eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.7هزار دنبال‌کننده
67 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
رمضان است. همه آبسردکن‌های حرم مطهر و منور رضوی تعطیل است. خشک و بی‌آب. بی‌قطره‌ای. غیر از یکی البته. غیر از مسجدالاقصیِ قامت برافراشته در میان صحن زیبای قدس. قدس آب دارد. برای مسافران، زائران، در راه ماندگان. برای کودکان و برای بیماران. که روزه‌دار نیستند.«قدس» در گوشه‌ی دامن «پیامبر اعظم» سقایت مومنین را می‌کند. همه در مسجدالاقصی مجتمع‌ شده‌اند. مرغ خیال اما می‌رود تا قدس حقیقی. تا غزه. که تشنه است. در راه ماندگان و کودکان و بیمارانی عطش‌ناک که آب آشامیدنی سالم ندارند؛ با لبانی ترک‌خورده. زائران فقط به‌قدر احتیاج میخورند. به احترام تشنگان و بیماران غزه که سرم‌های نمکی را بجای آب می‌نوشند. و اینکه... لایوم کیومک یااباعبداللّه.
به رسم همه‌ زیارت‌ها، اگه این پیام رو می‌بینید، به‌نیابت از شما دورکعت نماز، یک امین‌اللّه و یک زیارت نیابتی به‌جا آورده شده.
دست بردار قطام. این شرط‌ها چیست دخترک عفریته؟ اصلا عطای این عشق و هوس را به لقایش بخشیدم. دندان طمع را میکنم و دور می‌اندازم. من و ریختن خون علی؟ چرا انتقام خون کس و کار و قبیله‌ات را من باید از علی بگیرم؟ انگار عشق و عاشقی به من نیامده. من برای سجاده و محراب خلق شده‌ام. دیگر اسمم را هم به زبان نیاور. عبدالرحمن بی عبدالرحمن! عبا بر دوش انداخت و با عجله و غضب، شال به کمر بست و در را محکم کوبید و رفت. قطام بند گیس‌های بافته‌اش را باز کرد. دکمه‌های یقه‌اش را بست. و پیروزمندانه، انگار که مطمئن باشد کار خودش را کرده، از پنجره چشم دوخت به قدم‌های مردد و خشمگین عبدالرحمن. مرد دمدمی‌مزاج، فردا دم اذان برگشت. سرخ شده؛ مضطرب؛ با چشمانی تا صبح نخفته. _عفوا عروسک کوفی سیمین‌بر من. دیروز از جای دیگری عصبی بودم. برافروختگی‌ام قسمت تو شد. حالا قهر نکن که تیغ ابروان درهم‌کشیده‌ات، از شمشیر عبدالرحمن برّنده‌تر است. راستی گفتی سم را از چه‌کسی باید تحویل بگیرم؟ «مهدی مولایی»
اکنون سه دسته‌ایم برای قطع سه سر از اژدهای فساد و خون‌ریزی در اسلام؛ تا امت را از این همه اختلاف و تفرقه برهانیم. دسته‌ای به شام برای کشتن ظلم معاویه دسته‌ای به مصر برای کشتن مکر عمروعاص و ما؛ دسته‌ای به کوفه برای کشتن عدل زیاده‌ی علی. امشب وقتی هرکدام به محرابی امام قوم خویش است، برق سه شمشیر نجاتی خواهد شد بر امت متفرق اسلام. پس ای شمشیرها نلرزید و استوار باشید که امشب انتقام خون‌های صفین و نهروان بر شماست. عبدالرحمن این‌ها را گفت و اشاره کرد به شبیب و آرام گفت که دیگر تکرار نمی‌کنم، وقتی جماعت در سجده‌اند برمیخیزی و فرق علی را دو نیم میکنی؛ تو اگر موفق نشدی یا کشته شدی، پس من کشنده علی‌ام. در سحر نوزدهم، وقتی جماعت در سجده بود، شمشیر بلندی از بین جماعت بالا رفت. فریاد الله‌اکبری هم. اما به طاق کوتاه مسجد کوفه گیر کرد و لغزید و مردم گرفتندش. شبیب بود. علی انگار که هیاهوی مسجد را نمی‌شنود، باز به سجده رفت. عبدالرحمن این بار در میان هیاهو کار نیمه را تمام کرد. خون خلیفه، شتک زد به محراب و منبر. عمامه از میان دو نیم. فردا خبر در بلاد اسلام پیچید که ظالم و مکّار جان به در بُردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بله... عدالت می‌میرد، و ظلم و مکر می‌ماند. «مهدی مولایی» به اقتباسی اندک از «مجلس ضربت زدن» از بهرام بیضایی
خبر به حجاز رسیده؛ خبر به مدینه. به کوچه‌ی پشت مسجد پیامبر. به نزدیک‌ترین خانه به مسجد. به خانه‌ی همسری از همسران پیامبر. پیرزن با زلف حنابسته‌ی کم‌پشت روی سریری نشسته و بر دیوار تکیه کرده. غلام سیاه جوان، سراسیمه بی‌آنکه در بزند، نفس‌زنان وارد میشود. عرق از پیشانی چرکین می‌گیرد که علی کشته شد. در محراب مسجد کوفه. با فرقی دو نیم. غرق خون. مثل کشته‌های ما در جمل. علی کشته شد. به تیغ عبدالرحمن. پسر ملجم مرادی. برق دوید توی چشمان پیرزن. تکبیر گفت. به سجده افتاد و شکر کرد. یک «آخیش» بزرگ بعد از سال‌ها خون دل. سر از سجده بلند کرد. گفتی نام کشنده علی چه بود؟ غلام به تکرار برای پیرزن کم‌حافظه؛ عبدالرحمن. گفت خدایش بیامرزد این بزرگمرد را. زین پس نام تو را عبدالرحمن گذاشتم. که وقتی روزی هزاربار صدایت می‌زنم که کارهای من_پیرزن ناتوان_را انجام دهی، جگرم خنک شود از بردن نام عبدالرحمن و از یادآوری این روز شیرین. برو عبدالرحمن. برو و کنیزکان و غلامان خانه را هر یک به کیسه‌ای دینار مژدگانی ده. امروز بزم ماست پس از عزاهای بسیار. خنده زد. بر یتیمی شیعیانی که عمری فخر فروختند که علی پدرشان است. شیعه را نه تیغ حرامزادگان تاریخ، که زخم‌زبان‌ها و دشمن‌شاد شدن‌های در پستوی عجوزه‌ها آتش زده. دشمن شاد شدیم و به یتیمی‌مان خندیدند امشب. و خنده بر یتیمان رسم شد. از امشب. تا سال شصت و یک. خنده بر یتیمان رسم شد. خنده بر یتیمان... «مهدی مولایی»
تو یادت نیست عزیزم. ما یهودی بودیم! بین مسلمین. روی دیوارهای شهرهایشان نوشته بودند که الشیعه فرقة من یهود. توی حج مراقب بودند که ما را لمس نکنند. توی کشورهای اسلامی‌شان ما یهودی بودیم؛ غذای‌مان را نمی‌خوردند. نجس بودیم؛ مثل سگی از اورشلیم. تو نبودی عزیزم. ما خیلی جدی و واقعی با بقیه مسلمان‌ها بحث و مناظره می‌کردیم که اثبات کنیم شیعه یهودی نیست و ما مسلمانیم. از شیخ طوسی تا علامه حلی و سید مرتضی، قلم‌ها زدند و کتاب‌ها نوشتند در این باره. باز زیر بار نمی‌رفتند؛ مسلمان‌ها ما را یهود میگفتند. در حجاز و شام و مصر و هند و پاکستان. بعد، آیت‌الله خمینی آمد؛ فقیه بزرگ و جسور و جرأت‌مند شیعه. کتابی ننوشت؛ مناظره‌ای نکرد؛ او اسرائیل را دشمن درجه اول خود اعلام کرد و گفت که آمده است تا اسرائیل را از روی کره‌زمین محو کند. گردان‌های نظامی‌اش در تمام منطقه تجهیز شدند. گفت که « مسلمانان باید تا نابودی کامل اسرائیل دست از مبارزه بر ندارند» این را خمینی گفت. فقیه برخاسته از حوزه تشیع؛ نه علمای الأزهر مصر و مفتی‌های حرمین حجاز که قرن‌ها مدعی اسلام بودند و شیعه را هم‌مشرب یهود میگفتند. حالا شیعه تنها مکتب تماما ایستاده درکنار غزه است؛ پنجه در پنجه اسرائیل. در زمانه‌ی بی‌رگ‌های شیخ‌نشین عربی، این ژنرال‌های شیعه هستند که در شام، ساکن خط مقدم مبارزه‌اند. اکنون شیعه است که هنوز شهید می‌دهد و تابوت‌های سه‌رنگش را با افتخار از جنگ با یهود، روی دوش به عقبه جنگ می‌آورد تا آخرین میخ را بر تابوت یهود بکوبد. کسی دیگر ما را یهودی نمیخواند عزیزم؛ که ما تنها قوم ایستاده در برابر یهودیم. حالا همه آن‌ها که عمری مراقب بودند که ما را لمس نکنند، از دور تماشاگر این شکوه آخرالزمانی‌اند که کاش بین ما بودند؛ حالا با سرافرازی، گوش به فرمان خمینی کبیر که گفت آخرین جمعه رمضان از کف خیابان توی گوش یهود بزنید، امسال مصمم‌تر و محکم‌تر از همیشه، توی گوش حرامزاده‌‌ها خواهم زد. توی گوش ضدانسان‌ها. که عقبه مردمی ژنرال‌های شام‌نشین شیعه را در تهران ببینند. ما با همه زخم‌ها و جراحت‌ها، هنوز ایستادگان در سوی انسانیت‌ایم. آخرین جمعه رمضان هم شاهد! «مهدی مولایی»
[غزه خانم...].mp3
13.92M
«غزه خانـم» به قلم: مهدی مولایی به زحمت: بسیج‌ دانشکده‌ روانشناسی شهیدبهشتی
علی خشن فی‌ ذات‌الله علی در راه خدا خشن است. این را پیامبر وقتی گفت که سپاهیان فاتح یمن که امیرالمؤمنین فرمانده‌شان بود، برای گلایه به محضر نبی‌اکرم رسیدند و گفتند که در نزدیکی مدینه از لباس‌ها و جامه‌های فاخر یمنی که به غنیمت آورده‌بودیم، هرکدام یک دست بر تن کردیم که با ظاهری آراسته و نو نوار به شهر داخل شویم؛ علی اما با خشونت لباس‌ها را از تن‌مان بیرون کرد و گفت تا غنیمت‌ها را تقدیم رسول‌اللّه نکرده‌ایم کسی حق ندارد دستی بر غنیمت‌ها بَرد؛ ولو سهم خودش باشد! پیامبر توجیه نکرد؛ پیامبر گفت بله علی خشن است اما بخاطر خدا. علی؛ همان علی که مظهر عطوفت و مجسمه‌ی لبخند و نماد مهربانی است؛ همان علی که چهاردست‌وپا خم می‌شود و مرکب یتیمان می‌شود و آغوشش پناه‌گاه همه سیاهان بدبوی طرد شده است؛ همان علی در امور حکومت و بیت‌المال خشن می‌شود و تند و نفوذ ناپذیر. اینجا دیگر خبری از لبخندهای دل‌ربا نیست؛ اینجا علی خشونت مدارانه زغال گداخته در مشت برادر نابینای خود میگذارد. اینجا علی_ همان که گفت دخترها گلبرگ‌اند؛ با گلبرگ مهربان باشید_ دختر عزیز خودش را به اخم و تندی سرزنش می‌کند که چرا به گردنبند بیت‌المال دست زدی. علی در امر حکومت شوخی ندارد. لازم که باشد در یک روز چندصد گردن از یهود می‌زند! قاضی حکومت علی اگر خانه‌ی خوب و بزرگ بخرد، علی تبریک نمی‌گوید؛ با خشونت نامه‌ای می‌نویسد و حیثیت‌اش را در تاریخ می‌برد. علی در حکمرانی، آن علی مهربان نیمه‌شب‌های ایتام نیست. گوشت‌تلخ یعنی چه؟ دهخدا میگوید یعنی نچسب و بدعنق؛ یعنی کسی که رفتار و کردارش به دل آدمی ننشیند. پیامبری که در امور شخصی و اجتماعی و معنوی رحمت‌محض است و مهربانی بی‌کران؛ او که عزادار مرگ گنجشکی در مدینه می‌شود، همو در امور حکمرانی، به دل اشراف و حسودان نمی‌نشیند و نچسب می‌شود. پولدارهای ریش‌سفید مدینه که زحمت می‌کشند و مسجدی زیباتر و در دسترس‌تر از قبا می‌سازند تا پیرمردها و بیماران اذیت نشوند؛ پیامبر از سفر بازمیگردد و خرابش میکند. پیامبری که توی ذوق همه میزند! تلخی از این بیشتر که دستور بدهی نخلی که ملک شرعی و قانونی ثمره بن جندب است را قطع کنند و توی صورتش پرت کنند تا ادب شود؟ بله علی در امر حکمرانی خشن است. بله پیامبر در امر حکمرانی به کام اشراف حسود، تلخ است و نچسب. و خدا هم به هنگام معرفی او، قبل از مهربانی‌اش خشن و شدید بودن او را جار میزند که محمد رسول‌اللّه و الذین معه اشداء علی الکفار. بله اولیا مهربان و عطوف خدا، وقتی بر کرسی‌های حکومت بنشینند، همانقدر که برای مستضعفین شیرین و دلپسند‌اند؛ برای مستکبران حسود، تلخ و نچسب می‌شوند و باج به شغال نمی‌دهند. اینکه دعوا ندارد! «مهدی مولایی»
سلام و رحمت. خانوم محترمی از سادات، همسرشون رو از دست دادن و همراه دو تا طفل یتیم خودشون، در حاشیه پرت قم، وسط بیابون توی خونه کوچیکی زندگی میکنند که آب و گاز هم نداره. حالا صاحبخونه هم جوابشون کرده و دارن سرپناه‌شون رو از دست میدن. نیازمند ۵۰ میلیون قرض الحسنه هستند و امیدشون بعد از خدا به شیعیان امیرالمؤمنینه. بیاید هرچقد که می‌تونیم کنارشون باشیم. 5894631130669559 یاوری
بفرمایید جایزه! یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم امروز روزنامه جوان.
بفرمایید جایزه! پدربزرگ قرآن کهن‌سال آبی رنگی داشت با ورقه‌های زرد شده که رد انگشتانش از پس پنجاه سال قرائت دائمی بر دامن کاغذهای ظریف مصحف نقش بسته بود. قرآن، همیشه روی طاقچه بالای سر پدربزرگ ساکن بود و از آنجا اهل خانه را نظاره‌گر. روز اول نوروز وقتی همه در خانه پدربزرگ جمع می‌شدند به تبریک و شادباش و تا شب به گفتگو و خنده و تفریح، آن قرآن کهن‌سال آبی رنگ برای بچه‌ها تبدیل می‌شد به گنجینه‌ای ارزشمند و ماورایی، مملو از اسکناس‌های تا نخورده‌ی خوش‌بو، در میان ورق به ورق آن کتابِ از آسمان نازل شده بر طاقچه. انگار که اسکناس‌ها هم میان مصحف از آسمان آمده باشند. هرچه مردان مشغول گفتگو در باب سیاست و گرانی و زنان مشغول آماده کردن ناهار و سالاد عید بودند و خانه در هیاهو بود، بچه‌ها اما همه چشم به قرآن داشتند و نقشه‌ها در سر می‌پروراندند برای دستیابی هرچه زودتر به عیدی‌ها. همه در پی خوش‌رقصی و دلبری از پدربزرگ. در پی اطاعت اوامر و فرمایشات همایونی پیرمرد مهربان. تا بلکه در هنگامه‌ی باز شدن آن کتاب کهن عرشی و بیرون آمدن آن اسکناس‌ها که فرشته‌ها سر حوصله و با ظرافتِ تمام میان ورق‌ها گذاشته‌بودند، سهم بیشتری نصیب خودشان کنند. و لحظه خیال‌انگیز سر آمدن انتظارها؛ لحظه بیرون آمدن نفس‌های در سینه حبس شده کودکان؛ آنگاه بود که پدربزرگ شاهانه و با طمطراق روی مبلِ همیشه زیر طاقچه جلوس می‌کرد و قرآن را می‌بوسید و بچه‌ها به پلکی کنار پاهایش جمع می‌شدند برای دریافت جایزه‌های انتظار کشیده. در آن شب جایزه‌ها. در لیله الجوایز! آخرین شب ماه مبارک رمضان را پیامبر لیله الجوایز نامیده. شب جایزه‌ها. مثل آن شب عید در خانه پدر بزرگ. که « چون شب عید فطر که شب جوایز نام دارد فرارسد خداوند پاداش عمل کنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد». بندگان و عابدان و سالکان یک ماه تمام ، شب و روز ، به صلاه و صیام سعی کرده‌اند دلبری کنند و خوش‌رقصی برای خدای محبوب و معبود خودشان. شب‌های قدرشان را قدر دانسته‌اند و عطش و گرسنگی روزهایشان را برای جلب توجه خدا خرج کرده‌اند. خوابشان حتی از چشم جایزه دهنده دور نمانده. یک ماه انتظار. یک ماه نفس‌های در سینه حبس شده مثل نفس‌های آن کودکان . تا در لیله الجوایز به هنگام باز شدن آن گنجینه ارزشمند عرشی بیشترین سهم را نصیب خویش کنند. در شب قدر حتی آن گنجینه برای بنده‌ها باز نمی‌شود. باید بمانی و صبوری کنی و دلبری و اطاعت و دو زانو به ادب بنشینی تا آخر ضیافت تا در آن لحظه رویاگونه افسانه‌ای نصیب خود را به جان بگیری. حالا میهمانی به آخر رسیده. صاحب‌خانه مهربان انگار که نشسته و بنده‌ها شتافته‌اند به جایزه. پلکی بزنیم جایزه‌ها در کف‌مان است؛ و پیامبر فرمود که جایزه‌های رب ما مثل جایزه‌های پدربزرگ‌ها و حتی جایزه‌های پادشاهان نیست. «جوایز الله لَیسَت بِجوایز هولاء المُلوک». توشه‌ی یک سال معنوی بنده‌هایش را امشب به مهربانی و سخاوت تقسیم می‌کند که مسیر یک ساله را بی‌توشه نپیمایند. برای عابدان و عالمان همیشه واپسین شب تاریک رمضانی، کم از شب قدر نداشته و قدر دانسته‌اندش که مولای ما آهسته در گوش جابر زمزمه کرد که « سه شب در سال را خواب نمان که شب تقسیم رزق و هدایا است؛... و یکی شب آخر رمضان است. ». به آرزوی‌ شبی سرشار و پرجایزه برای عبدهای عامل که رسم کریمان است، اجر عامل را پیش از خشک شدن عرق جبین بپردازند! «مهدی مولایی»
دیروز در سخنرانی رهبری در میانهٔ شعارها، ناخودآگاه فهمیدم که مرگ بر اسرائیل را انگار داریم واقعی‌تر از قبل و از عمق‌جان فریاد میکشیم؛ علت شاید این باشد که از هفت اکتبر، نقاب از چهره اسرائیل افتاده و رذالت‌اش صریح و عیان شده؛ اولین بار که بیمارستانی را زدند، سعی کردند مسئولیت‌اش را متوجه حماس کنند، حالا اما هر روز بیمارستانی را میزنند و صریحا گردن می‌گیرند. به سفارتی که طبق قواعد، مصونیت دیپلماتیک دارد حمله نظامی میکنند و گردن هم میگیرند. نیروهای سازمان ملل را می‌کشند. فرزندان و نوه‌های فرماندهان حماس را ترور میکنند تا آسیب روانی به آن‌ها بزنند؛ و حالا بر خلاف تمام چهل سال گذشته که مزورانه مدعی بودند که ما دوست‌دار مردم ایران هستیم و فقط با حکومتش مشکل داریم، آخرین نقاب را هم از چهره انداخته و علنا شهروندان و مردم ایران، و نه حکومت را، تهدید به حمله اتمی و نابودی و قتل عام میکنند. حمله اتمی به مناطق مسکونی؛ ایران چهل سال پیش جسورانه فریاد زد که «پادشاه لخت است»، و حالا تمام جهان، چهره عریان و زشت این ولد غیرشرعی را دیده‌اند؛ الا وطن‌فروشان ایرانی که هنوز با پرچم شیروخورشید کنار پرچم اسرائیل خوش‌رقصی میکنند.
برای حفظ آرامش روان خودمان هم که شده باید این شب‌ها از چک کردن دائمی کانال‌های اخبارنظامی و خرده میلیتاریست‌ها اجتناب کنیم. ارتزاق و حیات کانال‌های نظامی، وابسته به همین خطرناک و شکننده نشان دادن هرشبانه وضعیت کشور است. به همین هشتک «فوری» زدن روی همه پیام‌های هر شب‌شان. به همین نشان دادن سایه کرکس جنگ بر آسمان ایران. حالا مدت‌هاست که هرشب طوری وانمود می‌کنند که امشب قرار است سجیل‌ها و ذوالفقارها پرواز کنند و خاک تل‌آویو را بزنند. و صبح روز بعد باز مضحکه کانال‌های عبری و عربی می‌شویم که خورشید درآمد اما دوباره خبری از شما نشد؛ واقعیت این است که اگر پاسخ قریب‌الوقوعی ان شاءاللّه در راه باشد، تا لحظه عملیات هیچ کانال تلگرامی مطلقا، چه نظامی‌نویس‌ها و چه روزمره‌نویس‌های مدعی اتصال به بالا که هر شب آیه فتح پست میکنند، اطلاعی نخواهند داشت. رسالت‌ رسانه در بحران، حفظ آرامش جامعه است نه بازی شیادانه با عواطف مردم! «مهدی مولایی»
قسم به شباهنگام مجاهدان به هنگامهٔ نواختن شیپور جنگ‌ها قسم به لحظه خشم مستضعفان و لحظه بیرون آمدن دست خدا از آستین مظلومان قسم به لحظه پیچیدن نوای هوهوی ذوالفقار در دشت ساکت مستکبران سر درگریبان فرو و سوگند به سرریز شدن یک‌باره‌ صبر شیعیان که ما عمری منتظر این شب بودیم دهه‌ها و قرن‌های متمادی صبر در گلویمان حناق شده بود بغض در گلویمان سنگ شده بود. از پس ترور دانشمندان‌مان در کف تهران و کشته‌شدن ژنرال‌هایمان در شام از پس دیدن کودکان خونین و زنان گریان مسلمان حالا وقت نبرد رسیده؛ ما منتقم تمام مستضعین تاریخ‌ایم. تمام آن‌ها که قرن‌ها زنجیر بر گرده‌هاشان افکندید. حالا ورق برگشته؛ ما امت محمد را به ضرب موشک‌های سال‌ها انتظار کشیده در انبارها، از چنگال خونین جهود نجات خواهیم بخشید. امروز مجاهدان علی، سربند بسته و شمشیر حمایل کرده، هوس خیبری دیگر دارند. پس راه فراری برایتان نیست. پایگاه‌هایتان خاکستر و خانه‌هایتان بر سرتان خراب خواهد شد؛ که ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت. «مهدی مولایی»
اگر نزنیم، میگویند گنده‌گوی خاورمیانه جرئت انتقام ندارد؛ اگر پایگاه‌های نیابتی‌شان را بزنیم، میگویند باز زورتان به اسرائیل نرسید و کردستان عراق را زدید؛ اگر قلب اسرائیل را بزنیم، میگویند موشک‌ها در آسمان رهگیری شده و چیزی اصابت نکرده؛ اگر ویدیو اصابت‌ها منتشر شود، میگویند به بیابان‌ها خورده؛ اگر رسانه‌های اسرائیلی تایید کنند که دقیقا به پایگاه نظامی خورده، میگویند گور خودتان را کندید، اسرائیل پاسخ‌تان را می‌دهد؛ اگر رسانه‌های اسرائیلی بگویند گزینه پاسخ‌نظامی از میز رژیم حذف شده، میگویند اصلا چرا پول ما را صرف موشک کردید؛ تسلسل بی‌وطنی و بی‌جربزگی بزدل‌های نق‌زن  پایان ندارد. کام شیرین این واقعه فراتاریخی را با پرداختن به ترسوهای غرغرو برای خودتان تلخ نکنید. ما میدانیم زده‌ایم؛ آن‌ها هم میدانند که خورده‌اند؛ «اصلا هم درد نداشت» های دنباله‌ی فارسی‌زبان و تهران‌نشین امت اسرائیل چیزی را تغییر نخواهد داد.
از قلعه بنی‌قینقاع تا پایگاه هوایی نوآتیم! یادداشت منتشر شده صبح امروز روزنامه جوان
از قلعه بنی‌قینقاع تا پایگاه هوایی نواتیم یهودیان مدعی‌اند که قدرت اول نظامی منطقه‌اند. و البته قدرت اول اقتصاد؛ بازار بزرگی در مدینه دارند و جواهرسازان و جواهرداران بزرگ‌ حجاز اند. با قلعه‌های بزرگ و مستحکم متعدد در اکناف مدینه. کوه‌هایی استوار انگار. با هم‌پیمانانی که هر یک ابرقدرت‌اند. سال‌های قبل، از جای دیگری به مدینه کوچ کرده‌اند؛ اما مدعی‌اند که صاحبان اصلی این شهر اند. رفتار مالکانه با شهر دارند؛ و با شهروندان. گویی که همه، عبدان و بندگان حلقه‌ بر گوش‌اند و داغ بر پیشانی و اینان سروران و آقایان مدینه. پس می‌کشند و غصب می‌کنند و تعرض می‌کنند و پاسخگوی احدی نیستند. یهودیان بنی‌قینقاع. پیامبر که به مدینه هجرت میکنند و دل‌ها مجذوبشان می‌شود و قدرت را به دست می‌گیرند، می‌گویند که مدینه برای مردم است. مردمی که حالا مسلمان‌اند. بنی‌قینقاع هم اگر میخواهند با آرامش اینجا زندگی کنند، باید که پیمان بندند تا متعرض مردم نشوند؛ جان‌های مردم در امان از شمشیرها باشد و ناموسشان در امان از تعرض یهود. می‌پذیرند. چندی به همین منوال به همزیستی می‌پردازند و کنار هم زندگی می‌کنند. بی قتلی و بی تعرضی و غصبی. بنی قینقاع اما تاب نمی‌آورد. عمری آقایی کرده. تازیانه بر جان‌ها نواخته. همه به پایش بلند شده و از اخمش فرار کرده‌اند؛ حالا باید پهلو به پهلوی سیاهانی که تا دیروز بر دوش‌هایشان سوار بوده، در بازار و معابر قدم بزند و هیچ نگوید. تاب نمی‌آورند. به زنی از نوامیس مسلمین در بازار جواهرفروشان تعرض می‌کنند و خون مردی را که به دفاع از او برخاسته را کف بازارچه می‌ریزند. پیکر شهید روی دست مسلمین تشییع می‌شود و مطالبه انتقام در دل‌ها می‌جوشد. مشت‌ها گره می‌شود و دندان‌ها روی هم فشرده می‌شود. بعضی سران عرب، واسطه می‌شوند که پبامبر از تنبیه یهود منصرف شود؛ پیامبر اما با سپاهی بزرگ قلعه بنی‌قینقاع را محاصره می‌کنند. پانزده شبانه روز تمام، یهود منتظر ضربه سخت اسلام اضطراب می‌کشد. که امروز داخل قلعه خواهند شد یا فردا. در نهایت بنی‌قینقاع از قلعه بیرون کشیده می‌شوند و مدینه از لوثشان پاک می‌شود؛ به سرزمینی دور اخراج می‌شوند و مدتی بعد به کلی نابود می‌شوند. حالا چندین قرن بعد، باز فرزندان یهود نقص پیمان‌های بین‌المللی می‌کنند. گلوله بر جان‌ها می‌نشانند، تعرض به نوامیس می‌کنند و خون مسلمین را می‌ریزند. خود را صاحب و مالک سرزمین دیگران می‌دانند و رفتار مالکانه می‌کنند. دیگران را عبدان و بردگان حلقه بر گوش می‌دانند و خود را آقا و سرور جهان؛ و درست زمانی که تصور می‌کنند قلعه‌های کوه‌وار مستحکمشان آن‌ها را در امان نگاه خواهد داشت، درست وقتی سران عرب و غیرعرب را واسطه می‌کنند که در امان بمانند، فرزندان همان پیامبر، با ذکر «یا رسول اللّه» بر لب، پایگاه‌هایشان را از بلندی‌های جولان تا پایگاه هوایی نوآتیم مورد هدف قرار می‌دهند. امروز صهیون‌ها می‌دانند که اگر خودشان دنباله‌ تاریخی بنی‌قینقاع در فلسطین‌اند، دنباله عقیدتی رسول‌اللّه نیز در ایران و محور مقاومت همچنان آنان را زیر ضرب خواهند گرفت و بالتبع عاقبتی جز عاقبت اسلافشان منتظر آن‌ها نخواهد بود؛ تخلیه فلسطین، تبعید و پراکندگی در سرزمین‌های دور و در نهایت نابودی و اضمحلال ان شاءاللّه! «مهدی مولایی»
آیت‌اللّه خامنه‌ای اسلوب جنگ بر پایه نظام شریعت را خوب بلد است. او می‌داند که اگر شاغول صلح و جنگ بر اساس چارچوب شرع تنظیم شود، و حق‌مدارانه در برابر باطل بایستد و ضربه بزند، بی‌هیچ نگرانی و ترس از عواقب آن یا پاسخ احتمالی دشمن، دست‌های غیبِ سنت الهی کار را پیش خواهند برد. همین است که در گرماگرم جنگ و جدال پرمهیب منطقه، وقتی همه چشم‌های عالم به اینجاست و رسانه‌ها از یک اخم و لبخند و چشمک رهبران طرفین برداشت‌های چندلایه جنگی می‌کنند، او آرام و انگار مطمئن، پیروزی کشتی‌گیرها را تبریک می‌گوید، رئیس دانشگاه منصوب می‌کند و برنامه دیدارهای غیررسمی هر پنجشنبه‌اش را در اتاقک کوچک بیت خود ادامه می‌دهد. بی‌هیچ اشاره و اظهارنظر درباره جدال بزرگ. درست در زمانی که آنسوی خاکریزهای یهود، تلاطم و اضطراب در اردوی کفر افتاده و یک‌دیگر را می‌درند و محکوم می‌کنند و با خودشان می‌جنگند. قَذَف فی قُلوبِهم الرُعْب. خداوند اراده کرده است که همیشه خوف از هیبت مومنین را در قلب‌های کافران افکند تا چهار رکن تن‌شان از ترس به لرزه افتد. خرده مگس‌پرانی‌های مضحک اخیر هم ریشه در همین رعب و ترس دارد. بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی. خداوند اراده کرده است که دل‌های آنها پراکنده و اختلافات داخلی‌شان بسیار باشد؛ خداوند بین آن‌ها اختلاف می‌اندازد. بی آنکه خود بدانند یا حتی ما زحمتی بکشیم. از اعضای کابینه امنیتی تا سران ارتش و خاخام‌ها و توده‌ شهرک‌نشین‌ها. آیت‌اللّه خامنه‌ای استاد جنگ‌های با اسلوب شرعی و الهی است. از پیروزی‌های عجیب جنگ هشت‌ساله؛ تا برگشتن حیرت‌انگیز ورق در جنگ سی‌وسه روزه و تا منازعه تاریخی میان ایران و صهیون‌ها. او خوب بلد است که نیمی از منازعه را در میدان، و نیم دیگر را از سجاده شخصی‌اش در شبانگاهان تنهایی‌ها گره‌گشایی کند. من به اسلوب او مومن‌ام. «مهدی مولایی»
گزافه نیست اگر بگوییم ما امروز به زبان سعدی عزیز صحبت می‌کنیم. بعد از گذشت هشتصدسال از نگارش بوستان و گلستان، انگار که همین امسال منتشر شده باشند! تماما قابل فهم، روان، جذاب و مسحور کننده. لطافت به انتها. ظرافت به غایت. فارسی امروز را خیلی از اساتید و زبان‌شناسان، فارسی سعدی می‌دانند. نوع کلام او، لحن سخنش، کلماتش، و حتی تک مصرع‌هایش در قالب ضرب‌المثل‌های معروف، همگی در جزء جزء زبان ما رسوخ کرده؛ بی‌آنکه بدانیم این‌ها تاثیر حضرت سعدی است. شیخ، نگارش گلستان را یکم اردیبهشت آغازیده و وقتی «هنوز از گل بوستان بقیتی موجود بود» ظرف چهار پنج ماه تمامش کرده. معجزه را می‌ماند. ظرف چندماه کتابی در اوج فصاحت و جذابیت بنویسی که هشتصد سال زنده باشد و تاثیر بگذارد. سعدی شناسنامه زبان فارسی امروز است؛ هرچند مغرضانه مغفول مردمش کرده باشند! من معمولا هیچ‌وقت اهل معرفی هیچ کتاب و اثری به دیگران نیستم. نه از سر بخل، که از سر حساسیت بر وقت و سلیقه دیگران؛ مبادا بخوانند و نپسندند یا مناسبشان نباشد و دینی به گردنم باشد. گلستان را اما فکر می‌کنم همه فارسی‌زبانان به‌ویژه شیفتگان قلم و علاقمندان به نویسندگی باید چندبار بخوانند. تقریبا خنده‌دار است که فارسی‌زبانی دست بر قلم ببرد پیش از آنکه منثورات سعدی را خوانده باشد. سعدی بخوانیم و به فرزندان خود سعدی‌خوانی را توصیه کنیم.
نهاد دین؛ از تنباکو تا روسری! یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم صبح امروز روزنامه جوان
به بهانه شعر تازه منتشر شده حضرت رهبر، داشتم فکر میکردم که شعر همیشه بخش لاینفک فرهنگ غنی ایرانی بوده؛ هر عصری شاعرانی داشته و مردم، از روستایی بیسواد تا شهری درس‌خوانده، به بیت و مصرع خو داشته‌اند؛ زنان لالایی شاعرانه می‌خوانده‌اند و مردان به دیوان اشعار تفأل می‌زده‌اند. حتی کوچه و بازاری‌ها دستی بر شعرسرایی داشته‌اند. دربار سلسله‌های پادشاهان هم منفصل از این فرهنگ نبوده. بسیاری شاهان، خود شاعرانی خبره و خوش‌ذوق بوده‌اند و گاها دیوان اشعار داشته‌اند. از شاه‌اسماعیل و شاه‌عباس صفویه، تا فتحعلی‌شاه و ناصرالدین‌شاه قاجاریه. آن‌هایی هم که خود طبع شعرسرایی نداشته‌اند، لااقل شاعرانی بزرگ در دربار پروریده‌اند، منصب «ملک‌الشعرایی» را به بهترین شاعر خود داده‌اند و صله‌ها و مقرری‌های خوب به اهل ادب اختصاص داده‌اند. از ناصرالدین شاه به این سو اما، در پی ظهور مظاهر مدرنیته و صنعت و سبک زندگی عیش‌طلبانه بیگانه از هنر و فرهنگ، حاکمان ایرانی کمتر به فرهنگ و ادب اهمیت داده‌ و به آن پرداخته‌اند. گاه حتی از شاه و دربار، بدرفتاری‌ها و خشونت‌ها و زندان‌ها و تبعیدها نصیب شاعران شده؛ از دوختن دهان فرخی یزدی و کشتن وی با آمپول هوا، تا انزوا و وضعیت اسف‌بار میعشتی جناب شهریار و غالب شاعران دیگر. در سلسله ایرانسوز اخیر هم، رضاخان سوادی درحد خواندن و نوشتن دست‌وپا شکسته دبستان داشته و اصلا نمی‌فهمیده شعر و کتاب یعنی چه و محمدرضا آنقدر مجذوب تمدن غرب بود که به‌کلی بیگانه از فرهنگ غنی ایرانی بوده، چه رسد به شعرسرایی و شاعرپروری. بعد از دو سده از رکود فرهنگ در بدنه حاکمیت ایران، آن هم در سلسله‌های مدعی آریایی‌گری و میراث‌داری اصالت ایرانی، امام خمینی و حضرت رهبر، دو حاکم ظهور کرده از پس سال‌ها بی‌رونقی و بیگانگی با فرهنگ‌اند. دیوان شعر امام و نامه‌های عاشقانه‌شان، زبانزد اهل ادب است و دیدارهای چهل‌ساله حضرت رهبر با شاعران و نویسندگان و پایه‌گذاری نمایشگاه بزرگ کتاب و  سروده‌های غنی و استخوان‌دارشان، مشهور میان اهل فرهنگ. آقا، فرهنگی‌ترین و هنردوست‌ترین حاکم دو سده اخیر ایران است؛ اشعار ابتهاج را از روی دست‌خط و سبک شعری‌اش می‌شناسد و ایرج‌افشار نویسنده زاویه‌دار با انقلاب را شخصا به کتابخانه شخصی‌اش دعوت میکند برای گپ‌و‌گفت فرهنگی. منصفان چه دوستش داشته باشند و چه نه، باید که تمام قد به احترام این احیای فرهنگ و ادب پارسی بعد از دو قرن سکوت توسط یک حاکم مجتهد دینی برخیزند و احترام بگذارند. «مهدی مولایی»
ما برای کنکوری‌ها دعا میکنیم. برای آن‌ها که کنکور، آخرین سنگرشان است. آن‌ها که کنکور، تنها امید آینده‌شان است. آن‌ها که نه پول‌ دارند نه رانت پدر و نه در مدرسه‌های آن‌چنانی و میلیونی درس خوانده‌اند ولی باید با بچه‌ پولدارهای مرفهی که چندصدمیلیون هزینه‌ کرده‌اند و مشاوران و اساتید ممتاز داشته‌اند، رقابت کنند. برای آن‌هایی که کنکور را تنها راه‌ رهایی از وضعیت اکنونی خود، و نزدیک شدن به آرزوهای ساده‌شان یافته‌اند.  بله شما شعار بدهید که «کنکور همه زندگی نیست» ولی برای آن جوان مستضعف، کنکور یعنی احتمال نجات خود و خانواده. برای او کنکور یعنی لحظات حیاتی عملیات احیا. ما برای او دعا می‌کنیم. ما برای کنکوری‌ها دعا می‌کنیم.
گفته بودیم که این نبرد آنقدر طول خواهد کشید که تمام پاک‌ها از جبهه کفر جدا شده و به ما بپیوندند؛ و تمام ناپاک‌ها از جبهه ما جدا شده و به کفر بپیوندند!
جاذبه حق برای قلب‌های حقیقت‌طلب، معشوقه‌ها را از کنج دیسکوهای عیش‌مدارانه تاریک و پیک‌های سرخ شراب در دست، بر شانه‌های مستحکم عاشق می‌آورند؛ در میانه میدان‌های نبرد؛ در کف خیابان‌های جورجیا؛ چفیه بر دوش و ذکر بر لب؛ غرورآمیز و حماسه‌محور. رقص دبکه فلسطینی بجای رقص تانگوی آمریکایی. و جاذبه باطل برای قلب‌های فی قلوبهم مرض، دانشجو را در صحن دانشگاه ملی ایران ولو در کنار مقبرة الشهدا، فحاش و فسق‌گرا و کورمنشانه به عرصه می‌کشاند برای سنگ زدن به شهید و دست‌ کج کردن به ولی و پریدن از پرچم صهیون‌ها. و آن صدای نذیر از منبر کوفه باز بلند است که بخدا قسم غربال خواهید شد؛ بخدا قسم غربال!
وقتی اساتید دانشگاه‌های بزرگ جهان و اعضای هیئت علمی کالج‌های معتبر آمریکایی و اروپایی در حمایت از دانشجویان معترضی که علیه رژیم صهیونیستی تظاهرات می‌کنند، حلقه انسانی تشکیل می‌دهند تا دست نیروهای امنیتی به حامیان آرمان فلسطین نرسد؛ وقتی صاحبان کرسی‌های تدریس معتبر جهان شجاعانه و آرمان‌گرایانه شانه‌به‌شانه دانشجو‌های خود در صحن دانشگاه‌ها تجمع میکنند؛ وقتی تاپ‌ترین و دست‌نیافتنی‌ترین پروفسورهای غرب، که گاهاً برخی اساتید ایرانی در حسرت پاسخ یک‌ ایمیل از آن‌ها مدت‌ها می‌سوزند، امروز کف دانشکده با چفیه فلسطینی شعار انسانیت می‌دهند؛ خبرگزاری‌های ایرانی می‌نویسند که ۲۹ پزشک متخصص و فوق‌تخصص که برخی عضو هیئت علمی دانشگاه بوده‌اند، در بزم شراب خود، عرق نامرغوب خورده و راهی بیمارستان شده‌اند و یک نفرشان هم مستقیما از بیمارستان، راهی دیار باقی شده! استاد روشنفکر ایرانی نه‌تنها این روزها بوی انسانیت و حمایت از انسان نمی‌دهد، که بوی گند مشروب‌اش تمام خبرگزاری‌ها را پر کرده. بعضی هیئت علمی پرافاده ایرانی نه تنها کنار دانشجوی شجاع خود، در کف میدان نمی‌ایستد بلکه باد به غبغب انداخته و در پی تخطئه آرمان‌های بلند انسانی است؛ استاد تمام فلسفه دانشگاه نیویورک امروز در کنج بازداشتگاه آمریکایی، چفیه‌اش را فرش بازداشتگاه کرده اما نیمچه استاد فلان پردیس دورافتاده شهرستان‌های ایران که از بیت المال مسلمین ارتزاق می‌کند و فرزندش در کنکور از «سهمیه هیئت‌علمی» پدر رتبه می‌آورد، در شأن خود نمی‌بیند که حامی فلسطین باشد؛ بلکه در بزم شبانه شراب، آنقدر میخورد تا کلیه‌هایش بترکد. قضیه فلسطین در این شش ماه، تکانه‌های سنگینی برای غربال بشریت وارد کرده؛ چه اینکه کسی در قلب نیویورک رستگار می‌شود و دیگری تحت پرچم اسلام، از مقام انسانیت سقوط می‌کند. امروز دانشگاه‌های ایران و جهان، غربال‌گاه بشریت است. مراقب باشیم... «مهدی مولایی»
عزیز آبی رنگ فیروزه‌ای قد برافراشته چشم امّید عارفان به تو میعاد عاشقان و حضرت نور در تو محراب تو سجده‌گاه سجود مطول حضرتش کلید مجرّب حل مشکلات پیچیده جنگ‌های مقاومت؛ در پی اشک‌های حضرت رهبر در رواقت. ای کاش که در پی این مراجعات جمعه به جمعه ما هم، ملاقاتی بود؛ کوتاه؛ به آهی؛ به‌نگاهی؛ یا سلامی. ای کاش عزیز آبی رنگ! ای کاش!
انتخاب و خرید کتاب مقوله‌ای نیست که با حضور یک‌باره و چند دقیقه‌ای در غرفه‌ها، و بر اساس جذابیت نام و طرح جلد بتوان به‌خوبی از پسش برآمد. مقوله‌ای هم نیست که با توصیه و پیشنهاد دیگران مبنی بر اینکه «این کتاب فوق‌العاده است» و «اون کتاب، جزو صد کتابی هست که قبل از مرگ حتما باید بخونی» بتوان انجامش داد. راستش را بخواهید حتی با پرسش از آدم‌های کتاب‌خوان هر حوزه هم شاید نتوانیم خیلی دقیق، کتاب‌های مطبوع و مطلوب خودمان را پیدا کنیم. گاهی حتی بسیاری از کتاب‌های معروف که عالم و آدم آن‌ها را خوانده‌اند و مدام تعریفش را می‌کنند، به ذائقه ما خوش نمی‌آید و رغبت نمی‌کنیم که تا آخرش را بخوانیم. کتاب مثل غذاست؛ کتاب خود غذاست؛ و طبعا ذائقه مطالعاتی اشخاص، فرد به فرد با هم متفاوت است. نیازهای مطالعاتی افراد و سطح انتظارشان از هر کتاب با هم فرق دارد. پس کتابی که برای یک مخاطب، مفید و جذاب و حیرت‌انگیز بوده، برای مخاطبی دیگر ممکن است سرد و خسته کننده و بیمارگونه باشد. هرکس، خود مسئول تشخیص ذائقه مطالعاتی و سلیقه شخصی‌سازی‌شده و تعیین نیازهای خود است. با مطالعه بسیار و با سرک‌کشیدن‌های بسیار به کتاب‌های گوناگون. با مشورت‌های گاه‌گاهی و با شنیدن نقدهای تخصصی. با خواندن کتاب‌های بد و مزخرف تا رسیدن به کتاب خوب؛ و تا رسیدن به «قوه تشخیص کتاب مناسب برای خود»؛ آنگاه پس از وصول به این قوه، ملکه عقلانی در ذهن او ایجاد می‌شود که خود به تنهایی می‌تواند کتاب‌های خوب و خیلی خوب را از میان هزارها کتاب بد و خیلی بد انتخاب کند. پس تا کسب این قوه، «پیشنهاد کتاب»‌های ارائه شده از افراد را فقط به چشم یک توصیه غیرقطعی ببینیم و پول و وقت انرژی خود را اتلاف نکنیم. در مقاطع گوناگون مثل هفته کتاب و نمایشگاه کتاب و...  عجولانه و بدون تشخیص نیاز و ذائقه، صرفا با هدف خرید بی‌رویه کتاب، تعداد کتاب‌های خوانده نشده قفسه‌مان را بیشتر نکنیم. انتخاب دقیق و هدفمند و تحقیق‌شده دو کتاب، بسیار ارزشمندتر از پر کردن کیسه‌های رنگارنگ غرفه‌های کتاب، بدون تحقیق و بررسی است. در نمایشگاه، جوگیر نشویم! «مهدی مولایی»
کتابخوانی در دیروز و امروز جهان اسلام! یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم صبح امروز روزنامه جوان
• روز دختــر اسـت. او امروز متولد شده. • در خانه مردی مبارز و زندان کشیده‌ای عابد. مبارزی که پشت چهار خلیفه قدرقدرت عباسی را یکی پس از دیگری به خاک مالیده بود. خانه‌ای که سال‌ها محل رفت و آمد مخفیانه چریک‌های شیعه بود. • مادرش «خیزران مرسیّه» از چشم‌رنگی‌های مارسِی فرانسه بود.به‌واسطه مادر، تا آخر خط اروپایی‌بازی را از بر شده بود. دیده بود تهش چیزی نیست. • پدر که زندان بود، او به سوالات فقها و شیوخ پاسخ می‌داد و چریک‌های مبارز را راهنمایی میکرد. حرفش بین ریش‌سفیدها و علمای مدینه، حسابی برش داشت. • در زیرزمین‌ خانه‌های مدینه، هیئت و روضه مخفی دخترانه برگزار میکرد. در اختناقی که مردها هم جرئت روضه گرفتن نداشتند. • بهترین دختر موسی‌بن‌جعفر بود؛ از تمام قلمرو اسلام خواستگار داشت؛ از مبارزها و پارتیزان‌های شیعی گرفته تا فاضلان و درس‌خوانده‌ها و درباری‌ها. هیچکس را در حد خود ندید. مجرد ماند. • لازم که شد، اکیپ دخترها را جمع‌کرد، چند مرد محافظ آورد و همگی زدند به دل جاده. برای سفری دوماهه. قبل از آنکه فمینیست‌های قرن بیست‌ویک از لزوم استقلال دختران و سفرهای مجردی حرف بزنند. • در مسیر به قم رفت. گارسیا د سیلوا نوشته که حضرت‌معصومه دید مردم در قم بیمارستان ندارند و کاروانسرا هم مخروبه است. گفت من عمرم به دنیا نیست. هزینه ادامه سفر را خرج ساخت بیمارستان و کاروانسرا برای دوستان ایرانی‌مان کنید. • در قم که دفن شد، حضرت رضا فرمود هرکه زیارتش کند، بهشت رفتن او قطعی است. حالا عالمان و فقیهان و عارفان بزرگ افتخارشان این است که زیر پای این دختر دفن شوند. شأن حقیقی زن را نشان داد. قبل از آنکه فریب‌خوردگان جنبش زن‌زندگی‌آزادی مدعی حقوق زنان شوند. • روز دختر است. روز آنها که الگویی برای کمال دارند. آنها که چندماه فشار و استرس مضاعف تحمل‌ کردند؛ ویدیوهای حجاب از سر کشیدن را دیدند؛ فحش و توهین تحقیر شنیدند؛ ولی دخترانه پای آرمان‌هایشان ایستادند. • روز آنهایی که میدانند از همه مکشوفه‌های خیابان زیباترند ولی عفیفانه، زیبایی‌شان را تبدیل به سکویی برای سقوط آزاد خود و مردان نکرده‌اند؛ تبدیل به پله‌ای برای عروج کرده‌اند بی‌آنکه انتظار تشکری داشته باشند. روز دختر است. مـــبارک اسـت. «مهدی مولایی»
-.mp3
3.03M
روز دخــتر به قلم: مــهدی مــــولایی با صدای: یکی از شما خوش‌ذوق‌ها