eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.7هزار دنبال‌کننده
68 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
عرفت‌ الله تعالی بفسخ العزائم. نقل بعضی مورخّین است که وقتی بعد از منتصر عباسی، المستعصم_ لعنه‌الله_ به خلافت رسید، رعب و ترس به دل بعضی عوام شیعه افتاد؛ که بین پسران منتصر، او بیش از دیگران با شیعه دشمنی دارد. به فرمان او، شیعه را بر فراز منبرها لعن می‌کردند و او باعث قتل‌عام گسترده و ریختن خون بیست‌هزار شیعیان کرخ شد و بر شیعیان بسیار سخت گرفت. اراده خداوند اما این بود که او باعث ضعف و اضمحلال و برچیده شدن دودمان عباسی شود و سلسله عباسیان پس از پانصد سال حکومت، برای همیشه به زباله‌دان تاریخ برود. پیکر خودش را هم میان گلیمی‌ نمدین گذاشتند و او به‌طرزی تحقیرآمیز کشته شد. قدرت به دست خداست؛ و همو طرح خود را پیش خواهد برد و طواغیت را به وقتش، ساقط خواهد کرد. اوست که فردا را می‌بیند و برایش طرحی کلان ریخته و هموست که اراده‌فرموده به اضمحلال طواغیت و استکبار، و بقا و پیروزی جبهه حق. از قدرت‌گرفتن هیچ سگ زردی مأیوس و هراسان نشویم و نگران آینده جبهه حق نباشیم؛ که ان‌ الله غالب علی امره. «مهدی مولایی»
نکیر و منکر در حجاز! یادداشت صبح امروز روزنامه جوان. https://www.javanonline.ir/fa/news/1263661
ثُمّ بَکَیا جَمیعاً ساعة؛ سپس هر دو در واپسین خلوت عاشقانه خویش، سخت گریستند. بغض روزها فروخردهٔ سنگ‌شده در گلویشان ناگهان شکست و بالاخره اشک ریختند. سپس زهــراء چون مادری سالخورده و عطوف سر به زانوی علی گذاشت و دست‌های نحیف رنگ‌باخته‌ بر گونه‌هایش کشید که اشک نریز عزیزقلبم؛ چاره چیست؛ بگذار آخرین تصویر چشمانم از علی، همان چهره مردانه استوار باشد که هرگز چین به گوشه چشمانش نمی‌آمد. اشک‌ نریز؛ که تو خود شایسته‌تری بر اشک‌ریختن، و از طلوع‌ فردا تو مظلوم‌ترین مرد تاریخی. یکّه و تنها. همین.
فَوَقع عَلی_ علیه‌السلام_ علیٰ وَجهَهُ؛ سپس دو طفل خردسال، گوشه‌آستین بر دهان و هق‌هق کنان، بر پشت درب‌های مسجد آهسته گفتند که مادر ما فاطمه برای همیشه از دنیای پست شما رفت؛ حالا آسوده باشید. ناگهان علی، سخت به چهره بر زمین خورد. و جهان تاریک شد. و هیچ هنوز روشن نشده. و علی هیچ هنوز برنخاسته. «فَوَقع عَلی_ علیه‌السلام_ علیٰ وَجهَهُ» آخرین جمله تاریخ جهان بود؛ و جهان برای همیشه ایستاد. که سقوط علی، سقوط عالم بود. همین.
ثُمّ جَلَس علی شَفیرِ القَبر باکیاً حزیناً؛ آنگاه در تاریکای بقیع، سطح زمین را چنان مسطّح و صاف ساخت، که گویی نازکای تن ظریف هیچ دردانه و علت خلقتی زیر خروارها خاک سرد قبرستان مخفی‌نشده. که گویی پدر خاک، حتی صاحب قبری کوچک از زمین برای محبوب خویش نیست؛ بعد چون طفلی یتیم بر فراز قبر نشست؛ زانو به آغوش کشید و یکّه و تنها اشک ریخت. بی‌ آنکه کسی باز سر به زانویش بگذارد و بگوید اشک نریز عزیز قلبم. که تو از حالا مظلوم‌ترین مرد تاریخی. همین.
فَرَجَعَ؛ تاریخ هیچ‌ننوشته که «فَرَجَعوا». تاریخ هیچ فعل جمع ننوشته. تاریخ حواس‌جمع بوده. رسم در تمام جهان است که بعد از دفن و تجهیز میت، طایفه و عشیره متوفی زیر شانه‌های خانواده‌اش را بگیرند و گلاب بر چهره‌اش بپاشند و به خانه بیاورندش. هم‌صحبتش شوند و سه روز غذا طبخ کنند و لحظه‌ای تنهایش نگذارند. تاریخ اما نوشته که «فَرَجع». تنها برگشت. بی‌هیچ همراه. سپس با خانه‌ای ساکت مواجه شد. و تاریک. و سرد. و بستری خالی از فاطمه در آن کنج مهیب و کشنده خانه. آنگاه تکیه بر دیوار زد و نشست؛ کوهی تکیه‌زده بر دیوار. گریست و شانه‌هایش لرزید و از ریش‌هایش قطره اشک چکید و زیر لب گفت که من حالا مظلوم‌ترین مرد تاریخم. همین.
چند روز قبل، در خدمت جمعی از نویسندگان حوزوی بودیم و راجع به نوشتن در فضای رسانه گفتگو کردیم. اینجا میتونید گزارش مختصری از محتوا و سرفصل‌های جلسه رو مطالعه کنید. https://rahamedia.net/?p=6573
شش پرده از آن مرد کتابخوان! یادداشت منتشر شده صبح امروز روزنامه جوان. https://www.javanonline.ir/fa/news/1265136
شش پرده از آن مرد کتابخوان! منتشر شده در روزنامه جوان. پرده اول؛ طلبه نوجوانی که هنوز ریش‌های صورتش سبز نشده، کتاب قطور رمانی را زیر بغل زده و در سایه باریک دیوار، از میان درختان گذرگاهی در مشهد پیاده می‌رود. کار هر روزش است. هر روز به کتابفروشی انتهای خیابان می‌رود، یک کتاب کرایه می‌کند و سکه یک تومانی را روی پیشخوان فروشنده می‌گذارد و به خانه می‌رود. تا صبح فردا کتاب را تمام می‌کند و برمیگردد به کرایه کتابی جدید. پیرمرد کتاب‌فروش کلافه شده. پرده دوم؛ طلبه‌ جوان با عمامه‌ای سیاه و ریش‌های تازه سبزشده پراکنده، برای انجام کاری از مشهد به تهران آمده. برای یک بچه‌شهرستانی آن هم طلبه، وضعیت فرهنگی و نوع پوشش مردم در تهران آزار دهنده است. طلبه روی صندلی اتوبوس شهری، بی‌آنکه سر بلند کند، مشغول مطالعه کتاب می‌شود. برای سرگرم شدن و گریز از نگاه به وضعیت نامناسب اطراف. در این مدت، چند کتاب معروف را همینطور توی اتوبوس‌ها خوانده و تمام کرده. پرده سوم؛ طلبه جوان، حالا با چهره‌ای جاافتاده و مردانه، غالب رمان‌ها و کتاب‌های معروف و مهم جهان را خوانده. درس‌های فقه و اصول حوزه که سنگین‌تر می‌شود، در وجود خودش احساس می‌کند که طبع درونی‌اش حالا متمایل به شعر و عواطف است. شاید برای تلطیف روحیه‌اش در کنار مطالعات فقهی. او حالا روزی نیست که غزلی از حافظ نخواند و بخش‌هایی را حفظ نکند. غزل‌هایی از سعدی و صائب و کلیم و بیدل و دیگران را حفظ است و با شاعران معاصر خود هم گه‌گاهی نشست و برخاست دارد. برای بقیه طلبه‌ها، این روحیه شاعرانه فعال جالب و تعجب‌برانگیز است. پرده چهارم؛ انقلاب شده. طلبه سید حالا پا به میانسالی گذاشته و از قضا از فعالان و طلایه‌داران انقلاب است. وقت برای سر خاراندن ندارد. طی این سال‌ها پا را از عرصه «کتابخوان» بودن فراتر گذشته و خود چند کتاب منتشر کرده. بخاطر نوشته‌هایش حتی طعم زندان را هم چشیده. به دست منافقین که ترور می‌شود و در بیمارستان بستری می‌شود، دوران نقاهتش را سراسر به کتاب‌خواندن می‌گذراند. با عیادت کنندگانش هم بیشتر از اینکه درباره احوال جسمانی‌اش صحبت کند، درباره کتاب‌هایی که خوانده گفتگو میکند. باز تعجب‌ها را بر می‌انگیزد. پرده پنجم؛ طلبه پا به سن گذاشته، حالا رئیس‌جمهور است. رئیس‌جمهور یک حکومت نوپا در یکی از مهم‌ترین کشورهای منطقه. با برنامه سنگین ملاقات‌های روزانه، جلسات اجرایی، سفرهای خارجی بسیار، بحران‌های ملی و منطقه‌ای و یک جنگ تمام عیار تحمیلی با رژیم عراق . او حالا دست از کتاب‌خوانی کشیده؟ هرگز! در همین ایام ضمن جلسات مداومی که با اهالی ادبیات و شعر و هنر بطور مداوم برگزار می‌کند و ارتباطش را با نویسندگان حفظ می‌کند، طرح برگزاری اولین نمایشگاه کتاب تهران را اجرا می‌کند. نمایشگاهی که هنوز پس از چهار دهه پابرجاست و بصورت سالانه با استقبال فوق‌العاده مردم برگزار می‌شود. خود او هم هرسال طی بازدیدهای چندساعته در «بوستان‌ اهل علم» قدم می‌زند و از آخرین کتاب‌های منتشر شده مطلع می‌شود. پرده ششم؛ آن طلبه سید، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، حالا رهبر بزرگ انقلاب اسلامی ایران هستند. در بزنگاه‌های سخت و مهیب. نه فقط اداره یک کشور، که نقش‌آفرینی موثر در ساحت جهانی و منطقه‌ای، خصوصا همزمان با نبردهای اخیر میان جبهه حق با صهیونیسم، طبعا باعث مشغله‌های فراوان و فوق‌‌العاده برای ایشان شده است. با این وجود اما، همه این‌ها باعث جدایی و کمرنگ‌شدن این علاقه به کتاب و کتابخوانی نشده است. ایشان طی ماه‌های اخیر با نگاشتن و انتشار تقریظ‌هایی بر کتب مختلف، مردم ایران و خصوصا جوان‌ها را به مطالعه این کتاب‌ها دعوت کرده‌اند و ظاهرا قرار بر این است که طی روزهای آینده سه تقریظ جدید بر سه کتاب مختلف با محوریت زندگی شهدا، منتشر شود. این روحیه فوق‌العاده و علاقه وافر به مسئله کتاب، می‌تواند الگویی بی‌نظیر برای همه مردم ایران و خصوصا جوان‌های مومنی که دائما مخاطب توصیه‌های ایشان هستند باشند. امید که به تأسی از این اسوه حسنه و نیکو، فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی با رشد و بالندگی بیشتر، در جامعه ایرانی رواج بیش از پیش پیدا کند. «مهدی مولایی»
«شیرخواره‌های پاراچناری، با شلیک مستقیم در دهان‌شان، به شهادت رسیدند». این بخشی از گزارش امروز رسانه‌ها از فاجعه بزرگ اخیر، علیه شیعیان پاراچنار پاکستان است. سگان بی‌قلاده وهابیت در پاکستان، دوباره از سکوت و غفلت مجامع جهانی و عموم مسلمین سواستفاده‌کرده و به‌جان ده‌ها زن باردار و اطفال شیرخوار شیعی افتاده‌اند برای قتل‌عام. به بطن زنان شلیک می‌کنند؛ مبادا که موسی‌ای دوباره، به کندن ریشه‌های کفرشان مبعوث شود. به زبانِ شیرخواره‌ها شلیک می‌کنند، مبادا که فردا زبان‌ به یاعلی باز کنند. حلقوم برادران ما را ذبح می‌کنند، تا فریاد «اغثنا یا صاحب‌الزمان»‌شان میان دشت‌های سبز پاراچنار گم شود. دریغا دریغ؛ که شیعه قرن‌ها به این خوف و تقیه و قتل‌ها خو کرده. خونش را اگر ریخته‌اند، به سرانگشت خونین، باز نام علی را نوشته. شیعه تمام نمی‌شود و به ازای هر حلقوم مذبوح از ما، هزار حلقوم دیگر فریاد خواهند کشید؛ که اغثنا و ادرکنا و لاتهلکنا و بیا و نگذار که تمام شویم؛ که جز تو یاور و حمایتگری برای ما نیست. که تنهاییم و مظلوم و همچنان امّیدوار. ای عزیز در پرده.
آتش‌بس شد آقاسید. حالا مردان بیروت بر ویرانه‌های خانه‌شان قلیانی چاق کرده‌اند و دور یک پیت حلبی پر از آتش نشسته‌اند به کام‌گرفتن و مرور خاطره و آه. مردم به خانه‌هاشان برگشتند؛ زنان به آغوش محبوب‌هایشان؛ کودکان به مدرسه‌ها. روی دیوارهای آبادی‌، همه‌جا با اسپری‌ رنگ، رسم‌الخط کثیف عبری نقش بسته. بدوبیراه است شاید. ویرانه بر ویرانه. آوار بر آوار. رد خون روی زمین. عروسک دخترکان گم‌شده. پسربچه‌ها، مَرد برگشته‌اند. کمی که بگذرد، زندگی به حالت قبل، شبیه‌تر می‌شود. بوی باروت که برود، بوی قهوه عربی باز در شهر می‌پیچد. بوی تنباکو هم. صدای جولیا باز از ضبط ماشین جوان‌ها بلند خواهد شد. همه چیز به جای خودش بازخواهد گشت. همه چیز، جز شما. جز شما، که دیگر هرگز در این شهر نخواهید بود. و آن زخم عمیق نشسته بر پیشانی ضاحیه، آن گودال بزرگ، هرگز پر نخواهد شد. هرگز. شهر که آرام شود، تازه جای خالی شما در سوز زمستان بیروت، تیر خواهد کشید. تلوزیون‌ها که باز روشن شوند، دیگر شما در قاب، رجز نمی‌خوانید. خانه‌ها که باز ساخته‌شوند، قبل از چیدن اثاث، تصویر شما به‌دیوارها کوبیده خواهد شد. و رسم‌الخط‌ کثیف عبری که از شهر پاک شود، جوانان «قطعا سننتصر» بر جای آن خواهند نوشت. آتش‌بس شد آقاسید. همه برگشته‌اند. شما چرا نمی‌آیید؟ «مهدی مولایی»
هدایت شده از 📻 رادیوز 🇵🇸
شما چرا بر نمی‌گردید؟.mp3
2.8M
❤️‍🩹مردم به خانه‌هاشان برگشتند؛ زنان به آغوش محبوب‌هایشان؛ کودکان به مدرسه‌ها. آتش‌بس شد آقاسید. همه برگشته‌اند. شما چرا نمی‌آیید؟ * جولیا پطرُس، خواننده‌ی مسیحیِ لبنانی که برای رشادت‌های حزب‌الله قطعه‌ای را خواند و در کنسرت‌هایش اجرا کرد. 📝 نویسنده: مهدی مولایی. 🎙 گوینده و تدوین: فاطمه یاری نورعلی 📻 @Radioz_Ir