eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.5هزار دنبال‌کننده
42 عکس
3 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفتم سیر وصال شیعه ایرانی به حرم هم داستان شوریده پر تلاطمی است‌ ها؛ از خم و پیچ کوهستان‌های عظیم زاگرس و بعد همواری گذرگاه مهران و چذابه که بگذرد، وارد سنگلاخ‌های کوت می‌شود تا به کرانه شرجی بحر نجف برسد و از خاک‌های نرم و داغ مشّایه و میانهٔ نخلستان‌های انبوه طریق، عبور کند و بالاخره در کنارهٔ رود فرات چشم بر گلدسته و گنبد بیندازد و قلبش آرام شود. گویی که هفت‌اقلیم اساطیری افسانه‌ها را طی کند؛ گویی که از بلندای کوهی به گرمای کویری و شرجی دریایی و کناره رودی، در پی یافتن گمشده‌ای افسانه‌ای باشد؛ اکسیر حیات شاید؛ کشتی نجات پهلو گرفته بر کناره فرات شاید.
هم‌سال‌هایش آب به زوّار می‌دادند یا به عطری معطرشان می‌کردند؛ دخترک اما جز یک‌کلاس سواد دبستان هیچ در چنته نداشت. چه می‌کرد؟ به خودکاری کف دست زائرها «یاحسین» می‌نوشت.
شیخ ابوصادق میزبان همیشگی ما در نجف است. پدر چهار دختر و دو پسر؛ پسر کوچک‌ترش_محمدباقر پنج‌ساله_ پیوند کبد انجام داده و گاهی ناخوش‌احوال است. دارویی اگر بخواهند میگویند که از ایران بیاوریم. این چند روز محمدباقر را در خانه ندیدیم؛ نبود؛ نیامد که مثل همیشه باخجالت «اهلًا» بگوید؛ در خلوتی از برادرش که پیگیر شدیم، گفت که بیماری‌اش تشدید شده. حال خوبی ندارد؛ پدر گفته در اتاق دیگری نگهش داریم که میهمان‌ها به دیدنش نگران و دل‌آشوب نشوند، ترحم نکنند و معذب نشوند، راجع به او حرف نزنیم و هیچ به روی خودمان نیاوریم؛ فقط خدمت، لبخند و محبت؛ می‌بینی؟ اینجا حتی فکر جزئی‌ترین امور زائر را کرده‌اند که مباد لحظه‌ای آزرده‌خاطر شود و غبار غم به قلبش بنشیند؛ به قیمت کتمان مصیبت‌های بزرگ شخصی. به مهربانی مادر؛ به دلسوزی پدر؛ این برادران ایمانی عراق‌ عرب.
پیاده را از طریق‌العلما می‌رویم؛ از کوفه و سهله و از میان نخل‌های سبز و انبوه ایستاده در کناره‌های طریق و از کرانه رود فرات. در امتداد غروب؛ شانه به شانه مومنان و شیعیان نورانی حضرت؛ محمد در طریق قرآن حفظ می‌کند و طه ذکر گرفته؛ اینجا گویی از طوفان‌سهم‌گین دنیای مدرن مصون مانده؛ خلوت‌تر، کم‌موکب‌تر، کم‌جمعیت‌تر و خالی از هیاهوی بلندگوهای گوش‌خراش و پهبادهای حامل دوربین. اینجا در دویست سال‌قبل خود باقی‌مانده؛ و ما مسافران زمانیم در دل تاریخ، از عصر تاریک مدرنیته در طریق سبز و روشن منتهی به سوی نور. کاش که این مسیر طویل‌تر باشد و قدم‌های ما آهسته‌تر و اقامت‌مان در اینجا بیشتر.
فرات در یمین طریق می‌خروشد؛ نخل‌سارها در یسار طریق به ثمر نشسته؛ روستاییان صبح‌گاه دام‌ها را دوشیده و شیر تازه را توزیع کرده‌اند؛ پیاده‌ها دعای عهد زمزمه می‌کنند؛ روی کوله‌هاشان نوشته‌اند که اگر دیدیم و نشناختیم‌ات، سلام علیکم؛ طریق‌العلما میعاد تشرف مکرر عالمان شیعه بوده با جنابتان؛ ما هم به‌شوق رایحه‌ای از وجود نازنین‌ات اینجاییم؛ فتصدق علینا ایهاالکریم.
کوردلان، از اربعین «خوردن‌ها» را می‌بینند و روشن‌دلان، «خورانیدن‌ها» را. ما ترک خانه نکرده‌ایم که با چهار روز پیاده‌روی لنگ‌لنگان از دل جاده و بیابان زیر آفتاب داغ عراق، به پای پرآبله و لباس شوره‌بسته و تن رنجور نیم‌لیوان شربت و کمی غذای عربی خلاف‌طبع ایرانی‌مان بخوریم و برگردیم! عشق‌نچشیده‌های طفلکی که بالاترین سقف لذت چشیده‌شان بشقاب غذایی بوده، هرگز نمی‌فهمند که ما نه در پی طعام که در پی مطعِم آمده‌ایم و رزق ما از همین نیم‌پرس‌های در دست اطفال عراقی آغاز می‌شود تا انوار و الطاف و معارفی که چشمان تاریک شما یارای دیدنش را ندارد و توشه سالانه ماست تا اربعین بعد؛ که اگر در پی خوردنی و نوشیدنی بودیم، همراه شما با چندهزار تومان چیپس و ماست‌موسیر و نوشیدنی‌های حقیرانه راهی باغ‌های اطراف‌شهر می‌شدیم. نان‌تان را سق‌ بزنید و خیل عاشقان شوریده را تماشا کنید و موتوا بغیظکم.
من هنوز توی راهم و به کربلا نرسیدم؛ دیشب پای نخل بلندی توی طریق، روایت سفر اربعین رو نوشتم و فرستادم برای تهران؛ حالا اینجا توی صفحه اول روزنامه امروز، میتونید بخونیدش. توی طریق، با نسیم بین نخل‌ها و زیرصدای آب فرات، مدام کلمه‌های خوبی به قلم میاد. بخونید و باهاش بیفتید توی طریق. https://www.javanonline.ir/fa/news/1246602
این روزها درباره سنت‌های پیاده‌روی مذهبی در سراسر جهان می‌خوانم. از تبت و هندوستان تا سوئد و اسپانیا و ایرلند. از مراسم «کومبه‌میلا» در هند تا پیاده روی «کامینو د سانتیاگو» در اسپانیا. آمارها؛ مناسک؛ رفتارها؛ سفرنامه‌های غربی را که می‌بینی چشم‌آبی‌ها چه ذوق وافری کرده‌اند و چقدر متحیر شده‌اند از اینکه در فلان مسیر، یک مسیحی یا بودایی لیوان شربت را به رایگان بهشان داده و در ازایش دلار نخواسته؛ در سایت‌ها و تحلیل‌هایشان چه افتخاری کرده‌اند که مثلا در فلان سال موفق شده‌اند که رکورد خودشان را بزنند و به کمک کلیسا و ان‌جی‌او ها ۱۴٠ ایستگاه خدمت‌رسانی_تو بگو موکب_ با فاصله‌های چندین کیلومتری در مسیر به راه بیندازند برای آب و استراحت که خودت باید تمیزش کنی و شب را بمانی و صبح بروی؛ بدون حضور هیچ میزبانی. و در نهایت هم «گواهی زائر» دریافت کنی شاید بعدها یک‌جایی در زندگی به دردت خورد یا کنار عکس بقیه خوش‌گذرانی‌هایت در آنتالیا و پاریس و قبرس، به یادگار نگه‌داشتی. بی‌اختیار به معجزه اربعین فکر می‌کنم؛ که در عصر تعجب و تحسین جهانیان از یک لیوان شربت رایگان و چهارتا آلونک بی‌روح شب‌مانی، در عصر سرمایه‌محوری و تلاش انسان مدرن برای ازدیاد ثروت شخصی، انسان اربعینی بر تمام بساط سرمایه‌داری پشت‌پا زده و در هزاران موکب عمومی و مبیت و منزل شخصی، دینار و درهم و فرزند و عیال را خرج اعتقاد خود می‌کند و باز خود را شرمنده می‌داند؛ اربعین معجزه شیعه در عصر مدرنیته معاصر است که در هیچ قلم و تصویر و روایتی نمی‌گنجد تا خود بیایی و این غوغا را ببینی!
شیخ‌الهواشم.mp3
8.81M
امروز اربعینِ عباس(ع) هم هست دیگه؛ خواهری چند دقیقه‌ای از عباس گفته و چند کلمه‌ هم از من قاطی این خیر کرده. پادکست‌هایی که از کلمه‌هام ساخته میشه رو کمتر اینجا میذارم. ولی خب... عباس فرق میکنه. بشنویم.
درباره موضع‌گیری‌های قرص و محکم مراجع تقلید در برابر قانون تعطیلی شنبه‌ها، و چالش مجلس در تعامل با مرجعیت شیعه نوشتیم؛ با اشاره‌های کوتاه به تاریخچه تعامل و تقابل تاریخی مرجعیت با حکومت‌ها. https://www.javanonline.ir/fa/news/1247715
«شکاف شناختی» و «تعارض دیدگاه»  بین رهبر انقلاب و بخشی از بدنه انقلابی و حزب‌اللّهی جامعه در مسائل ماه‌های اخیر جامعه و به‌خصوص مسئله انتخاب وزرا واقعا جای نگرانی داره. درحالی که بخشی از انقلابی‌ها رای اعتماد مجلس به کابینه رو نشانه ضعف و استحاله مجلس میدونستن و آیه استرجاع می‌خوندن و تمام مجلس رو_ از صدر تا ذیل_ زیر سوال می‌بردن، ناگهان امروز رهبر انقلاب این انتخاب رو«نعمت خیلی بزرگ» و ناشی از «همت رئیس‌جمهور» و «کمک ارزنده مجلس» توصیف کردن و بارها خداروشکر کردن و فرمودن تمام افرادی که نقشی در طی‌شدن این فرایند داشتن «همه‌شان پیش خدای متعال مأجورند.» فارغ از دعواهای سیاسی گاها کودکانه‌ای که هنوز بعضی‌ها از زمان انتخابات رهاش نکردن و همچنان مشغول هواخواهی از نامزد محبوب خودشون و تخریب نامزد مقابل هستن، خوبه که همه ما چند لحظه دعواها رو متوقف کنیم و یه بازنگری جدی در دستگاه محاسباتی خودمون انجام بدیم و ببینیم چطور امواج رسانه‌ای و گرد و غبارهای مجازی باعث شد تحلیل ما اینقدر متفاوت از تحلیل رهبر انقلاب بشه. بعد دوباره کلی فرصت داریم برای ادامه دعواهامون.
تو بخشی از یادداشت امروزم در روزنامه، از «خواجه نظام‌الملک» در کنار اسامی بعضی دیگر از علما، به عنوان یکی از فقها اسم بردم که با حضور در دربار، به مشاوره و راهنمایی پادشاه مشغول شدن. امروز یکی از علمای بزرگوار با روزنامه تماس گرفتن و فرمودن که «خواجه نظام‌الملک دیدگاه‌های ضدشیعی داشته و بهتره که ازش تمجید نشه.» درباره دیدگاه‌ها و عقاید خواجه نظام‌الملک و نوع رفتارش با شیعیان و اسماعیلیه نقل‌های مختلف و متعارضی در تاریخ موجود هست و ادله‌ای بر رد ایشون اقامه شده؛ ذکر اسم ایشون فقط از باب مثال بود و محل مناقشه نباشه چون تاکید ما بر اصل مطلب هست و اسم ایشون موضوعیتی نداشته. به‌جای اسم ایشون میشه به علامه‌حلی و خواجه‌ نصیرالدین توسی اشاره‌کرد. کلام و نظرات علمی و تذکر پدرانهٔ و مشفقانه علما روی سر ما جا داره و وظیفه خودم دونستم که اولا خاضعانه و فروتنانه از جایگاه یک شاگرد کوچک از ایشون تشکر کنم و دوما موضوع رو به اطلاع مخاطب برسونم. ارادت. مولایی.
نتایج کنکورتون مبارک؛ نگاه نکنید به گفته‌های بعضی سیاستمدارهای کم‌اطلاع و اکلیلی که «دانشجو اصلا نمیتونه آدم بدی باشه». وارد دانشگاه که بشید احتمالا خودتون رو محصور بین تعداد زیادی دانشجوی بد، زرد، مبتذل، بددهن، معتاد، ولنگار و بی‌چارچوب می‌بینید و می‌فهمید که نه‌تنها در ساحت واقعیت مفهومی به‌نام «دانشجوی بد» وجود خارجی داره، بلکه با موجودی به‌نام «استاد شارلاتان» هم آشنا می‌شید که دزد عقیده دانشجو و مغالطه‌کننده‌ و مخلوط‌کننده حق و باطله که از قضا میتونه عضو هیئت علمی هم باشه و صدر تا ذیل عقاید دینی،اخلاقی و انقلابی شما رو بشوره. اگر دانشجو کمرش رو قرص و محکم نبنده و همچنان در فضای‌فکری استریلیزه کنکوری باقی بمونه، ظرف یکی دو ترم چنان تحول و انقلابی در ذهن و عقایدش ایجاد میکنن که دلش برای «خودِ» قبل از دانشگاهش تنگ بشه؛ یا شبیه ما میشی یا کف‌دانشگاه با فحش‌های کاف‌دار و انگشت‌های بلند شده و سنگ‌و‌کلوخ و چادر از سر کشیدن، با تو وارد تقابل خواهیم شد؛ پس کتاب‌های تست رو جمع کنید و کتاب‌های بنیادساز فکری رو روی میزهاتون بذارید و به مرحله جدید زندگی سلام کنید.
شصت‌وسه سالگی مرد، حالا مهربانی‌هایش را کرده؛ تمام مردان مدنی و بدوی را دست‌کم یک‌بار سفت بغل کرده و بوی عطر مسحورکننده‌ از یقه پیرهنش زیر دماغ همه خزیده؛ همه پسربچه‌ها و دخترکان مسیر خانه تا مسجد را چندباری روی‌ شانه‌های گرمش نشانده ؛ با باقلوا و شیر تازه به‌ عیادت اویی که تف به صورتش انداخته بود رفته، با اعوان و انصارش در مجلس ختم کودکانه‌ی گنجشک مرده آن دختربچه که در نخلستان برگزار شد حاضر شده و به دخترک تسلیت گفته؛ همه حصیرهای پیرزن مشرک بادیه‌نشین را یک‌جا خریده که زیر آفتاب داغ مکه اذیت‌ می‌شوی مادر. دختران قنداق‌پیچ عربی را از گور برداشته که حیف‌ است،ببین چه ریحانه خندانی است من ضمانتش میکنم. شصت‌وسه سالگی مرد، حالا سرد و گرم‌هایش را چشیده، زباله و خونابه‌ها از چهره‌ زدوده، از بیست‌نفره سق‌زدن یک خرما توسط یاران غریبش در شعب به‌تمامه شرمندگی شده؛ مرد شمشیرهایش را زده، فتح‌هایش را کرده، یک دندان شکسته و چند زخم و جراحت مردانه بر نازکای تن ظریفش به یادگار برداشته. شصت‌وسه سالگی مرد، ریز بافتن موهای لطیف دخترکش را خوب یادگرفته، به سپیدجامه‌ به خانه بختش فرستاده، داماددار شده، نوه‌های قد و نیم‌قد دارد، مغزبادام؛ مرد حسابی ریشه‌دوانده. حالا جانشین حکمرانی و هدایت و پیش‌برد امور مملکت وسیعش را هم به‌ مردمش معرفی‌کرده. غسل کرده، کفنش را آماده روی رف گذاشته، دخترش را بوسیده و زرد و بی‌حال رو به‌قبله دراز کشیده. شصت‌وسه سالگی مرد، کارِ ناکرده ندارد. یک ورق وصیت‌نامه هم که بنویسد، خیالش از گمراه نشدن امتش تخت می‌شود و بازدم آخر را هم بیرون می‌دهد و جاری می‌شود. گستاخ‌مرد سیاه‌رویی میگوید رهایش کنید هذیان می‌گوید پیرمرد. چه وصیتی چه کشکی، کسی کاغذ و قلم نیاورد. لازم نکرده. خستگی شصت‌وسه سال توی تن پیرمرد می‌ماند؛ مرد حالا شصت‌وسه سال خستگی است، شصت‌وسه سال بی‌حوصلگی، شصت‌وسه سال بغض؛ میگوید علی جان خسته‌ام، همه‌ این مردم را بیرون کن؛ با خودت دوکلام حرف مردانه دارم... «مهدی مولایی»
دوشنبه ۲۸ صفر _ احتمالا حوالی ۸ صبح او فرایند انتقال قدرت را دقیق و موشکافانه و همه‌جانبه طراحی کرده؛ از شنبه سپاه بزرگی به فرماندهی اُسامه تجهیز کرده و دستور داده که بزرگان و اصحاب همه همراه اسامه شوند و سپاه در خارج شهر خیمه و خرگاه برپا کند تا دستور حرکت بسوی شام و روم، به آنها برسد؛ با این شیوه، همه آنها که احتمال طمع‌شان به خرقه خلافت می‌رفت، از پایتخت خارج می‌شوند و شهر خالی از حلقه اول مردان سیاست می‌شود. چند زن و کودک و پیرمرد باقی‌مانده‌اند و او و علی؛ گفته علی بماند، کار داریم. باید به احوال من رسیدگی کند. صبح دوشنبه که علائم کوچ‌ابدی بر جسم لطیفش نمایان می‌شود، تا قوّت سخنش هست، سریع به اسامه دستور می‌دهد که «به اردوی خارج شهر برو و سپاه را زود حرکت بده؛ هیچکس نباید در شهر بماند؛ لعنت خدا بر هرکسی که همراه اسامه از شهر دور نشود» او در آخرین نفس‌های نامنظم شصت‌و‌سه سالگی، تا آخرین رمق جاری در رگ‌های سبز بیرون‌زده از فرط ضعف، درحال مدیریت جریان انتقال قدرت است تا خنّاسان تکیه بر کرسی خلافت نزنند. او در این‌سو در تب و تاب خلافت است؛ خناسان لوچ‌چشم گشاده‌دهن هم در آن‌سو؛ علی اما فارغ از این تب‌وتاب، زانوی غم در بغل می‌فشارد، بغض قورت می‌دهد، اشک به سر آستین پاک می‌کند و معشوق رنگ‌پریده خود را نگاه می‌کند. آه...
صلاة ظهر _ احتمالا حوالی ساعت ۱۲ خنّاسان دل‌آشوبند. می‌دانند در شهر خبرهایی است. پشت خیمه‌های اردوگاه پچ‌پچه‌ای می‌کنند. دلشان تاب نمی‌آورد، باید به شهر برگردند برای سرک کشیدن؛ مباد که پیامبر برود و ما از خلافت بی‌نصیب بمانیم. ما حق آب و گل داریم گردن اسلام. به شهر برمی‌گردند. وقت نماز، پیامبر در اندرونی بیهوش است. در اغما. قوّت باز کردن چشم‌های خاکستری زیبایش را ندارد. چه‌ فرصتی! جماعت کیپ‌ تا کیپ در مسجد منتظر نماز است. یکی از خنّاسان به‌عنوان جانشین پیامبر به محراب می‌رود و شو می‌اندازند که پیامبر گفته فلانی جای من امام جماعت باشد. جانشین پیامبر در نماز، یعنی جانشین پیامبر در خلافت. او به‌هوش می‌آید و می‌پرسد راستی نماز چه شد؟ می‌گویند فلانی تکبیرة‌الاحرامش را گفته و قامت بسته. به‌خشم و هرطور شده نیم‌خیز می‌شود. به علی و عباس می‌گوید زیر بغلم را بگیرید؛ به مسجد می‌رویم. لنگ‌لنگان،کشان‌کشان، نفس‌زنان،عرق ریزان. وارد محراب می‌شود و خلیفه خودخوانده را کنار می‌زند و قامت می‌بندد: الله‌اکبر! او تا زنده است و جان دارد هنوز، مدافع حق علی است؛ کنار بروید حرام‌لقمه‌ها.
یکم ربیع _ حوالی ساعت یک بامداد هیس! آرام بخوانید؛ نیم‌شب است. شهر در سکوت فرو رفته. نسیم به‌آرامی بین کوچه‌های تنگ مدینه می‌خزد و جیرجیرک‌ها مرثیه می‌خوانند. چراغ اتاقک‌ها و غرفه‌های مردم برخلاف همیشه، این ساعت از شب همچنان روشن است. همه در گعده‌ها و شب‌نشینی‌ها مشغول مرافعه و جدال‌اند که «خلیفه از طایفه ما باشد». سه روز از رفتن پیامبر می‌گذرد. پیکر هنوز بر زمین است. از پنجره‌های خانه‌های مدینه صدای پچ‌پچه‌ی گروه‌های مردم بیرون می‌ریزد. هیسسس. خلیفه محمد یا از قبیله ما باشد، یا اگر بیعت قبیله ما را می‌خواهید، باید سه سال از مالیات معافمان کنید. قبول. و خانه‌های بعد یک یک. همه مشغول مرافعه‌اند. سه روز از رفتن پیامبر می‌گذرد. پیکر هنوز بر زمین است. هیچکس نیست. حتی همسرانش. علی آستین در دهان_که صدای هق‌هق‌اش مدینه را کن‌فیکون نکند_ به آرامی زمین را کلنگ می‌زند. قبر آماده است. آخرین بوسه را بر چهره معشوق می‌کارد و خاک را می‌ریزد. قطره‌های اشک خاک‌ها را گِل می‌کند. هیس. بغض نکنید. به روی علی نیاورید. او امشب دفن شبانه معشوق‌ را در سکوت تمرین کرد. چندماه بعد باید از پس دفنی شبانه و مهیب‌تر بر آید.
وَ لاتـَقفُ ما لَیسَ لک بِه عِلمٌ. شمشیر روی گردن ما نگذاشته‌اند که وارد تمام دعواهای جامعه شویم؛ کارد بیخ گلوی ما نیست که نسبت به تمام دوقطبی‌های عالم اعلام موضع کنیم؛ «موضع‌ داشتن در دو قطبی‌ها» عادت عُقلاست و «همیشه اعلام‌موضع‌ کردن و ورود به جدال و مراء» شیوه جاهلان. خصوصا در امر دینی. بسیاری از مراجع و زعمای معظم شیعه، بخاطر حوادث و مصائب روزهای پس از وفات رسول‌اللّه، پوشیدن لباس سیاه و ادامه عزاداری تا روز نهم ربیع را پسندیده می‌دانند و «حمد خداوند» را کرده‌اند که «توفیق داده» تا نهم‌ربیع لباس‌سیاه بپوشند و این روز را «پایان ۶۹ روز عزاداری بر اهل بیت عصمت و طهارت» می‌دانند. یکی دو نفر هم نیستند؛ بسیارند. دلیل روایی هم برای این عقیده دارند که بحث فراوان دارد. بعضی دیگر هم حلول ربیع‌الاول را به‌دلیل مناسبات مهم، آغاز شادی و پایان ایام عزا می‌دانند. این دسته هم اتفاقا استدلال خودشان را دارند و هر دو دسته محترم‌اند. مقلدین و عموم شیعیان هم با تحقیق و تقلید تکلیف‌شان را کشف می‌کنند. کسی تابحال بخاطر یک‌هفته پوشیدن/نپوشیدن لباس سیاه از دین خدا خارج نشده. ورود بی‌علم و هیجانی به اختلافات دینی و برچسب «افراطی و بدعت‌گذار و مخترع‌مناسک» یا «مقصر و کم‌ارادت» زدن به گروه‌هایی که هر یک، عالمانی در خود جا داده، فقط نشان از هیچ‌ندانی و لق‌دهانی و سطحی‌بودن گوینده دارد و بس. «مهدی مولایی»
درباره حق بزرگ امام رضا(علیه‌السلام) به گردن شیعیان که کمتر شنیدیم! https://www.javanonline.ir/fa/news/1249400
تاریخ ننوشته؛ تاریخ پس‌و‌پیش نوشته؛ مشتّت نوشته؛ تاریخ حواسش پرت بوده؛ شوکه بوده. مورخان گیج می‌زنند. خوب نمی‌دانند چه شده و کِی شده. شاید هم شرم‌کرده تاریخ از شرح جزئی ماوقع. غم بزرگ است؛ غم را مبهم نقل‌کرده‌اند؛ در غبار. واضحش کمر می‌شکست. یک ورِ تاریخ می‌گوید حادثه همین روزها بوده. همین دم‌غروب‌ها. نوشته که جماعت گفتند میدانی دختر مصطفی در این خانه است؟ نکن! گفت «و إن» که یعنی خب باشد به‌من‌ چه. من کار خودم را می‌کنم؛ این یک کلمه «و إن» هزارسال جگر شیعه را سوزانده؛ شیعه را کلمه‌ها کمر شکسته‌اند. تاریخ گفته «ضرَب عَلی بَطن فاطمه حَتی اَلقت مُحسن مِن بطنه». بقیه‌اش را خیلی توضیح نداده. به تک‌جمله بسنده‌ کرده. به تیتر فقط. گفته اراذل و هیزها و رجّاله‌های شمشیر ندیده‌ی بی‌زخمِ جنگ، یک‌شبه مرد شدند؛ ناشیانه غلاف و شمشیر برداشتند؛ همسر عطوف‌ترین مرد مدینه را_ او که گفته‌بود زن ریحانه‌‌وار لطیف است، بر او سخت نگیرید_ همسر غیرت‌الله را زدند. همسر قتال‌العرب بزرگ حجاز را که تیزی تیغ شمشیرش به گردن پهلوان‌های بزرگ هر قبیله نشسته بود. در آن‌روزِ مدینه، هیزم و درب و میخ و خون و طفل، مراعات نظیری بود که مراعات علی را نکرد؛ و علی مأمور به صبر بود؛ به نیش‌دندان سر جگر گذاشتن. تا شیعه پا بگیرد، جان بگیرد و شیعیانی از صلب علی و همسرش، از امتداد آن درب سوخته، برخاسته از آن آتش و خاکسترها، آتش به دنیای غاصبان و رجّاله‌های تاریخ بکشند. ما حالا شعله بر دستان تاریخیم که زیر و زبر حرام‌زادگان را خاکستر کنیم به‌انتقام؛ از سر ام‌الفتنه تا دامنه‌های پسینی طاغوت. و به انتظار تا همراه آخرین مرد غایب از صلب علی، بر پای کهن‌درخت بلندی، آتش به پیکر رجّاله‌های خفته در خاک سیاه بزنیم ان شاءالله. «مهدی مولایی»
🔴شروع ثبت‌نام دومین کارگاه نویسندگی خلاق! ۲۱ روز با نوشتن. «ظرفیت محدود»❗️ تاریخ شروع کارگاه: ۲۴ شهریور. همراه با نقد و اصلاح نوشته‌ها مباحثات فردی و جمعی. معرفی نفرات شایسته به مطبوعات. ⏪برای کسب اطلاع و ثبت‌نام، در پیامرسان تلگرام یا ایتا به ادمین پشتیبان پیام دهید: @kargaah1
❓کارگاه برای چه‌کسانی مناسب هست؟ ✅برای هرکسی که سرسوزن ذوقی برای نوشتن داشته باشه و علاقه‌مند به قلم دست گرفتن و خوب‌نوشتن باشه. چه کسانی که تاحالا به خودشون جسارت ورود به عرصه نویسندگی رو ندادن هرگز؛ و چه کسانی که کمابیش چیزکی نوشتن ولی هنوز از خودشون راضی نیستن. از رنج‌سنی نوجوان تا بزرگسال، با هرمیزان تحصیلات، میتونن از محتوا استفاده کنن. ❓کارگاه حضوری خواهد بود یا مجازی؟ ✅مجازی؛ در بستر تلگرام ❓دقیقا چه‌کاری قراره انجام بدیم؟ ✅طی یک دوره ۲۱ روزه، و در هفت جلسه تدریس، مباحث مهم و اساسی برای ورود به عرصه نویسندگی تدریس میشه و تکالیفی به شما سپرده میشه که انجام بدید و ارسال کنید. بعد با هم یک‌به‌یک نوشته‌های شما رو نقد و بررسی میکنیم و اشکالات رو تذکر میدیم و نوشته‌هاتون رو انقدر باهم چکش‌کاری میکنیم تا شکل مطلوب یک نوشته رو یاد بگیریم. هزینه‌ای که در نظر گرفته شده، برای یک دورهمی ۲۱ روزه تخصصی واقعا معقول_ بلکه ناچیز _ هست؛ پس اگه علاقمند به نویسندگی هستید جا نمونید!
میگفت هنوز رسم حجاج شیعه است که وقتی نخستین بار، پا به مسجدالحرام می‌گذارند و چشمشان به مکعب‌ سیاه می‌افتد، به امام عسکری سلام می‌دهند و اولین طواف را به نیت او دور می‌زنند. برای مظلومیت یک زندانی؛ که هزارسال پیش نگذاشتند حج بگزارد. برای تنها امام حاجی نشده‌ی شیعه...
یک‌سال تمام کک‌تان از کشتار و فجایع غزه نگزید. یک‌سال تماشا کردید؛ خانه‌های خراب‌شده و پیکرهای درون کیسه را. هزار هزار. یک‌سال تمام دریغ از یک استوری سرخ به‌نشان خون اطفال غزه. دریغ از یک تجمع سرخ. یک شعر سرخ. می‌گفتید شیعه نیستند، به ما چه که کشته شوند. می‌گفتید ناصبی‌اند. رهبری را فحش دادید که از سنی‌ها حمایت می‌کند. یک‌سال تمام سرخ نبودید. صورتی بودید.خاکستری بودید. رگ غیرت‌ شیعی‌تان متورم نشد. بخار ازتان بلند نشد. حالا یک‌شبه سرخ شده‌اید. استوری‌های سرخ‌تان قضا نمی‌شود. تجمعات و مراسم‌های زیرزمینی‌‌تان قضا نمی‌شود. سراپا سرخ‌اید. شما سرخ‌شدن هم بلد بودید؟ جمع‌شدن هم بلد بودید؟ تنفر از کفار و ظالمان را هم بلد بودید؟ پس کجا بودید این همه وقت؟! سرخ‌ بپوشید و بخزید توی زیرزمین‌هایتان و شعرهای مستهجن‌تان را بخوانید و کف بزنید. از زیرزمین‌ها بیرون نیایید و با حرف‌هایتان، استوری‌هایتان، پروفایل‌هایتان، BUL هایتان و جوراب‌های سرخ دلقک‌وارتان برای شیعه هزینه نتراشید. تشیع انقلابی امروز با هسته مرکزی استکبار پنجه در پنجه شده. به‌فکر از پا انداختن تمدن پرزرق کفر است. حوزه مبارزاتی‌اش را جهانی کرده و فراتر از درگیری‌های مذهبی رفته. شما هنوز در سطح بزن و برقص‌های مخفیانه و فحش‌های علنی متوقف شده‌اید. شما همچنان در زیرزمین‌هایتان، در جشن‌های با تم قرمزتان، و در رِد پارتی‌هایتان مشغول رقص باشید، ما پرچم سبز علی‌ولی‌الله را که به قله‌ها رساندیم، خبرتان خواهیم کرد ان شاءالله. «مهدی مولایی»