیه و گارسون و پرستار سالمندان شدن در اروپاست، ولی معتقده که یه تنه داره خرج تمام کشورهای منطقه رو میده. بس کن ایرانی.
یادداشت «چشم امت بر آستین شیعه» را اینجا در روزنامه جوان بخوانید
https://www.javanonline.ir/fa/news/1243978
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید را دوست داشتهباشید یا نه؛ معتقد به تفکر او باشید یا مخالفش؛ باید بپذیرید که او یکی از بزرگترین اساتید جنگروانی در میان فرماندهان جهان معاصر است. از سخنرانی تاریخی او در تلویزیون در جنگ ۳۳ روزه که گفت «دریا را بنگرید؛ کشتی اسرائیلی الان روی آب خواهد سوخت» تا اولین سخنرانی او پس از هفتاکتبر که هفتهها جهان را در اغمای انتظار گذاشت و جبهه مقابل را به جنون کشید و سپس چهارمیلیارد بیننده گرفت؛ و تا سخنرانی امروز او که ابتدا پیش از آغازش، یک حمله پهبادی بزرگ به زیرساختهای صهیونی ترتیب داد که با گذشتن از گنبدآهنین انفجارهای بزرگ خوفانگیز در قلب اسرائیل ایجاد کرد و سپس ناگهان در تلویزیونها ظاهر شد و با جملهای فارسی«یواش یواش» تهدیدشان کرد که حزباللّه اگر دست بر ماشه ببرد طی نیمساعت زیرساختهای عمده اسرائیل را زیر آتش خواهد برد. او مسلط و دیوانهکننده، برای سخنانش پیوست عملیاتی ترتیبمیدهد و بعد با جملاتی _و حتی کلماتی_ خواب را بر صهیونها حرام میکند؛ آنها که باید میفهمیدند منظور سید را فهمیدند و آنها که نفهمیدند بهزودی با صدای انفجارهای مهیب بر بام خانههاشان، خواهند فهمید.
«مهدی مولایی»
فریادهای آن دخترک عزیز سرخپوش ایرانی، با آن پرچم مقدس بر بازو، فریاد خفته میلیونها ایرانی وطنپرست بود بر سر کرور کرور بیوطنی و نمکنشناسی که این سالها دیده. فریاد بر قامت حقارت آوارگان خودخواسته بیوطن که رذلانه بسوی وطن لگدپرانی کردند. فریاد بر سر تمام پرچمهای سوخته در وسط خیابانهای تهران در آشوبهای شهری؛ فریاد بر سر همه سلبریتیهای نان وطنخورده و تف بر وطن انداخته؛ فریاد بر سر همه رقصها و سرو شرابهای سرخ بیوطنهای آواره، در شب شهادت سردارهای ایرانی؛ بر سر مزاحمهای وحشی خیابانی پشت در سفارتهای محل اخذ رای در اروپا. بر سر شادی کنندگان از باختهای ورزش ایران در مسابقات جهانی. فریاد بر سر احمقهای «این پرچم ما ایرانیها نیست؛پرچم جمهوری اسلامیه». آری این پرچم شما نیست؛ که بیوطنهای آواره را پرچمی در عالم نیست.این پرچم ماست و فریادهای ناهید فریادهای ما بود. بغض در گلو مانده ما بود بر سر پستیهای ضدوطنها. فریاد بزن ناهید. این فریاد ماست. اینبار در قلب پاریس.
«مهدی مولایی»
از اینکه از سوی مذهبیهای یواش، دگم و متحجر و پردافعه خطاب شوید نترسید؛ که آخرالزمان موعد دگم خطابشدن مومنین توسط یواشهای بلاتکلیف است. بفرما زدن فراموشکاران به هر بیوطن خود فروخته و «به خونه برگرد» و «جای فلانی زندان نیست» گفتن درباره فلان خوانندهای که روزگاری با آهنگش سودای جنگ شهری و آدمکشی و آتشزدن مراکز دولتی و چادرکشیدن از نوامیس شیعه را به سر جوانان انداخته و شریک خون مردم است و از ضدایرانیها جایزه آهنگ سیاسی گرفته؛ و به فلان بازیگر درجه چندم که از آنسوی مرزها وعده آویختن ما و رهبرمان به درختهای ولیعصر را میداد؛ و به فلان دختر ورزشکاری که لگدهای پنج امتیازی بهسوی وطن زده و با مصاحبه در مطبوعات، ایران را سیاه و تاریک و میلیونها دخترش را سرکوبشده و بدبخت نشانداده و با پشتکردن به مام میهن، ناامیدی و یأس در دل جوانها و ورزشکاران تزریق کرده و در آتش بیوطنی دمیده، حاصلی جز وقیحتر شدن فاسقها و عادیشدن بیوطنی ندارد. یواشهای بلاتکلیف شاید یادشان رفته باشد، ما ولی یادمان نرفته که همینها بلوایی بر پا کردهبودند که هرروز پیکر خونین و تکهتکه مامورهایمان را از کف خیابان جمع میکردیم؛ گوشت تن حزباللّهیها را با ناخنگیر ریز میکردند و در صحن دانشگاه انگشت وسط بسوی تصویر حاجقاسم و رهبری میگرفتند؛ به سرکردگیِ همینهایی که الان برایشان اکلیل میریزید و بغض میکنید و دختر ایران و پسر ایران خطابشان میکنید. ما را منسدد و تندرو خطاب کنید،باکی نیست؛ اما بگذارید خائنین بهوطن برای وطنفروشیشان هزینه بدهند تا مِنبعد وطنفروشی باب نشود!
«مهدی مولایی»
این همه بالارفتنهای متعدد و مداوم پرچم ایران، اینهمه پخش سرود ملی ایران در پاریس، این همه فریادهای شادی از خانههای کوی و برزن ایران، این همه بغض از درد کتف یزدانی و این همه خشم و نفرت از بیاخلاقی رقیب زارعی؛ این همه دور افتخار با پرچم در اطراف تشک و این همه پخش آهنگهای حماسی که مو بر تنمان سیخ میکند؛ من بنده این ذوقها و غمها و خشمهای ملیام. بنده این نیمخیز شدنها پای لحظات حساس مسابقه؛ بنده این ذوق و غمهای مشترک جمعی. طفلکی بیوطنها. طفلکی آنهایی که هیچوقت معنی این احساسهای غرورآفرین ملی را درک نمیکنند.
طبق تحقیقات، برگزاری بازیهای المپیک روی جزئیترین شئون زندگی مدرن تاثیر مستقیم دارد؛ از جابجایی نرخ تولید ناخالص ملی کشورها تا میزان امید اجتماعی ساکنان کشور میزبان؛ از کاهش اقبال مردم نسبت به فیلمها و سریالها در بازه المپیک تا تأثیر روی میزان خریدهای مصرفی مردم از پاساژها؛ از تاثیر روی میزان ثبتنام باشگاههای ورزشی در شهرهای جهان و حتی تا کاهش محسوس آمار تماشای فیلمهای مستهجن در سایتها. تا جزئیترین شئون زندگی. همه متمرکزند روی المیپک. همه رسانهها، دولتها، مردم. همه چشمها به کوه المپیاست و به سالنها و سکوهای پاریس. همه چیز متوقف شده و چشمها بر همه چیز جز پاریس بسته است؛ اسفبارتر؟ حتی چشم مومنین از جسمهای مقطّع خونآلود جمعشده در کیسههای دستهدار در نوار غزه. المیپک 2024، به مثابه مسخ جهانی چشمها برای چندهفته متوالی؛ سوت پایانش که نواخته شود و جهان به زندگی عادی بازگردد، تا زانو توی خون و خونآبهایم.
کاروان سیدالشهدا در سال ۶۱ مضمحل و متلاشی نشده؛ برای او هنوزا هنوز کاروانی است بزرگ و طویل و پر جمعیت و سیاهپوش که هنوز در دل تاریخ میرود؛ این روزها پیشقراولهایش در مهران و چذابه و طریقالعلما و مشایّهاند و دنبالهاش در هیئات و کنج اتاقهای خانگی، به اشکی و حسرت و آهی و دست بر سینه به سلامی. قافله اربعین، قافله سالکین است و حرکتکنندگان؛ چه سالک در مهران و چذابه باشد و چه در کنج اتاق نشسته به حسرت؛ قاعدین اهل این قافله نخواهند بود، حتی با حرکت در مشایّه و استراحت در سایهسار موکبهای عراقی. قافله بزرگ او هنوز میرود و عنقریب با گذر از مهران و نجف و مشایه از شامات و قدس به قلههای آخرین خود خواهد رسید.
«مهدی مولایی»
مفهوم «توریسم» اساسا برای بسط و اشاعه فرهنگی تمدن غرب در جهان پایهگذاری شده و با «گردشگری» تفاوتهای زیادی داره. تو این یادداشت کوتاه، درباره تقابل مفهوم «زیارت» به عنوان آلترناتیو تمدن اسلامی در برابر صنعت توریسم در تمدن غرب نوشتیم. خوندنش تو این ایام خالی از لطف نیست. مدت مطالعه: ۳ دقیقه
https://www.javanonline.ir/fa/news/1245227
روستای امزاجرد همدان، مدینهفاضله آخرالزمانی بود به ابعادی کوچک در کنج آرام غرب ایران؛ روستا در مسیر زائران عتبات قرار گرفته؛ درب تمام خانهها را چارطاق باز گذاشتهاند بهروی خستگان، و خود_ کوچک تا بزرگ_ در موکب بزرگ روستا، مشغولند. محصولات مزارعشان را از سرِ زمینها مستقیم میآوردند به موکب و روی آتش، داغ داغ به زائران میدهند؛ زنانشان نان به تنور میزنند و بچههاشان خدمت زوّار میکنند؛ مکانیک روستا، نگاهی به قوّت مرکب زائران میاندازد و بزرگ روستا، با لیوانهایی سقایت زائران را عهدهدار است. طرز میزبانی مومنانه برادران عراقی، حالا در حال اشاعه در ایران و تمام شریان مسیر زوار در سراسر منطقه است.
پ.ن: تصویر امیرعباس_خادم ۱۲ ساله موکب_ بعد از اینکه به من گفت «اسمت بهت نمیاد؛ کاش اسمت علی یا مرتضی بود» و هر دو بهذوق لبخند زدیم.
#خرده_روایتهای_یک_پیاده
میگفتم سیر وصال شیعه ایرانی به حرم هم داستان شوریده پر تلاطمی است ها؛ از خم و پیچ کوهستانهای عظیم زاگرس و بعد همواری گذرگاه مهران و چذابه که بگذرد، وارد سنگلاخهای کوت میشود تا به کرانه شرجی بحر نجف برسد و از خاکهای نرم و داغ مشّایه و میانهٔ نخلستانهای انبوه طریق، عبور کند و بالاخره در کنارهٔ رود فرات چشم بر گلدسته و گنبد بیندازد و قلبش آرام شود. گویی که هفتاقلیم اساطیری افسانهها را طی کند؛ گویی که از بلندای کوهی به گرمای کویری و شرجی دریایی و کناره رودی، در پی یافتن گمشدهای افسانهای باشد؛ اکسیر حیات شاید؛ کشتی نجات پهلو گرفته بر کناره فرات شاید.
#خرده_روایتهای_یک_پیاده
همسالهایش آب به زوّار میدادند یا به عطری معطرشان میکردند؛ دخترک اما جز یککلاس سواد دبستان هیچ در چنته نداشت. چه میکرد؟ به خودکاری کف دست زائرها «یاحسین» مینوشت.
#خرده_روایتهای_یک_پیاده
شیخ ابوصادق میزبان همیشگی ما در نجف است. پدر چهار دختر و دو پسر؛ پسر کوچکترش_محمدباقر پنجساله_ پیوند کبد انجام داده و گاهی ناخوشاحوال است. دارویی اگر بخواهند میگویند که از ایران بیاوریم. این چند روز محمدباقر را در خانه ندیدیم؛ نبود؛ نیامد که مثل همیشه باخجالت «اهلًا» بگوید؛ در خلوتی از برادرش که پیگیر شدیم، گفت که بیماریاش تشدید شده. حال خوبی ندارد؛ پدر گفته در اتاق دیگری نگهش داریم که میهمانها به دیدنش نگران و دلآشوب نشوند، ترحم نکنند و معذب نشوند، راجع به او حرف نزنیم و هیچ به روی خودمان نیاوریم؛ فقط خدمت، لبخند و محبت؛ میبینی؟ اینجا حتی فکر جزئیترین امور زائر را کردهاند که مباد لحظهای آزردهخاطر شود و غبار غم به قلبش بنشیند؛ به قیمت کتمان مصیبتهای بزرگ شخصی. به مهربانی مادر؛ به دلسوزی پدر؛ این برادران ایمانی عراق عرب.
#خرده_روایتهای_یک_پیاده
پیاده را از طریقالعلما میرویم؛ از کوفه و سهله و از میان نخلهای سبز و انبوه ایستاده در کنارههای طریق و از کرانه رود فرات. در امتداد غروب؛ شانه به شانه مومنان و شیعیان نورانی حضرت؛ محمد در طریق قرآن حفظ میکند و طه ذکر گرفته؛ اینجا گویی از طوفانسهمگین دنیای مدرن مصون مانده؛ خلوتتر، کمموکبتر، کمجمعیتتر و خالی از هیاهوی بلندگوهای گوشخراش و پهبادهای حامل دوربین. اینجا در دویست سالقبل خود باقیمانده؛ و ما مسافران زمانیم در دل تاریخ، از عصر تاریک مدرنیته در طریق سبز و روشن منتهی به سوی نور. کاش که این مسیر طویلتر باشد و قدمهای ما آهستهتر و اقامتمان در اینجا بیشتر.
#خرده_روایتهای_یک_پیاده
فرات در یمین طریق میخروشد؛ نخلسارها در یسار طریق به ثمر نشسته؛ روستاییان صبحگاه دامها را دوشیده و شیر تازه را توزیع کردهاند؛ پیادهها دعای عهد زمزمه میکنند؛ روی کولههاشان نوشتهاند که اگر دیدیم و نشناختیمات، سلام علیکم؛ طریقالعلما میعاد تشرف مکرر عالمان شیعه بوده با جنابتان؛ ما هم بهشوق رایحهای از وجود نازنینات اینجاییم؛ فتصدق علینا ایهاالکریم.
#خرده_روایتهای_یک_پیاده
کوردلان، از اربعین «خوردنها» را میبینند و روشندلان، «خورانیدنها» را. ما ترک خانه نکردهایم که با چهار روز پیادهروی لنگلنگان از دل جاده و بیابان زیر آفتاب داغ عراق، به پای پرآبله و لباس شورهبسته و تن رنجور نیملیوان شربت و کمی غذای عربی خلافطبع ایرانیمان بخوریم و برگردیم! عشقنچشیدههای طفلکی که بالاترین سقف لذت چشیدهشان بشقاب غذایی بوده، هرگز نمیفهمند که ما نه در پی طعام که در پی مطعِم آمدهایم و رزق ما از همین نیمپرسهای در دست اطفال عراقی آغاز میشود تا انوار و الطاف و معارفی که چشمان تاریک شما یارای دیدنش را ندارد و توشه سالانه ماست تا اربعین بعد؛ که اگر در پی خوردنی و نوشیدنی بودیم، همراه شما با چندهزار تومان چیپس و ماستموسیر و نوشیدنیهای حقیرانه راهی باغهای اطرافشهر میشدیم. نانتان را سق بزنید و خیل عاشقان شوریده را تماشا کنید و موتوا بغیظکم.
#خرده_روایتهای_یک_پیاده