eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.8هزار دنبال‌کننده
71 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
برای هلال اول رمضان!.mp3
3.84M
برای هلال اول رمضان! به قلم: مـهدی مـولایی به زحمت: بسیج دانشکده روانشناسی دانشگاه شهید‌بهشتی
کاغذی میدیدم که موسسه ژئوفیزیک، طی بررسی و مطالعه دقیق، تاریخ شمسی واقعه غدیر را مطابق ۲۸ اسفند ماه سال ۱٠ هجری‌شمسی تعیین کرده. تاریخ نوشته که واقعه غدیر سه روز طول کشیده. یعنی ۲۸ اسفند تا ۱ فروردین. می‌بینی؟ نوروز بوده. محمد که دست علی را بالا برده، غنچه‌ها لبخند زده‌اند. فاطمه هم. گل از گل جهان شکفته. آن‌وقت که همه با آغوش باز ولایت علی را به هم تبریک میگفتند، این‌سوی جغرافیا ایرانی‌ها هم یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. به بهانه نوروز.این‌ را موسسه ژئوفیزیک نگفته ولی روایت گفته؛ که آن روز که کشتی نوح پس از طوفان بزرگ بر ساحل آرامش پهلو گرفت، مصادف با نوروز بوده. آن روز که آتش بر ابراهیم گلستان شد، آن روز که در غار، جبرئیل بر محمد نازل شد، ایرانی‌ها لباس‌های نو به تن کرده بودند و منتظر تحویل سال بودند.  و آن روز که علی در نهروان کمر خوارج را شکست و پیروز شد، سلمان آمد و این پیروزی را تبریک گفت، نوروز را هم! روایت میگوید خدا مهم‌ترین حرکت‌های  تاریخی‌اش را در نوروز زده. نوروز، سالگرد زیباترین روزهای خداست. خدا نوروز را دوست دارد. اصلا بخاطر همین است که نوروز را جشن میگیریم. مثل امام‌صادق که همیشه در نوروز لباس‌های نو و زیبای یمنی می‌پوشیده و اصحاب را فالوده میهمان می‌کرده. سالگرد غدیر بوده خب! حالا خدا آخرین کارت بازی‌اش را،فوت آخر کوزه‌گری‌اش را، گل‌ دقیقه نودش را، آخرین تعویض‌طلایی اش را، نگه‌داشته که در نوروز رو کند و بزرگ‌ترین و پیروزمندانه‌ترین روز تاریخی‌اش را دوباره در نوروز رقم بزند. ظهور را. ما هزاران سال است که در نوروز تمرین میکنیم جشن ظهور منجی را. هزاران بار تمرین برای یک نوروز طلایی که روز ظهور اوست. که فرمود: «نوروز که می‌آید ما اهل‌بیت در آن‌روز توقع ظهور داریم، چرا که نوروز از ایام ماست که ایرانیان آن را زنده نگه داشتند و شما عرب‌ها اهمیتش ندادید.» حالا ما عجم‌ها تمام شهر را آذین بسته‌ایم، خانه‌هامان را نو نوار کرده‌ایم، لباس‌های نو و تمیز پوشیده‌ایم، و زیر لب تکرار میکنیم که «حال ما را به بهترین حال تغییر ده» وقت تحویل حال ما نشده...؟ «مهدی مولایی»
به یاد آن مرد عرب، آقای نوروز! در عهد ساسانی قلمرو خاک ایران از گرجستان‌ و تاجیکستان امروزی بود تا عدن و یمن و اطراف‌ آن. همین برادران حوثی یمنی، همین خنجر به پهلوهای رزمجو، معروف است که بازماندگان سپاه اسواران ساسانی هستند. یمن استانی از حکومت ساسانی بود، ساکنانـش فارسی حرف میزدند و زرتشتی بودند. بیست‌سال که از ظهور اسلام در عربستان، گذشت، خالد با سپاهی به سمت یمن به راه افتاد تا ایرانی‌ها را به اسلام دعوت کند. با کاروانی طویل از طلا و جواهرات و دینار؛ و البته شمشیر! شش‌ماه تمام تا توانست از ما کشت و تجاوز کرد و خون‌ ریخت.به زور شمشیر خواست که مسلمان‌مان کند. حتی یک‌نفرمان هم اسلام نیاورد. گفتیم حاضریم تبعیض و ستم ساسانی را تحمل کنیم ولی به دین خشونت‌بارِ چون تویی در نیاییم. مقاومت کردیم و جنگیدیم و سوار شترش کردیم و بازفرستادیمش به جایی که آمده بود. چندماه بعد گفتند دوباره عرب دیگری از سوی حجاز قصد یمن کرده. دست بردار نبودند این عرب‌ها. گفتند او در جنگاوری و فنون رزمی برتر از خالد است. آماده نبرد شدیم تا برسد. او سر راهش اما قتل و غارت نکرده بود. شمشیرها را از غلاف خارج نکرده بود. خساراتی که خالد زده بود را یکی یکی جبران کرد؛ حتی ظرف آب سگانمان که شکسته بود را. در آغوشمان کشید و عذرخواست.نقل مهربانی‌های او دهان به دهان ایرانی‌ها می‌چرخید. همه عاشقش شده بودند. شهرها و قبیله‌ها را گل‌آرایی میکردند تا مرد عرب به شهرشان برسد. یمنی‌ها را طایفه به طایفه، قبیله به قبیله مسلمان میکرد و رد میشد. دم عیسی داشت و یادآور زرتشت بود. او علی بن ابی‌طالب بود! آمدنش با بهار مصادف بود.  شاید هم بهار را او آورده بود. از هر قبیله که گذر میکرد، غنچه‌ها می‌شکفتند. نخل‌ها سبز میشدند. باران می‌آمد. ایرانی‌ها لااله‌الا‌الله میگفتند. ما رسم‌داشتیم که بیگانه‌ای را اگر خیلی دوست‌ می‌داشتیم و از خودمان می‌دانستیم، به او یک اسم پارسی می‌دادیم.  اسم او را «نوروز» گذاشتیم. «و اِسْمُه عَندَ الفُرُس، نَیْروز». اسم علی میان پارسیان، نوروز است. فروردین بود. آن‌سال در یمن همه آمدن «نوروز» را به هم تبریک می‌گفتند. از آن‌سال فروردین که میشود به یاد آن مرد عرب، به یاد آقای نوروز، جشن میگیریم. دوباره شهرها را گل‌آرایی میکنیم. ما عاشق نوروزیم. ما را کجا شمشیر فلان خلیفه‌ غاصب در فتوحات نامشروعش می‌توانست مسلمان کند؟ «ما مسلمان شده‌ی روی تو هستیم علی» طبقات، بن‌سعد، ج۲،ص۱۲۸ فضائل، بن شاذان، ص ۱۷۶ «مهدی مولایی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چشم‌های سبز زیبای ساچمه‌خورده. این پلک‌های متورم دردآلوده. این گونه‌های زخمی که بوسه‌گاه دائمی مادری بوده. ابروی کجی که چون خنجری خون‌آلود خودنمایی میکند؛ و لبان زخم‌خورده‌ تلخی که تا چند روز قبل برای بابا شیرین‌زبانی میکرده. این صورت خون‌آلود دخترک ساکت، که تمام اعضای خانواده‌اش را از دست داده و حالا در آغوش مردی غریبه کز کرده، روزی یقه تمام مسلمین جهان را خواهد گرفت. که حتی برای آنکه قلب‌شان نسوزد، از دانلود و نگاه به تصاویر مصائب غزه هم خودداری کردند و شبکه تلویزیون را عوض کردند. یقه مسلمین بی‌مواسات فراموش‌کار را.
حالا دغدغه مسلمین جهان برای جزء‌های عقب‌افتاده‌شان از ختم رمضانی قرآن، بیش از نگرانی‌شان برای وعده‌های عقب‌افتاده غذایی در نوار غزه است. واللّه نگرانی زنان خانه‌هامان برای انتخاب غذایی برای پخت سحری فردا، بیشتر از نگرانی‌شان برای مادران غزه شده که گوشت‌های سوخته اطفال‌شان را در پلاستیک جمع می‌کنند. امروز صیام و گرسنگی مردان در سراسر بلاد اسلامی، آنها را به یاد ساعت‌های باقی‌مانده تا افطار می‌اندازد اما به‌یاد گرسنگی مسلمین غزه نه. والدینِ بچه‌های ناز لطیفی که هنوز به تکلیف نرسیده‌اند، وقتی اندک زحمت و اذیت‌ کودک‌شان در روزه‌ی کله‌گنجشکی را می‌بینند، تاب نمی‌آورند و اصرار میکنند که غذا بخور، ولی لحظه‌ای برای ماه‌ها گرسنگی اطفال غزاوی بغض نمی‌کنند. جوان‌ها کتب اخلاقی می‌خوانند؛ شیعیان ابوحمزه و سنیان رکعت‌به‌رکعت تراویح می‌خوانند، اما کسی برای نوامیس مسلمین زیر یوغ یهود فریادی برنمی‌کشد. قحطی شده. امکانات پزشکی نیست. خانه‌ها تخریب شده. مساجد خاکستر شده. همه اما کنج محراب‌اند. جهان اسلام مرده؛ در تابوت خفته؛ و حتی غیورمردی نیست که بر جنازه‌اش نماز بگذارد. نه دول اسلامی رگ غیرتی برای حمایت و نطق کشیدن دارند و نه حتی عموم مسلمین مواسات و هم‌دردی با مسلمان‌های زیر بمب و آوار غزه. فراموش شده‌اند. انگار که هرگز نبوده‌اند. نه دیگر تیتر خبرهایند و نه موضوع یادداشت‌ها. نه در دعاهای جمعیِ مساجد می‌شود یافتشان، و نه در محتوای مجازی تایم‌لاین جهان اسلام. سفره‌های افطار در پنجاه‌ودو مملکت اسلامی، روی خون اطفال غزه پهن‌شده انگار. هیچکس به یادشان نیست. هیچکس. چه خوب گفته بود آن خبرنگار فلسطینی: این بدترین ماه رمضانی نیست که بر امت مسلمان می گذرد؛ بلکه بدترین امت مسلمان است که ماه رمضان بر او میگذرد! «مهدی مولایی»
الجزیره نوشته قوات الاحتلال اغتصبت نساء و قتلهن الجزیره کوتاه نوشته. توضیح نداده. خبر توضیح‌بردار نیست. خبر سهمگین است. نباید دنبال ترجمه‌اش باشی. باید همان قتلهن را که فهمیدی، ناراحت شوی که زنان به قتل‌رسیده‌اند و بگذری. نباید روی خبر توقف کنی. الجزیره رسانه حرفه‌ای است. می‌داند برای شرقی‌مردمان غیرت‌مند حزین خبر می‌نویسد. می‌داند نباید توضیح بدهد. می‌داند همین نیم‌خط را که بنویسی، دنیا بر سر شرقی‌ها آوار می‌شود. حالا آوار شده. زبان‌مان خشک شده؛ نه از عطش رمضان که از شدت واقعه. احساس تحقیر شدگی‌ می‌کنیم. ما خجالت می‌کشیم با هم در مورد خبر صحبت کنیم. شرم می‌کنیم خبر را به اهل خانه بگوییم. ما نمی‌توانیم توی روی همدیگر نگاه کنیم. مردها از هم خجالت می‌کشند. زن‌ها حیا می‌کنند. یک نیم‌خط ما را به هم ریخته. ما از خبرهای نیم‌خطی غیرقابل توضیح شرقی خاطره خوبی نداریم. ما برای نیم‌خط « دخلت زینب علی ابن‌زیاد» قرن‌ها ضجه زده‌ایم. ما برای نیم‌خط «ضرب علی بطن فاطمه حتی القت محسن من بطنه» هزار سال خودمان را کتک‌زده ایم. اصلا ما خبر نیم‌خطی که می‌بینیم، قبل از این‌که بخوانیم‌اش، تن‌مان می‌لرزد. مو به تنمان سیخ می‌شود. ما را به حال خودمان رها کنید حرام‌زاده‌ها. ما از اینجا دست‌مان به شما نمی‌رسد. امروز وگرنه لباس جهاد بر تن، به یاد خیبر و بنی‌قریظه، مقابل بیمارستان شفا، باز از سرهایتان کوهی می‌ساختیم. ما از اینجا فقط خشمگین‌ایم. تورم رگ غیرتمان راه نفس‌ را بسته. جبر جغرافیا، این روزها صبرمان را سرآورده. ما حالا فقط منتظر آخرین خبر نیم‌خطی تاریخ از کنار کعبه‌ایم. که «الا یا اهل العالم انا الامام المنتظر» «مهدی مولایی»
Audio_55397 (1).mp3
11.69M
اینک نجوایی برای غزه به قلم: مهدی مولایی
روی کاغذهای دست‌شان حتی شرم کرده‌اند بنویسند که چه شده. در شعارها حتی اشاره‌ای به واقعه نمی‌کنند. همه اما میدانند چرا اینجا جمع شده‌اند. خانم‌ها بی‌تابند و فریاد می‌کشند. مردها پک‌پک، غم را دود می‌کنند. خشم خزیده بین جمعیت. بی‌تابان حزب‌اللّه توی خانه نتوانسته‌اند بنشینند. اینجا مقابل سفارت انگلیس است.
رمضان است. همه آبسردکن‌های حرم مطهر و منور رضوی تعطیل است. خشک و بی‌آب. بی‌قطره‌ای. غیر از یکی البته. غیر از مسجدالاقصیِ قامت برافراشته در میان صحن زیبای قدس. قدس آب دارد. برای مسافران، زائران، در راه ماندگان. برای کودکان و برای بیماران. که روزه‌دار نیستند.«قدس» در گوشه‌ی دامن «پیامبر اعظم» سقایت مومنین را می‌کند. همه در مسجدالاقصی مجتمع‌ شده‌اند. مرغ خیال اما می‌رود تا قدس حقیقی. تا غزه. که تشنه است. در راه ماندگان و کودکان و بیمارانی عطش‌ناک که آب آشامیدنی سالم ندارند؛ با لبانی ترک‌خورده. زائران فقط به‌قدر احتیاج میخورند. به احترام تشنگان و بیماران غزه که سرم‌های نمکی را بجای آب می‌نوشند. و اینکه... لایوم کیومک یااباعبداللّه.
به رسم همه‌ زیارت‌ها، اگه این پیام رو می‌بینید، به‌نیابت از شما دورکعت نماز، یک امین‌اللّه و یک زیارت نیابتی به‌جا آورده شده.
دست بردار قطام. این شرط‌ها چیست دخترک عفریته؟ اصلا عطای این عشق و هوس را به لقایش بخشیدم. دندان طمع را میکنم و دور می‌اندازم. من و ریختن خون علی؟ چرا انتقام خون کس و کار و قبیله‌ات را من باید از علی بگیرم؟ انگار عشق و عاشقی به من نیامده. من برای سجاده و محراب خلق شده‌ام. دیگر اسمم را هم به زبان نیاور. عبدالرحمن بی عبدالرحمن! عبا بر دوش انداخت و با عجله و غضب، شال به کمر بست و در را محکم کوبید و رفت. قطام بند گیس‌های بافته‌اش را باز کرد. دکمه‌های یقه‌اش را بست. و پیروزمندانه، انگار که مطمئن باشد کار خودش را کرده، از پنجره چشم دوخت به قدم‌های مردد و خشمگین عبدالرحمن. مرد دمدمی‌مزاج، فردا دم اذان برگشت. سرخ شده؛ مضطرب؛ با چشمانی تا صبح نخفته. _عفوا عروسک کوفی سیمین‌بر من. دیروز از جای دیگری عصبی بودم. برافروختگی‌ام قسمت تو شد. حالا قهر نکن که تیغ ابروان درهم‌کشیده‌ات، از شمشیر عبدالرحمن برّنده‌تر است. راستی گفتی سم را از چه‌کسی باید تحویل بگیرم؟ «مهدی مولایی»
اکنون سه دسته‌ایم برای قطع سه سر از اژدهای فساد و خون‌ریزی در اسلام؛ تا امت را از این همه اختلاف و تفرقه برهانیم. دسته‌ای به شام برای کشتن ظلم معاویه دسته‌ای به مصر برای کشتن مکر عمروعاص و ما؛ دسته‌ای به کوفه برای کشتن عدل زیاده‌ی علی. امشب وقتی هرکدام به محرابی امام قوم خویش است، برق سه شمشیر نجاتی خواهد شد بر امت متفرق اسلام. پس ای شمشیرها نلرزید و استوار باشید که امشب انتقام خون‌های صفین و نهروان بر شماست. عبدالرحمن این‌ها را گفت و اشاره کرد به شبیب و آرام گفت که دیگر تکرار نمی‌کنم، وقتی جماعت در سجده‌اند برمیخیزی و فرق علی را دو نیم میکنی؛ تو اگر موفق نشدی یا کشته شدی، پس من کشنده علی‌ام. در سحر نوزدهم، وقتی جماعت در سجده بود، شمشیر بلندی از بین جماعت بالا رفت. فریاد الله‌اکبری هم. اما به طاق کوتاه مسجد کوفه گیر کرد و لغزید و مردم گرفتندش. شبیب بود. علی انگار که هیاهوی مسجد را نمی‌شنود، باز به سجده رفت. عبدالرحمن این بار در میان هیاهو کار نیمه را تمام کرد. خون خلیفه، شتک زد به محراب و منبر. عمامه از میان دو نیم. فردا خبر در بلاد اسلام پیچید که ظالم و مکّار جان به در بُردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بله... عدالت می‌میرد، و ظلم و مکر می‌ماند. «مهدی مولایی» به اقتباسی اندک از «مجلس ضربت زدن» از بهرام بیضایی