در دستگاه محاسباتی خداوند گاهی جهاد، تلاش، دعا و استغفار چهار روزه امتّی، ابتلای مقرّر چهارساله و بلکه چهلساله را از سر آنها برمیدارد. امت موسی با تضرعی چهلروزه عذاب و ابتلای مقرر و قطعی صدوهفتاد ساله را از خود دور کرد. امت اگر در قیام چهار روزهٔ خود، نشان دهد که همچنان پایبند به احکام شریعت و ارزشهای الهی است و قرص و محکم پای آرمانهای خداوندیِ خود ایستاده؛ اگر نشان دهد که به طمع وعدههای پوچ گذر از آرمانهای انقلابی و وادادگی در برابر ابرقدرتهای طاغوتی، تن به حاکمیت سستعنصران نمیدهد؛ امت اگر ثابت کند که در پیحاکمیت عزتبخشهاست نه تشکیلدولت ذلتخواهان منفعل در برابر استکبار، و نشان دهد که همچنان در کنار مستضعفان و پایبرهنگان است و اشرافگرایان متکبر را طرد میکند، به فضل الهی، خداوند هم ابتلای چهارساله قریبالوقوع را از آنان دفع میکند. این سنّت خداست. که سرنوشت هر امت را، جز خود آن قوم تغییر نمیدهد. پس به جهاد و استقامتی چهار روزه، از ابتلای چندساله میرهیم ان شاءاللّه.
«مهدی مولایی»
چه جوانانی اسماعیل؛ چه جوانانی!
نسل سوم و چهارم انقلاب؛ جوانهای دهه هفتاد و هشتاد. کار انتخابات روی انگشت اینها افتاده رسما. از اتاقهای اندیشهورز ستادها برای ترسیم اهداف؛ تا ترک موتورهای هوندا از اینسوی شهر به آنسو برای تبلیغ و برای نشر پوستر؛ از جیب شخصیشان خرج میکنند برای چاپ پوستر و بنر! باورت میشود؟ لپتاپهایشان را یکساعت خاموش نمیکنند؛ شبانهروز درحال کار گرافیکی و طراحی و تولید محتوا هستند. پویشی راهانداختهاند که با شمارههای رندوم تماس میگیرند برای اقناع مردم؛ تلفن پشت تلفن؛ این جوانها کانالهای تلگرامیشان را شبانهروز وقف شناساندن اصلح کردهاند؛ پیجهای اینستاگرامیشان؛ استوری پشت استوری. توییت پشت توییت. یکعدهشان راه افتادهاند کف خیابان حتی؛ میگویند تا چشمتویچشم مردم، آرمانهایمان را نشر نکنیم دلمان آرام نمیگیرد. از تاکسیها تا مهمانیهای خانوادگی؛ از شمالنشینهایتهران تا دورافتادهترین روستاهای چندخانواری. این نسل عجیب مجاهد. اینها از مرحله شناخت معیارهای حکمران صالح گذشتهاند. از توان تطبیق معیارها بر اشخاص هم گذشتهاند. این نسل وارد مرحله اثرگذاری اجتماعی و ایجاد موجهای میلیونی برای تعیین حکمرانان صالح شدهاند. من_فارغ از اینکه چهکسی رئیسجمهور شود_ به این نسل کمربستهٔ مجاهد، به این چریکهای اجتماعی کفخیابان و مجازی، و این یاوران آخرالزمانی انقلاب مباهات میکنم. خداقوت بچهها.
«مهدی مولایی»
بعد از «خرابکاری شرافتمندانه» و « خشونت انسانی» حالا معنی پرنسیپ اخلاقی را هم فهمیدیم. قشر شکمسیر بیدغدغه قارونصفت و یاغی که وقتی برای سوارشدن بر گرده مستضعفان، از شورش سخت و خیزش نرم_بخوانید هرزگی_ راه بجایی نبرده، حالا عزمکرده که کارگران و مستأجران و ضعفا را بهسان بردگان قرون وسطایی خود شکنجه کند. احساسخطر اشراف و اغنیا از حضور و اتحاد مستضعفان و پایبرهنگان. عصبانیت طبقه همیشه برخوردار، از تغییر معادلات بهنفع طبقه کمتربرخوردار. آرایش جنگی ملّاکان و بردهپروران، در مقابل تودههای امّیدوار مستضعفان. اینبار اما کارگران و مستأجران و طبقه متوسط تحتفشار، با انتخاب «حامی مستضعفان»، بغض سالها فروخورده خود را برسرتان فروخواهند آورد. زیادهخوارهای پست شکمباره.
«مهدی مولایی»
«اُمة یدعون الی الخیر»های پایکار ایران، روز آخر جهاد تبلیغ است؛ ناامید نشویم. از پا ننشینیم. یک تماس گاهی مساویاست با جلب رأی یک خانواده. یک گفتگو گاهی مساوی است با تغییر موازنه آراء در یک شهر. تأکید این چندساعت پایانی را روی احیای آرای خفته بگذاریم. تجربه این چند روز نشانداده، برخی_ خصوصا در شهرستانها و رنجسنی میانسال_ که شرکت یا عدمشرکت در انتخابات اصلا برایشان موضوعیت ندارد، صرفا با این سوال ساده که « باشه؛ کدومشون بهتره؟» و پاسخ یک کلمهای و نهایتا چندجملهای شما تصمیم به رأی به اصلح میگیرند! خیلی راحتتر از چیزی که تصور میکنید؛ زیست سیاسی همه شهروندان کشور مثل هم نیست؛ دیگران را با خودتان مقایسه نکنید. طیف کثیری از جامعه اصلا مناظرات را ندیده و پیگیر محتواهای فضایمجازی نبوده؛ در بعضی خانوادهها حتی، آرای اعضایخانواده تابع رأی سرپرست خانواده است! با یک گفتگوی ساده چند دقیقهای میتوان قلبهای بسیاری را متمایل به اصلح کرد. با چند گزاره بدیهی درباره دو نامزد. این چندساعت از کنار هیچکس ساده عبور نکنیم؛ فامیل، همسایه، رانندهتاکسی، فروشنده، مشتری، همه و همه؛ مردم را دعوت به مشارکت و کنشگری اجتماعی کنیم. بدون جدال و مراء. بدون حاشیه و اصرار. سرنوشت این انتخابات را تکرأیهای خفته مردم تعیین خواهد کرد. مطمئن شویم که در این ساعات پایانی_ فارغ از عملکرد این چند روزمان_ حداقل یک رأی دیگر به سبد آرای اصلح افزودهایم. امروز رقابت بر سر تکرأیهای مردّد است. یاعلیگویان کار را یکسره کنیم.
ما همه تلاش خودمان را کردیم ابراهیم؛ ما شبها نخوابیدیم؛ تماس گرفتیم؛ پیامک زدیم؛ صحبت کردیم؛ نفر به نفر. چشم توی چشم. ما یک هفته مثل خودت شدیم. خستگی نشناختیم. از شمال شهر تا روستاهای دور. تا ارتفاعات ورزقان شاید. معلق میان خوف و رجا. مادرهامان، ختم صلوات گرفتند. پدرهامان حدیث کسا خواندند. دست همه را گرفتیم تا صندوق رأی. چهکار باید میکردیم. ما خواستیم که خون هنوز گرم تو، زیر پا نرود ابراهیم. تو حیف بودی. ما خواستیم جای آن برادر ایستادهقامتمان در وزارتخارجه، نا لایقان تکیه نکنند خب. خواستیم یکی مثل خودت_حداقل شبیه به خودت_ توی پاستور بنشیند. خواستیم که وجدانهای خفته را برانگیزیم. مردمان کمترآگاه را روشن کنیم. نظامفکری جامعه را نزدیک به حق کنیم. ما باختیم ابراهیم؟ نباختیم که. ما نباختیم ابراهیم. ما برای خدا دویدیم؛ در پی کسب قدرت و ثروت نه. ما حالا میلیونها فکر بلندیم. میلیونها مردم کمربسته بر پای ایران؛ بر پای انقلاب. ما میلیونها مردم «کارنامه»دیده و «برنامه»شنیده. ما ابراهیمدیدههای بهکم ناراضی. ما توقف ناپذیریم ابراهیم هنوز. ما داریم میرویم هنوز. نه آن هشتسال متوقفمان کرد، نه هیچ چهارسال دیگری. ما میرویم تا اهتزاز بیرق لاالهالااللّه بر بلندای عالم. ما منتظران یکدم از پایننشسته ظهور. ما نزدیکان به قلّه. و دست تو امروز بازتر است برای گذر «جمهورِ» خود، تا فتحی که همه بسوی آنیم. ناامیدی گناه کبیرهست. گوش کن؛ صدای اذان هنوز از گلدستهها بلند است...
«مهدی مولایی»
[پس ای بندگان خدا، لباسهای حزن و عزا بر تن کنید و غمها و مصایب را بروز دهید که فرزندان محمد را مظلومانه و درهمشکسته ذبح کردند]
از آن پسرکوچولوی آواره در هرم آفتاب تابستانی کوچهها، درب به درب که «عمو داریم کمکبههیئت جمع میکنیم. شما هم کمک میکنید؟» تا این مرد نیمپخته امروز که گهگهکی برایت یواشکی مینویسد؛ از آن پسرک سیاهپوش زیر چادر مادر در روضههای خانگی که متعجب به لرزش شانههای زنان چادر بهچهرهکشیده همسایه خیره میشد، تا این جوان عزادار همچونزنان گریهکن در مجالس مردانه؛ و از آن پسرک ریزاندام حامل طبلی کودکانه در پی دسته عزا که برایت نامتوازن و فالش طبل عزا میکوبید تا این ظاهرا مردشدهٔ قامت بلندکرده که حالا هروقت دلتنگت میشود تنها بسوی حرم راهمیافتد، من همانم هنوز و تو همان هنوز. این ارتباط، که از لحظه ولادت _ یا قبل از آن شاید_ شروع شده، به قوت خود تا حالا رسیده. میدانم.میدانم بالا و پایین کمنداشته. کممعرفتی کمنداشته. فراموشکاری کمنداشته. اما شما همیشه آن سویغالب یکنفره پیشبرنده رابطه بودهاید. همو که جور کوتاهیهای طرف دیگر را هم بهدوش میکشد. اضطراب رسیدن داشتم؛ از پی وقایع سخت سهمگین. از پی غمهای متعدد یکساله. از پی غزه، از بیمارستان معمدانی، از تعرض به زنان در برابر بیمارستان شفا، از انفجارهای بزرگ، سفارت دمشق، تنشهای پیشا وعدالصادق، مصیبت گلزار شهدای کرمان، گمشدگی در ارتفاعات ورزقان، نماز بر پیکر شهیدان، کشاکش سخت انتخابات. کولهبار اضطرابم امسال پروپیمانتر از هرسال بود و با تمام تظاهر به قوی بودن، راستش حمل این کوله طاقتفرسا بود. حالا به منزلِ زمینگذاشتن رساندهایم باز. به منزل گریه. حالا باز توی گوشم آرام خواندی که زمین بگذار این اضطرابها و غمها را و توی آغوشم بیا. چه خوشموقع. چه خوشموقع عزیزم. موعد شماست و ما لنگان و کشان، مردیم تا رسیدیم. حالا ما کوله بر زمینگذاشته، کفش کنده و خمیدهگردن باز دو زانو در ورودی خیمه شما جا گرفتهایم. بعد یکسال غم، جایمان خوشاست حالا. کاروانت به سلامت عزیزم.
«مهدی مولایی»
ما همیشه دقیقهنودیها
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم روزنامه جوان
B2n.ir/n83459
امام آدمبد ها؛ امام غرقشده ها؛ امام لات ها؛ شلنمازها؛ بینمازها؛ خجالتی ها؛ پشتستون نشین ها؛ کماشک ها؛ یواشکی گریهکنها؛ خیلیگناهکار ها؛ شرمنده ها؛ گردنکج ها؛ کفش به گردن انداخته ها؛ پشیمانها؛ امام علیگندابی ها؛ رسولترک ها؛ مجیدبربری ها. حر ها. شما اگر نبودید، ما فهرست اصحاب ائمه را که میدیدیم، جز سلمان و میثم و ابوحمزه و ابوخالد و زراره و یونس بن عبدالرحمن، و پاکان و مهذّبان دیگر، شاید اسم دیگری به چشم نمیآمد. ما غرقشدههای تاریک و راکد هیچوقت شاید امید توی دلمان جوانه نمیزد. ما مطرود بودیم. پشت گوش افتادگان. از دور تماشاگران. اصحاب شما را که اما میبینیم، از تازهداماد نصرانی، تا پیرمرد عثمانی و تا حر یزیدی ، توی چشم میآید. توی خیمه تو آدمبد ها هم بین مهذّبان مینشینند. زانو به زانو. کتفبهکتف. انگار نه انگار . تو راستش امام مایی. امام «إرفع رأسک»گوی همیشه بالبخند ما. امام ما آدممعمولی ها. ما نهچندان مومنها که هنوز به تاری نحیف، وصلیم و جدا نشدهایم. ما گاهی توبهکنان و بیشتر توبهشکنان. چقدر خوب که هستی و چقدر خدا حـر را خیر بدهد که راه ما را باز کرد. ما حالا از انتهای مجلس، از پشت ستون، از ورودی کفشکَن خیمه میتوانیم جلوتر بیاییم. امشب زانو به زانوی خودت بنشینیم و بهروی خودمان هم نیاوریم که جنسمان با حبیبها و عباسها و آدمخوبهای پهلوبهپهلو نشستهمان فرق میکند. همیشهٔ سال، روز آدمخوبهاست. امشب اما شب ماست. لطفا راه باز کنید. راه باز کنید که امشب میخواهیم نزدیک آقا بنشینیم.
«مهدی مولایی»
منّت را... منّت را مردان میفهمند. منّت را مردان مغرور باجبهفلک نداده میفهمند. سلیمالنفسهای ایستادهقامت. زیربار دین هیچکس نرفتگان. سر بالاگرفتگان. منّت را... منّت را مردان میفهمند. آنها که حاضر اند هستیشان را بدهند اما مقابل نامردان گردن به ذلت و خواهش، کج نکنند. اصلا بار و بندیل ببندند و اهلوعیال را کاروان کنند از این شهر به آن شهر، ولی یک لحظه زیر پرچم متکبران سر خم نکنند. بنیهاشم از اینهایند راستش. از این مردهای باجنده. مغرورهای سرخمنکرده. دیدی این مردهایی که حتی کوچکترین حوائجشان را خودشان انجام میدهند و حتی از بچههای کوچکشان هم، آوردنِ چیزی و انجامِ کاری را نمیخواهند؟ بنیهاشم از اینهایند راستش. از این عزیزالنفسهایی که از تولد تا ممات حتی یک خواهش کوچک از کسی نمیکنند. از این حرص درآرها که همیشه همه کارها را خودشان میکنند. با نداری میسازند اما دهان به خواستن باز نمیکنند بنیهاشم از اینهایند راستش. و خب میدانی که پسر علی، بزرگ بنیهاشم است. تاریخ، ایستادهقامت ضد ذلتی مثل او ندیده. امّا... امّا این مرد مغرور عرب، این عزتمندترین ایستادهی تاریخ، این پسر علی، یکجایی... یکجایی ناچار میشود. یکجایی پا روی رگ بنیهاشمیاش میگذارد. این عادتِ خواهشنکردن و نخواستنِ دیرینه را کنار میاندازد. یکجایی... آه... میرود مقابل سپاه قهقههزنان و خردهپایان بیانصاف. میگوید «منّو انا ابن المصطفی» من پسر مصطفایم. منّت سر من بگذارید و کمی آب به طفلان ما دهید... آه. ادامهش به چهکارمان میآید. همین خواستن، خواهش کردن، منت از حرامزادگان کشیدن توسط مردی عزتمند. توسط بزرگ بنیهاشم... همین خودش روضهست. این شکستن غرور. نگاه خواهشمندانه یک مرد به دوردست یک سپاه. مردان طایفه ما را، قرنهاست که در شب هفتم، همین شکستن غرور بنیهاشمی یک مرد، بیچاره کرده... منّت را مردان میفهمند.
«مهدی مولایی»