بفرمایید جایزه!
پدربزرگ قرآن کهنسال آبی رنگی داشت با ورقههای زرد شده که رد انگشتانش از پس پنجاه سال قرائت دائمی بر دامن کاغذهای ظریف مصحف نقش بسته بود. قرآن، همیشه روی طاقچه بالای سر پدربزرگ ساکن بود و از آنجا اهل خانه را نظارهگر. روز اول نوروز وقتی همه در خانه پدربزرگ جمع میشدند به تبریک و شادباش و تا شب به گفتگو و خنده و تفریح، آن قرآن کهنسال آبی رنگ برای بچهها تبدیل میشد به گنجینهای ارزشمند و ماورایی، مملو از اسکناسهای تا نخوردهی خوشبو، در میان ورق به ورق آن کتابِ از آسمان نازل شده بر طاقچه. انگار که اسکناسها هم میان مصحف از آسمان آمده باشند. هرچه مردان مشغول گفتگو در باب سیاست و گرانی و زنان مشغول آماده کردن ناهار و سالاد عید بودند و خانه در هیاهو بود، بچهها اما همه چشم به قرآن داشتند و نقشهها در سر میپروراندند برای دستیابی هرچه زودتر به عیدیها. همه در پی خوشرقصی و دلبری از پدربزرگ. در پی اطاعت اوامر و فرمایشات همایونی پیرمرد مهربان. تا بلکه در هنگامهی باز شدن آن کتاب کهن عرشی و بیرون آمدن آن اسکناسها که فرشتهها سر حوصله و با ظرافتِ تمام میان ورقها گذاشتهبودند، سهم بیشتری نصیب خودشان کنند. و لحظه خیالانگیز سر آمدن انتظارها؛ لحظه بیرون آمدن نفسهای در سینه حبس شده کودکان؛ آنگاه بود که پدربزرگ شاهانه و با طمطراق روی مبلِ همیشه زیر طاقچه جلوس میکرد و قرآن را میبوسید و بچهها به پلکی کنار پاهایش جمع میشدند برای دریافت جایزههای انتظار کشیده. در آن شب جایزهها. در لیله الجوایز!
آخرین شب ماه مبارک رمضان را پیامبر لیله الجوایز نامیده. شب جایزهها. مثل آن شب عید در خانه پدر بزرگ. که « چون شب عید فطر که شب جوایز نام دارد فرارسد خداوند پاداش عمل کنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد». بندگان و عابدان و سالکان یک ماه تمام ، شب و روز ، به صلاه و صیام سعی کردهاند دلبری کنند و خوشرقصی برای خدای محبوب و معبود خودشان. شبهای قدرشان را قدر دانستهاند و عطش و گرسنگی روزهایشان را برای جلب توجه خدا خرج کردهاند. خوابشان حتی از چشم جایزه دهنده دور نمانده. یک ماه انتظار. یک ماه نفسهای در سینه حبس شده مثل نفسهای آن کودکان . تا در لیله الجوایز به هنگام باز شدن آن گنجینه ارزشمند عرشی بیشترین سهم را نصیب خویش کنند. در شب قدر حتی آن گنجینه برای بندهها باز نمیشود. باید بمانی و صبوری کنی و دلبری و اطاعت و دو زانو به ادب بنشینی تا آخر ضیافت تا در آن لحظه رویاگونه افسانهای نصیب خود را به جان بگیری. حالا میهمانی به آخر رسیده. صاحبخانه مهربان انگار که نشسته و بندهها شتافتهاند به جایزه. پلکی بزنیم جایزهها در کفمان است؛ و پیامبر فرمود که جایزههای رب ما مثل جایزههای پدربزرگها و حتی جایزههای پادشاهان نیست. «جوایز الله لَیسَت بِجوایز هولاء المُلوک». توشهی یک سال معنوی بندههایش را امشب به مهربانی و سخاوت تقسیم میکند که مسیر یک ساله را بیتوشه نپیمایند. برای عابدان و عالمان همیشه واپسین شب تاریک رمضانی، کم از شب قدر نداشته و قدر دانستهاندش که مولای ما آهسته در گوش جابر زمزمه کرد که « سه شب در سال را خواب نمان که شب تقسیم رزق و هدایا است؛... و یکی شب آخر رمضان است. ». به آرزوی شبی سرشار و پرجایزه برای عبدهای عامل که رسم کریمان است، اجر عامل را پیش از خشک شدن عرق جبین بپردازند!
«مهدی مولایی»
دیروز در سخنرانی رهبری در میانهٔ شعارها، ناخودآگاه فهمیدم که مرگ بر اسرائیل را انگار داریم واقعیتر از قبل و از عمقجان فریاد میکشیم؛ علت شاید این باشد که از هفت اکتبر، نقاب از چهره اسرائیل افتاده و رذالتاش صریح و عیان شده؛ اولین بار که بیمارستانی را زدند، سعی کردند مسئولیتاش را متوجه حماس کنند، حالا اما هر روز بیمارستانی را میزنند و صریحا گردن میگیرند. به سفارتی که طبق قواعد، مصونیت دیپلماتیک دارد حمله نظامی میکنند و گردن هم میگیرند. نیروهای سازمان ملل را میکشند. فرزندان و نوههای فرماندهان حماس را ترور میکنند تا آسیب روانی به آنها بزنند؛ و حالا بر خلاف تمام چهل سال گذشته که مزورانه مدعی بودند که ما دوستدار مردم ایران هستیم و فقط با حکومتش مشکل داریم، آخرین نقاب را هم از چهره انداخته و علنا شهروندان و مردم ایران، و نه حکومت را، تهدید به حمله اتمی و نابودی و قتل عام میکنند. حمله اتمی به مناطق مسکونی؛ ایران چهل سال پیش جسورانه فریاد زد که «پادشاه لخت است»، و حالا تمام جهان، چهره عریان و زشت این ولد غیرشرعی را دیدهاند؛ الا وطنفروشان ایرانی که هنوز با پرچم شیروخورشید کنار پرچم اسرائیل خوشرقصی میکنند.
برای حفظ آرامش روان خودمان هم که شده باید این شبها از چک کردن دائمی کانالهای اخبارنظامی و خرده میلیتاریستها اجتناب کنیم. ارتزاق و حیات کانالهای نظامی، وابسته به همین خطرناک و شکننده نشان دادن هرشبانه وضعیت کشور است. به همین هشتک «فوری» زدن روی همه پیامهای هر شبشان. به همین نشان دادن سایه کرکس جنگ بر آسمان ایران. حالا مدتهاست که هرشب طوری وانمود میکنند که امشب قرار است سجیلها و ذوالفقارها پرواز کنند و خاک تلآویو را بزنند. و صبح روز بعد باز مضحکه کانالهای عبری و عربی میشویم که خورشید درآمد اما دوباره خبری از شما نشد؛ واقعیت این است که اگر پاسخ قریبالوقوعی ان شاءاللّه در راه باشد، تا لحظه عملیات هیچ کانال تلگرامی مطلقا، چه نظامینویسها و چه روزمرهنویسهای مدعی اتصال به بالا که هر شب آیه فتح پست میکنند، اطلاعی نخواهند داشت. رسالت رسانه در بحران، حفظ آرامش جامعه است نه بازی شیادانه با عواطف مردم!
«مهدی مولایی»
قسم به شباهنگام مجاهدان
به هنگامهٔ نواختن شیپور جنگها
قسم به لحظه خشم مستضعفان
و لحظه بیرون آمدن دست خدا از آستین مظلومان
قسم به لحظه پیچیدن نوای هوهوی ذوالفقار
در دشت ساکت مستکبران سر درگریبان فرو
و سوگند به سرریز شدن یکباره صبر شیعیان
که ما عمری منتظر این شب بودیم
دههها و قرنهای متمادی
صبر در گلویمان حناق شده بود
بغض در گلویمان سنگ شده بود.
از پس ترور دانشمندانمان در کف تهران
و کشتهشدن ژنرالهایمان در شام
از پس دیدن کودکان خونین و زنان گریان مسلمان
حالا وقت نبرد رسیده؛ ما منتقم تمام مستضعین تاریخایم. تمام آنها که قرنها زنجیر بر گردههاشان افکندید. حالا ورق برگشته؛ ما امت محمد را به ضرب موشکهای سالها انتظار کشیده در انبارها، از چنگال خونین جهود نجات خواهیم بخشید. امروز مجاهدان علی، سربند بسته و شمشیر حمایل کرده، هوس خیبری دیگر دارند. پس راه فراری برایتان نیست. پایگاههایتان خاکستر و خانههایتان بر سرتان خراب خواهد شد؛ که ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت.
«مهدی مولایی»
اگر نزنیم، میگویند گندهگوی خاورمیانه جرئت انتقام ندارد؛ اگر پایگاههای نیابتیشان را بزنیم، میگویند باز زورتان به اسرائیل نرسید و کردستان عراق را زدید؛ اگر قلب اسرائیل را بزنیم، میگویند موشکها در آسمان رهگیری شده و چیزی اصابت نکرده؛ اگر ویدیو اصابتها منتشر شود، میگویند به بیابانها خورده؛ اگر رسانههای اسرائیلی تایید کنند که دقیقا به پایگاه نظامی خورده، میگویند گور خودتان را کندید، اسرائیل پاسختان را میدهد؛ اگر رسانههای اسرائیلی بگویند گزینه پاسخنظامی از میز رژیم حذف شده، میگویند اصلا چرا پول ما را صرف موشک کردید؛ تسلسل بیوطنی و بیجربزگی بزدلهای نقزن پایان ندارد. کام شیرین این واقعه فراتاریخی را با پرداختن به ترسوهای غرغرو برای خودتان تلخ نکنید. ما میدانیم زدهایم؛ آنها هم میدانند که خوردهاند؛ «اصلا هم درد نداشت» های دنبالهی فارسیزبان و تهراننشین امت اسرائیل چیزی را تغییر نخواهد داد.
از قلعه بنیقینقاع تا پایگاه هوایی نوآتیم!
یادداشت منتشر شده صبح امروز روزنامه جوان
از قلعه بنیقینقاع تا پایگاه هوایی نواتیم
یهودیان مدعیاند که قدرت اول نظامی منطقهاند. و البته قدرت اول اقتصاد؛ بازار بزرگی در مدینه دارند و جواهرسازان و جواهرداران بزرگ حجاز اند. با قلعههای بزرگ و مستحکم متعدد در اکناف مدینه. کوههایی استوار انگار. با همپیمانانی که هر یک ابرقدرتاند. سالهای قبل، از جای دیگری به مدینه کوچ کردهاند؛ اما مدعیاند که صاحبان اصلی این شهر اند. رفتار مالکانه با شهر دارند؛ و با شهروندان. گویی که همه، عبدان و بندگان حلقه بر گوشاند و داغ بر پیشانی و اینان سروران و آقایان مدینه. پس میکشند و غصب میکنند و تعرض میکنند و پاسخگوی احدی نیستند. یهودیان بنیقینقاع. پیامبر که به مدینه هجرت میکنند و دلها مجذوبشان میشود و قدرت را به دست میگیرند، میگویند که مدینه برای مردم است. مردمی که حالا مسلماناند. بنیقینقاع هم اگر میخواهند با آرامش اینجا زندگی کنند، باید که پیمان بندند تا متعرض مردم نشوند؛ جانهای مردم در امان از شمشیرها باشد و ناموسشان در امان از تعرض یهود. میپذیرند. چندی به همین منوال به همزیستی میپردازند و کنار هم زندگی میکنند. بی قتلی و بی تعرضی و غصبی. بنی قینقاع اما تاب نمیآورد. عمری آقایی کرده. تازیانه بر جانها نواخته. همه به پایش بلند شده و از اخمش فرار کردهاند؛ حالا باید پهلو به پهلوی سیاهانی که تا دیروز بر دوشهایشان سوار بوده، در بازار و معابر قدم بزند و هیچ نگوید. تاب نمیآورند. به زنی از نوامیس مسلمین در بازار جواهرفروشان تعرض میکنند و خون مردی را که به دفاع از او برخاسته را کف بازارچه میریزند. پیکر شهید روی دست مسلمین تشییع میشود و مطالبه انتقام در دلها میجوشد. مشتها گره میشود و دندانها روی هم فشرده میشود. بعضی سران عرب، واسطه میشوند که پبامبر از تنبیه یهود منصرف شود؛ پیامبر اما با سپاهی بزرگ قلعه بنیقینقاع را محاصره میکنند. پانزده شبانه روز تمام، یهود منتظر ضربه سخت اسلام اضطراب میکشد. که امروز داخل قلعه خواهند شد یا فردا. در نهایت بنیقینقاع از قلعه بیرون کشیده میشوند و مدینه از لوثشان پاک میشود؛ به سرزمینی دور اخراج میشوند و مدتی بعد به کلی نابود میشوند.
حالا چندین قرن بعد، باز فرزندان یهود نقص پیمانهای بینالمللی میکنند. گلوله بر جانها مینشانند، تعرض به نوامیس میکنند و خون مسلمین را میریزند. خود را صاحب و مالک سرزمین دیگران میدانند و رفتار مالکانه میکنند. دیگران را عبدان و بردگان حلقه بر گوش میدانند و خود را آقا و سرور جهان؛ و درست زمانی که تصور میکنند قلعههای کوهوار مستحکمشان آنها را در امان نگاه خواهد داشت، درست وقتی سران عرب و غیرعرب را واسطه میکنند که در امان بمانند، فرزندان همان پیامبر، با ذکر «یا رسول اللّه» بر لب، پایگاههایشان را از بلندیهای جولان تا پایگاه هوایی نوآتیم مورد هدف قرار میدهند. امروز صهیونها میدانند که اگر خودشان دنباله تاریخی بنیقینقاع در فلسطیناند، دنباله عقیدتی رسولاللّه نیز در ایران و محور مقاومت همچنان آنان را زیر ضرب خواهند گرفت و بالتبع عاقبتی جز عاقبت اسلافشان منتظر آنها نخواهد بود؛ تخلیه فلسطین، تبعید و پراکندگی در سرزمینهای دور و در نهایت نابودی و اضمحلال ان شاءاللّه!
«مهدی مولایی»
آیتاللّه خامنهای اسلوب جنگ بر پایه نظام شریعت را خوب بلد است. او میداند که اگر شاغول صلح و جنگ بر اساس چارچوب شرع تنظیم شود، و حقمدارانه در برابر باطل بایستد و ضربه بزند، بیهیچ نگرانی و ترس از عواقب آن یا پاسخ احتمالی دشمن، دستهای غیبِ سنت الهی کار را پیش خواهند برد. همین است که در گرماگرم جنگ و جدال پرمهیب منطقه، وقتی همه چشمهای عالم به اینجاست و رسانهها از یک اخم و لبخند و چشمک رهبران طرفین برداشتهای چندلایه جنگی میکنند، او آرام و انگار مطمئن، پیروزی کشتیگیرها را تبریک میگوید، رئیس دانشگاه منصوب میکند و برنامه دیدارهای غیررسمی هر پنجشنبهاش را در اتاقک کوچک بیت خود ادامه میدهد. بیهیچ اشاره و اظهارنظر درباره جدال بزرگ. درست در زمانی که آنسوی خاکریزهای یهود، تلاطم و اضطراب در اردوی کفر افتاده و یکدیگر را میدرند و محکوم میکنند و با خودشان میجنگند. قَذَف فی قُلوبِهم الرُعْب. خداوند اراده کرده است که همیشه خوف از هیبت مومنین را در قلبهای کافران افکند تا چهار رکن تنشان از ترس به لرزه افتد. خرده مگسپرانیهای مضحک اخیر هم ریشه در همین رعب و ترس دارد. بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی. خداوند اراده کرده است که دلهای آنها پراکنده و اختلافات داخلیشان بسیار باشد؛ خداوند بین آنها اختلاف میاندازد. بی آنکه خود بدانند یا حتی ما زحمتی بکشیم. از اعضای کابینه امنیتی تا سران ارتش و خاخامها و توده شهرکنشینها. آیتاللّه خامنهای استاد جنگهای با اسلوب شرعی و الهی است. از پیروزیهای عجیب جنگ هشتساله؛ تا برگشتن حیرتانگیز ورق در جنگ سیوسه روزه و تا منازعه تاریخی میان ایران و صهیونها. او خوب بلد است که نیمی از منازعه را در میدان، و نیم دیگر را از سجاده شخصیاش در شبانگاهان تنهاییها گرهگشایی کند. من به اسلوب او مومنام.
«مهدی مولایی»
گزافه نیست اگر بگوییم ما امروز به زبان سعدی عزیز صحبت میکنیم. بعد از گذشت هشتصدسال از نگارش بوستان و گلستان، انگار که همین امسال منتشر شده باشند! تماما قابل فهم، روان، جذاب و مسحور کننده. لطافت به انتها. ظرافت به غایت. فارسی امروز را خیلی از اساتید و زبانشناسان، فارسی سعدی میدانند. نوع کلام او، لحن سخنش، کلماتش، و حتی تک مصرعهایش در قالب ضربالمثلهای معروف، همگی در جزء جزء زبان ما رسوخ کرده؛ بیآنکه بدانیم اینها تاثیر حضرت سعدی است. شیخ، نگارش گلستان را یکم اردیبهشت آغازیده و وقتی «هنوز از گل بوستان بقیتی موجود بود» ظرف چهار پنج ماه تمامش کرده. معجزه را میماند. ظرف چندماه کتابی در اوج فصاحت و جذابیت بنویسی که هشتصد سال زنده باشد و تاثیر بگذارد. سعدی شناسنامه زبان فارسی امروز است؛ هرچند مغرضانه مغفول مردمش کرده باشند! من معمولا هیچوقت اهل معرفی هیچ کتاب و اثری به دیگران نیستم. نه از سر بخل، که از سر حساسیت بر وقت و سلیقه دیگران؛ مبادا بخوانند و نپسندند یا مناسبشان نباشد و دینی به گردنم باشد. گلستان را اما فکر میکنم همه فارسیزبانان بهویژه شیفتگان قلم و علاقمندان به نویسندگی باید چندبار بخوانند. تقریبا خندهدار است که فارسیزبانی دست بر قلم ببرد پیش از آنکه منثورات سعدی را خوانده باشد. سعدی بخوانیم و به فرزندان خود سعدیخوانی را توصیه کنیم.
نهاد دین؛ از تنباکو تا روسری!
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم صبح امروز روزنامه جوان
به بهانه شعر تازه منتشر شده حضرت رهبر، داشتم فکر میکردم که شعر همیشه بخش لاینفک فرهنگ غنی ایرانی بوده؛ هر عصری شاعرانی داشته و مردم، از روستایی بیسواد تا شهری درسخوانده، به بیت و مصرع خو داشتهاند؛ زنان لالایی شاعرانه میخواندهاند و مردان به دیوان اشعار تفأل میزدهاند. حتی کوچه و بازاریها دستی بر شعرسرایی داشتهاند. دربار سلسلههای پادشاهان هم منفصل از این فرهنگ نبوده. بسیاری شاهان، خود شاعرانی خبره و خوشذوق بودهاند و گاها دیوان اشعار داشتهاند. از شاهاسماعیل و شاهعباس صفویه، تا فتحعلیشاه و ناصرالدینشاه قاجاریه. آنهایی هم که خود طبع شعرسرایی نداشتهاند، لااقل شاعرانی بزرگ در دربار پروریدهاند، منصب «ملکالشعرایی» را به بهترین شاعر خود دادهاند و صلهها و مقرریهای خوب به اهل ادب اختصاص دادهاند. از ناصرالدین شاه به این سو اما، در پی ظهور مظاهر مدرنیته و صنعت و سبک زندگی عیشطلبانه بیگانه از هنر و فرهنگ، حاکمان ایرانی کمتر به فرهنگ و ادب اهمیت داده و به آن پرداختهاند. گاه حتی از شاه و دربار، بدرفتاریها و خشونتها و زندانها و تبعیدها نصیب شاعران شده؛ از دوختن دهان فرخی یزدی و کشتن وی با آمپول هوا، تا انزوا و وضعیت اسفبار میعشتی جناب شهریار و غالب شاعران دیگر. در سلسله ایرانسوز اخیر هم، رضاخان سوادی درحد خواندن و نوشتن دستوپا شکسته دبستان داشته و اصلا نمیفهمیده شعر و کتاب یعنی چه و محمدرضا آنقدر مجذوب تمدن غرب بود که بهکلی بیگانه از فرهنگ غنی ایرانی بوده، چه رسد به شعرسرایی و شاعرپروری.
بعد از دو سده از رکود فرهنگ در بدنه حاکمیت ایران، آن هم در سلسلههای مدعی آریاییگری و میراثداری اصالت ایرانی، امام خمینی و حضرت رهبر، دو حاکم ظهور کرده از پس سالها بیرونقی و بیگانگی با فرهنگاند. دیوان شعر امام و نامههای عاشقانهشان، زبانزد اهل ادب است و دیدارهای چهلساله حضرت رهبر با شاعران و نویسندگان و پایهگذاری نمایشگاه بزرگ کتاب و سرودههای غنی و استخواندارشان، مشهور میان اهل فرهنگ. آقا، فرهنگیترین و هنردوستترین حاکم دو سده اخیر ایران است؛ اشعار ابتهاج را از روی دستخط و سبک شعریاش میشناسد و ایرجافشار نویسنده زاویهدار با انقلاب را شخصا به کتابخانه شخصیاش دعوت میکند برای گپوگفت فرهنگی. منصفان چه دوستش داشته باشند و چه نه، باید که تمام قد به احترام این احیای فرهنگ و ادب پارسی بعد از دو قرن سکوت توسط یک حاکم مجتهد دینی برخیزند و احترام بگذارند.
«مهدی مولایی»
ما برای کنکوریها دعا میکنیم.
برای آنها که کنکور، آخرین سنگرشان است.
آنها که کنکور، تنها امید آیندهشان است.
آنها که نه پول دارند
نه رانت پدر
و نه در مدرسههای آنچنانی و میلیونی درس خواندهاند
ولی باید با بچه پولدارهای مرفهی که چندصدمیلیون هزینه کردهاند و مشاوران و اساتید ممتاز داشتهاند، رقابت کنند.
برای آنهایی که کنکور را تنها راه رهایی از وضعیت اکنونی خود، و نزدیک شدن به آرزوهای سادهشان یافتهاند.
بله شما شعار بدهید که «کنکور همه زندگی نیست»
ولی برای آن جوان مستضعف،
کنکور یعنی احتمال نجات خود و خانواده.
برای او کنکور یعنی لحظات حیاتی عملیات احیا.
ما برای او دعا میکنیم.
ما برای کنکوریها دعا میکنیم.